
میشود و لذا میتوان گفت که هر مسلمان (در نگاه آرمانی و مطلوب) نماینده فرهنگ اسلامی است و چنانچه با غیرمسلمان ارتباط برقرار کند، ارتباط میانفرهنگی برقرار خواهد شد.
همچنان که هالیدی و همکارانشان از مکون و کاپلان556 نقل میکنند، مطالعاتی که با هدف بررسی ارتباطات میانفرهنگی انجام میشوند، بایستی با اینگونه مطالعات پیوند داشته باشند که چگونه افراد و گروههای اجتماعی یا فرهنگی، خودشان و دیگران را تعریف میکنند.557 بهطور حتم یکی از معیارهای تعریف خود و دیگران، اشتراک در اعتقادات دینی است.
بههمین لحاظ فیاض معتقد است برای مطالعه فرهنگ باید دین را مورد مطالعه قرار داد؛ چرا که فرهنگ یعنی دین و فرهنگ بدون محاسبه دین کاملا بیمعناست.558 و مهدوی کنی پس از بررسی تعاریف گوناگون از فرهنگ درباره قدر مشترک همه تعاریف موجود از فرهنگ میگوید: «قدر مشترک و هسته مرکزی همگی این تعاریف، حوزه ارزش ها و نگرش هاست که همان دین است. در واقع جوهر فرهنگ دین است؛ حتی امروز عامل اصلی انسجام جامعه مدرن و سکولار غربی، هسته مسیحی – هلنیِ آن است.559
و این نگاه به تعریف ما از ارتباطات میانفرهنگی که نقش دین در تعریف فرهنگ را پررنگ کردهایم، نزدیکتر است. در اینصورت روابط میانفرهنگی(از نگاه اسلامی) نیز قابل تقلیل به روابط میان مسلمانان و غیرمسلمانان است. اما تاکید بر این که از نگاه اسلامی اینگونه است، به این دلیل است که اسلام در مقایسه با سایر ادیان اصالت خود را بیشتر حفظ کرده و دچار تحریف نگشته است.
فصل پنجم: مبانی نظری
5-1-اسلام و اندیشه میانفرهنگی
در سالهای اخیر فلسفة میانفرهنگی بهعنوان یک رشتة دانشگاهی جایگاه خود را در کشورهای غربی پیدا کرده است. در میان دانشمندان، مال،560 ویمر،561 کیمرله562 و بتانکور563 در تعریف و تبیین ساختار اندیشه میانفرهنگی بیش از دیگران تلاش کردهاند.564
فلسفه ميانفرهنگي در پي در اختيار نهادن طرز تفکري براي توسعة «فرهنگ گفتو گويي» ميان واحدهاي فرهنگي، بهمنظور ظهور قابليتهاي جديد- فهم- اراده و خرد جمعي- جهت حل مشکلات انسان معاصر، و تعالي و پيشرفت است. فرهنگ گفتو گويي در درون خود بر واقعيت تکثر در برداشتها، رويکردها، آيينها، شعائر، رسوم و آداب؛ و عدم تعصب در برخورد با عقايد و آراء ديگري؛ و نيز عدالت و احترام به “ديگري” تأکيد دارد. همانطوري که ملاحظه ميشود، اصول اساسي فلسفة ميانفرهنگي، گفتو گو و خوشهاي از ويژگيهاي بههم مرتبط بهنام رواداري است.565
عقیده بر این است که اندیشه میانفرهنگی گرچه ملهم از ناکارآمدیها و کاستیهای غرب میتواند باشد، غربی نیست؛ چون غرب با اندیشة میانفرهنگی چالشی توأم با تحقیر و تنفر دارد. این اندیشه، بَساط «ترانس کولتورالیزم»566 و «لایت کولتورالیزم»567 را که مدعای پنهان و آشکار غرب است، بر میچیند. شاید بههمین دلیل فیلسوفان میانفرهنگی در غرب بهویژه در آلمان هنوز پذیرفته نشده و با مشکلات عدیدهای رو بهرو هستند.568
برخی از چهرههای شاخص اندیشه میانفرهنگی مثل مال و بتانکورت، اساساً غربی نیستند و اگر کیمرله هم از اندیشة میانفرهنگی دفاع میکند، این را محصول بیش از بیست سال مطالعه و حضور در آفریقا میداند! البته نمیتوان گفت که غربیها دوست ندارند یا نمیخواهند از درخت نونهال «اندیشة میانفرهنگی» میوهچینی کنند، بلکه باید تأکید کرد که با ادامه و استمرار غیبت دیگران در متن تحولات فکری و فرهنگیِ دنیا صد البته راحتتر میوهچینی خواهند کرد. اندیشة میانفرهنگی حضور «دیگران» را هدف گرفته است و این برای فرهنگ غربی که مدعی «فرهنگ غالب» است، پیام خوبی ندارد.569
بهنظر، اندیشة میانفرهنگی تنها یک فرضیة نظری فلسفی صرف نیست، بلکه یک راهبرد علمی برای برونرفت از بنبستهای فلسفی و فرهنگی است. تا انسانها بتوانند برغم برخورداری از «دگرگونی»، «دیگری» را لزوماً تهدیدکننده یا دشمن هویت «خودی» قلمداد ننمایند.570 پیشوند «میان» در اصطلاح میانفرهنگی یک پیشوند تزئینی نیست، بلکه از آن معنا و مفهوم خاصی مراد و منظور است.571 اگر چنین است و «اگر بینش میانفرهنگی را فلسفهای برای ایجاد تفاهم و تبادل در میان فرهنگها بدانیم، اولین و مهمترین سوال، پرسش از غایت این سیر است. غایت، گفتو گو است.»؟572 راهکار ارائه شده از سوی این تئوریپردازان برای رسیدن به آن غایت، تحقق نگاه افقی در مقابل نگاه هرمی یا عمودی است با این بیان که: «من بههمان اندازه حق دارم که تو نیز بههمان میزان صاحب حقی». در برداشت فلسفه میانفرهنگی از گفتگو، «دیگری را همچون خود تلقی میکنیم و قایل به نسبتی متقارن بین خود و دیگری هستیم.573 نسبت خود با دیگری را عمودی نمیبینیم».574
از ویژگیهای گفتگو در فلسفه میانفرهنگی، «تساهل» است. زیرا معتقدند در قلمرو گفتگوی میانفرهنگی و نه چندفرهنگی (از دیدگاه واضعان این فلسفه بین چندفرهنگی و میانفرهنگی یک تفاوت کلی وجود دارد) قطعا باید منطق تساهل حاکم باشد. تساهل نه بهمعنای «تحمل دیگری»، بلکه بدین معنا که «برای دیگری نیز به اندازه خود حقی قائل شویم» و این میطلبد که هرگروه به جهانبینی خود نگاه معتدلتری داشته و ایدههای خود را کرانمند ببیند نه بیکران. از دیدگاه این واضعان، تا چنین فضایی ایجاد نشود بستری برای گفتگو فراهم نخواهد شد. 575 همانطور که رام ادهر میگوید: «وجود یک فرهنگ خالص و ناب خودی، دقیقا به اندازه وجود یک فرهنگ خالص و ناب دیگری امکانپذیر نیست».576 که البته خروجی چنین نگاهی نسبیت در حق و حقیقت خواهد بود.
فلسفه میانفرهنگی دارای دو ویژگی بنیادی است. یکی بُعد فلسفی آن است که تلاش میکند فلسفهای بنیان نهد که ریشه در یک فرهنگ بخصوص نداشته باشد و به اعتباری، فرافرهنگی باشد که از راه گفتگو ممکن میگردد. ویژگی دیگر به شرایط و امکان گفتگو مربوط میشود. در اینجا عمدتا به شرایط ظاهری از جمله موضع برابر داشتن طرفین گفتو گو توجه میشود. اما از امکان واقعی گفتو گو و مبنای مفاهمه کمتر سخن میگویند. و بنظر میرسد دلیل غفلت از این بعد، بیاهمیت شمردن جایگاه فطرت الهی انسان و نیز ظرفیت ادیان توحیدی است. «بحث اساسی آنگونه که هابرماس میگوید قدرت و ثروت نیست؛ یعنی وی اینطور فکر میکند که با دیالوگ میتوان بر مشکلات مدرنیته فائق آمد. مسأله بنیادیتر دیگری وجود دارد که از آن غفلت شده و لازم است نسبت به آن توجه شود.»577 . هیچ عامل مشترکی در انسانهای روی زمین جز انسانیت آنها وجود ندارد. بنابراین فلسفه میانفرهنگی با غفلت از این مهم، عملی نیست. فلسفه میانفرهنگی نگرشی مثبت و خیرخواهانه دارد، میخواهد مفاهمه ایجاد شود ولی مشکلاتی نیز دارد که نتوانسته است خود را از آنها رهایی بخشد که یکی از مهمترین آنها «سوبژکتیویسم» است.
اندیشه میانفرهنگی شباهتها تفاوتهایی با رویکرد اسلام به ارتباطات میانفرهنگی دارد. در نگاه اسلامی همانند آنچه که در اندیشه میانفرهنگی مطرح شده است، تلاش بر این است تا «دیگرشناسی» جایگزین «دیگرستیزی» شود. حرف اساسی این اندیشه آن است که «دیگری» به جرم «دیگری» در پیش پای «خودی» بهدلیل «خودی» ذبح نشود و حتی در بسیاری موارد درگیر با آن هم تصور نشود. شنیدن حرفِ حساب دیگران را صرفاً بهدلیل «دیگری» مخل خودباوری و تصلب بر داشتههای پنداشته نشود. هنرِ شنیدن نیز در کنار هنرِ گفتن آموخته شود و اندیشة خود پایان همه چیز تلقی نشود.578 از نگاه اسلام ارتباط، در جایی که شکل گفتگو پیدا میکند، نه بهصورت طولی و هرمی که بهشکل افقی در نظر گرفته میشود. اصطلاح «تعارفوا» در آیه 13 حجرات با ظرافت تمام، به این نکته انسانشناختی اشاره میکند. چون، «تعارف» یعنی شناسایی دو طرفه. ارتباطگر تلاش نمیکند بههر نحو ممکن و به لطایفالحیلی گفته خود را بهکرسی بنشاند. بلکه با الهام از آموزههای آسمانی، تلاش میکند به نمایانشدن هرچه بیشتر حق و حقیقت کمک کند.579 «تعبیر به «تعالوا» در آیه 64 آلعمران نشان میدهد که گوینده سخن هرچند خود در بلندی است لکن در مقام ارتباط با مخاطب بهگونهای سخن میگوید که گویا هنوز بالا نرفته است. رفتار اجتماعی رسول خدا که گوینده این سخن است آمیخته با تواضع است و متواضعانه سخنگفتن باعث جاذبه بیشتر سخنان برای هدایت به صراط مستقیم میشود.580 در نگاه هرمی شخصی که در جایگاه بالاتری قرار میگیرد برای مخاطبان خود ارزش واعتباری همسان خویش قائل نیست؛ بلکه بهیک عبارت آنها را فرو دست خود میداند. این تئوری از چنین گفتگوهایی بهشدت گریزان است و بهجای آن گفتگوهای مبتنی بر نگاه افقی ارائه میدهد.581
اما نگاه دینی و عقلانی توحیدی، برخلاف «فلسفه میانفرهنگی» هرگز به نسبیت مطلق در حق و حقیقت تن نمیدهد. کنشگر مسلمان همواره در کسوت یک داعی به دین قرار دارد. چنانچه «برای دیگری هم حقانیت و اعتباری همانند حقانیت و اعتبار خویش قایل بوده هیچگاه برای دیدگاه و برداشت خود اعتباری نهایی قایل نشود»، اصطلاح کنشگر داعی و کنش دعوتی از اساس گمراهکننده خواهد بود. بهتعبیر دیگر، گفتگو صرفا برای گفتگو شکل نمیگیرد قطعا گفتگو تابع هدفی از پیش تعیین شده است. «معمولا هر کس با هر اعتقاد و نگرشی خود را بر حق و راه خود را درستتر میداند. برحق بودن دین اسلام نیز مورد تصریح قرآن کریم قرار گرفته است582 و دلایل محکم و متقن عقلی و نقلی در اینخصوص وجود دارد که در جای خود قابلتوجه و بررسی است؛ اما در تعامل مسلمانان با غیرمسلمانان، یا تعامل گروها و انسانهای مختلف هر جامعهای، اگر از ابتدا هر کس این بحث را مطرح کند که من بر حق هستم و طرف مقابل باطل است، راه هرگونه گفتگو و تعامل بسته میشود. قرآن کریم به پیامبر (ص) دستور میدهد که به مشرکان بگوید یا ما یا شما، یکی در راه هدایت و یکی در گمراهی است. پیامبر میدانست که در راه هدایت است اما در بحث با طرف مقابل خود را هدایتشده و بر حق نمیداند بلکه بهطرف مقابل میگوید یکی از ما برحق است تا بدین شیوه راه گفتگو و استدلال و در نهایت تعامل و همکاری باز بماند».583 زمخشری میگوید این سخن پیامبر و این نوع برخورد کاملا منصفانه است و هر موافق و مخالفی که آن را بشنود خواهد گفت گوینده آن به انصاف عمل میکند. قرآن به مسلمانان دستور داده که در گفتگو با اقلیتهای دینی آن زمان بگویند که به آنچه که از طرف خدا بر ما و بر شما نازل شده ایمان داریم و خدای ما و شما یکی است و این بهمعنی برابر تلقی کردن خود با طرف مقابل در گفتگو است.584
البته تلقیها درباره پدیده نسبتاً تازه فلسفه میانفرهنگی با همدیگر همخوانی ندارند. رضویراد معتقد است اندیشه میانفرهنگی کاری با مطلقگرایی فرهنگها ندارد؛ چه اینکه هر فرهنگی لزوماً خودش، خودش است و تا نسبت به خودش نظر اطلاقی نداشته باشد، شکل نمیگیرد. مهم این است که خوداثباتی مطلق را بهمعنای دیگرانکاری اطلاقی نگیرد. «من راست میگویم» را لزوماً بهمعنای «دیگران دروغ میگویند» قلمداد نکند. نفی و اثباتی، یا بهتعبیر رایج، سفید و سیاه نیندیشد.585 بهنظر او این اندیشه بیآنکه با بود و نبود حقیقت مطلق مشکلی داشته باشد، به «حقیقت منحصر» اعتقادی ندارد و حقیقت را «منتشر» میبیند. اندیشة میانفرهنگی، حقیقت را گستردهتر و پیچیدهتر از آن میداند که اسیر قانون همه یا هیچ شود و در دستان این یا آن با یک بازی گل یا پوچ تکلیفش معین شود. این باور نباید به »نسبیت حقیقت» که حرف تازهای هم نیست تعبیر شود؛ چه اینکه حقیقت میتواند مطلق باشد و در عین حال در دست فرد یا جماعت خاصی هم اسیر نباشد. این همان معنای «حقیقت منتشر» است. تعبیر برخی از صاحبنظران آن است که اندیشة میانفرهنگی درصدد آن است که بهنوعی حقیقت تواضعی را جایگزین حقیقت تعصبی نماید.586
نکته مورد توجه اینجاست که برخی نویسندگان، فلسفه میانفرهنگی واقعی را بهسمت گفتگوی میان ادیان سوق میدهند. بنظر آنها گفتگوی
