
ميباشد.به طور کلي ميتوان گفت عامل اصلي تعيين کننده کيفيت زندگي عبارت است از تفاوت درک شده بين آنچه هست و آنچه بايد باشد و بعد ذهني کيفيت زندگي همان احساس خوب داشتن و رضايت فردي است.
3.پويا بودن: با توجه به اين تعريف که کيفيت زندگي داراي ساختاري وابسته به زمان است که متاثر از تجربه شخصي و درک او از زندگي ميباشد و با تغيير زمان تغيير ميکند درميابيم که پويايي زندگي از اين روست که با زمان تغيير ميکند و به تغييرات در محيط او بستگي دارد(انواري،1390،ص: 35).
2-2-10- کيفيت زندگي به عنوان مفهومي نسبي
شايد همه روي اين موضوع توافق داشته باشيم که کيفيت زندگي بالا از کيفيت زندگي پايين بهتر است اما اين موضوع براي ارزيابي کيفيت زندگي در فرهنگهاي مختلف ممکن است تا حدي نامناسب باشد. براي نمونه اکثر مردم اروپا به زندگي قبايل هندي يا آفريقايي که با شکار روزگار ميگذرانند و از زندگي انتظارات پاييني دارند، غبطه ميخورند.
يک راه حل ساده براي تعريف کيفيت زندگي بالا و پايين ميتواند استفاده از رويکرد فردي براي تعريف آن باشد. به اين معني که قضاوت شخصي افراد به عنوان معيار بالا و پايين بودن کيفيت زندگي در نظر گرفته شود. اما بايد به اين نکته توجه کرد که ممکن است در يک گروه، قضاوتهاي شخصي تک تک افراد همان راي اکثريت گروه شود ولي در گروه مشابه نظرات شخصي هر يک از افراد متفاوت باشد.اگر درکمان را از مفهوم کيفيت زندگي به مجموع تجارب افراد کاهش دهيم، تنها به بخش کوچکي از اهداف خود در ارتباط با تحقيقات کيفيت زندگي دست پيدا کردهايم. اما چه زماني کيفيت زندگي را به عنوان مفهومي نسبي در نظر ميگيريم؟انتظارات مختلف افراد از زندگي تنها بخشي از کيفيت زندگي آنها را تشکيل ميدهد.کيفيت زندگي برآيندي از محروميت نسبي ناشي از تخصيص ناکافي منابع اقتصادي و اجتماعي تعريف شده است(به وند و کورنر،1389،ص: 20)
2-2-11- هويت و کيفيت زندگي
کليد درک کيفيت زندگي و ارزيابي فرد از کيفيت زندگي خويش، به طور معنا داري تحت تاثير احساسي است که فرد نسبت به خود دارد.در واقع کساني که احساس مثبتي نسبت به خود دارند، ارزيابي مثبتي نيز اززندگي خود ارايه ميدهند.(به وند و کورنر،1389،ص: 119؛ به نقل از استوارتز،1975).
اندرو و وياتي(1976)در تحليل معيارهاي اجتماعي سلامت بيان ميکنند که اختلاف اندکي در مباحث طرفداران و معتقدين معيارهاي عيني و ذهني وجود دارد. زيرا تا اندازهاي همه ارزيابيهاي انسان ذهني است. ترجيح ما براي تعيين کيفيت زندگي افراد، تجارب فردي آنهاست، در واقع احساس افراد از خودشان براي ما مهم است.همچنين به اين موضوع اعتقاد راسخ داريم که نميتوان کيفيت زندگي را تنها بر اساس خود و جدا از جهان اجتماعي افراد در نظر گرفت. بعد عيني و ديگر عوامل ساختاري هستند که محتوا و مقدمات کيفيت زندگي افراد را فراهم ميآورند(به وند و کورنر،1389،ص: 119).
2-2-12- رويکردهاي مختلف به مفهوم کيفيت زندگي
هر بررسي علمي و تجربي از کيفيت زندگي بدون توجه به اصول نظريهها و مکاتب و حوزههاي جامعه شناسي، روانشناسي، زيست شناسي و روانشناسي اجتماعي نارسا و ناتمام خواهد بود باتوجه به زمينههاي کيفيت زندگي و به ويژه اتيولوژي و سبب شناسي آن، کيفيت زندگي همچون بسياري از پديدههاي اجتماعي معلول علت واحدي نيست و از طرفي تبيين کيفيت زندگي به عنوان يک مجموعه به هم پيوسته نيازمند بررسي کليه عوامل و متغيير هاي اجتماعي، رواني، فرهنگي، زيستي و اقتصادي در ارتباط با يکديگر است.
بحث کيفيت زندگي در حوزههاي مختلف از فقر نظري برخوردار بوده و در اين زمينه بيشترين تبيينهاي صورت گرفته مربوط به حوزه پزشکي است.
بررسي کيفيت زندگي از ديدگاههاي مختلف به ما اين امکان را ميدهد، تا ابعادي از موضوع را که هرگز مورد توجه قرار نگرفته است را کشف کنيم. بدين منظور لازم است با توجه به تئوري هاي جامعه شناسي، روانشناسي، روانکاوي، زيست شناسي و پزشکي بتوانيم واقعيت کيفيت زندگي را تبيين نماييم و نظريهها و رهيافتهاي تئوريک موجود در اين زمينه را تشريح کنيم.
بايد توجه داشت که ديدگاههاي غالب در حوزه جامعه شناسي يا روانشناسي هيچ يک به تنهايي کفايت لازم را در تبيين علل کيفيت زندگي نداشته و غالبا اسير تنگ نظري، تک سبب بينيها و تعصبات حوزههاي نظري خود بودهاند.
2-2-12-1- رويکرد فلسفي به مفهوم کيفيت زندگي
نگاهي به تاريخ فلسفه نشان ميدهد که بهزيستي احساسي، که معرف زندگي خوب است، همواره از جانب متفکران سرشناسي چون اپيکور، هابز، استوارت ميل، آکويناس، بنتهام مورد تاکيد قرار داشته است.با وجود اين ريشه تفکر مدرن در مورد سعادت بشر و رابطه آن با چگونگي زندگي وي را تا زمان پيدايش خط نميتوان با قاطعيت دنبال کرد از نظر تاريخي، تامل در مورد عوامل تشکيل دهنده سلامت و سعادت بشر بيشتر در کارهاي فيلسوفان و عالمان ديني مشاهده ميشود.
* -ارسطو واپيکور
ارسطو سعادت بشري را در کسب حداکثر فضيلت از راه رعايت اصول اخلاقي و التزامهاي حفظ سلامت جسماني حتي به قيمت صرف نظر کردن از مسير لذت، ميسر ميدانست.در حاليکه اپيکور معتقد بود که کسب حداکثر لذت و دوري از هرگونه رنج، راز نيل به سعادت بشري است.اگر چه بسياري از محققين معتقدند که فضاي کنوني حاکم بر فلسفه غرب متاثر از جريان فکري دوم است. ليکن مايههاي فکري هر دو تفکر نشان دهندهي تلاش براي مفهوم سازي و قابل اندازه گيري کردن چگونگي زندگي افراد است.(مختاري و نظري،1389،ص: 57)
جان راولز: جان راولز فيلسوف علم اخلاق در خصوص مفهوم عدالت اجتماعي به عنوان يکي از مولفه هاي کيفيت زندگي اينگونه استدلال کرد:همانگونه که حقيقت اساس مکتبهاي فکري است، عدالت نيز اساس اوليه نهادهاي اجتماعي ميباشد.اين نظريه هر چند دقيق و مقرون به صرف باشد اما حقيقت نداشته باشد بايد رد يا تجديد نظر شود.هم چنين اگر قوانين و نهادها کارآمد و سازمان يافته باشد اما در آنها عدالت لحاظ نشده باشد، بايد منسوخ شوند.وي با استفاده از تفکر فايده گرايانه عنوان ميکند:نکته اصلي اين است که جامعه کاملا منظم و عدالت در آن برقرار است. اگر نهادهاي عمده آن زمينه دستيابي سياستمداران و تصميم گيرندگان جامعه را فراهم کنند تا بتوانند از ميان راهکارها و نتايج مختلف وضعيت تندرستي، انتخاب خود را انجام دهند و آنها را با هزينههاي معادل مقايسه کنند تا رفاه مورد انتظار شهروندان را افزايش دهند در اين صورت پژوهشهاي مربوط به اين امر نبايد تنها به پارامترهاي پزشکي محدود گردند بلکه بايد پارامترهاي اقتصادي و اجتماعي را نيز شامل شوند. راولز با اين ديدگاه خود باعث بروز اعتراضات سياسي و اخلاقي زيادي شد.هر چند نميتوان عدالت را تضمين کرد اما با توجه به محدوديت منابع بايد حداقل خدمات را به افراد جامعه ارايه داد مختاري و نظري،1389،ص: 60).
2-2-12-2- رويکرد اقتصادي به مفهوم کيفيت زندگي
در دهه 90 موضوع کيفيت زندگي وارد عرصه اقتصاد شد.اولين کسي که به اين موضوع در زمينه اقتصاد پرداخت برنارد وان پراک بود که اکثر آثار خود را در زمينه ارزيابي خوشبختي:روش محاسبه رضايت، ارايه داد.
اقتصاددانان رويکردي انتزاعي نسبت به مسيله تندرستي اتخاذ نمودند و اغلب رابطه بين وضعيت تندرستي و امکانات پزشکي را بررسي کردند و تفسيرتي در مورد کارايي، اثربخشي و عدم تبغيض در ارايه امکانات پزشکي ارايه ميدهند.تلقي شخصي يا ذهني خود ازتندرستي بر اساس فايده شکل ميگيرد.جرمي بنتهام عبارت فاده را در قرن هجدهم مطرح کرد. فايده خاصيت هر شي است که به وسيله آن ميتوان رسيدن به سود، مزيت، شادي و…..يا جلوگيري از بروز بدبختي، درد و ناراحتي براي شخص ذينفع مد نظر است.اقتصاد دانان قرن نوزدهم مانند استنلي يوونز يا آلفرد مارشال و ديگران اينگونه استدلال ميکردند که افراد کالاها و خدمات ارزان را انتخاب ميکنند. هدف از انتخاب آنها افزايش شادي و نفع خود است.فرد از بسياري از فعاليتهاي اجتماعي و اقتصادي سود ميبرد و همچنين ميتواند از طريق فعاليتها به سود مطلق که با استفاده از اعداد اصلي ارزيابي ميشود، دست يابد. براي سنجش کيفيت زندگي در جوامع گوناگون ابزارهاي بسياري تدوين شدهاند.اقتصاددانان به دليل داشتن ابزاري قوي براي سنجش بر اساس پيش فرضهاي خود نخستين کساني بودند که به طور غير مستقيم به اين امر پرداختند. به عنوان مثال توليد ناخالص داخلي(GDP) اولين شاخصي بود که توسط اقتصاددانان براي سنجش پيشرفت اجتماعي و به طور تلويحي کيفيت زندگي تدوين شد. شاخصهايي که اقتصاددانان براي بررسيهاي اقتصادي خود انتخاب و تدوين کردهاند تنها به وجه کمي کيفيت زندگي توجه دارد و وجه ديگر کيفيت زندگي يعني بعد ذهني آن را شامل نميشود.( مختاري و نظري،1389،ص: 62)
2-2-12-3- رويکرد زيست شناختي مفهوم کيفيت زندگي
برخي از آسيب شناسان اجتماعي به بررسي انواعي از علل کجروي از جمله اضافات موجود در کالبد افراد، نارساييهاي جسمي و….ميپردازند که ميتواند زمينه ساز زيستي اين گونه رفتارها باشد و بعدها در خلال کنشهاي متقابل محيطي و اجتماعي دراز مدت به گونههايي خاص از رفتار کجروانه بدل شود.يکي از نظرياتي که در قرن 20تحت تاثير آثار لمبروزو پديد آمد و به نوعي بار ديگر انديشه ارتباط ميان ساختمان زيستي و تبهکاري را احيا کرد، نظريه ويليام شلدن و ارنست کرچمر است.شلدون تحت تاثير کرچمر سه نوع تيپ بدني(چاق، عضلاني، استخواني) را که معتقد است، شخصيت رفتار افراد به اين تيپهاي بدني مرتبط است، مشخص ميکند که عبارتند از:
اندومورفيک: که شخصي چاق با بدني نرم و گرد است.
مزومورفيک: که شخصي است با بدني عضلاني و سخت.
اکتومورفيک: که شخصي لاغر با با بدني نازک و شکننده.
او پس از تحقيق و بررسي به اين نتايج دست يافت که هر يک از افراد خلق و خوي خاص خود را دارند، به طوري که اولي آرام و عاشق راحتي و برونگراست. دومي خشونت گرا و فعال و سومي درونگرا و مهار کننده خواستههاي خود ميباشد.از ميان اين سه تيپ مورد مزومورفيک بيشترين گرايش به گجروي و تبهکاري را دارد.(ستوده،1374،ص: 94)
با طرح اين نظريه شايد براي خوانندگان اين سوال مطرح شود که اين نظريه زيست شناختي چگونه ميتواند رابطهاي با کيفيت زندگي داشته باشد؟
در پاسخ بايد گفت که کيفيت زندگي انسان تحت تاثير عواملي چون نقص جسمي، عيوب ظاهري اندام، جنس،سن، وضع مزاج، ضعف، قدرت، سوابق بيماري و…ميباشد.
2-2-12-4- رويکرد روانشناختي مفهوم کيفيت زندگي
روانشناسان که فرد را واحد مطالعات خود ميپندارند درجه مطلوبيت کيفيت زندگي را ناشي از رشد کامل شخصيت فرد ميدانند و بر آن شدند تا ميان کيفيت زندگي و ويژگيهاي شخصيتي انسان رابطه برقرار کنند.به زعم آنان، برخي از تيپ هايشخصيتي کيفيت زندگي خود را مطلوب و برخي ديگر آن را نامطلوب تلقي ميکنند.در اين مشرب فکري کيفيت زندگي به عنوان يک نوع رفتاري تلقي شده که ناشي از خصوصيات و ويژگيهاي فردي ميباشد. تبيينهاي روانشناختي کيفيت زندگي بر تفاوتهاي فردي اشخاص در شيوه تفکر و احساس درباره رفتار خويش تاکيد دارد.تفاوتهايي که ميتواند به شکل تفاوتهايي ظريف و جزيي در رفتار ظاهر شود و برخي افراد را به سبب عللي مانند افزايش خشم و عصبانيت، کمي وابستگي و تعلق خاطر به ديگران، کيفيت زندگي خود را نامطلوب تلقي کنند، که اين تبيينها را ميتوان تحت الگوي روانکاوي و الگوي نارسايي شخصيت بيان نمود.(مختاري و نظري،1389،ص: 74)
اغلب نظريههاي روانشناسي بر آنند که، در فرايند اجتماعي شدن فرد با کيفيت زندگي پايين و معمولاً در رابطه بين مادر و فرزند نقصان وجود داشته است. اين نقيصه شامل ناراحتي عاطفي است که به پيدايي خصلتهاي کژرفتار منتهي ميشود.
2-2-12-5- رويکرد مکتب تضاد بر مفهوم کيفيت زندگي
مکتب تضاد، کيفيت زندگي را حاصل ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جامعه طبقاتي ميداند.اين مکتب بر خلاف کارکردگراها که اساس جامعه را بر توافق و تعادل اجتماعي ميدانند، جامعه را به عنوان عرصه تضادها و مبارزات ميدانند. صاحب نظران اصلي اين
