
بود که «عبدالسلام فرج» مانيفست جهادي آنان را نوشت. وي در سال 1979 م. (1358 ش.) در کتاب «الفريضة الغائبة» جهاد را بهعنوان واجبي که فراموش شده است، مطرح کرد و ميان گروه جهاد و جماعت اسلامي مصر، پيوندي ايجاد شد که سرانجام، به ترور «انور سادات» انجاميد.
اما در ديدگاههاي سيد قطب و عبدالسلام فرج، جنگها و اختلافهاي فرقهاي وجود نداشت و عامة مردم و علما به علت اختلاف عقايد مورد حمله و کشتار قرار نميگرفتند.
البته سيد قطب، به سبب تمکين مردم مصر و عدم قيام در برابر حاکم غير اسلامي، مردم مصر را تکفير کرد، اما اين تکفير هرگز جنبه فرقه گرايانه نداشت و مذهبي نداشت، بلکه زمينهاي براي تحريک مردم براي قيام عليه دولتهاي جائر و ستمگر بود.
انحراف در انديشة سلفيگري جهادي هنگامي آغاز شد که سلفيان تکفيري کوشيدند اين جريان را به نفع خود مصادره کنند. سازمانهايي مانند «القاعده» و «حزبالتحرير»، به جاي مبارزه با كافران، وارد مبارزههاي عقيدتي درون ديني شدند.197 اين انحراف که تقريبا پس از جنگ افغانستان با شوروي سابق آغازشد، رفته رفته، بر جنبههاي فرقه گرايي خود افزود و به آلتي در دست متعصبان و گروههاي تکفيري سلفي تبديل شد. به همين علت نيز برخي، سلفيگري جهادي را شکل منحرف شدة انديشههاي سيد قطب ميدانند.198
دکتر «عبداللطيف هرماسي»، انديشمند تونسي، ابعاد اين انحراف را اين گونه ترسيم ميکند:
“سلفيگري جهادي، در فعاليتهاي خود به تعريف رايج ميان علماي اسلام که جهان را به دو بخش اسلام و کفر تقسيم ميکنند، توجهي ندارد؛ بلکه با توسعه در مفهوم شرک و کفر، گروه بزرگي از مسلمانان را نيز از دايرة اسلام خارج ميکند.
از سوي ديگر، آنان در عين حال، رنگي کاملاً سياسي به فعاليتهاي خود ميدهند و روش آنان در مبارزه، جهاد است، که براي توجيه آن ناگزير بايد حکم کفر و ارتداد را براي مخالفين خود صادر کنند.”199
گروههاي وهابي و تروريستي در کشورهاي اسلامي که بسياري از آنها ريشه در القاعده دارند، در حالي که به شدت تکفيرياند، ميکوشند خود را بهعنوان چهرههاي جهادي معرفي کنند و فجيعترين جنايتها بهدست گروههاي وابسته به اين جريان در کشورهاي اسلامي انجام ميشود. گروههايي مانند «الجماعة المسلحه» و «الجماعة السلفية الدعوة والقتال» در الجزاير که کشتارهاي آنان در جهان اسلام معروف است. «جماعة شبابالمجاهدين» در سومالي، «جماعة جند انصارالله» در رفح و «حزبالتحرير» که فعاليتي جهاني دارد، نمونههايي از سلفيگري تکفيري هستند که از مفهوم مقدس «جهاد» سوء استفاده ميکنند. بهعنوان نمونه «زرقاوي» که رسماً رهبري شاخة عراقي القاعده را در دست داشت، ابتدا با هدف مبارزه با اشغالگران وارد عراق شد، اما پس از چندي رسماً به تهديد شيعيان و حتي اهل سنت عراق پرداخت و بسياري از بمب گذاريها که مردم بيگناه را در کوچه و بازار به کام مرگ کشيد، توسط او انجام ميشد.200 مثله کردن و سربريدن شيعيان از فعاليتهاي اين گروه است.
2.3.3. سلفيگري تبليغي
سلفيگري تبليغي بيشتر در برابر سلفيگري تکفيري مطرح ميشود. سلفيگري تبليغي نوعي از سلفيگري است که محور فعاليتهاي خود را تبليغ انديشهها و مباني سلفيگري قرار ميدهد. هرچند در ماهيت اين نوع از سلفيگري نيز تکفير مخالفان ديده ميشود، اما در ظاهر نسبت به جهاد و مبارزه با مسلمانان کمتر تأکيد دارد.
سلفيگري تبليغي ميکوشد تا در عصر جهاني شدن، با بهره برداري از فنآوريهاي پيشرفتة ارتباطي، گفتمان سلفيگري را جهاني سازد.
چندين هزار سايت اينترنتي و چند شبکة ماهوارهاي، مسئوليت تبليغ ديدگاههاي سلفيگري را به عهده دارند. معمولاً در باب تبليغ نيز اين جريانها در دو محور فعاليت ميکنند:
(1) ترويج مباني سلفيگري: سلفيان تبليغي ميکوشند تا معارف و مباني خود را در قالب روشهاي نوين به جهانيان عرضه کنند. مباحثي مانند: حديثگرايي، گذشتهگرايي، ترويج مفاهيم اعتقادي تحريف شدة خود مانند توحيد وشرک و ايمان و کفر و… .
(2) شبهه افکني: بخش ديگر و مهمتر از بخش اول در سلفيگري تبليغي، القاي شبهه براي تخريب عقايد مسلمانان است. بهعنوان نمونه در ايام محرم، شبهههاي عزاداري مطرح ميشود و يا در مورد اهل سنت، طريقت که شمار فراواني از اهل سنت به آن اعتقاد دارند، به چالش کشيده ميشود.
در اين ميان، شبکة «جماعت تبليغ» نيز يکي از شاخههاي سلفيگري تبليغي است که در بيش از صد کشور جهان شعبه دارد و سالانه دو گردهمايي بزرگ را در پاکستان و بنگلادش برگزار ميکند.201
ويژگي جماعت تبليغ در اين است که برخلاف ساير گرايشهاي تبليغي، معتقد به روش «چهرهبهچهره» است و استفاده از فنآوري روز را تحريم ميکند. اين جريان در ايران نيز به شدت فعال است.
اهل حديث و اهل قرآن پاکستان نيز بيشتر در باب سلفيگري تبليغي فعال هستند و وهابيون در عربستان کتابهاي آنان را در تيراژهاي انبوه چاپ ميكنند. کتابهاي «احسان الهي ظهير» از جمله اين كتابهاست.
2.3.4. سلفيگري سياسي
تعريف سلفيگري سياسي نسبت به انواع ديگر سلفيگري با دشواريهاي بيشتري همراه است؛ زيرا از يک سو بسياري از جريانهاي سلفي، هدفهاي سياسي را در کنار هدفهاي اعتقادي دنبال ميکنند، و از سوي ديگر، غربيها به هر حرکت اسلامي که قائل به ارتباط دين با سياست باشد، عنوان سلفيميدهند. در اين نگاه تعبيرهايي مانند «بنيادگرايي»202، و «اسلام سياسي»203 نيز مترادف اين مفهوم شمرده ميشود.
«جماعت اسلامي» مودودي، در غرب بهعنوان «حزب سلفي سياسي» شناخته ميشود، در حالي که ديدگاههاي سلفي به معني مصطلح در آن ديده نميشود. گاهي انقلاب اسلامي ايران نيز انقلابي سلفي يا بنيادگرايانه که مترادف با «سلفيگري سياسي» است، معرفي ميشود.
اما در مجموع در تعريف سلفيگري سياسي ميتوان گفت، سلفيگري سياسي، نوعي از سلفيگري است که با وجود داشتن هدفهاي اعتقادي، بيشتر در پي هدفهاي سياسي و بهدست آوردن قدرت سياسي است. براي سلفيگري سياسي به اين معني، ميتوان نمونههاي بسياري نام برد. برخي گروههاي سلفي ميکوشند از راه روشهاي ديپلماتيک به هدفهاي اعتقادي خود دست يابند؛ مانند «جمعيت العلماي اسلام» در پاکستان که ميکوشد از راه حضور در مراکز تصميمگيري پاکستان و شرکت در انتخابات مجلس براي بهدست آوردن کرسيهاي بيشتر، نفوذ خود را در پاکستان افزايش دهد.
برخي ديگر از جريانهاي سلفي مانند جريان وهابيت نوگرا، هرچند سلفي هستند، اما بيش از آن که دغدغة دين داشته باشند، به دنبال حفظ و کنترل قدرتند. نمونة اين جريان، نظام پادشاهي عربستان است که ارتباط بسياري با کشورهاي غربي دارد.
2.3.5. سلفيگري اصلاحي (تنويري)
سلفيگري اصلاحي، از نظر مفهومي و روشي با گونههاي ديگر سلفيگري متفاوت است. اين نوع سلفيگري در واکنش به وضعيت اسفناک جهان اسلام و مسلمانان شکل گرفت. سلفيگري اصلاحي در پاسخ به اين پرسش شکل گرفت که چرا کشورهاي اسلامي در قرنهاي گذشته و حال، به کشورهايي عقب مانده و ضعيف تبديل شدهاند، در حالي که گذشتة بسيار درخشاني داشتهاند؟
پيروان سلفيگري اصلاحي در پاسخ به اين پرسش، علتهاي عقب ماندگي جهان اسلام را فراموشي ميراث اسلامي و عمل نکردن به تعاليم اسلامي بيان کردهاند. هدف اين گروه، نه ايجاد اختلاف و دامن زدن به فرقه گرايي، بلکه تقريب و همگرايي جهان اسلام بود. از اين رو، به اين گروه «مصلحين» نيز گفته ميشود. پس مراد اين گروه از سلف، نه بازگشت به مواضع و کارهاي صحابه و تابعين و تابعين تابعين است، بلکه بازگشت به اصول و فرامين اسلام که در کتاب و سنت آمده و در عين حال توجه به شرايط زمان و مکان و استفاده از عقلانيت است.
بهعنوان نمونه، علامه اقبال خود يکي از انديشمنداني است که فلسفهاي با نام «فلسفة خودي» را بنيان نهاد و در آن بازگشت به اصول اسلامي و ترک غربگرايي را به مسلمانان توصيه کرد.204 «سيد جمالالدين اسد آبادي» سفرهاي مختلفي به کشورهاي مختلف اسلامي با مذاهب گوناگون نمود تا اختلافها را فراموش، و در برابر استعمار، يکپارچه و متحد عمل کنند.205 شاگرد وي «محمد عبده» نيز روش اصلاحي را براي هدايت جامعة اسلامي و همبستگي آن در پيش گرفت.206 وي دربارة تکفير مسلمانان براين عقيده بود که اگر صد احتمال بر کفر مسلماني باشد و در طرف مقابل تنها يک احتمال بر ايمان وي باشد، نبايد وي را رمي به کفر نمود.207 «شيخ محمود شلتوت» نيز مذهب شيعه را در الازهر به رسميت شناخت و جواز پيروي اهل سنت از مذهب شيعه را اعلام کرد.208 همة اين مصلحان، نه تنها مانند سلفيگري مصطلح، مسلمانان را به فرقه گرايي و برادرکشي تشويق نکردند، بلکه کوشيدند دردهاي آنان را درمان کرده و در برابر دشمن مشترک ( استعمار) آنها را متحد کنند.
بيترديد معني و مفهوم واقعي سلفگرايي ـ که به غلط به جريانهاي تکفيري و فرقهگرا گفته ميشود ـ همين نوع است.
2.4. رابطه ميان سلفيگري و بيداري اسلامي
ميان مفهوم سلفيگري و بيداري اسلامي، شباهتهايي را ميتوان مشاهده کرد و همين شباهتها زمينه مساعدي براي بهره برداري جريان سلفي از فضاي بيداري اسلامي فراهم کرده است.
نخست: در هر دو اين مفاهيم نوعي بازگشت به گذشته وجود دارد. بيداري اسلامي مسلمانان را به بازگشت به آموزههاي اسلامي دعوت ميکند و ميکوشد، با احياي دوباره تعاليم حيات بخش اسلام در ميان جوامع اسلامي، مسلمانان را از غرب گرايي و نظريههاي سکولار دور کرده و به هويت اصلي آنان بازگرداند. در انديشه چهرههاي اسلام گرايي همانند سيد جمال الدين اسد آبادي، علامه اقبال لاهوري، محمد عبده، شهيد مطهري و دکتر شريعتي و همچنين حضرت امام ره چنين رويکردي کاملا ديده ميشود.
بر اساس اين ديدگاه، علل افول و عقب ماندگي جوامع اسلامي در عصر حاضر، فراموشي ميراث گرانبهاي اسلام و دل دادن به داشتههاي ديگران است و تنها راه نجات از اين شرايط بحراني نيز بازگشت مجدد به تعاليم حيات بخش اسلام است.
با نگاهي به انديشه سلفي، اصل چنين ايدهاي يعني «بازگشت به گذشته» ديده ميشود و اين بازگشت، نسبت به جريان بيداري اسلامي، ابعاد گستردهتر و عينيتري به خود ميگيرد.
اما تفاوت اساسي در ميان اين دو ديدگاه در اين است که در مفهوم بازگشت به اسلام، بازگشت به اصول و مباني اسلام و با تأکيد بر عنصر عقل و اجتهاد و توجه به شرايط زمان و مکان وجود دارد و بر اين اساس فرهنگ اختلاف ميان مذاهب نيز پذيرفته شده است، اما در انديشه سلفي همان گونه که قبلا نيز گفته شد، پيش از آن که نگاه به اصول و مباني باشد، نگاه به خطوات، عملکردها و تسري تشريع به صحابه، تابعين و تابعين تابعين ميباشد، و عقل گرايي و اجتهاد مبتني بر عقل جايگاهي ندارد.209
اما در مجموع چنين شباهتي سبب شده است که جريان سلفي، بتواند بيداري اسلامي را بستر مناسبي براي دعوت خود، تلقي کند و در اين عرصه توفيقاتي نيز داشته باشد.
در اين ميان آنچه زمينه بهره برداري سلفيه از فضاي بيداري اسلامي را بيش از پيش فراهم ميکند، شتاب تحولات و حوادثي است که در قالب انقلابها در کشورهاي اسلامي در فرايند بيداري اسلامي شکل گرفت. چه اين که دعوت سلفيه در طول تاريخ حيات خود، هماره با خشونت و عنف همراه بوده است و در فضاي تخاصم رشد بيشتري داشته باشد. به عبارت ديگر ميتوان گفت در هيچ دورهاي از ادوار سلفيه، انديشه سلفي با دعوت پيش نرفته است و هماره با خشونت و ارهاب همراه بوده است. در دهههاي اخير نيز در کشورهاي اسلامي چنين وضعيتي ديده ميشود. در دهه نود در الجزاير چنين وضعيتي ديده ميشود و در دهههاي بعدي نيز عراق، افغانستان، پاکستان، سوريه و… همه نشانگر چنين وضعيتي است.
همچنين دعوت سلفيه پيش از آن که بر تعقل گرايي و تحليل استوار باشد، بر هيجانات و دشمني مستقيم با غرب و ساير قرائتهاي موجود در انديشه اسلامي استوار است و به همين
