
اجتماعي افراد جامعه ميدانند پس ميتوان نتيجه گرفت که افزايش مشارکت سياسي زنان پس از انقلاب به مفهوم افزايش سهم آنها در فراگرد توسعه جامعه است. بالاخص توسعه سياسي که در ايران پس از انقلاب در گرو مشارکت عمومي و فراگير افراد جامعه بوده است. از آن جايي که زنان ايراني نيمي از جمعيت جامعه را تشکيل ميدهند، بنابراين مشارکت زنان در تمامي فعاليتهاي سياسي يک ضرورت است. به نحوي که ميتوان گفت اگر زنان در حوزه سياسي اقليت به شمار روند دموکراسي ناتمام است. از طرف ديگر مشارکت سياسي زنان فقط به معني شرکت در انتخابات و رأي دادن نيست بلکه مشارکت آنان به اين معنا است که زنان بتوانند در کنار مردان در تصميم گيريهاي کلان براي کشور خويش نقش تعيين کننده داشته باشند. امري که در رژيم پدر سالارانه پهلوي و حتي قبل از آن هيچ گاه محقق نشده بود چرا که عدم مشارکت زنان و بي تفاوتي آنها اين گونه تبيين ميشد که گويي اين خصلت زنانه است. محافظه کاري ويژگي زنها است و چون به طبيعت زنانه بر ميگردد تلاشي در اين خصوص صورت نگرفت.
فصل چهارم
موانع مشارکت سياسي زنان در ايران پس از انقلاب
مقدمه:
عليرغم مطالب ذکر شده در فصل سوم که بيانگر افزايش مشارکت سياسي زنان پس از انقلاب و عوامل اثر گذار بر اين فزوني بوده است، محقق در اين فصل سعي بر آن خواهد داشت که به بررسي موانع مشارکت سياسي زنان پس از انقلاب بپردازد؛ چرا که امروزه با وقوع تحولات سياسي، اقتصادي و اجتماعي در جوامع و با توجه به رشد و توسعه سياسي- اجتماعي، گسترش آموزش و پرورش و وسائل ارتباط جمعي، نحوه و ميزان فعاليت زنان نيز متحول گشته است و زمينههاي لازم براي مشارکت سياسي زنان در سطح توده و نخبه فراهم گرديده است؛ ليکن هنوز موانع بسياري در دستيابي زنان به موقعيتهاي سياسي وجود دارد.
در زمينه مشارکت سياسي، زنان نتوانستهاند به سقف نهايي برسند و احتمال رسيدن به آن نيز با در نظر گرفتن موانع موجود کم ميباشد. يکي از اصطلاحات به کار برده شده در خصوص موانع و محدوديتهاي موجود بر سر راه مشارکت سياسي زنان، اصطلاح “سقف شيشه اي” ميباشد. منظور از سقف شيشهاي موانع ايجاد شده بر پايه عوامل و نگرشهايي است که از پيشرفت و ترقي زنان به پستهاي بالاتر در موقعيتهاي سياسي جلوگيري ميکند و سهم آنان را در زمينه مشارکت سياسي کاهش ميدهد. مشارکت سياسي زنان نيز به معني آگاهي از روند دارا بودن حقوق شهروندي و مشارکت عملي آنان در روندهاي اجرايي، نشانگر تکميل زواياي حق مشارکت آنان در تعيين سرنوشت سياسي شان است. در روند مشارکت سياسي، دارندگان حقوق شهروندي در فرآيند تصميم گيري و برنامه سازي ساختار حکومتي دخيل ميشوند. مشارکت سياسي، روندي عام و فراگير است و همگان را شامل ميشود و هر گونه اعمال تبعيض و تفاوت گذاري، مشارکت را از اساس دچار کاستي ميکند. مشارکت نيازمند پيوند برابر و متساوي است و وجود هر گونه برتري و فراتري نيمي از جامعه بر نيميديگر اين برابري را زائل ميکند.
در خصوص موانع مشارکت سياسي زنان پس از انقلاب، همان طور که در کليات پژوهش آمده است، فرهنگ سياسي (از نوع تبعي) خود مانعي بر سر راه زنان براي رسيدن به مشارکت رقابتي به شمار مي آيد؛ چرا که فرهنگ سياسي يا ايدئولوژي گروه حاکمه در ايران معاصر به طور کلي چندان تحت تأثير گرايشهاي نوين قرار نگرفته و تحول نيافته و بيشتر ادامه فرهنگ پاتريمونياليستي(پدرسالارانه) قديم است(بشيريه،56:1388).
در فرهنگ سياسي پاتريمونياليستي قبل از انقلاب، هيچگاه به صورت نهادين و مستمر فضاي دموکراتيک، کثرت گرا و متساهل در ايران شکل نگرفت. از طرفي ساختار سياسي متصلب حاکم نه تنها درصدد تحول اين فرهنگ و فراهم نمودن زمينه مشارکت و رقابت گروههاي قومي- فرهنگي- تمدني و نيز مساعد نمودن زمينه براي نقش آفريني مردم در زندگي و سرنوشت خويش نبوده؛ بلکه خود نيز به بازتوليد آن پرداخته است.
با پيروزي انقلاب اسلاميبه دنبال تغيير نظام سلطنتي مطلقه و موروثي به نظام جمهوري اسلامي مبتني بر شناسايي حق حاکميت مردمي، مشارکت ارادي خود انگيخته، حق رقابت و شناسايي متنوع و متکثر، بايد فرهنگ سياسي ايران متحول ميگشت اما به دلايل زير کمتر توانستيم به آرمانهاي مورد نظر در زمينه ايجاد فرهنگ سياسي مدني و کثرت گرا در جامعه برسيم. اين دلايل به شرح زير ميباشد:
– ذهنيت استبداد زده تاريخي، فقدان فرهنگ و تجربه رقابت سياسي و در نتيجه ضعفهاضمه سياسي جامعه به منظور جذب گروههاي متنوع مشارکت جو.
– توسل اپوزيسيون مخالف به روشهاي خصمانه.
– فشارهاي بين المللي و منطقهاي که يک نمونه مهم آن جنگ تحميلي ايران و عراق ميباشد.
– و از همه مهمتر عدم تلاش جدي و واقعي مسئولان و ساختار رسمي حکومت براي تغيير فرهنگ سياسي و فراهم آوردن سنت سالم سياسي ميباشد(سينايي،117:1384).
يک نگاه تجربي به فرهنگ سياسي ايران پس از انقلاب نشان ميدهد که در اين فرهنگ، قدرت، ارزش اجتماعي فوق العادهاي است که دست يابي به ساير مزاياي سياسي، اقتصادي و اجتماعي را تسهيل ميکند. از طرفي وجود ناامني درحوزههاي مختلف سياسي، اقتصادي و اجتماعي در اکثر مردم نوعي روحيه دوگانه ايجاد کرده است(سريع القلم،53:1389).
فرهنگ سياسي ايران در طول تاريخ خود همواره با کاستيهايي روبه رو بوده است که هنوز اين کاستيها در فرهنگ کنوني جامعه نيز رايج ميباشد. سريع القلم با توجه به نتايج پژوهش خود، اين ويژگيهاي فرهنگي را در سه دسته طبقه بندي کرده است:
– سطح فردي با خصوصياتي چون: منفي بافي، غرور کاذب، کم فکر کردن، ضعف در هنر گوش کردن به ديگران، احساسي و هيجاني بودن فرد، تفاوت قابل ملاحظه ميان ظاهر و باطن و فرصتهاي بسيار محدود براي رشد فرد.
– سطح ماهيت روابط ميان شهروندان با خصوصياتي چون: بي اعتمادي، ضعف در فراگير شدن شايسته سالاري، احترام قائل نبودن واقعي براي ديگران، نگاه ابزاري به ديگران، ضعف پي گيري اهداف جمعي، آشنا نبودن با قواعد رقابت، نپذيرفتن تفاوتهاي يکديگر، ظرفيت محدود در فهم منافع، تمايل به آزار، تحقير و تخريب ديگران.
– سطح ساختارها: اين سطح شامل فرهنگ عمومي غير عقلاني، دولتي بودن نظام اقتصادي و بي ثباتي نظام اجتماعي است(سريع القلم،166:1389-165).
بايد اضافه نمود که جامعه ايران معاصر در مرحله گذار از جامعه سنتي به جامعه متجدد قرار دارد. فرهنگ سياسي ما نيز به تبعيت از اين مرحله گذار ميان دو شکل متضاد فرهنگ تبعي و فرهنگ مشارکتي به سر ميبرد. از اين رو در جامعه ايران دو شکل متناقض اشکال ساخت پاتريمونياليستي و ساخت دموکراتيک در کنار يکديگر قرار ميگيرند و روي هم افتادن لايههاي فرهنگي گاه متضاد منجر به نابساماني فرهنگ سياسي در جامعه ايران گرديده است. فرهنگ سياسي به اين معنا ميتواند در عين مدرن بودن، غير مدرن و در عين سياسي بودن، غير سياسي ناميده شود. براي پايان بخشيدن به اين درهم تنيدگي فرهنگي و ايجاد شرايط اوليه کنوني براي دگرگوني و تحول در زندگي سياسي ناگزير بايد به عناصر و مؤلفههاي فرهنگ سياسي ايران که خود عامل بازدارنده مهميدر مشارکت سياسي زنان ميباشد پرداخت.
در خصوص اهميت فرهنگ سياسي در هر جامعه ميتوان گفت که فرهنگ سياسي در هر جامعهاي بسترساز يا خاستگاه اصلي مشارکت سياسي ميباشد. در واقع فرهنگ سياسي، محصول تاريخ جمعي يک نظام سياسي و تاريخ زندگي افرادي است که آن نظام را مي سازند(پاي،39:1370) و تماميکنشها و رفتارهاي فردي و اجتماعي را جهت ميدهد و لاجرم بعد سياسي رفتار انسان را هم تحت تأثير قرار ميدهد(نقيب زاده،20:1380).
فرهنگ سياسي مجموعه نگرشهايي است که به فرآيندها و زندگي سياسي شکل ميبخشد. در واقع ماهيت نظام سياسي و نوع تصميمات سياسي اي که در هر مرحله فرآيند سياسي گرفته ميشوند از نگرشها، ارزشها، بينشها، ايدئولوژيها و الگوهاي رفتاري موجود در جامعه تأثير مي پذيرد(بشيريه،59:1372).
به طور کلي فرهنگ سياسي يک کشور از ايستارهاي مشخصهي جمعيت آن کشور نسبت به ويژگيهاي عمده نظامهاي سياسي- اجتماعي که در درون مرزهاي آن کشور وجود دارد، سرشت رژيم، تعريف شايدها و نشايدهاي حکومت و نقش مشارکتهاي فردي و اتباع حکومت تشکيل مي يابد(عالم،113:1383).
تحليل تعريفهاي گفته شده از فرهنگ سياسي اين نتيجه را به بار مي آورد که فرهنگ سياسي داراي اجزاي معيني است که در عرصه جامعه شناسي جايگاه برجستهاي دارد. اين اجزا عبارت اند از: ارزشها و باورها، ايستارها ي احساسي مردم نسبت به نظام سياسي خودشان. بنابراين فرهنگ سياسي يک کشور را ميتوان مجموعهاي از نگرشهاي مشخص افراد يک جامعه نسبت به نظام سياسي – اجتماعي که در درون آن زندگي ميکنند تلقي نمود. نکته مهم در رابطه با فرهنگ سياسي اين است که فرهنگ سياسي پديدهاي ايستا نيست بلکه ميتواند به واسطه تأثير ساختار حکومت، جامعه پذيري و تغيير نسلها دچار دگرگوني شود. بنابراين فرهنگ سياسي پديدهاي پويا است.
علي رغم تفاوتهاي ظاهري در تعاريف ارائه شده از فرهنگ سياسي، موارد زير را ميتوان به عنوان وجه مشترک در تماميتعاريف موجود در نظر گرفت. اين موارد به شرح زير ميباشد:
– فرهنگ سياسي حالتي روان شناختي و انباشتي دارد که در تاريخ هر نظام به وجود مي آيد.
– در هر جامعهاي با خرده نظامهاي فرهنگي روبه رو هستيم؛ اما در مجموع ميتوان يک فرهنگ سياسي مسلط را شناسايي کرد که جهت گيري کلي افراد آن جامعه را نسبت به سياست و حکومت نشان ميدهد.
– دو وجه عقلاني و احساسي آدميدر فرهنگ سياسي به هم آميختهاند ولي نسبت آنها در هر فرهنگ سياسي فرق دارد.
– هر فرهنگ سياسي که متکي بر خصايص فرهنگي جامعه مورد مطالعه است، شاکله رفتار سياسي افراد را مي سازد(عيوضي،21:1385-20)
اهميت فرهنگ سياسي در واقع در اين نکته نهفته است که با مطالعات مربوط به توسعه ارتباط تنگاتنگي دارد. نظام سياسي متمايز از ديگر نظامها نه تنها بر پايه ساختارها بلکه به واسطه فرهنگ سياسي موجود در آن تفاوت مي يابد. دانشمندان توسعه سياسي تشخيص دادهاند که نميتوانند پديده توسعه سياسي را در کشوري توضيح دهند مگر اين که بتوان فرهنگ سياسي آن کشور را توضيح داد(عالم،116:1383). از طرف ديگر در کنار اهميت فرهنگ سياسي در جامعه ايران پس از انقلاب، مهم ترين شکاف جامعه ايران معاصر نيز شکاف فرهنگي يا تمدني ميباشد. تمدن و فرهنگ ايران از روي هم سوار کردن سه لايه تمدني تشکيل شده است:
1- تمدن و فرهنگ ايران قديم
2- تمدن و فرهنگ اسلامي
3- تمدن و فرهنگ غربي.
وجود اين شکاف ذهني آشتي ناپذير مانع پيدايش تساهل لازم براي مشارکت و رقابت سياسي ميشود. بنابراين چند پارگي فکري و فرهنگي از مهم ترين موانع توسعه سياسي به معني گسترش مشارکت و رقابت سياسي مسالمت آميز ميباشد(بشيريه،56:1388-55) که در نهايت در اين وضعيت نهادها و رويههاي حکومتي ارزش و ثبات لازم را پيدا نميکنند. مشارکت، رقابت و نهادينه کردن زندگي سياسي و کاستن از خصلت اجبار آميز حکومت به موفقيت در تقليل چند پارگيها و خنثي کردن آثار آنها در زندگي سياسي بستگي دارد. در مقابل ناديده گرفتن علائق و ارزشهاي خرده فرهنگها موجب گسترش بي تفاوتي سياسي شده و به کاهش علائق عامه شهروندان از جمله زنان به امور عمومي و سياسي ميگردد.
درکنار اين چند پارگي فکري و تمدني، دکتر ازغندي نيز معتقداست که فرهنگ سياسي ايران معاصر داراي خصوصياتي است که براي گشايش در زمينههاي ديگر ابتدا بايد کار را از نقد فرهنگ سياسي شروع نمود. ايشان، فرهنگ سياسي را به عنوان بخشي از فرهنگ اجتماعي، مجموعهاي از نگرشها و جهت گيريهاي يک ملت نسبت به نظام سياسي، نخبگان قدرت و قدرت سياسي ميداند که در تطور تاريخي و در ارتباط با رويدادهاي مختلفي که در درون جامعه رخ ميدهد شکل گرفته و ميزان رابطه مردم را با سياست و قدرت فائقه تعيين
