
ن باورند كه نه تنها رفتار انسان از فعاليت بخشهاي خاص ناشي ميشود بلكه ارتباط اين بخشها با يكديگر نيز به رفتار جهت ميدهد. اينكه رفتار انسان گاهي در هم ريخته و ناهماهنگ است ميتوان شك كرد كه اشكال عمده اي وجود دارد چيزي كه به رفتار يكپارچگي ميدهد خويشتن است، مفهوم خويشتن به طور سنتي به سه دليل مورد تاكيد قرار گرفته است:
اول اينكه آگاهي از خويشتن نشان دهنده ي جنبه مهمياز تجربه ي پديدار شناختي يا ذهني انسان است
دوم اينكه تعداد قابل توجهي از تحقيقات نشان ميدهد كه چگونگي احساس انسان از خود در بسياري از موقعيتها بر رفتار او اثر ميگذارد
سوم اينكه مفهوم خويشتن براي بيان جنبههاي سازمان يافته و درهم تنيده كنش شخصيت به كار رفته است. نظريه پردازان معروفي چون “گوردون آلپورت” معتقدند كه به دليل عدم كاربرد مفهوم خويشتن، تلاشهاي بسياري از روانشناسان در تبيين يكپارچگي، سازماندهي و يگانگي انسان بي ثمر مانده است. هر نظريه پرداز در غياب مفهوم خويشتن ناچار است مفهوم ديگري را بپرورد كه جنبههاي در هم تنيده ي كنش انسان را بيان كند.
2-4-2 سطوح مختلف آگاهي و مفهوم ناهشيار
پنجمين مضمون مورد توجه بسياري از نظريه پردازان شخصيت، چگونگي تبيين نقش سطوح مختلف هشياري در كنش انسان است اغلب روانشناسان امكان وجود سطوح مختلف هشياري قبول ميكنند، اثرات مواد مخدر همراه با علاقه ي افراد به مرامها و شيوههاي مراقبه در شرق موجب شده است كه توجه روان شناسان شخصيت به حالات گوناگون هشياري افزايش پيدا كند. اغلب معتقدند كه هميشه عوامل رفتارمان را تحت تاثير قرار ميدهد كه يا به آنها توجه نداريم يا از آنها آگاه نيستيم، البته بسياري از روانشناسان، از نظريه ي فرويد درمورد ناهشيار ناخشودند واحساس ميكنند كه اين نظريه در تبيين پديدههايي بسياري به كار رفته است ولي خود را در معرض تحقيق تجربي قرارنداده امابرای پدیده هایی چون لغزشهاي لفظي، روياها، ناتواني گاه و بيگاه در تبيين منطقي رفتارها و توانايي ما در ياد آوري رويدادهاي گذشته و به ظاهر فراموش شده چه توضيح ديگري داريم؟ آيا انسان از بعضي امور مطلع و از بعضي ديگر بي خبر است؟
2-4-3 رابطه بين شناخت، عواطف و رفتار مشهود
شخصيت شامل شناخت (فرآيندهاي فكري، عواطف (هيجانها و احساسات) و رفتار مشهود است. پژوهش درهمه اين موارد، مورد توافق تمام روان شناسان نيست و در مواردي هم كه چنين است اختلافات زيادي در مورد رابطه اين سه با يكديگر وجود دارد.
روان شناسان شخصيت در توجه يا اهميت نسبي كه به هر يك از اين موضوعات ميدهند از يكديگر متفاوتند، اين تفاوت گذاري از اهميت خاصي برخوردار است، زيرا تعيين ميكند كه چه امري مورد پژوهش قرار گرفته، چگونه انجام گرفته و ارزيابي شخصيت به چه طريق بوده است.
به عبارت ديگر در مطالعه افكار، احساسات و رفتار انسان روشهاي مختلف براي پژوهش و ارزيابي شخصيت وجود دارد. بررسي رابطه بين اين پديدهها، با توجه به شخصيت هر فرد ميتواند جالب باشد.
2-4-4 اثرات گذشته، حال و آينده بر رفتار
اينكه آيا افراد زنداني گذشته ي خويشتن هستند تحت تاثير نگاه به آينده قرار دارد، بدون ترديد نظريه پردازان توافق دارندكه رفتار تنها تحت تاثير عواملي است كه در حال حاضر فعالند، در اين صورت تنها زمان حال است كه در درك رفتار اهميت دارد ولي زمان حال ميتواند تحت تاثير تجارب دور يا نزديك گذشته نيز قرار گيرد. همين طور آنچه كه فرد در زمان حال به آن فكر ميكند. ميتواند تحت تاثير افكاري باشد كه به آينده ي دور يا نزديك مربوط است. افراد درميزان توجه به گذشته يا آينده از يكديگر متفاوتند، روان شناسان شخصيت نيز در ميزان اين توجه باهم متفاوت هستند در يك طرف پيوستار، نظريه روان كاوي قرار دارد كه به تجارب يادگيري اوليه اهميت ميدهد و در طرف ديگر نظريه شناختي واقع شده است كه بر برنامههاي آينده تاكيد دارد. به هر حال سوال مهم در اينجا است كه چگونه تجارب گذشته و پيش بينيهاي آينده را تفسير كنيم و آنهارا به آنچه در حال حاضر در جريان است ارتباط دهيم.
2-5 نظريههاي شخصيت
2-5-1 نظريه روان كاوي در شخصيت
زيگموند فرويد (1939-1856)
2-5-2 زندگینامه
“نگاهت را متوجه درون كن، به اعماق وجودت بنگر، ياد بگير اول خودت را بشناسي”
فرويد در ششم ماه مه 1856 در شهر فريبرگ متولد شده در 4 سالگي به اتريش مهاجرت كرد و تا 80 سال بعد در وين ماند پدر سخت گير و خود كامه او و مادر مهربان و دوست داشتني اش از خاطراتي است كه تاثير زيادي بعدها روي نظريه فرويد گذاشت فرويد تحت توجهات مادرش و باهوش سرشار و با تسلط برزبانهاي آلماني و عبري لاتين، يوناني، فرانسوي و انگليسي تسلط يافت و بعدها ايتاليايي و اسپانيايي را خودش ياد گرفت از ميان مشاغل معدود براي يهوديان وارد دانشكده پزشكي شد وي كه شديدا به دنبال شهرت بود از طريق آزمايشات فيزيولوژيكي روي نخاع شوكي ماهي خدمت شايسته اي به اين رشته كرده سپس تحقيق و طبابت را باهم آغاز كرد، فرويد علاوه بر تجربيات دوران كودكي، گرايشات رايج ضد يهوديت، در اين سنين شخصا افسردگي، اضطراب را تجربه ميكرد.
وي در سال 1886 به مدت يكسال با روان پزشك فرانسوي ژان شاركو كه به كمك هيپنوتيزم بيماران را درمان ميكرد همكاري كرد، در 1897، يك سال پس از مرگ پدر در حالي كه از افسردگي رنج ميبرد تحليل از خويش را آغاز كرد و از اين جا بود كه پاسخها را در ناهشيار خود ميجست “بهبود من فقط از طريق كاركردن با ناهشيار امكان پذير ميشود وكوششهاي هشيار كفايت نميكند” و اين تحليل از خود تا پايان زندگي اش ادامه داشت، در 1980 شيوههاي جديد درماني را آغاز كرد.در 1900 در كتاب تحليل رويا قسمتهايي از نظريات روان كاوي اش را، منتشر كرد در 1902 جامعه روان كاوان را تشكيل داد. تا 1910 در جامعه پزشكي خود و 6 رساله اش بايكوت شدند ولي به تدريج كتابهايش و سخنرانيهايش رونق گرفت، در خلال جنگ جهاني زندگي خوبي نداشت و سرانجام در 26 سپتامبر 1939 در سن هشتاد و سه سالگي درگذشت، حتي كساني كه او را به سختي نقد ميكنند و او را فردي ناشكيبا ميخوانند قبول ميكنند كه وي اشتياقي وصف ناپذير به حقيقت يابي داشت و در 20 سال آخر زندگي عليرغم 33 جراحي به دليل سرطان فك مطالعاتش را با شهامت وامانت داري تا آخرين روز زندگي اش ادامه داد.
پروين،جان(جوادی و همکاران، 1381)
2-5-3 نظريه روان پويشي11 فرويد(روانكاوي در شخصيت):
از نظر فرويد غرايز عناصر اصلي شخصيت هستند، نيروهاي برانگيزنده اي كه رفتار را سوق ميدهند و جهت آن را تعيين ميكنند، غرايز شكلي از انرژي هستند، انرژي فيزيولوژيكي تغيير شكل يافته اي كه نيازهاي بدن را به اميال ذهني پيوند ميدهد، محركهاي اين غرايز دروني هستندو اين ذهن است كه انرژي بدني را به ميل تبديل ميكند، ما هميشه مقدار خاصي از تنش غريزي را تجربه ميكنيم مردم ممكن است راههاي مختلفي براي بر طرف كردن نيازهايشان را انتخاب كنند براي مثال ممكن است سائق جنسي به وسيله ي رفتار دگر خواهي جنسي، هم جنس خواهي يا رفتار خود انگيزي جنسي ارضا شود او معتقد بود كه انرژي رواني ميتواند به هدفهاي جانشين جابه جا شود و اين جابه جايي در تعيين شخصيت فرد اهميت ويژه اي دارد.
2-5-4 سطوح شخصيت: هشيار12، نيمه هشيار13 و ناهشيار14
طرح اوليه ي فرويد شخصيت را به سه سطح تقسيم كرد: هشيار، نيمه هشيار و ناهشيار
هشيار شامل تمام احساسها و تجربههايي است كه در هر لحظه ي معين از آنها آگاهيم مثل لمس كردن خودكار. فرويد هشيار را جنبه ي محدودي از شخصيت ميدانست و در تشبيه ذهني ذهن به كوه نحوه يخ هشيار را بخش بالاي سطح آب ميدانست يعني نوك كوه يخي مهمتر از آن به نظر فرويد، ناهشيار ميباشد كه بخش بزرگتر و ناديدني زير سطح آب است كه نظريه روان كاوي بر اين بخش تمركز دارد. اعماق وسيع و تاريك آن، جايگاه غرايز است. ناهشيار شامل نيروي سوق دهنده ي عمده در پشت كل رفتار است و مخزن نيروهايي است كه نميتوانيم آنها را ببينيم يا كنترل كنيم.
نيمه هشيار بين اين دو سطح قرار ميگيرد. نيمه هشيار، مخزن خاطرات، ادراكها و افكاري است كه ما در لحظه به صورت هشيار از آنها آگاه نيستيم ولي ميتوانيم آنها را به راحتي به هشياري فرا خوانيم.
2-5-5 ساختار شخصيت: نهاد، من و فرامن15
نهاد
فرويد بعدا نظر خود را درباره سه سطح شخصيت تغيير داد و سه ساختار اساسي را در آناتوميشخصيت معرفي كرد نهاد با نظر پيشين فرويد درباره ي ناهشيار مطابقت دارد.
نهاد مخزن غرايز و “ليبيدو16 “(انرژي رواني كه توسط غرايز آشكار ميشوند) است. نهاد ساختار قدرتمند شخصيت است زيرا تمام انرژي لازم براي دو جزء ديگر را فراهم ميكند. نهاد طبق آنچه فرويد آن را “اصل لذت17” ناميد عمل ميكند، نهاد از طريق ارتباطي كه با كاهش تنش دارد در جهت افزايش لذت و دوري از درد عمل ميكند. نهاد به تعويق انداختن ارضا را به هر دليل تحمل نميكند و ما را تحريك ميكند كه بخواهيم، نهاد به نظر فرويد ساختاري خود خواه، لذت جو، بدوي، غير اخلاقي، سمج و عجول است و مانند نوزادي است كه وقتي نيازهايش بر طرف شود ديگر گريه نميكند او نميداند چگونه نيازهايش را بر طرف كند تنها راهي كه ميداند اين است كه از طريق عمل بازتاب و كامروايي توهمييا تجربه ي خيالپردازي به مقصودش برسد كه فرويد آن را انديشه در فرآيند نخستين ناميد.
من18
اغلب كودكان ياد ميگيرند كه آنها نميتوانند از افراد ديگر غذا بگيرند مگر اينكه بپذيرند با پيامدهاي آن روبرو شوند. كودك در حال رشد يادگرفته است كه با دنياي بيروني هوشمندانه و منطقي برخورد كند و توانائيهاي او ادراك و تشخيص، قضاوت و حافظه ي خود را پرورش دهد، توانايي كه بزرگسالان براي برآوردن نيازهاي خود به كار ميبرند. فرويد اين توانائيها را انديشه در فرآيند ثانوي خواند.
ما ميتوانيم اين ويژگيها را تحت عنوان عقل يا معقول بودن جمع بندي كنيم و آنها در دومين ساختار شخصيت فرويد، من، وجود دارند كه ارباب منطقي شخصيت است: كه هدفش كمك به نهاد براي به دست آوردن كاهش تنش است، من از واقعيت آگاه است، تصميم ميگيرد كه چه وقت وچگونه غرايز نهاد ميتوانند بهتر ارضا شوند در واقع، من، زمانها و مكانهاي مناسب و از نظر اجتماعي پذيرفتني كه تكانههاي نهاد را ارضا خواهد كرد تعيين ميكند. من جلوي ارضاي نهاد را نميگيرد بلكه ميكوشد آن رابر حسب درخواستهاي واقعيت، به تعويق اندازد يا هدايت مجدد كند، من به شيوه اي عملي و واقع بنيانه، محيط را درك و دستكاري ميكند و ازاين رو گفته ميشود كه او طبق “اصل واقعيت19” عمل ميكند. اين اصل مقابل “اصل لذت “است كه نهاد بر اساس آن عمل ميكند فرويد رابطه من و نهاد را به سوار كاري بر روي يك اسب تشبيه كرد. نيروي بي تجربه و وحشي اسب بايد توسط سوار كار هدايت، وارسي و مهار شود در غير اين صورت اسب ميتواند فرار كند و سوار كار را بر زمين اندازد. من ميانجي ميان نهاد و واقعيت است و بين آنها سازش برقرار ميكند.
فرامن 20
نهاد و من، تصوير كامل فرويد از ماهيت انسان را نشان نميدهند، مجموعه نيروهاي سومي نيز وجود دارد، مجموعه ي قدرتمند و عمدتا ناهشيار. دستورات و اعتقاداتي كه در كودكي آنها را فراگيري ميكنيم، عقايد درست و غلط ما، به زبان روزمره، اين اصول اخلاقي دروني را “وجدان” ميخوانيم كه فرويد آنرا فرامن ميخواند اساس اين جنبه ي اخلاقي شخصيت، معمولا در سن 5 يا 6 سالگي آموخته ميشود و در ابتدا شامل مقررات رفتاري است كه توسط والدين ما تعيين شده اند. كودكان از طريق تحسين، تنبيه و درس عبرت ياد ميگيرند كه چه رفتارهايي را والدينشان خوب يا بد ميدانند. رفتارهايي كه كودكان به خاطر آنها تنبيه ميشوند يك قسمت از فرامن يعني وجدان راتشكيل ميدهد. قسمت دوم فرامن، “خود آرماني21” است كه شامل رفتارهاي خوب يا درستي است كه كودكان براي آنه تحسين شده اند. سرانجام اين پذيرش و طردها دروني شده و به
