
انديشه است و انديشه بهوسيله زبان، بيان ميشود. پس، نقش زبان بايد بيان انديشهاي باشد که مقدم بر آن است. اما ديگران که از پيش عليه متافيزيک و حقيقت، جانب علم و حقيقت نما را گرفته بودند…، خيال کردند زبان، هرچه را بيان ميکند، به وجود ميآورد، آن را توليد ميکند. اين جايگزيني مفهوم جامعهشناختي به مفهوم متافيزيکي حقيقت، هم خودپسندي و هم نامطمئني وجدان معاصر را در پي دارد
در نقد کنش ارتباطی هابرماس بایستی به این نکته مهم اشاره شود که عقلانیت ارتباطی بریده از هستی و توجه به خالقش، توان رهاییبخشی ندارد حتی اگر همه بشر بهصورت ارتباط میانفرهنگی در آن مشارکت کنند. عقلانیت ارتباطی مراحل بالاتری همچون عقل عملی هم دارد که هابرماس از آن غفلت میکند که حاصل آن پوچی و نهلیسم خواهد بود.1259 رابطه «معنا» و «زبان» در اندیشه هابرماس عکس چیزی است که در کنش دعوتی وجود دارد و دلیلش این است که در غرب، بهخصوص پس از کانت، فلسفه تحلیلی مبتنی بر زبان روز به روز مهمتر گردید و در اندیشه هابرماس به اوج خود رسید. فلسفه تحلیلی همواره به عقل عملی بیتوجه است و فلسفه را بهجای حکمت و وسیله را بهجای هدف مینشاند.1260 مهمترین حوزههاى معرفتى و دانش بشر، كه حكمت را ترسیم كرده، دین بوده است و زمانى كه بشر از دین فاصله مىگیرد و بهسوى زبان مىرود، از حكمت نیز فاصله مىگیرد و فلسفه را محور قرار مىدهد؛ یعنى فلسفه یك نوع نقصان بشرى است براى رسیدن به حكمت. فلسفه یك نوع ناتوانى بشر براى رسیدن به حكمت است و شاید ناكامى تاریخى بشر در طول زندگى خودش به گونه فلسفه تجلى یافته باشد. 1261 دین به دنبال حقیقت است و زبان به دنبال واقعیت.1262
اما کنش دعوتی با محوریت حکمت که پیوند ناگسستنی با معنا دارد، هرگز در دامن پوچی گرفتار نمیگردد. بهتعبیر فیاض: «حكمت با محوریت جهان پدیدارى (بینش) به تعین مىرسد یعنى واسطه رسیدن از شهود به تعین، بینش است یعنى معنا شهود مىشود و این شهود تبدیل به بینش مىشود یعنى معنا كه از مرز علم حضورى مىگذرد تبدیل به علم حصولى مىشود بینش بوجود مىآید و این با نظام حاكم در جهان پدیدارى ممكن مىشود یعنى شهود در نظام جهان پدیدارى تبدیل به بینش مىشود. و اینگونه تعقل و تعین بوجود مىآید(عقل دینى). دین با ایجاد جهانپدیدارى، شهود انسان را تبدیل به تعینات مىكند و این را با فطرت (خلقت تعینیافته با هدایت) و ولایت و امامت (امامت حضرت ابراهیم) انجام مىدهد، یعنى با برگرداندن شهودها به فطرت و با هدایت ولایت و امامت مىتواند بینش را بهوجود آورد از اینجاست كه با شهود راه هیچانگارى را درپى نمىگیرد و به تعین مىرسد و به یك آرامش با ثبات مىرسد».1263
بهتعبیر پارسانیا: «انسان، كه در عالم مادي و طبيعت قرار دارد، بر اساس برخورداري از انگيزهها و علايق مختلف و با بهرهگيري از اختيار و ارادة خويش بهسوي معاني مجرد حركت ميكند و با ادراك و اقبال به آنها، با آنها متحد شده و آن معاني را به عرصة حيات انساني ميكشاند. پس از اتحاد فرد با معاني مجرد، آن معاني بدون آنكه موطن و جايگاه نخست خود و احكام آن را از دست بدهند، در مرتبه و جايگاه دوم، يعني در عرصه ذهن، انديشه و بهدنبال آن بهدليل وحدتي كه فرد با عمل خود دارد، در عرصه عمل و رفتار انسان قرار ميگيرند؛1264 يعني انسان معاني را از مسير وجودي خويش به افق رفتار و از آنجا به عرصة كنشهاي روزانه وارد ميسازد.1265 هنگامي كه يك فرد با اراده و آگاهي خود به يك معنا پيوند ميخورد و ارتباط وجودي خود را با آن معنا برقرار ميسازد، براي ايجاد آن معنا، ناگزير بهسوي معاني ديگري كه عليت و يا زمينهساز تحقق آن هستند نيز كشيده ميشود و از معاني ديگري كه در تعارض و تضاد با آن معنا هستند، رويگردان ميگردد. بدين ترتيب، بهتدريج شبكهاي از معاني به عرصة زندگي او راه مييابند. بنابراين، هنگامي كه انسان با معنايي متحد شد، ناگزير است كه به لوازم و پيامدهاي آن ملتزم باشد؛ چراكه دلبستگي به معاني و آرمانهاي ناسازگار با يكديگر به ناسازگاري در كنشها و رفتارهاي انسان و در نهايت، به ناسازگاري در شخصيت وي منجر ميشود و او براي حل اين تضادها مجبور است كه به تجديدنظر در علقههاي وجودي خويش بپردازد». (همان، ص 147)
کنش دعوتی با تفسیر دینی از هستی، و جای دادن انسان در دل آن، نگاه کاملتری از حقیقت انسانی را در اختیار میگذارد. چون کنش دعوتی، بالاتر از توافق و تفاهم، مسیر نیل به حق و حقیقت است. حق، نه توافقی، که دستیافتنی از طریق حکمت است. بنابراین کنش ارتباطی از کنش عقلانی و کنش دعوتی از کنش ارتباطی تکاملیافتهتر است. بههمین دلیل سیر از کنش ابزاری به دعوتی همواره صعودی بوده است. یعنی هر قدر شناخت انسان دقیقتر و کاملتر باشد، شناخت کنش و مبنای آن نیز متکاملتر خواهد بود. مفهوم کنش دعوتی در حقیقت یک کنش آرمانی است و از این قابلیت برخوردار است که رفتارهای میانفرهنگی مسلمانان بهخصوص شیعیان را صورتبندی و توصیف کند. ساختن نمونه آرمانی ما را در موقعیتی قرار میدهد که «بهگونهای تجربی تعیین کنیم که رفتار عینی چقدر به آن نمونه نزدیک و از چه جنبههایی از آن دور است».1266 لکن برخلاف نظر وبر که معتقد است: «نمونه آرمانی به آرمانهای اخلاقی راجع نیست؛ چرا که میتوان یک نمونه آرمانی هم از یک عشرتکده و هم از یک نمازخانه بهدست داد»،1267 و «آرمانیبودن هیچ وجه مشترکی با کمالمطلوب بودن در معنای اخلاقی آن ندارد و هیچ عنصر سرمشق گرفتنی ندارد»،1268 و «هرگز نمیتوان آن را در واقعیت پیدا کرد»،1269 کنش دعوتی خاصیت مطلوبیت و سرمشقی دارد و از یک مدل ارزششناختی نشئت میگیرد. علاوهبر اینکه در واقعیت نیز مصادیق دارد که نمونه بارز آن کنشهای معصومین علیهمالسلام است و در جامعه آرمانی آخرالزمان نیز روی خواهد داد. شهید مطهری میگوید: «ما مسلمانها بالاخص شیعیان میگوییم دوره سعادت بشر آن عصری است که دوره عدل کامل است یعنی عصر ظهور حضرت حجت عج، آن دورهای که اولین مشخِصش این است که دوره حکومت عقل است. امیرالمومنین علیهالسلام تعبیری درباره آن عصر دارد، میفرماید: «يُغْبَقُونَ كَأْسَ اَلْحِكْمَةِ بَعْدَ اَلصَّبُوحِ»1270 در آن عصر مردم صبحگاهان و شامگاهان جامی که مینوشند جام حکمت و معرفت است.»1271
کنش دعوتی با آنچه طه عبدالرحمن کنش «اکتمالی»1272 نام مینهد، شباهت زیادی دارد. کنش «اكتمالي» مختص انسان ملكوتي است؛ زيرا وي وجود عوالم ديگري را پذيرفته و با ملاحظة آنها افق كنشهاي خود را ترسيم ميكند. كنش ارتقايي، وي را از حضيض عالم عيني ارتقا بخشيده و به عوالم ديگر پيوند ميدهد.1273 کنش اکتمالی مبتنی بر چهار ویژگی است: الف، «امت» غیر از «مجمتع» است، ب) اختلاف امتها طبیعی است، ج) هر امتی ارزشهای خاص خود است، و د) تعامل بر مبنای «تعارف» نه تعاون.1274
امروز، که مسألهي گفتوگو و ديالوگ بهصورت يك فرهنگ ـ نه حتا يك روش ـ در دنيا ترويج ميشود و با هر انگيزهاي كه از سوي ديگران مطرح شده باشد، فرصتي وسيع را براي مسلمانان فراهم آورده كه بتوانند در سطح جهاني با مخاطبات مختلف تماس حاصل نمایند و از سويي از اسلام و مباني مترقي و متعالي شريعت خاتم سخن بگويند و تفوق تفكر و انديشه اسلامي را در يك فرآيند و فضاي مقايسهاي براي مخاطباني كه اهل فهم و فكر و فضل هستند آشكار كنند و از ديگر سو غبار افترائات و اتهامهاي زيادي را كه طي قرون بر دامن اسلام و مسلمين نشسته است، بزدايند.1275 کلام اهلبیت از آنچنان محسناتی برخوردار است که بتواند مخاطب را به خود جلب کند.1276
نکتهی اخیر آنکه دعوت تنها یک کنش گفتاری نیست بلکه کسانی که دعوت میکنند امتی هستند که باید الگوی خیر و معروف نیز باشند. بهعبارت دیگر کنش دعوتی ذیل کنش امتی قرار میگیرد. کنش امتی اشاره به الگو بودن دارد و این جز با پشتیبانی گفتار با عمل، ممکن نیست.1277 علامه طباطبایی نیز در تفسیر خود معتقد است حَسن بودن موعظه و احسن بودن جدال اشاره بههمین عامل بودن داعی دارد و اگر داعی به آنچه حق است عامل نباشد «دعوت به خلاف حق است».1278 در اینصورت باید گفت که دعوت از طریق حکمت، گفتگویی است که عمل̊ آن را پشتیبانی میکند. دینانی هم بر این مطلب صحه گذاره است. او میگوید: «باید در نظر داشته باشیم که حکمت با فلسفه تفاوت دارد، فلسفه، علمی نظری است اما حکمت، علمی است که توأم با عمل است».1279 در تفسیر نمونه درباره حکمت چنین آمده است: «حكمتى كه قرآن از آن سخن مىگويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود «مجموعهاى از معرفت و علم، و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت» بوده است.»1280
بنابراین کنش ارتباطی هابرماس تنها ناظر به گفتگو و تفاهم است؛ زیرا به سه جهان از جهانهای انسانی ارجاع میدهد و در نتیجه سه داعیه «صادقانه بودن»، «صحیح بودن» و «واقعی بودن» را دارد. اما در نگاه دینی یک ارتباط باید از جنس دعوت باشد؛ زیرا هدفدار است و به چهار جهان ارجاع میدهد و داعیهی اعتباری «حق بودن» را علاوه بر سه داعیهی اعتباری دیگر مطرح میکند. مهم این است که حقیقت متعالی بر مخاطب روشن گردد و کنشگر داعی بیش از این وظیفه ندارد. صفائی مینویسد: «آنچه مطلوب است، تفاهمهاست نه توافقها، فهم است نه عمل. آنچه مهم است فهم در برخوردهاست و عمل وابسته به شخص است. میخواهد خوب شود یا نشود. مقصود این نیست که همه ابوذر شوند، مقصود این است که همه شکل بگیرند؛ یا ابوذر شود و یا ابوجهل. بیش از این توقعی نیست که پیامبران نیز زمینه انتخاب انسان را فراهم میکردند: «لِّيَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ»1281؛ تا آنهایی که زنده شدند، با آگاهی برای زندگی آماده شده باشند و آنهایی که به هلاکت رسیدند، با آگاهی و در روشنی هلاکت را انتخاب کرده باشند. مقصد همین است، نه چیزی بیش از این».1282 اگر مبنا تفاهم بر حقیقت باشد، از طریق بینالاذهانی صِرف مقدور نیست. راه تفاهم به کمک انبیاء الهی ممکن میگردد. علامه جعفری تنها راه برون رفت از پوچی و دریافت معنا و هدف زندگی را دین میدانند1283 بهنظر او، آنچه میتواند حیات انسان را در این جهان هستی، دارای فلسفه و هدف قابل قبول نماید، دین است1284
الگو باید مسیر حرکت را نشان دهد. چنانچه الگوی ارتباطات میانفرهنگی را بخشی از الگوی اسلامی پیشرفت تلقی کنیم، به این مطلب اذعان خواهیم کرد که جهتگیری کنش دعوتی، هم برخلاف «کنش عقلانی» ماکس وبر و هم برخلاف «کنش ارتباطی» هابرماس بهسوی شکلگیری «حیات طیبه» است. بنابراین هر کنشی که در این سمتو سو صورت گیرد مصداقی از عمل صالح بهشمار میرود که زمینه نیل به حیات طیبه برای زندگی بشر را فراهم میسازد.1285 وضعیت مطلوب در جهتگیری تعاملات اجتماعی اسلام بهسمت حیات طیبه است. حیات طیبه آنگونه که در قرآن تصویر گردیده، عبارت است از زندگی مطلوب، متکامل، توأم با امنیت و آرامش، و ملایم با طبع و فطرت سلیم انسانی که در اثر ایمان و اعمال شایسته صورتبندی میشود.1286 قرآن کریم در آیه 97 سوره نحل، بهصورت يك قانون كلى، بیان میدارد که نتيجه اعمال صالح توام با ايمان، زندگی پاکیزه در این جهان و جهان آخرت است. علامه طباطبایی، معتقد است که حیات پاکیزهای را که خداوند وعده تحقق آن را در این آیه به مؤمنان داده، نوع حياتى حقيقى و جديد است كه بهلحاظ وجودشناختی تفاوت جوهری و کیفی با سنخی از حیات و شیوه زندگی دارد که افراد پیش از شکلگیری حیات طیبه در آن زیست میکردند.1287
استدلال علامه برای اثبات مدعای فوق این است که جمله «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً»، بهمعناى جان انداختن در چيز و افاضه حيات به آن است. براین اساس، مفاد صریح جمله فوق این میشود که خداى تعالى افرادی را که مؤمن بوده و عمل صالح انجام دهند، حيات جديدى میبخشد که جوهراً متفاوت از آن حیاتی است که به دیگران داده است. به باور علامه این گزاره که «حیات مؤمنان را طیب میسازیم» با این گزاره که
