
نوع خاص از جامعه پذيري، که در واقع به زنان ايراني تحميل شده است را تحت عنوان جامعه پذيري مردسالارانه بررسي خواهيم نمود.
در کنار جامعه پذيري، بايد از غالب شدن نوعي فرهنگ مردسالارانه بر جامعه ايران پس از انقلاب (که نتيجه طبيعي اين نوع از جامعه پذيري سياسي ميباشد) و سپس عملکرد دولت در اين خصوص اشارهاي بنماييم.
4-3 جامعه پذيري مردسالارانه84:
از آن جايي که زنان همواره نيمي از اعضا جامعه را تشکيل ميدهند و فرهنگ سياسي آنها زمينه اصلي جامعه پذيري سياسي اين قشر به حساب مي آيد، چنين انتظار مي رود که اين نيروي بالقوه گسترده با مشارکت سياسي، افزايش آگاهيهاي سياسي، بالارفتن سطح تحصيلات و ديگر پديدههاي مربوط به قلمرو سياست موقعيت اجتماعي بهتري در جامعه پيدا کرده و بستر افزايش مشارکت در حيات سياسي جامعه را فراهم نمايند(شريف،147:1380).
هرچه حضور زنان در زندگي سياسي بيشتر باشد، درجه توسعه يافتگي کشور نيز افزايش مي يابد. در اين خصوص نبايد به حضور نمادين و سمبليک زنان در سياست رضايت داد؛ بلکه بايد شايسته سالاري، افزايش آگاهيهاي سياسي و ارتقاي کيفيت مشارکت در حيات سياسي توسط زنان را مبناي کار قرار داد زيرا ادغام بيشتر زنان در سياست ميتواند به آنان يک ماهيت متفاوت دهد. احزاب سياسي ميتوانند ابزارهاي مؤثري براي انعکاس خواستههاي زنان و دگرگوني در فرهنگ سياسي جامعه براي مشارکت بيشتر آنان در حرکت به سوي توسعه را فرهم نمايند.
بر اساس اين رهيافت، فرهنگ سياسي مقوله اکتسابي است که در قالب جامعه پذيري سياسي توسط نهادهاي مدني و حاکميت سياسي صورت مي پذيرد و رفتار سياسي شهروندان را جهت ميدهد. به همين دليل همواره زنان يکي از موانع پيش روي خود در مسير حضور در عرصههاي سياسي و اجتماعي و مشارکت فعالانه خود در جامعه را فرهنگ سياسي مردسالارانه ميدانند. اين امر نيز تحت لواي جامعه پذيري خاص زنان و دختران صورت ميگيرد که از ابتداي تولد، ضعف و خانه نشيني را در گوش آنان زمزمه ميکند.
در واقع دختر بچهها از همان کودکي در خانواده و مدرسه به گونهاي پرورش مي يابندکه خود را دور از نقشهاي سياسي و اجتماعي تصور ميکنند. به بيان ديگر از کودکي به پسران آموخته ميشود که نقشهاي فعال سياسي و اجتماعي داشته باشند. اين در حالي است که به دختران آموزش داده ميشود که در نهايت فقط بايد به امر خانه داري و پرورش کودکان بپردازند و به طور کلي مسايل سياسي و اجتماعي را به مردان بسپارند.
چنين برخوردهايي منجر به آن شده است که دختران در بزرگسالي و بر اساس همين ذهنيت، چندان تلاشي براي ورود به عرصههاي کلان سياسي و اجتماعي از خود نشان ندهند. براي بيان واضح تر اين مسأله، ميتوان از نظريه “يادگيري اجتماعي” بهره برد. پيروان اين نظريه تفاوتهاي جنسيتي را همچون ساير رفتارهاي ياد گرفته شده، تببين ميکنند و بر نقش يادگيري بر رشد شخصيت به جاي عوامل بيولوژيکي تأکيد مي ورزند. آنان معتقدند گرچه تفاوتهاي بيولوژيکي و زيستي مبناي نقشهاي جنسيتي متفاوت ميباشد ولي بسياري از اين رفتارها و ويژگيها حاصل يادگيري جنسيتي است که در روند جامعه پذيري براي دختران و پسران در دوران کودکي دروني ميشود و در دوران بزرگسالي باعث ايجاد نقشهاي متفاوت براي مردها و زنها در عرصههاي مختلف اجتماع ميشود. بنابراين رشد نقشهاي جنسيتي، تحت تأثير عوامل اجتماعي است. اساس اين نظريه همان ديدگاه سنتي يادگيري است.
بر اين اساس، يادگيري به معناي تغيير در رفتار است که در نتيجه تمرين و تجربه به دست مي آيد. تجارب دريافت، تعويق و تنبيه باعث ميشود هر فردي تجارب منحصر به فردي داشته باشد که هم شکل دهنده رفتار کنوني و هم رفتارهاي آتي وي باشد. از ديد طرفداران اين نظريه در فرآيند يادگيري، مشاهده کردن، مهم ترين نقش را ايفا ميکند. مشاهده رفتار والدين توسط کودک، نقش بسيار مؤثري در يادگيري آنها از رفتارهاي جنسيتي دارد. مادر و پدر و بسياري از افراد ديگر در دنياي واقعي يا تصويرهايي که از دختر، پسر، زن و مرد در رسانهها ارائه ميشود براي کودکان به عنوان يک الگو عمل در مي آيد، بر اساس آنها نقشهاي جنسيتي را فرا ميگيرند. کودکان در خانه، مکان بازي، مدرسه و از طريق رسانههاي جمعي با رفتارهاي کليشهاي جنسيت روبه رو ميشوند که اين رويارويي دو نتيجه را دارد:
1- کودکان نقشهاي وابسته به هر دو جنس را مي آموزند.
2- همچنين مي آموزند کدام رفتارهاي جنسيتي را انجام دهند.
دختران مي آموزند کدام رفتار خاص دختران است و به انجام آن تشويق ميشوند و کدام رفتار خاص پسران است و انجام آن توسط آنها منجر به سرزنش يا بي توجهي ميشود. والدين و جامعه نيز از همان ابتدا با دختر و پسر به اشکال متفاوتي برخورد ميکنند. مناسب دانستن بازي با عروسک، براي دخترها و ماشين و پليس بازي براي پسرها، ماندن دختر در خانه و دوچرخه سواري پسر بيرون از منزل، همه نمونههاي از رفتارهاي کلاسيک وکليشهاي هستند. غالباً در مدرسه نيز همين باورها تقويت ميشود و تفاوتهايي را در دو جنس درباره انتظارات از شغل و حرفه ايجاد ميکند که منجر به تفاوت در آمادگي براي احراز مشاغل بين دو جنس ميشود.
تصاوير زنان و مردان در کتابهاي درسي نيز در نوع جامعه پذيري دختران و پسران موٌثر است. به شکلي که در بيشتر داستانها، پسرها يا مردها نقش اصلي داستان را بر عهده دارند. حتي در اين گونه کتابها از مردان تصاويري بيشتري وجود دارد و آنان قدرتمندتر و فعال تر به تصوير کشيده شدهاند(Hoffman,1982:1).
در اغلب اين تصاوير مردها متفاوت تر، باهوش تر و موفق تر و زنان متصل تر، ترسو و در قالب فعاليتهاي خانگي به تصوير کشيده ميشوند که البته تمامي اين تصاوير حاوي اين پيام براي کودکان است که دختران و زنان مشارکت کمتري در حيات سياسي و اجتماعي دارند ودر مقايسه با مردان کارهاي کم اهميت تري را انجام ميدهند. اگر طي ساليان اخير تا حدودي اين نگرش و تصاوير متحول شده است اما هنوز زنان بهاندازه مردان نقش فعالي در عرصههاي اجتماع بر عهده ندارند.(turner&bowker,1996:461).
بنابراين تحت تأثير اين نوع خاص جامعه پذيري که همواره از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد، دختران و زنان جامعه از همان اوايل زندگي مي آموزند که بايد نقشهاي ثانويه و تبعي داشته باشند و به نوعي حس اعتماد و اتکاي به خود در آنان بارور نميشود و در ادامه منجر به خلق و خوي خاص برايشان ميشود که نشان دهنده دوري زنان از عرصه سياست ميباشد و در عرصه سياسي از آن به عنوان “الگوي سياسي زنان ” نام برده ميشود که همين الگوي رفتار سياسي خود مانع عمدهاي بر سر راه مشارکت سياسي زنان در ادوار پيش به طور کلي و در دوران پس از انقلاب به طور خاص بوده است.
در اين الگو زنان نسبت به مردان از آگاهي سياسي کمتري برخوردارند ودر مقايسه با مردان از نظر سياسي بي تفاوت ترند و يا در صورت مشارکت در زندگي سياسي، بيشتر از مردان به احزاب راست گرايش دارند و همچنين به لحاظ سياسي محافظه کار تر از مردان هستند(سنگ تراش،5:1385). قبل از پرداختن به فرهنگ مردسالارانه بهتر است نگاهي اجمالي به الگوي رفتار سياسي زنان داشته باشيم.
4-4 الگوي رفتار سياسي زنان در ايران پس از انقلاب:
4-4-1 پيروي زنان از شوهران خويش در رفتارهاي سياسي:
به جرأت ميتوان گفت وحدت نظر تقريباً کامل ميان زن و شوهر در امور سياسي، نتيجه سلطه مردان بر زنان در اين حوزه است. اگرچه در دوران قبل از انقلاب، فرصت مناسبي براي حضور زنان در عرصههاي سياسي وجود نداشته است اما همان تعداد اندکي از زنان طبقات بالا که به طرز فرمايشي در امر سياست مداخله داشتند بيشتر پيرو نظر پدران يا شوهران خويش بودهاند.
در دوران پس از انقلاب در بسياري از موارد، نگرش سياسي زنان همان نگرش سياسي شوهران ايشان بوده است. بر اساس شواهد قابل ملاحظه، ديده شده که زنان پس از انقلاب، نيز در بيشتر امور سياسي از شوهران خود پيروي ميکنند يا دست کم اين که زن و شوهر معمولاً از احزاب يا نامزدهاي يکساني حمايت ميکنند. بر اين اساس، مشارکت زنان در زندگي سياسي حتي در دوران پس از انقلاب با وجود فضاي بازتر و جامعه مدني، مشارکتي مستقل نبوده است؛ بلکه تابع علايق مردانهاي است که همه جا در زندگي سياسي حاکم است.
به عبارت ديگر سياست مشغلهاي مردانه تلقي ميشود. در موارد بسياري ديده شده است که رأي سياسي زنان بي درنگ پس از تغيير رأي سياسي شوهرانشان تغيير کرده است. حداقل اين که يکي از عوامل اصلي تعيين کننده رأي سياسي زنان، رأي شوهرانشان است. همچنين پس از ازدواج، احتمال تغيير سياسي زنان و گرايش آنها به رأي شوهرانشان بيشتر است تا عکس آن که دليل آن يا بخاطر اعتماد به شوهران بوده يا پرهيز از مشاجره يا هم فکر بودن زن و شوهر با يکديگر.
4-4-2 سنت گرايي زنان:
بر اساس پژوهشهاي انجام شده درباره گرايشهاي حزبي زنان در ايران معاصر، وفاداري آنان نسبت به احزابي که به طور سنتي در قدرت بودهاند( خواه چپ يا راست) بيشتر بوده است. در نتيجه ثبات و تداوم در شيوه رأي دادن در بين زنان بسيار رايج تر است؛ چرا که براي آنان نوسان در عقايد سياسي در مجموع ناخوشايند تر است تا مردان. در ايران پس از انقلاب، شواهد حاکي از آن است که عمدتاً زنان در زندگي سياسي کمتر طرف دار تغييرند و اگر تغييرات رنگ کم و بيش تند و خشونت آميز به خود بگيرد هراس آنها بيشتر ميشود و به حفظ وضع موجود تمايل بيش تري نشان ميدهند.
4-4-3 محافظه کاري زنان از نظر سياسي:
غالباً زنان در ايران پس از انقلاب بر اساس شواهد بيشتر تمايل داشتهاند که همانند همسران خود رأي دهند. هر چند عموماً محافظه کار تر هستند. در واقع تمايل به نظرات سياسي شوهران هر چند هم اين نظرات غير محافظه کارانه باشد خود متضمن نوعي محافظه کاري است. تقربياً بر اساس آمارهاي موجود، زنان بيش از مردان از احزاب محافظه کار حمايت ميکنند. به اين معني که شمار زنان حامي چنين احزابي، بيش از مردان است اما در مجموع تز گرايش محافظه کارانه زنان مورد تأييد همه جانبه قرار نگرفته است.
به علاوه پژوهشهاي صورت گرفته در اين مورد، بيشتر مربوط به يک انتخابات است و مطالعات تطبيقي به عمل نيامده است. همچنين ممکن است حمايت تعداد بيش تري از زنان در مقايسه با مردها از احزاب محافظه کار ناشي از شرکت بيشتر زنان در انتخابات باشد. رابطه ميان تعلقات مذهبي و محافظه کاري زنان در پژوهشهاي مختلف مورد تأکيد قرار گرفته است.
برخي از نويسندگان در خصوص ايران پس از انقلاب، ريشه اصلي گرايش بيشتر زنان به احزاب راست را در تعلقات مذهبي آنان جستجو کردهاند. به طور کلي تأکيد بر مذهب و خانواده در گرايشات محافظه کاري زنان بسيار نمايان است. طبعاً از نظر پايگاه اقتصادي- اجتماعي، سطح تحصيلات و فرصتهاي شغلي زنان نسبت به مردها، از سطح پايين تري برخوردار است و در عمل چنين عواملي ميبايد آنها را بيشتر به احزاب چپ سوق دهد تا راست. با اين حال به نظر مي رسد چنين عواملي در مقابل عوامل ديگر چندان اثر بخش نبوده است.
4-4-4 سياست گريزي زنان:
پژوهشهاي موجود اين نکته را کم و بيش نشان دادهاند که زنان موجودات سياسي نيستند بلکه بيشتر به مسايل زندگي خصوصي علاقه مندند. پيروي زنان از شوهران خود در زندگي سياسي، محافظه کاري و سنت گرايي آنها هم خود حاکي از اين گرايش کلي است(بشيريه،296:1374-292).
هيچ يک از اين گرايشها نميتواند نمايش گر مشارکت فعالانه زنان در عرصه سياست باشد.
4-5 غالب بودن فرهنگ مردسالاري85:
بديهي است که وجود چنين فرهنگي در هر جامعه اي، مردان را غالب و زنان را مغبون خواهد نمود و به آنان اجازه حضور در صحنههاي سياسي را نخواهد داد. از طرفي بر اساس چنين نگرشي بيشتر پستها و سمتهاي کليدي اساسي بر عهده مردان است و نگرش غالب آنان کمتر اجازه ورود زنان را به عرصههاي سياسي خواهد داد.
به طور کلي غالب بودن فرهنگ مردسالاري در جامعه ايران پس از انقلاب، به عنوان يکي از مهم ترين موانع مشارکت سياسي
