
دانشجويان بر حسب جنس مراکز آموزش عالي(دانشگاههاي سراسري و آزاد) ميباشد.
جدول 3-2: تعداد دانشجویان زن و مرد در مراکز آموزش عالي در سال های (1386-1381)
سال
مرد و زن
مرد
زن
82-1381
810
397
413
83-1382
924
430
493
84-1383
1019
469
550
85-1384
1191
534
657
86-1385
1539
650
889
مأخذ: وزارت علوم، تحقيقات و فن آوري
همان طور که جدول نشان ميدهد تعداد دانشجويان زن دانشگاهها و مراکز آموزش عالي طي سالهاي 82-1381 لغايت 86-1385 همواره بيش از مردان بوده است و از طرفي اختلاف در تعداد دانشجويان مرد و زن روندي صعودي نيز به همراه داشته است. طوري که درصد زنان دانشجو از 51 درصد در سال 82-81 به 8/57 درصد در سال تحصيلي 86-1385 رسيده است؛ يعني افزايش رشدي معادل با تقريباً 13 درصد در اين دوره زماني.
سال
مرد و زن
مرد
زن
82-1381
864
429
435
83-1382
968
487
482
84-1383
1098
568
530
85-1384
1198
623
575
86-1385
1290
696
594
جدول 3-3: تعداد دانشجویان زن و مرد در دانشگاه آزاد اسلامي در سال های(1386-1381)
مأخذ: وزارت علوم، تحقيقات و فن آوري
در دانشگاه آزاد، وضعيت تا حدودي متفاوت با دانشگاه و مراکز آموزش عالي ميباشد به طوري که تعداد دانشجويان زن به جز در سال تحصيلي 82-1381 همواره کمتر از دانشجويان مرد است. ولي به طور کلي هدف ما بررسي افزايش حضور زنان در مقاطع تحصيلي عالي نسبت به دوران قبل انقلاب ميباشد که در آن دوران حضور زنان در مقاطع عاليه فقط به زنان طبقات بالا جامعه مربوط ميشده و زنان عامي فرصتي براي حضور در مراکز آموزش عالي نداشتند. بدين گونه يکي از ملاکهاي تأثير گذار در روند افزايش مشارکت سياسي زنان پس از انقلاب، بالا رفتن سطح تحصيلات و فزوني حضور آنان در قياس با مردان در مراکز آموزش عالي کشور ميباشد. همان گونه که ذکر شد ميان تحصيلات بالاتر، افزايش آگاهي سياسي براي زنان و در نتيجه افزايش روند حضور آنان در امر سياست رابطهاي مستقيم بر قرار است.
اين واقعيت انکارناپذير است که در همه تلاشهايي که امروزه در سطح جهان براي کاهش و دفع محروميت و ستمهاي گوناگون تاريخي زنان انجام ميشود، مسأله آموزش، ارتقاي دانش، آگاهي زنان و در اصل توانمندسازي آنها از جايگاه مهم و برجستهاي برخوردار است. اين هدف در پرتو انديشه انقلاب اسلامي ايران در کشور ما رو به تحقق گذاشت. در واقع با پيروزي انقلاب اسلامي و حاکميت ارزشهاي اسلامي در جامعه، زنان تشويق به علم آموزي شدند و محيط مناسبي جهت اين امر فراهم گرديد. همچنين در خصوص تأثير سياسي دانشگاهها بر مشارکت سياسي زنان بايد گفته شود که از جمله کارکردهاي دانشگاه در رابطه با اعضاي جامعه، نقش آگاهي دهندگي آن ميباشد. در مورد کشور ما، در اغلب موارد، شاهد حضور تودهاي و به دور از آگاهي زنان در عرصههاي اجتماعي و خصوصاً سياست بوده ايم که عموماً تحت تأثير عقايد سنتي بوده است. امروزه با خروج زنان از عرصه خصوصي و ورود آنها به عرصههاي عمومي چون دانشگاه ميزان آگاهي و درک آنها از مسايل مختلف به شکل قابل توجهي افزايش يافته است. اين روند منجر به افزايش حضور و مشارکت آگاهانه آنها در مسايل مختلف سياسي و اجتماعي خواهد شد.
3-2-8 جنبش زنان(فمنيسم)67:
ايده هويت خواهي در زنان ايراني همواره در دوران ماقبل انقلاب نيز مطرح بوده است اما با وجود تمامي نابرابريها و تفاوتهاي نابه جا و به دليل نبودن شرايط فکري لازم، امکان شکل گيري حرکتي عموميبراي پاسداري از حقوق زنان و نوزايي ارج و منزلت آنان به گونهي جدي فراهم نبوده است. از سوي ديگر ناباوري و اعتماد به نفس نداشتن زنان که همواره در طول تاريخ هستي، خود را در سايه مردان خويش تعريف شده مي يافتند و از سوي ديگر، نبود نگرش عموميبه توان مندي زن براي ايفاي نقش مستقل به تداوم کناره گيري زنان از عرصه عمومي و خلاصه شدن نقش آنان به ايفاي وظيفه مادري و همسري صرف در عرصه خصوصي کمک نمود. نخستين اعتراضها به فرودستي زن در برابر مرد درپي حضور زنان در عرصه توليد اقتصادي در غرب آغاز شد. در جامعه ايراني به دليل نبود تجربه مدرنيته و دست آوردهاي آن، هنوز واکنشي براي دگرگوني و بهبود وضع زنان ديده نميشد. شايد بتوان نخستين نشانههاي يک جرکت جمعي را در نهضت مشروطه دانست که در پي افزايش آگاهي از دگرگوني وضع زنان در فراسوي مرزها، زمينه اين حرکت فراهم شد.
به طور کلي آرمان رهايي زن گرچه از دوران پيش از انقلاب اسلامي مطرح شده بود اما در مقطع سال 1357 بود که جدايي نقش زن ومرد از يکديگر کاملاً فراموش شد. در اين دوره، حضور گسترده زنان در عرصههاي عموميکه به مفهوم نفي نقش آنان در عرصه خصوصي هم نبود عاملي مهم در توانا سازي زنان بود.
زنان در اين مقطع از نابرابريهاي مختلف از جمله معيار استخدام نابرابر، مشارکت نابرابر در تصميم گيريها و فرصت نابرابر اجتماعي رنج ميبردند. در اين ميان منافع سياسي اولويت يافت و مبارزه با ستم جنسي به آينده موکول شد و ساختارهاي اجتماعي بي هيچ دگرگوني در راستاي حذف يا تعديل نابرابريهاي جنسي باقي ماند. برتري جويي مردان از يک سو و نبود بسترهاي مناسب مشارکت از سوي ديگر، بي تفاوتي و انفعال سياسي تودهاي زنان را در پي داشت. با گسترش فرهنگ بي تفاوتي، تلاش جنبش زنان براي شکستن تابوي انحصار نقش زن به عرصه خصوصي، بهره گيري از توان بالاي زن در توسعه کشور و به ثمر نشاندن اين باور که مسؤليت ايجاد دگرگوني براي پيشرفت بر دوش آنان نيز هست تنها در بخش اول تعبير شد.
در اين دوران دگرگونيهاي ساختاري و تکثر منابع معرفتي از يک سو و بسط پروژه نوزايي معنا، از سوي ديگر به شکل گيري هويتي مدرن انجاميد. اين پروژه معنايي، تلاش داشت که از شک و ترديدها و تعاريف جديد زنان از خود که اساساً ناهمسو با تعريف از خود در الگوي سنتي بود هويتي نو بسازد که بتواند شکاف ميان تعريف زنان از خود، حقوق، تکاليف و باورهاي آنان را پر کند. بر پايه اين تحول پديدهاي به نام “مسئله زنان يا مسئله جنسيت” و نهضتي براي پاسخگويي به اين مسئله پديدار شد که اين نهضت همان فمنيسم يا جنبش زنان است. لازم به ذکر است که فمنيسم نوعي خيزش اجتماعي است که نقطه عزيمت خود را رفع ستم از زنان و بهبود وضعيت اجتماعي زنان قرار داده است. راه کار فمنيسم براي دست يابي به اين امر بر سه نوع استراتژي استوار است:
استراتژي برابري حقوقي، استراتژي گسترش فرهنگ فمنيستي به مثابه جاي گشت فرهنگ مسلط و شيوه زندگي موجود، استراتژي کوشش فردي براي تاٌثير گذاري در محيط شخصي با تکيه بر کار گروهي در گروههاي زنان.
بدين گونه انقلاب اسلامي ايران آغازگر جنبشي کالاً ملموس در جمع زنان ايراني به ويژه بخش فرهيخته آنان گرديد تا در راستاي نوزايي ارج و حقوق ناديده انگاشته شده شان به فعاليت بپردازند. در ذيل مطالب فوق ابتدا بايد به تعريف جنبش اجتماعي زنان و اهداف آن بپردازيم سپس نگاهي گذرا به تاريخچه جنبش زنان در ايران قبل و بعد از انقلاب خواهيم داشت.
جنبش اجتماعي زنان يکي از نمونههاي جنبش جديد اجتماعي است که تأثيرات تعيين کننده و دامنه داري هم در جامعه هم در ديدگاههاي نظري جامعه شناختي داشته است به گونهاي که نمود آن را ميتوان در تغييرات گسترده و اساسي ديدگاهها، تعريف مجدد منافع و باز سازي روابط اجتماعي مشاهده نمود.
جنبش اجتماعي، عبارت است از سازماني کاملاً شکل گرفته و مشخص که به منظور دفاع و يا گسترش و يا دستيابي به هدفهاي خاصي به گروه بندي و تشکيل اعضا مي پردازد(روشه،164:1366). بر اين مبنا ميتوان گفت جنبش زنان ايران، جنبشي است که ادعا ميکند زنان در جامعه به طور سيستماتيک و به حکم ماهيت نظام حاکم مورد ستم و تبعيض قرار گرفتهاند و خواهان برابري فرصتها براي مردان و زنان اند(آبرکرامبي،155:1377).
به هر حال در خصوص جنبش زنان بايد گفته شود که از آن جايي که زندگي معاصر ما در جهاني کوچک جاري است، جهاني که در آن اعمال گروههاي انساني ميتواند بازتاب جهاني داشته باشد و انتشار سريع انديشهها در جهاني به هم پيوسته که در آن مردم و تجربهها به فراسوي مرزها سفر ميکنند و در هم مي آميزند به سرعت چتري از صداي زنان بر فراز اکثر نقاط جهان ايجاد ميکند(کيت نش،308:1380).
ياد آوري اين نکته نيز ضروري به نظر مي رسد که در شکل گيري جنبش زنان يک هدف مشترک وجود دارد و آن عبارت است از برابرطلبي جنسي. برابرطلبي عبارت است از رفع الگوها و شاخصهاي جنسي از تمامي عرصههاي عمومي و خصوصي، برخورداري تمامي انسانها از حقوق، مزايا، فرصتها و امکانات تنها بر اساس انسان بودن آنها بدون آن که جنس، عامل تبعيض و تمايز ميان آنها در اين زمينه باشد. به گونهاي که همگي آزادانه فرصت رقابت و مشارکت را داشته باشد(مشيرزاده،87:1378).
در خصوص جنبش زنان در ايران پس از انقلاب ميتوان ويژگيهاي زير را برشمرد:
– جنبش زنان، شکلي از مبارزه زنان است
– جنبش زنان، مبارزهاي دسته جمعي است.
– جنبش زنان، مبارزهاي آگاهانه است.
– جنبش زنان مبارزهاي براي کسب برابري جنسي است(شهيديان،27:1377).
جنبش زنان در گذر تاريخ:
سابقه جنبش زنان در ايران، حداقل به دوره مشروطيت بر ميگردد. زنان فعال اين دوره به مشارکت سياسي و تأسيس انجمنهايي جهت فعاليتهاي سياسي اقدام نمودند. از جمله انجمن فعال زنان در سالهاي 1286 تا 1290 ه.ش را انجمن آزادي زنان، انجمن نسوان، انجمن همت خواتين، انجمن مخدرات وطن و هيأت خواتين مرکزي تشکيل ميدادند(آفاري،11:1377).
اکثر اين انجمنها در دوران استبداد رضاخاني دوام نيافتند ولي رضاه شاه خود در سال 1314 به تشکيل “کانون بانوان” اقدام کرد که رياست آ ن را به دخترش شمس پهلوي سپرد. ظاهراً هدف اين سازمان تربيت فکري، اخلاقي بانوان و ايجاد مؤسسه خيريهاي براي امداد به مادران بي بضاعت بوده است. پس از برنامه کشف حجاب رضا شاه اين کانون نقش تبليغ کننده سياست رضاخان را ايفا نموده است(فتحي،135:1383-130). پس از سقوط رضاخان از سال 1320به بعد، با ايجاد فضاي بازتر سياسي، جمعيتهاي زنان مختلفي تشکيل شد که از جمله آنها ميتوان به “سازمان زنان طرفدار حقوق بشر” و ” انجمن حمايت زنان از کودکان” اشاره کرد که نحوه سازماندهي و تشکل اين سازمانها، اقتباس از الگوي رايج در غرب بود. در سال 1338 به جاي کانون زنان، “شوراي عالي زنان” که خود متشکل از 18 جمعيت زنان ديگر بود به رياست اشرف پهلوي تشکيل شد. هدف اصلي اين شورا مبارزه با بي سوادي بود. هر چند اين شورا در ظاهر مستقل از دولت بوده اما در واقع با مديريت عوامل حکومت و در راستاي اهداف آن گام بر داشت(رنجبر عمراني،93:1385-75).
پس از راهاندازي پروژه انقلاب سفيد، شوراي عالي زنان منحل و به جاي آن “سازمان زنان ايران” ايجاد شد. پس از سرنگوني رژيم پهلوي، جنبش زنان ايران وارد مرحله جديدي شد و سازمانهايي مانند جامعه زنان انقلاب اسلامي، جنبش زنان مسلمان، جمعيت زنان حقوق دان به وجود آمد. همچنين زمينه فعاليت در تشکلهاي غير دولتي زنان ايران که اکنون تعداد آنها به بيش از 140 رسيده است را ميتوان در محورهاي زير تقسيم بندي نمود:
سازمانهاي سياسي- اجتماعي، سازمانهاي غير دولتي خيريه، سازمانهاي غير دولتي آموزشي و سازمانهاي متفرقه ديگر که هدف آنها به طور عمده، اطلاع رساني درباره مسائل زنان، مسأله يابي مسائل زنان و حل اين مسائل است. در عين حال شکل گيري اين سازمانها به ويژه در رابطه با زنان، تغييرات مثبتي را به همراه داشته است که از جمله آنها ميتوان به تغيير نگرش زنان طبقه متوسط شهري، مشارکت فعال آنان در انتخابات نمايندگي مجلس اشاره نمود(عباسقلي زاده،13:1379).
اين سازمانهاي مدرن علاوه بر جذب زنان طبقه متوسط جديد، به تدريج با سازمانهاي سنتي که حضور غير رسميگستردهاي در ميان توده زنان ايراني دارند ارتباط برقرار کردهاند.
لازم به ذکر است که جنبش زنان اعم از دولتي و غير دولتي همراه با سازمانها و تشکيلاتش در کنار حضور
