
ماه ها پشت سر هم سپری می شود، بدون اینکه نشانی از بارداری نمودار گردد. زن و شوهر هرروز بیشتر دچار اضطراب شده و بیمناک می گردند، هیجان و اضطرابی که در نتیجه چنین حالاتی ایجاد می شود باعث می گردد که به مسئله داشتن فرزند با دیده دشمنی بنگرند. گاهی وضع زن طوری است که باوجود باردار یهای متعدد جنین همیشه سقط می شود.در این موارد زن و شوهر بدفعات در مراحل انتظار و بعد امید قرار می گیرند تا بالاخره اقدام به داشتن فرزند خوانده میکنند.
باتوجه به احساس شکست خوردگی و عدم کفایتی که زن و شوهر در خود می نمایند و آگاهی که به نقص جسمانی خود دارند، وقتی در اولین هفتههای نگهداری از فرزند خوانده خود به بحرانهای عادی پرورشی کودک برمی خورند از خود عکس العملهای غیر عادی نشان می دهند. مسائل کوچکی مانند غذا دادن به کودک، امتناع ورزیدن او از خوابیدن، نفیگراییهایی مانند عدم کنترل ادرار و مدفوع، کجخلقیها و کتککاری با بچههای همسایه که پدر و مادرهای واقعی براحتی آنها را میپذیرند، قسمتی از مشکلاتی است که همه والدین با آن سروکار دارند. ولی این مسائل ممکن است پدر و مادر خوانده را دچار تنش ساخته و احساس ایمنی آنها را تهدید کند. با اضطراب و ناایمنی خاصی که والدین، فرزند خوانده را در خانواده خود پذیرفتهاند، اتفاقاتی شبیه آنچه که در بالا ذکر شد ممکن است تأییدی بر عدم کفایت و نقصی باشد که آنها با نگرانی در خود قبول کردهاند که همان احساس نیز موجب اقدام به پذیرش کودکی در خانواده بعنوان فرزند گشته است. ترس از شکست، یکی از انگیزههای اصلی است که پدر و مادر را دچار تنش ساخته و بطور ناخود آگاه باعث می شود که روابطی مصنوعی در ارتباط با کودک برقرار نمایند. درست مانند این است که والدین بگویند: «من که در بوجود آوردن فرزند موفق نبودهام، حالا که این بچه به من داده شده است نباید با نشان دادن ضعف، عدم لیاقت و کفایت خود را ثابت کنم»( همان،ص57 )
البته می دانیم تنشی را که بچهداری و تربیت فرزندان بطور خودآگاه ایجاد می کند باعث بوجود آمدن احساسات ضد و نقیصی در روابط عاطفی سالم والدین و فرزند می گردد. مادری که نمیتواند آرام باشد، خود بخود آن طور رفتار می کند که برای او راحت است و آنقدر از خود نامطمئن است که بدون اینکه احساسات و رفتار خود را کنترل کند و از دانش خو در رفتار با کودک کمک بگیرد، هرچه که پیش آید همان را انجام می دهد، تنش درونی خود را از راههای بی شماری به کودک منتقل می سازد. وقتی کودک با کابوسهای شبانه خود، دل دردها و تر کردن بسترش به تنشهای القاء شده عکس العمل نشان می دهد، تنشها و احساس ناایمنی مادر افزایش می یابد و بدین ترتیب یک دور تسلسل از تاثیر متقابل عواطف منفی بین مادر و فرزند بوجود میآید که همین باعث رجوع آنان به کلینکهای روان درمانی می شود. طریقی که یک پدر و مادر با تنش و احساس ناایمنی و اضطراب خود روبرو می شوند، یکی از کنشهای شخصیت فردی اوست. وقتی که عزت نفس با احساس بیکفایتی تهدید می شود، بعضی از والدین بخود فریبی که خیلی آسان بنظر می رسد روی می آورند. چون کودک از نظر ژنییک چیزی از پدر و مادر خوانده خود به ارث نبرده است، آنچه را که به عنوان خصوصیات ارثی همراه دارد بطور واضح و یا غیر واضح برای رفتاری که از او سر می زند و پدر و مادر نمی توانند بدرستی آنرا توصیف کنند، ممکن است مورد ملامت قرار گیرد. وقتی پدر و مادر فعلی با مشکل رفتاری خاصی در کودک خود مواجه می شوند، بدون توجه به اینکه طرفدار نظریه تاثیر محیط و وراثت در تربیت کودک باشند، رفتار خود را که ممکن است عامل موثر در ایجاد رفتار کودک باشد مورد آزمایش قرار می دهند. از طرف دیگر پدر و مادر خوانده، به هنگام روبرو شدن با رفتار ناپسند کودک بدون اینکه رفتار خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند با ملامت کردن والدین خونی، میراث نادرست کودک را سرزنش می کنند، بدین ترتیب خود را بی تقصیر دانسته و تبرئه میکنند. بنابراین بجای جست جو برای یافتن راهحل اساسی، برای رفع مشکلات موجود در تربیت کودک، ممکن است او را بجای اول خود برگردانده و بدین ترتیب اوضاع را بدتر از قبل سازند.( همان ،ص60)
اغلب چنین تصوری که اگر کودک را از فرزند خوانده بودنش آگاه سازیم صحیحتر خواهد بود. نمایندگانی که در سازمانهای واگذاری کودکان به خانوادههای داوطلب، کار می کنند سعی دارند که والدین را در بر قراری رابطه صحیح با کودک خود راهنمایی نمایند و همچنین آنها را در چگونگی مطلع ساختن کودک از فرزند خوانده بودنش یاری کنند. با وجود اینکه این تصمیم بخودی خود درست است، ولی کوششهایی که در این راه انجام می شود، کشمکشهای درونی والدین را پیچیدهتر می سازد. اضطراب و نگرانی آنها را در اینکه عکس العمل کودک پس از شنیدن حقیقت چگونه خواهد بود، موجب یادآوری این حقیقت می شود که آنها هنوز دچار نقیصهای هستند و مشکل اصلی از وجود خود آنها سر چشمه گرفته است. علاوه بر این، تخیلات خود والدین در مورد اینکه شاید فرزند حقیقی پدر و مادر خود نباشند، و یا اگر نبودند وضع چگونه بود، اوضاع موجود را بغرنجتر می سازد. این نابسامانی درونی در بحثها و ارتباطهای آنها با فرزند به طریقی القاء می شود. چنین بنظر می رسد که عموم کودکان وقتی بعللی از سرزنش پدر و مادر خود عصبانی هستند بیشتر به این فکر می افتند که آنها والدین حقیقی او نیستند، به تدریج که این کودکان بزرگ می شوند، این توهمات از بین می رود. زمانی که شخصی کودکی را به فرزندی میپذیرد، با این حقیقت روبرو می شود که چطور انسانی ممکن است توسط پدر و مادری غیراز والدین واقعیاش پرورش یافته و تربیت شده باشد. در این زمان است که توهمات کودکی دوباره شکل می گیرد و ممکن است به طریقی در روابط والدین و فرزند بخصوص در موقع افشای حقیقت فرزند خواندگی خلل وارد سازد. همین شرایط و اضطراب ها در زمان آگاهی کودکان ناشی از تلقیح مصنوعی از اصل و نسبشان می تواند رخ دهد.
در اغلب موارد کودکی که دچار شکستهای عاطفی بوده است وارد خانوادهای می شود که خود برای قبول موقعیت و سازگاری با آن دچار مشکلات متعدد بودهاند. به تدریج که کودک بزرگ می شود و از فرزندی خواندگی خودآگاه می گردد، بایستی موقعیت و اطاعات خود را با رشد روانیاش تطبیق دهد. همانطور که گفته شد گاهی اتفاق می افتد که کودک از طرف پدر و مادر مورد سرزنش و شاید تنبیه قرار می گیرد عصبانیتی که در این زمان به او دست می دهد، سبب می شود که به پدر و مادر خیالی و خوب خود فکر کند و چنین تصور نماید که این پدر و مادر بد و تنبیهگر متعلق به او نیستند. برای کودکی که با پدر و مادر واقعی خود زندگی می کند این فکر به صورت یک خیال باقی می ماند ولی برای فرزند خوانده هالهای از حقیقت به همراه دارد و ممکن است پایه تجسسات بیشتری باشد، و اساس جست جوی واقعی برای یافتن پدر و مادر حقیقی قرار گیرد. وقتی فرزند واقعی خانواده می آموزد که خود را با خواستهای والدین خود که هم مهربان و هم تنبیهگر هستند وفق دهد، فرزند خوانده ممکن است بجای اینکه خود را با خواستهای محیط سازش دهد از حقیقت روگردان شده، از یادگیری سر باز زند و باعث پیچیدگی رشد عاطفی خود گردد. اینکه مادر واقعی او را برای خود نگاه نداشته است به صورت یک فکر آزاردهنده در ضمیر کودک باقی میماند واین موضوع که اگر من از جانب پدر و مادر اصلی خود طرد شدهام دلیلی نمیبینیم که از جانب پدر و مادر خوانده خود طرد نشوم، از ذهن او دور نمیشود.این دلیل تراشی احساس ناایمنی و اضطراب کودک را،بخصوص در مواقعی که با والدین دچار تعارض و بر خوردهائی است افزایش میدهد.( همان ،ص62 )
هر چند اطلاعات زیادی در مورد کودکان حاصل از روش های کمک باروری در دسترس نیست ، برخی مطالعات به بررسی ابعاد تحول عاطفی- اجتماعی کودکان پرداخته اند.گروهی از اساتید در یک مطالعه ی تجربی به بررسی تاثیر نازایی و درمان آن بر خانواده ها ی مورد مطالعه در زمینه ی کیفیت فرزند پروری، عملکرد خانواده و تحول کودک پرداختند. میزان ارجاع فرزند خوانده ها برای استفاده از خدمات مشاوره ای در زمینه ی سلامت روانی و مشکلات ناسازگاری، بیشتر بوده و بسیاری بر این باورند که این یافته بیانگر تاثیر روانشناختی فرزند خواندگی بر کودکان است. این کودکان رفتار های مشکل آفرین بیشتری در مقایسه با دیگر کودکان بروز داده اند. ( شمس ، 1385، ص 88)
باید در نظر داشت که در روش های کمک نازایی ، گامت استفاده شده ممکن است مربوط به والدین بوده و فرزند حاصل با آن ها ارتباط ژنتیکی داشته باشد، یا اسپرم یا تخمک آن اهدایی باشد که در این صورت والدین با فرزندان ارتباط ژنتیکی ندارند. این احتمال وجود دارد که والدین احساس مثبتی نسبت به فرزندی که ارتباط ژنتیکی با آنها ندارد نداشته باشند و او را به عنوان فرزند خود قبول نکنند.
در مطالعه ای هان و همکاران (2001)، ابعاد مختلف عملکرد زناشویی را به طور خاص ارزیابی کردند و نتیجه گرفتند که مادران دارای فرزند به روش خارج رحمی (IVF ) ، نه تنها احساس رضایت کمتری نسبت به خانواده دارند بلکه از نظر روابط زناشویی نیز، در مقایسه با مادرانی که به طور طبیعی دارای فرزند شده اند، ضعیف ترند.( همان ، ص89 )
در مطالعه ی دیگری در فلسطین اشغالی، تاثیر طولانی مدتIVF بر بچه ها مورد ارزیابی قرار گرفت.51 نوجوان 9-10 ساله ی حاصل از IVF با 51 نوجوان باروری طبیعی از نظر سن، جنس، رتبه، تولد و وضعیت اقتصادی – اجتماعی خانواده ، همسان شدند. اختلافی از حیث ضریب هوشی و عملکرد شناختی یافت نشد، اما بچه های حاصل از IVF ، از نظر معلمان ، در موقعیت نا مناسبی از حیث تطابق اجتماعی _ روانی قرار داشتند و بر اساس گزارش خودشان نسبت به گروه NC مضطرب ، افسرده و پرخاشگر تر بودند.( همان،ص92 )
در مطالعه ی دیگری94 خانواده ی کودک حاصل از گامت اهدایی با کودکان سنین 3 ماه تا 3 سال را با دو گروه خانواده های کودکان IVF و خانواده های کودکانی که والدین آن ها مشکلات باروری نداشتند، مقایسه کردند، نتیجه ی اصلی گزارش ها نشان داد در هر دو موردی که مشکل باروری وجود داشت کودکان اضطراب و فزونی هیجانی بیشتری داشته و اختلال های کنش وری بدنی از قبیل شکایت های روان تنی، اختلالات تغذیه و اختلال در الگوهای خواب نشان داده اند.( صادقي ، 1385، ص104 ) توضیح آن که اختلالات کنش وری به اختلالاتی گفته می شود که نشانگر واکنش هایی متناسب با شرایط درونی و بیرونی محرک فرد نیست، از جمله اختلال های روان تنی که به شکایت از درد های بدنی که منبع زیستی و فیزیولوژیکی ندارند، اطلاق می شود.
نگرانی های بسیاری در مورد کودکان حاصل از گامت اهدایی وجود دارد، از این که نتایج تحقیقات روانشناختی در رابطه با این کودکان که از لحاظ ژنتیکی به یکی از والدین یا هر دو مربوط نیستند چگونه است. از یک سو برخی از محققان( e.g Warnock.1984.golombok .et al.1995 )معتقدند که فقدان ارتباط ژنتیکی بین کودک و والدین یا هر دو ممکن است احساس سردرگمی و آشفتگی در هویت برای این کودکان در پی داشته باشد.
حق بر هویت خانوادگی، ممکن است با حق بر هویت واقعی یکی تلقی شود. به عبارت دیگر، اگر فرزند خواندگی اتفاق بیفتد و پدر و مادر طبیعی نامعین بمانند،کودک ممکن است بتواند بر اساس حق بر شناخت هویت واقعی خود، شناخت والدین ژنتیکی خود را تقاضا نماید. این منفعت متعلق به این حق کودک در مطالعه ی جامع جان تریسلیوتیس در مورد هفتاد کودک اسکاتلندی نشان داده است. پژوهشگر آسیبی را از غیرقابل دسترس بودن یا آگاهی از هویت واقعی آن ها نشان داد و همچنین طبیعت و ماهیت نیاز ضروری کودکان خوانده برای جست و جوی هویت از جمله یافته های دیگر، این است که وقتی فرزند خواندگی اتفاق می افتد و مدت طولانی سپری می شود و بعد این موضوع آشکار می شود عواقب جدی بدی به بار می آورد و اطلاعات نشان می دهد که ریشه ی بیشتر مشکلات روانی این کودکان، فرزندخواندگی می باشد.
