
جمع در مورد یک زندگی خوب مبنا قرار خواهد گرفت. نگاه جمعی هم از طریق گفتگوی درون فرهنگی1229 شکل میگیرد. مفهوم «جامعه خوب» نشاندهنده جایگاهی است که یک جامعه برای رسیدن به آن از طریق تعریف هنجارها و شکلدادن کنشهای افراد تلاش میکند. هنجارهای اخلاقی دست افراد قدرتمند را برای کنترل و محدود ساختن افراد ضعیف میبندد. این رویکرد شبیه نظریه ساختاربندی گیدنز است.1230 در مرحله بعد همین شیوه درباره فرهنگهای دیگر در قالب گفتگوی میانفرهنگی1231 بهکار گرفته میشود. یعنی افراد میتوانند هنجارهایی را از فرهنگهای دیگر اخذ کنند. بدینصورت هنجارها و اصول اخلاقی میتوانند از فرهنگهای مختلف نشأت بگیرند و رفتارهای درون فرهنگها را نیز تنظیم کنند. هنگامی با وضعیتهای جدید مواجه میشویم ممکن است مجبور شویم تا هنجارهای اخلاقی قدیمی را با هنجارهای جدید که برای حل مسأله مناسبند جایگزین کنیم. بدین شکل ارتباط میانفرهنگی جای ستیز فرهنگی را میگیرد.1232
این نگاه که هنجارهای اخلاقی از طریق فرایند گفتمان اجتماعی شکل میگیرند اخلاق گفتگویی هابرماس را تداعی میکند. هابرماس ادعا میکند که هنجارهای اخلاقی نمیتوانند بهطور متافیزیکی شکل بگیرند بلکه تنها میتوانند از طریق فرایند تعامل گفتگویی مبتنی بر عقلانیت مشروع گردند. در مفهوم وضعیت ایدهآلِ سخن هابرماس، هنجارهای اجتماعی دارای اعتبار جهانیاند مشروط بر اینکه از فرآیند گفتگویی که هر دو طرف شانس مساوی برای مشارکت در گفتگو باشند، منتج شده باشند. نتیجه اخلاق گفتگویی این است که هیچ موضع1233 و دیدگاهی معاف از انتقاد بازتابنده نیست. همه دیدگاهها باید در معرض مشاجرات عمومی قرار گیرد.
هابرماس کنشهای اجتماعی زیادی را مورد مطالعه قرار میدهد تا بهترین کنش را میان فرد و جهان اجتماعی مشخص نماید. او سخن از سه کنش بهمیان میآورد؛ کنش راهبردی، کنش نمایشی و کنش هنجاری. از نظر او هیچکدام از این کنشها، رابطهی کاملی میان فرد، فرهنگ و جهان اجتماعی برقرار نمیکند. بنظر او هنگامی میتوان یک کنش ایدهال داشت که سه چیز بهرسمیت شناخته شود و به همهی آنها ارجاع شود؛ «فرد»، «دیگری» و «امری مشترک میان آن دو».1234 هنگامی که یک یا دو عنصر از این سه عنصر مغفول باشد کنش از اعتبار کاملی برخوردار نخواهد بود. کنش راهبردی، دیگری و فرد را مورد توجه قرار نمیدهد و تنها در پی تغییر در جهان عینی است، در کنش نمایشی، دیگری مورد توجه نیست بلکه فرد در چارچوب فرهنگ عمل میکند و در کنش هنجاری فرد از دایره توجه خارج است و عاملیت مغفول میماند. بر این اساس باید سه جهان در نظر گرفته شود: «من، فرهنگ، دیگری/ جهان ذهنی، جهان عینی، جهان اجتماعی».
هابرماس کنشی که به تمام این سه جهان ارجاع دارد را کنش ارتباطی مینامد. بنابر نظریه کنش ارتباطی، یک وضعیت آرمانی برای گفتگو وجود دارد که با ارجاع به جهانهای سهگانه پدید میآید:1235
جهانها
مولفههای ساختاری زیست جهان
ادعاهاي اعتباري
فعل مضمون در گفتار
جهان عيني
فرهنگ
واقعيت
اخباري (موضعگيري، شرح، گزارش)
جهان اجتماعي (میان ذهنی)
جامعه
صحت
تنظيمي (قول دادن، خواهش کردن، توصيه کردن و عذر خواستن)
جهان ذهني
شخصیت
صداقت
ابرازی(حس ميکنم، ترجيح ميدهم)
اگر بخواهیم کنشی را با عنوان دعوت شناسایی نماییم و آن را با کنش ارتباطی مقایسه کنیم باید داعیههای اعتباری آن و ارجاعات آن را مورد تحلیل قرار دهیم. کنش دعوتی به سه جهان بهشیوهی خاصی ارجاع دارد: ارجاع به جهان عینی از طریق حکمت، ارجاع به جهان اجتماعی از طریق جدال و ارجاع به جهان ذهنی از طریق موعظه. اما ارجاع کنش دعوتی تنها محدود به این سه جهان نیست بلکه ارجاعی مهم دارد که اهمیت بسیار بیشتری نسبت به این سه جهان دارد و بدون آن کنش دعوتی، بیاعتبار خواهد بود. امر چهارمی وجود دارد که بر تمام گفتگو حاکم است و آن را هدایت میکند. امر چهارم عبارت از حضور همهجایی خداست. اینجا مسأله بر سر این نیست که خدا خالق انسانهاست؛ مسئله این است که آیا هنگام گفتگو خدا حضوری تعیینکننده دارد؟ در نگاه قرآنی، هر ارتباطی در محضر خداست1236 و حضور خداست که ارتباط را ممکن میکند.
در کنش دعوتی، گفتگوی دو نفر، «در مسیر ربوبیت» صورت میپذیرد. کنش دعوتی وقتی تکمیل میشود که یک یا دو طرف دعوت به حضور این امر چهارم1237 ارجاع دهند. این امر چهارم ناظر به جهان غیب است و داعی به آن ایمان دارد1238 و خود را در محضر آن میبیند و به آن ارجاع میدهد.1239 بنابراین کنش دعوتی به جهان غیب1240 ارجاع دارد که از آن به «مسیر ربوبی»1241 تعبیر شده است.
دعوت، به غیر از آنکه به سه داعیهی اعتباری «صادقانه بودن»، «صحیح بودن» و «واقعی بودن» تحت عنوان حکمت، موعظه و جدال پاسخ میدهد به داعیهی «حق بودن» تحت عنوان «سبیل ربک» جواب میدهد.
دعوت بر این اعتقاد بنا شده است که اموری از دایره درک و قدرت داعی خارج است و تنها خداست که بر آن محیط است.1242 اما این اعتقاد بهمعنای آن نیست که جهان غیب از دسترس انسان خارج است بلکه داعی متوجه آن است و با قرارگرفتن در مسیر آن، معنیدار و هدفدار میشود.
در همین سیاق در آیات 120 و 123 سوره نحل سخن از مشرک نبودن داعی1243 و دلیلی بر این است که کنش دعوتی به وحدانیت خداوند و حضور بیقید و شرط او ارجاع دارد که هیچ رقیبی ندارد و بر تمام جهانهای دیگر (بهخصوص سه جهان فوق) اشرف و محیط است.
ارجاع به جهان غیب تنها به داعی محدود نمیشود بلکه به گفتگو نیز جهت و هدف میدهد.1244 کنش ارتباطی هابرماس تنها ناظر به ایجاد تفاهم است و با ایجاد تفاهم محقق میشود اما کنش دعوتی وقتی محقق است که بهسوی جهان غیب (ایمان به غیب) جهتگیری شود. کنش دعوتی همانند کنش ارتباطی، مبتنی بر تفاهم است اما تحققِ تفاهم شرط لازم آن است نه شرط کافی. داعی به جهان غیب بهعنوان هدف و بهعنوان شرط کنش دعوتی ارجاع میدهد.1245بنابراین باید «حق بودن» را در مرتبهای بالاتر از ادعاهای اعتباری سهگانه قرار داد:
جهانها
مولفههای ساختاری فطرت
ادعاهاي اعتباري
کنش گفتاری
جهان غیب
ربوبیت
حق بودن
ایمان1246
جهان عيني
فرهنگ
واقعی بودن
حکمت 1247
جهان اجتماعي
جامعه
صحیح بودن
جدال احسن
جهان ذهني
شخصیت
صادقانه بودن
موعظه حسن
در نتیجه کنش دعوتی به چهار ادعای اعتباری پاسخ میگوید؛ صادقانه بودن، صحیح بودن، واقعی بودن و حق بودن. کنش، وقتی دعوتی است که متکی بر ایمان به خدا باشد. این ایمان در یک سطح شامل یک کنش گفتاری نیز میشود1248 و بیانگر «حق بودن» کنش دعوتی است. ایمان به خدا، یکی از مهمترین مولفههای زندگی انسانی یعنی ربوبیت را متجلی میسازد و جهانهای دیگر را مورد قضاوت قرار میدهد: فرهنگ حق و فرهنگ باطل، جامعهی حق و جامعهی باطل، انسان مومن و انسان کافر. در عین حال کنشهای گفتاری را نیز در سه جهان دیگر تغییر میدهد و کنش را بهسمت «حق» سوق میدهد. موعظه، کنشی گفتاری است که قلب و احساسات درونی انسانی را در جهت حق، برمیانگیزاند1249 جدال احسن، کنش گفتاری است که با توجه به فهم دیگری شکل میگیرد اما برای مجادله از هر اندیشهای استفاده نمیکند بلکه از اندیشههای حقی استفاده میکند که دیگری آنها را فهمیده و درک کرده است. جدال احسن الزاما نیاز به برهان عقلی و عملی ندارد بلکه داعی آنچه را که طرف دعوت «بهتنهایی یا او و همه مردم قبول دارند»1250 مورد استفاده قرار میدهد ولی داعی میتواند از حکمت نیز استفاده کند. حکمت وجهی گفتاری دارد که با حقایق تعینیافته (واقعی)، کنش دعوتی را قوام میبخشد. حکمت، اندیشهای است که در زندگی انسانی تعین یافته است و مستقل از آنها حضور دارد با این خصوصیت که از حق نشات گرفته است1251 و حق را نیز نتیجه میدهد.
مقایسه کنش دعوتی با سایر کنشها
هم کنش عقلانی ماکس وبر، هم کنش ارتباطی هابرماس1252 و هم کنش دعوتی ملهم از اندیشه علامه طباطبائی، از سنخ کنشهای آرمانی بهشمار میروند. مهمترین دغدغه ماکس وبر کارآیی و حصول نتیجه بود که از راه عقلانیت معطوف به هدف ممکن میشود؛ هرچند وبر بعد برای خلاصی از قفس آهنین ناشی از ساختارهای عقلانی، جایگاهی نیز به ارزشها داده است. وبر عقلانیت غایتمند را عقلانیترین نوع کنش میدانست که نهایتا به بنگاه سرمایهداری مدرن و دولت بوروکراتیک مدرن انجامید.1253 کنش ارتباطی هابرماس در مقایسه با کنش عقلانی وبر، انسانیتر است. هابرماس به دریافت وبر از عقل و عقلانیت اعتراض میکند و معتقد است که دریافت او از عقل و عقلانیت محدود بوده است. هابرماس مبتنی بر عدالت و اخلاق انسانی در روابط اجتماعی، فهم واقعبینانهتری از انسان ارائه میدهد. بهتعبیر دیگر، هابرماس عقلانیت را در حداقلی از عدالت جستجو میکند. برخلاف ماکس وبر که دیوانسالاری و بروکراسی را نمودی از عقلانیت دنیای مدرن میبیند، هابرماس آن را نشانه دوری از تعهدات فرهنگی تلقی میکند. عقلانیت هدفمند وبر در نظر هابرماس، همان عقلانیت ابزاری است. رویکرد هابرماس در نقد عقلانیت وبر کاملا درست است. او به دنبال رهایی است. «رشته اصلی تفکر هابرماس در سراسر آثارش را میتوان در اندیشه ضرورت ایجاد پیوند میان علوم اجتماعی و آرمانهای رهایی انسان جستجو کرد. هابرماس با نقد فرایند عقلانیت ابزاری، مفهوم عقلانیت ارتباطی را عرضه میدارد که اساسا فرایندی رهاییبخش است.»1254 «در کنش ارتباطی افراد در پی آن هستند که کنشهای خود را در یک وضعیت مشترک هماهنگ کنند. این کنش در ذات خود «رهاییبخش» است. چرا که کنشهای متعالی دیگری را نوید میدهد.»1255 تلاش اصلی هابرماس عبارت است از مشارکت در تدوین و عرضه سیمایی واضح از یک «سبک زندگی اجتماعی بهتر و جامعهای که در آن امکانات و تسهیلات بیشتری برای سعادت، صلح و وحدت و همبستگی همگان یفراهم باشد؛ از نظر وی جامعه هرچه عقلانیتر باشد بهتر و مطلوبتر است و این عقل از حاصل جمع تضارت عقول و ارتباط متقابل آنها بهدست میآید ودر واقع نوعی توافق بینالاذهانی و اجماع همگانی انسانهای خودآگاه است».1256 اما مشکل تز هابرماس در اینجاست که او راه نیل به حقیقت را در فهم «بینالاذهانی» یا «توافقی»1257 محصور میداند. بهتعبیر نیکلا گریمالدی، مفهوم جامعهشناختي، جايگزين تجربه متافيزيکي حقيقت ميشود. همانگونه که، دانشمندان جايگاه «حقيقت» را به چيزي واگذاشتند که در زماني معين از سوي اکثريت جامعه علمي مناسب تشخيص داده شد، وجدان معاصر نيز به اين نتيجه رسيد که ساختاري «دموکراتيک» براي حقايق در نظر بگيرد که استقرارش منوط به گفت و شنود، مباحثه و مذاکره باشد، و تنها به عنوان قطعنامه پاياني کنگرهها پذيرفته شود و با رأي اکثريت به تصويب آن کنگرهها برسد. پس جاي شگفتي نيست که اگر به آنجا رسيدهايم که «گفتار» را کارگاه حقيقت و نيز صنعتگر آن ميشناسيم، چنين مفهومي از حقيقت،که امروز بهسادگي آموخته و پذيرفته ميشود، خودبهخود جهشي واقعي در آگاهي انسان از خويشتن خويش است… پيش از اين، حقيقت را چون رابطه اصيلي که ذهنيت ما را به کليتي مطلق ميپيوندد، از درون خويش کشف ميکرديم، اکنون آن را چون موضوعي که اجتماعاً ساختهايم، و در رابطه با اجتماع خود، از بيرون کشف ميکنيم. پيش از اين، حقيقت، متافيزيکي بود، اکنون قومشناختي شده است. پيش از اين، در دوران متافيزيکي، انسان چون با خود سازگار بود، يقين داشت که با ديگران نيز سازگار است. يقين ذهني، شکلي بود که عينيت مبرهن، در هر شخص بهخود ميگرفت. کليت عيني انديشه در هر فردِ انديشهورز مورد تأمل قرار ميگرفت. در نتيجه، او بر خويشتن آگاهي مييافت. همچنين فلسفه چيزي را حقيقت ميناميد که کسي نميتوانست منکر آن شود، مگر آنکه خود را انکار ميکرد.1258 بهعقيده گريمالدي، اين وارونگي در ميانه قرني که به پايان رسيد، در همان هنگام صورت گرفت که خط فاصلي، انديشه را به دو پاره کرد. گروهي بر اين بودند که حقيقت، مبناي
