
را رعايت ميکرد؛ درحاليکه خليفة دوم قائل به تفاوت بود.
ابوبکر طلاق سهگانه را در يک مجلس، طلاق واحد ميشمرد و عمر آن را سه بار قلمداد کرد. عمر متعتين (متعة حج و متعة نساء) را حرام کرد؛ درحاليکه خليفة اول چنين نکرد؛ و نظاير چنين وضعيتي بيشتر از آن است که قابل شمارش باشد.”38
به همين سبب، «ابوحامد غزالي» ميگويد: “آنچه از پيامبر9 به ما رسيد، آن را به سر و ديده گرفتيم؛ آنچه از صحابه رسيد، بعضي گرفتيم و بعضي نهاديم؛ و اما آنچه از تابعين رسيد، بدانيد که ايشان مرداناند و ما مردانيم.”39
اين در حالي است که برخي از آيات، نشانگر بهتر بودن آيندگان از برخي گذشتگان (سلف) هستند؛ مانند:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ) (مائده: 54)
«اي کساني که ايمان آوردهايد! هرکس از شما، از آيين خود بازگردد (به خدا زياني نميرساند)، خداوند جمعيتي را ميآورد که آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان، متواضع، و در برابر کافران، سرسخت و نيرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد ميکنند و از سرزنش هيچ ملامتگري هراس ندارند. اين، فضل خداست که به هرکس بخواهد (و شايسته ببيند) ميدهد، و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست.»
2.4.3. نقد و بررسي حديث خيره و تضاد با واقعيتهاي تاريخي
درحاليکه سلفيان بر حديث خيره بهعنوان دليلي بر مشروعيت مکتب سلفيگري تأکيد ميکنند، اين حديث غير از مشکلات سندي، با واقعيتهاي تاريخي نيز تعارض دارد. بهعبارتديگر، حوادث تلخ و واقعيتهاي ناشايست قرون سهگانه، با مفاد اين حديث که اين سه قرن را از قرون بعدي بهصورت مطلق بهتر ميشمارد، مغايرت دارد. چنين وضعيتي در حوزههاي مختلف، قابل مشاهده است:
يکم: اگر مراد، برتري اين قرون در حوزة عقايد باشد، فاسدترين مکاتب کلامي در قرن اول پديدار شدند. انديشة خوارج در دهة سوم قرن اول شکل گرفت و با تکيه بر عقايد فاسد خود ـ تلازم ميان ايمان و عمل ـ خون و مال مسلمانان را مباح شمرد. خوارج کساني بودند که پيامبر9 خروج آنان را از دين پيشبيني کرده بود.40 در برابر آنان، مرجئه ظهور کردند که هيچ ارتباطي ميان ايمان و عمل نميديدند و زمينة بيداد و فساد بنياميه را فراهم کردند. پس از آن نيز در همان قرون نخستين، مذاهب انحرافي همچون کراميه، جهميه و کلابيه پديدار شدند که اعتقادات آنان چنان سخيف و زننده است که قلم را ياراي بيان آنها نيست.
دوم: اگر مراد از برتري، برتري در حوزة امنيت و آرامش جهان اسلام باشد، به گواهي تاريخ، قرن اول سرشار از حوادث تلخ و جنايتبار است. حوادثي همچون قتل عثمان در برابر چشمان مهاجر و انصار، جنگهاي جمل، صفين و نهروان که در هريک از آنها صدها تن از صحابه در برابر اميرالمؤمنين علي7 شمشير زدند، شهادت اميرالمؤمنين علي7، شهادت سبط اکبر پيامبر6 امام حسن مجتبي7 فجايع خونبار کربلا، واقعة تلخ و جنايتبار حرّه،41 آتش زدن خانة خدا، و کشتارهاي حجاجبن يوسف ثقفي، 42 چهگونه ميتواند از قرون نخستين اسلام، بهترين قرنها را بسازد؟
سوم: اگر مراد از برتري، برتري افراد اين عصر باشد، در ميان صحابه، تابعين و تابعين تابعين، افراد و گروههاي بسياري ديده ميشوند که قرآن به عدم شايستگي آنان شهادت داده است. منافقان، 43 قلبهاي بيمار، 44 کساني که در کنار اعمال صالح، گرفتار گناه نيز بودهاند، 45 افراد در آستانة ارتداد، 46 و مسلمانان بدون ايمان47 و فاسق، 48 از جمله مواردي است که قرآن در توصيف برخي از همعصران پيامبر9 بيان ميکند. حال، با توجه به چنين وضعي، آيا ميتوان قرون نخستين اسلام را بهترين قرنهاي اسلام نام نهاد؟!49 غزالي که يکي از مخالفان سرسخت چنين نظريهاي است، ميگويد:
“کسي که گرفتار خطا و اشتباه است و برائتش نسبت به خطا و اشتباه ثابت نشده است، گفتارش حجت نيست. چهگونه به گفتة آنان استناد ميشود، درحاليکه احتمال خطا و اشتباه در آنان ميرود؟ و چهگونه بدون هيچ دليل متواتري معصوم شمرده ميشوند؟”50
2.4.4. نکوهش گروهي از پيشينيان
برخلاف روايت «خير القرون»، رواياتي وجود دارد که عموميت مفهوم سلف را بهعنوانهاديان نسلهاي پس از خود، بهشدت با مشکل روبهرو ميکند.51 پيامبر9 ميفرمايد:
“روز قيامت گروهي از اصحابم بر من وارد ميشوند، اما از حوض کوثر دورشان ميکنند. ميگويم: خدايا اصحابم؟ خداوند ميفرمايد: نميداني که پس از تو، اينها چه کردهاند. آنها مرتد شدند و به گذشتگان خود پيوستند.”52
2.5. نقد مفهوم سلفيگري با توجه به مفهوم پيروي
جداي از بدعت مفهومسازي سلف، آنچه راه سلفيان را از جهان اسلام جدا ميکند، پيروي از سلف در همة مسائل و دوري از هرگونه انديشهورزي و تعقل است. «اسلامبولي»، از اين بُعد سلفيگري تعريفي دقيق دارد. بهعقيدة او، سلفيگري در پي آن است که جامعههاي گذشته، سلطة خويش را بر آيندگان هموار کنند؛ گويي گذشتگان، زندگاني در بدن آيندگان، و پدران، زندگاني در اجساد فرزندان هستند.53
بهباور اسلامبولي:
“سلفيان، چون فهم کتاب و سنت را مقيد به فهم صحابه کردهاند، به جمود عقلي گرفتار شدهاند؛ بهگونهاي که اگر با يکي از آنها مذاکره کني، دائماً به زبان ابنتيميه سخن ميگويد و پيوسته براي تو از سخنان گذشتگان نقل ميکند. آنان مذهبشان را بر عقل استوار نميکنند، بلکه تکيهگاهشان را نقل قرار ميدهند؛ ازاينرو، از بحث عقلي و مناظرة فکري ميگريزند و تنها بر مسائلي تکيه ميکنند که نصي قطعي يا ظني بر آن اقامه شده باشد. آنچه در نظر آنان پسنديده است، قيل و قال گذشتگان است و آنها زبان گذشتگاناند و در رابطه با عقل و نقل ميگويند که نقل، اساس هر فکر و انديشهاي است و عقل، چيزي جز تابع و خادم نقل نيست.”54
تلاش سلفيان براي اعتبار بخشيدن به سلف، اعطاي مرجعيت به آنها در همة ابعاد است. سلفيان ميکوشند تا با مشروعيت بخشيدن به سلف، همة اعمال و رفتار آنان و گفتهها و سيرة ايشان را الگوي عصر حاضر قرار دهند و فرصت هرگونه تعقل و انديشهورزي را از آيندگان بگيرند؛ اما با وجود همة مشکلاتي که بر سر راه مفهوم سلف وجود دارد، مراد از «پيروي» در نگاه سلفيه چيست؟
در مقام عمل، پيروي به دو صورت ممکن است:
2.5.1. پيروي کامل در همة عرصههاي زندگي
در اين معني، پايبندي به جزءجزء رفتار، کردار و سخنان سلف و پيروي از آنها در همة زمينهها، اعم از اعتقادي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي، مد نظر است.55 سلفيان افراطي، هرگونه تغيير در منش و روش سلف را بدعت، و شرعاً حرام ميشمارند. آنچه در اين نگاه اهميت مييابد، اين است که روش سلف به نوعي مرجعيت براي آيندگان در همة زمينهها، اعم از اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اعتقادي و فقهي ميانجامد و مکلَّفي که با سلف يادشده قرنها فاصله دارد، ناگزير است نوع زندگي آنان را سرلوحة زندگي امروز خود قرار دهد و از آن سرپيچي نکند.
چنين برداشتي از سلف، با مشکلات جدي متعددي روبهروست. از جمله اينکه عملکرد خود سلف، کاملاً مخالف اين برداشت است؛ به اين معني که خود سلف و طبقات مختلف آن، در حوزههاي مختلف ـ که در پي ميآيد ـ از گذشتگان و سلف خود اينگونه پيروي نميکردند:
(1) مسائل اجتماعي: زندگي صحابه، تابعين و تابعين تابعين، هرگز به يک صورت نبود و در همان نيمهي نخستين قرن اول، تغييرات بنياديني در آن بهوجود آمد. در مکه، بيشتر مسلمانان با لباس دوخته آشنا نبودند؛ اما در مدينه با آن آشنا شدند و حلههاي يمني و غيرعربي فاخر بر تن کردند. درحاليکه در صدر اسلام، مسلمانان جز خرما و گوشت شتر و گوسفند، چيز ديگري را نميشناختند، بر اثر فتوحات و ارتباط با ديگر ملتها، انواع خوراکيها و آشاميدنيها در ميانشان رايج شد. با اينکه در ابتدا خانههايشان با خشت و گل ساخته شده بود، رفتهرفته از مصالح ديگر نيز در ساخت آنها استفاده کردند. درحاليکه بسياري از اين تحولات در زمان خود رسول خدا9 انجام شد، آن حضرت هرگز به اين امور هشدار ندادند و حتي از آنها استقبال کردند. خود پيامبر9 در مکه و حتي در مدينه انگشتر به دست نميکردند؛ اما هنگامي که شنيدند پادشاهان نامهاي را که بر آن مهر نخورده باشد نميخوانند، انگشتري از نقره انتخاب کردند که عبارت «محمد رسول الله» در سه سطر بر آن نقش شده بود؛ و از آن پس، با اين انگشتري نامهها را مهر ميکردند. در دورههاي بعد نيز مسلمانان هرگز چنين مسلکي را نپذيرفتند و همواره در مسائل اجتماعي خود، همگام با شرايط روز جامعه پيش ميرفتند.
در اينجا اين پرسش مطرح ميشود: درحاليکه مسلمانان قرنهاي نخستين اسلام، به پيروي از روش سلفِ خود پايبند نبودند، چهگونه امروز مسلمانان بايد به روش سلف در حوزة مسائل اجتماعي عمل کنند؟
(2) حوزة اعتقادي: مشکلات عقيدتي در صدر اسلام، با رجوع به پيامبر9 حل و فصل ميشد و در مسائل اعتقادي به مباحث عقلي نياز نبود؛ اما پس از آن حضرت، شرايط کاملاً دگرگون شد. ورود انديشههاي بيگانه و القاي شبهههاي جديد که بهعلت فتوحات در ميان مسلمانان رواج يافته بود از يک سو، و نيازها و اقتضائات جديد از سوي ديگر، موجب عقلگرايي و توجه به استدلال و مباحثههاي علمي شد و در نتيجه، اختلاف ديدگاهها و قرائتهاي مختلف بهوجود آمد. افرادي همانند «عبداللهبن عباس» به رد شبههها در مسائل مستحدثه پرداختند؛ مسائلي که نهتنها در گذشته سابقهاي نداشت، بلکه اگر در دوران صحابه مطرح ميشد، آنان مسلمانان را از اين مباحث نهي ميکردند. تابعيني همانند «حسن بصري»، «عمربن عبدالعزيز»، «عطاءبن ابيرباح»، «سليمانبن يسار» و «طاووسبن کيسان» نيز رسماً وارد مباحثي شدند که هرگز در زمان صحابه مطرح نشده بود. کتاب «الاسماء و الصفات»56 بيهقي پر از مناظرهها و استدلالهاي منطقي است که در زمان رسول خدا9 نبوده است.
(3) حوزة فقه: در دوران پيامبر9 چندان به مباحث عميق فقهي نياز نبود و با مراجعة مستقيم به ايشان، پرسشهاي مسلمانان در فروعات فقهي پاسخ داده ميشد؛ اما در دورههاي بعدي، بهدليل وجود مسائل مستحدثه، فقيهان بزرگي ظهور کردند و فتواها، احکام و مسائل تازهاي مطرح نمودند که هيچيک از اين مسائل به ذهن صحابه نيز خطور نميکرد. دستور عمربن عبدالعزيز مبني بر ممنوعيت ساختوساز در «منا» بهعلت ازدياد زائران، 57 و فتواي فقيه تابعي مشهور «عبدالرحمن ابيليلي» مبني بر پذيرش گواهي کودکان برضد يکديگر دربارة جراحات يا پاره کردن لباس،58 از جمله مواردي است که در زمان صحابه سابقهاي ندارد.
(4) حوزة سياسي: در حوزة سياسي نيز چنين است. درحاليکه به ادعاي اهل سنت، پيامبر9 زمام امور مسلمانان را به خود آنان واگذاشت تا ايشان خود براي سرنوشت خويش تصميم بگيرند، 59 خليفة اول، به سيرة پيامبر9 عمل نکرد و اختيار خلافت را به خود مردم واننهاد و عمر را بهجاي خود برگزيد (استخلاف)؛ عمر نيز هنگام مرگ به سيرة پيامبر9 و ابوبکر عمل نکرد و شورايي را براي انتخاب خليفه مشخص نمود (شورا)؛ علي 7 توسط انبوه مردم به خلافت برگزيده شد؛ اما معاويه از راه «استيلا» و «غلبه» به قدرت رسيد و پس از وي نيز «وراثت»، راهکار انتقال قدرت و تعيين خليفه شد.60
چنانکه ديده ميشود، از همان ابتدا صحابه هرگز به پيروي از يکديگر مقيد نبودهاند و در هر مرحله، با توجه به شرايط و مقتضيات زمان، ديدگاهي را برگزيدهاند. در چنين وضعيتي، چهگونه ممکن است آيندگان با چند قرن فاصله و با شرايط و مقتضيات جديد، موظف باشند در همة زمينهها، حتي در امور اجتماعي، از سلف پيروي کنند؟ همچنين، چهگونه از آنان تقليد کنيم، درحاليکه خود به چنين امري تن
