
واقعیت نقش ایفا میکند. در واقع جهان محصول گفتمآنهاست. البته این نظریه وجود واقعیت را نفی نمیکند، اما معتقد است اشیا و پدیده ها تنها از طریق گفتمان معنا مییابند. در این نظریه زبان صرفاً گذرگاه انتقال اطلاعات و بازنمایی صرف واقعیت نیست، بلکه ماشینی است که جهان اجتماعی را میسازد و معنادار میکند. هویت ها و روابط اجتماعی نیز محصول زبان و گفتمانها هستند و تغییر در گفتمان تغییر در جهان اجتماعی را به همراه خواهد داشت و نزاع گفتمانی به تغییر و بازتولید واقعیت اجتماعی منجر میشود.» (حسینی زاده،1383: 182).
«اگر نگوییم این فلسفه بود که امکان معرفت شناختی پیدایش نظریات مختلف گفتمان را در معنای جدیدشان، پس از چرخش زبانشناختی به وجود آورد، میتوان مدعی شد که تثبیت، بسط و گسترش و جهت گیری بعدی آن مرهون تأملات فلسفی در این باب و رفع مشکلات معرفتی از مسیر آن بوده است.» (کلانتری،1391: 33). « تأکید بر زبان و زندگی روزمره و تعریف انسان در رابطه و در درون آنها، به نوعی به گور سپردن سوژهی آگاه دکارتی بود. این روند تحولات تاریخی را از سیطره ی یک دانای کل خارج ساخت و آن را بر پویش های زندگی روزمره و عمل مبتنی کرد» (همان: 150). در هم تنیدگی زبان و جهان و زندگی روزمره و تبدیل شدن زبان به اصلی ترین مسئله در تمام جریآنهای فکری منجر به سر برآوردن نظریهی گفتمان از دل این تلقی ها و تفکرات شد.
چنانکه دریدا میگوید «وقتی زبان تمام مسائل را دربرمیگیرد…همه چیز به گفتمان بدل میشود.»( همان، 161).
زبان، معنا و زندگی روزمره از مهمترین مؤلفه های نظریات گفتمان است که به تدریج وارد ادبیات جامعهشناسی شد و منجر به بنا نهادن سوژهی انضمامی، عقل جامعه بنیاد و تاریخ بنیاد شد و بدین گونه جامعهشناسی نشان داد که انسان زاده ی جامعه و تاریخ است و عقلانیت نیز در محدودهی اجتماعی تعین مییابد. بدیهی است که تمامی این دستاوردها بزرگ ترین ثمرات را برای مطالعات گفتمانی داشته است. چنانکه بوردیو مطالعات زبانی و گفتمانی را جزء جدانشدنی جامعهشناسی می دانست؛ اما نسبت گفتمان با زبان، معنا و زندگی روزمره بیش از همه نزد فوکو آشکارا بیان میشود.
2-2- فوکو و گفتمان
« امروزه نام فوکو و مفهوم گفتمان به نوعی با یکدیگر پیوند یافته اند. فوکو با مطرح کردن مفهوم تاریخ گرایی نوین، در زمینهی مطاله ی متون، تحولی عمیق به وجود آورد. به نظر این مکتب ادبیات سرشار از دروغ هایی است که حقیقت در پشت آنها نهان شده است (…) اثر ادبی با انعکاس نظامهای رفتاری اجتماعی، سندی تاریخی به شمار میآید و میتوان آن را تاریخ فعال نامید.»
(مقدادی، 1378: 133).
در بحث از گفتمان، آثار وی تأثیر زیادی بر بسیاری از رشتهها و به ویژه زبانشناسی بهجای گذاشته است. «درچند دههی اخیر این مفهوم نزد متفکرانی هم چون امیل بنونیست، ژاک دریدا و دیگر متفکران برجسته ی معاصر مغرب زمین، معنایی متفاوت به خود گرفته است؛ اما کاربرد مفهوم گفتمان، بهگونهای که فوکو آن را تعریف کرد به قدری است که در دو سه دهی ی اخیر، نویسندگان و سخنرانان آکادمیک مغرب زمین، در نوشته ها و سخنرانی های خود و به هنگام کاربرد این مفهوم را مثلا به معنای «فوکویی» آن یا «به معنای فراساختارگرایانه ی آن» به کار می برند. منظور فوکو، از «گفتمان»، «مجموعه ی گزاره هایی است که به زبان امکان میدهد دربارهی موضوعی خاص در لحظه ی تاریخی خاص سخن بگوید یا دانش مربوط به آن موضوع را بهگونهای بازنمایی کند… گفتمان دربارهی تولید دانش از طریق زبان است ولی از آن جا که همهی کردارهای اجتماعی دربردارندهی معنا هستند و معناها آنچه انجام می دهیم –یا رفتار ما-را شکل میدهند و تحت تأثیر قرار میدهند همهی اعمال ما وجه گفتمانی دارند.» (هال،1391: 85). فوکو گفتمان را گروههای وسیع جملات یا گزاره ها و قضایای متنوع با معانی و فحوای مختلف و مضامین و کار ویژههای گسترده و در عین حال شخصی میداند که موضوع دانش ما را تعریف و تولید میکند. چنانکه از این جمله بر میآید درک آثار فوکو غالبا دشوار است. سارا میلز (1388:21) علت را علاوه بر سبک غامض و ارجاعات فراوان وی، به این امر منتسب میدارد که فوکو بیش از هر نظریه پرداز دیگری به چالش با بیشتر تصورات متعصبانه میپردازد که ما دربارهی انواع موضوعات گوناگون مثل جنون، نظم، ذهنیت و زبان داریم. همانطور که پیشتر اشاره شد، گفتمان نمیتواند به یک معنای واحد قناعت کند، چون تاریخ پیچیده ای داشته و نظریه پردازان مختلف به شیوههای مختلف آن را به کار گرفتهاند.
فوکو نیز استثنایی بر این قاعده نیست. وی خود (1972: 80) می نویسد: « من فکر می کنم بهجای فروکاستن گام به گام معنای متلون واژهی گفتمان، در واقع به معنی آن افزوده ام: آن را گاهی حیطه ی کلی گزاره ها و احکام تلقی کرده ام، گاهی بهعنوان مجموعه ی قابل تمایزی از احکام و گاهی بهمثابه ی رویه ی ضابطه مندی که شماری از احکام را توضیح میدهد.»
سارا میلز (1388: 14) با تجزیه و تحلیل این نقل قول، گسترهی معناهای گفتمان در آثار فوکو را مشخص میکند. نخستین تعریف وی از گفتمان بهمثابه حیطه ی کلی از احکام، فراگیرترین تعریف است. مطابق تحلیل میلز (همان) بنا به این تعریف، همهی پاره گفتارها یا متن هایی که معنی دارند و همهی پاره گفتارها یا معناهایی که تأثیر یا جلوه هایی در جهان واقعی دارند گفتمان بهحساب می آیند. میلز معتقد است که این تعریف کلی بوده و فوکو به ویژه در آثار اولیه اش در مقام نظری این مفهوم را از گفتمان مراد میکند. دومین تعریف از گفتمان -مجموعه ی قابل تمایزی از احکام – تعریفی است که فوکو اغلب به هنگام بحث از ساختارهای خاص درون گفتمان به کار میگیرد. در اینجا مسأله ی او این است که بتواند گفتمانها یعنی گروهی از پاره گفتارها را که به نظر میرسد به نوعی ضابطه مند شده اند و مشترکا دارای انسجام و نیرو هستند، شناسایی و به هم مرتبط کند.
درفیوس و رابینو (1387: 120) در توضیح این مفهوم بر این باورند که فوکو در دیرینه شناسی دانش (1972) با تأمل دربارهی شیوهی تحلیل خود در مورد گفتمان به این نتیجه میرسد که موضوع اصلی تحلیل وی گزاره یا حکم یعنی نوعی نقش و کاربرد زبانی است که پیشتر مورد توجه قرار نگرفته بود. به این معنا حکم به معنی سخن یا قضیه و یا امری روان شناختی یا منطقی و نیز واقعه یا صورتی آرمانی نیست. گزاره یا حکم، قضیه یا جمله ی اخباری نیست زیرا جمله ی واحد با معنای واحدی ممکن است خود گزاره ها و حکم های متفاوتی باشد، یعنی بسته به مجموعه ی احکامی که آن جمله در درون آنها ظاهر میشودممکن است دارای شروط صدق متفاوتی باشد. فوکو بر این باور است که احکام، کردارهایی هستند که قطع نظر از ابهام احتمالی جملات بهکاررفته در قاعده بندی آنها و عوامل علی مندرج در ادای آنها میتوان صورت ظاهری آنها را پذیرفت.
«گزاره ها منفردند بنابراین نمیتوان آنها را از طریق کلیتهایی همچون دستور زبان یا منطق استنتاج کرد. پس منفرد بودن به این معنی است که از نظر ساختار غیر قابل پیش بینی و از نظر شیوهی وقوع تصادفی میباشد. فوکو با ایجاد تمایز میان گزاره (بهعنوان واحد گفتمان) و رخدادهای زبانی (گفتار) بهعنوان عناصر زبان این مسئله را صریحا بیان میکند. به این ترتیب گزاره رخدادی است تکرار ناپذیر که دارای موقعیتی یگانه و تقلیل ناپذیر میباشد. فوکو میگوید گزاره را نمیتوان تنها نوعی گفتن دانست؛ زیرا به رغم مادی بودنش یعنی ویژگی زمانی و مکانی اش تکرار ناپذیر است و به همین دلیل نمیتوان آن را به سطح صورتهای دستوری یا منطقی تقلیل داد.»
(قاضی مرادی،1390: 17)، فوکو به منظور تشخیص و یافتن یک حکم، تنها به پذیرش صورت ظاهرآن و قرار دادن آن در متن واقعی خودش که مرکب از دیگر احکام و گزاره ها ی سطحی است، نیاز دارد.
تعریف سوم فوکو از گفتمان، از منظر میلز تعریفی است که بیش از بقیه، نظر نظریه پردازان را به خود جلب کرده است: رویه ی ضابطه مندی که شماری از احکام را توضیح میدهد. به باور میلز، فوکو در این تعریف، کمتر در بند پاره گفتارها، متن های واقعی و بالفعلی است که تولید میشوند و بیشتر قواعد و ساختارهایی را در نظر دارد که پاره گفتار ها و متن ها ی خاصی را تولید میکنند. به باور وی (1388: 27) این یکی از مفیدترین شیوههای تأمل در باب گفتمان است که آن را نه بهمثابه مجموعهای از نشانهها یا قطعهای از متن، بلکه رویه هایی بدانیم که بهگونهای نظاممند موضوعاتی را که دربارهشان سخن میگوید، شکل میدهد. به این اعتبار، گفتمان چیزی است که چیز دیگری را تولید میکند؛ و نه چیزی که در خود و برای خود وجود دارد و بهصورتی جداگانه میتوان تحلیلش کرد. یک ساختار گفتمانی را بهواسطهی نظاممندی آرا، نظرات، مفاهیم، شیوههای تفکر و رفتاری که در یک بافت خاص شکل گرفتهاند و بهواسطهی تأثیرات آن شیوههای تفکر و رفتار میتوان شناسایی کرد. سارا میلز در توضیح این مطلب می افزاید:
بنابراین میتوان فرض کرد که مجموعهای از گفتمانهای زنانگی و مردانگی وجود دارد، چون زنان و مردان به هنگام تعریف خود بهمثابه سوژههای جنسیت مند در درون گسترهی خاصی از پارامترها رفتار میکنند. این چارچوبهای گفتمانی مرزهایی را مشخص میکنند که میتوانیم در محدودهی آنها، بر سر اینکه جنسیت مند بودن یعنی چه بحث کنیم. سارا میلز (همان: 28) بهدرستی اشاره میکند که بهترین راه شناسایی گفتمان این است که ببینیم فوکو در بحث از قدرت، دانش و حقیقت چه میگوید، چرا که این ترکیب اساس همان چیزی است که گفتمان را میسازد. به باور فوکو حقیقت نه ذاتی یک پاره گفتار است و نه کیفیت انتزاعی ایده آلی که انسانها سودای وصالش را دارند. او حقیقت را چیزی کاملاً مادی و منفی میداند. فوکو در «حقیقت و قدرت» میگوید:
«حقیقت، خارج از قدرت وجود ندارد و فاقد قدرت نیز نیست. حقیقت، چیزی است متعلق به این جهان، فقط بر پایه ی شکل های متفاوت، الزام ایجاد میکند و موجب تأثیرهای مداومی از قدرت میشود. هر جامعه ای سامان قدرت خود و سیاست کلی حقیقت خود را دارد؛ یعنی انواع گفتمان که بهعنوان حقیقت پذیرفته شده و عمل میکند، ساز و کار و مواردی که آدمیان را قادر به تفاوت گذاشتن میان گزاره های صادق و کاذب میکند، ابزاری که به یاری آن هر چیز تأیید میشود و ضمانت اجرایی مییابد، روش ها و فنونی که در دستیابی به حقیقت ارزشمند محسوب میشوند و موقعیت آن کسانی که چیزی را میگویند، حقیقت خوانده میشود.» (احمدی، 1377: 190)
به این ترتیب حقیقت آن چیزی است که جوامع باید برای تولید آن کار بکنند. نه آن چیزی که به شیوهی استعلایی ظاهر میشوند؛ بنابراین گفتمانها در خلأ وجود ندارند، بلکه در کشمکش دائم با گفتمانها و رویه های اجتماعی دیگری قرار دارند که آنها را در ارتباط با پرسشهای مربوط به حقیقت و اقتدار شکل میدهند.
میلز (همان، 29) بر این باور است که فوکو در بند این نیست که کدام گفتمان بازنمایی حقیقی یا درست واقعیت است، بلکه مسأله ی او ساز و کاری است که از خلال آن یکی بدل میشود به گفتمان مسلطی که از طریق اعانات رسمی، تأمین ساختمآنها توسط هیأت دولت و به رسمیت شناخته شدن از سوی کل جمعیت مورد حمایت قرار میگیرد، در حالی که با دیگری از روی سوءظن برخورد میشود و چه بهصورت حقیقی و چه بهصورت استعاری در حواشی جامعه جای داده میشود. بدین ترتیب قدرت یک عنصر کلیدی در بحث های مربوط گفتمان میشود. سارا میلز (1388: 29) در تحلیل از مفهوم فوکویی قدرت می نویسد: فوکو تأثیر به سزایی در بازاندیشی در باب الگوها یا مدلهای قدرت داشته است. وی نظر فوکو را برخلاف نظریههای اومانیست های لیبرال میداند که قدرت را مایملک یا تجاوز به حق دیگران قلمداد میکردند. وی همچنین ذکر میکند که « برخلاف نظر مارکسیست ها مناسبات قدرت از نظر فوکو تالی مناسبات اقتصادی نیست. وی می کوشد پیچیدگی های رویه هایی را که میتوان در
