
وی بر این امر پافشاری میکند که به این موضوع بپردازیم که چطور عبارتهای جنسیت گرا را باید در بافت گفتمانهایی در جامعه بهعنوان یک کل دید که جنسیت گرایی را تأکید کرده یا به چالش میکشد: هر تخریب بالقوه از یک گفتمان جنسیت گرا را باید در سایهی روابط گفتمانی مورد بررسی قرار داد. عبارتهای جنسیت گرا فرد را بهعنوان عضوی از گروهی مقولهبندی میکنند که فرد خود را عضو آن نمیداند و یا فرد را به ارزشهایی مربوط میداند که وی آنها را ارزشی ندانسته و یا حتی ضد ارزش تلقی میکند.
آچز (به نقل از میلز 2008:126) بهدرستی به این نکته اشاره میکند که اعضای جامعه حاملان فرهنگی که به ایشان رسیده نیستند بلکه عاملان فرهنگاند. این اعتقاد وجود دارد که چون جنسیت گرایی آشکار چیزی است که بسیاری از نهادها در تلاشاند آن را حذف کرده یا تضعیف نمایند جنسیت گرایی آشکار کمتری در صحن اجتماع دیده میشود. میلز (2008:134) بر این باور است که این تغییر مسیر از جنسیت گرایی آشکار به پنهان همواره با نوعی شوخ طبعی و کنایه همراه است که همزمان جنسیت گرایی آشکار را به چالش میکشد و در بازی نگه میدارد. میلز اضافه میکند که این واقعیت که شوخ طبعی و کنایه در این نوع جنسیت گرایی در کارند ماهیت خود جنسیت گرایی را تغییر نمیدهد، صرفاً شیوهی پاسخ دادن به آن را تغییر میدهد.
صورت دیگر جنسیت استعاری زمانی رخ میدهد که اشیاء طی فرایند شخص شدگی واجد ویژگیهای انسانی شوند. در این حالت در مخاطب همان احساسات و عواطفی نسبت به آن چیز برانگیخته میشود که نسبت به آن انسان (با ویژگیهای خاص خود). استعارههای جنسیتی فرهنگی، استعارههایی هستند که به انعکاس آن دسته از ارزشهای اجتماعی، سیاسی میپردازند که در همهی فرهنگها موجود نیست. فرهنگ در این مفهوم تنها تجلی فعالیتهای روشنفکرانهی انسانی مثل هنر و فلسفه نیست، بلکه دربرگیرندهی باورها و شیوههای حیات است که به مدلهای فرهنگی صورت میبخشد. هولند و کویین مدلهای فرهنگی را اینچنین تعریف میکنند: «مدلهای فرض شده و بدیهی از جهان که افراد کثیری از جامعه بر سر آنها توافق و اشتراک دارند. این مدلها، نقش مهمی در درک مردم از دنیا و شیوهی رفتارشان ایفا میکنند.» (به نقل از داد 2002: 519). از آنجا که استعارهها در حکم پل ارتباطی مدلهای شناختی و فرهنگها عمل میکنند، میتوانیم استعارههای جنسیتی فرهنگی را استعارههایی بدانیم که مبتنی بر عادات فرهنگی نامتقارن بوده که خود ریشه در کلیشههای جنسیتی دارند، بدین ترتیب حاصل چیزی جز تبعیض علیه یک جنس یا دیگری نخواهد بود. این دسته از استعارهها برآنند تا انسان را بهواسطهی اشیاء، حیوانات یا مشخصههای انسانی کلیشهای بازنمایی کنند. این دسته از استعارهها را میتوان در چارچوب ارائه شده از سوی لیکاف و ترنر (1989) تحت عنوان «استعارهی زنجیرهی بزرگ» مورد بررسی قرار داد.»
(رهبری، 150 تا 1388:155).
2-6- نشانهشناسی
«ریشهی اصطلاح نشانهشناسی از واژهی یونانی semeion به معنای نشانه میآید. یونانیان قدیم این واژه را بیشتر بهعنوان یک نمایه یا عارضه در نظر داشتند.» (معینی،65:1378).
«پیرس و سوسور هر دو بهعنوان بنیانگذاران آنچه امروزه به نشانهشناسی (semiotics) معروف است شناخته میشوند. آنها دو سنت عمده را پایهگذاری کردند. گاهی اوقات اصطلاح سوسور «semiology» برای ارجاع به سنت سوسوری و «semiotics» برای ارجاع به سنت پیرسی به کار میرود؛ اما امروزه اصطلاح semiotic برای پوشش دادن به هر دوی این سنتها طرفدار دارد.» (چندلر،26:1387).
مفهوم نشانه در مطالعات نشانه شناختی نقش مرکزی دارد. تا زمانی که درک دقیقی از مفهوم آن وجود نداشته باشد، شناخت عملکرد نظامهای نشانهای دشوار خواهد بود. به علاوه تعریف نشانه میتواند به تعیین مرزبندیهای سیال نشانهشناسی یاری رساند. شیوههای نشانهشناسی بر اساس تحلیل نشانهها قوام مییابند. تا زمانی که درک دقیقی از چگونگی ارتباطهای نشانهای وجود نداشته باشد بسیاری از مسائل نا روشن باقی خواهد ماند.
پژوهشهای نشانه شناختی راههای ارتباطی نشانه سازی را بررسی میکند. بر همین مبنا “اسلین ” نشانهشناسی را شاخهای از دانش بشر معرفی میکند که «موضوع آن نشانهها و چگونگی کاربرد آنها برای ارتباط میان انسانها و برای انتقال معنا است» (معینی، 70:1378).
«از نشانهشناسی میآموزیم که در جهانی از نشانهها زندگی میکنیم و هیچ راهی برای فهم چیزها جز از طریق نشانهها و رمزگانی که این چیزها در آن سازمانیافتهاند نداریم. از طریق
مطالعهی نشانهشناسی آگاه میشویم که این چیزها و این رمزگان معمولاً شفافاند و اعمال ما در خوانش آنها پنهان میشود. با زندگی در جهانی که نشانههای بصری هر لحظه در آن بیشتر میشوند، لازم است بیاموزیم که حتی واقعنماترین نشانهها همان چیزی نیستند که نشانمان میدهند.» (چندلر،38:1387). «برای سوسور نشانهشناسی دانشی بود که به مطالعهی نقش نشانهها بهمثابه بخشی از زندگی اجتماعی میپرداخت» (همان،25). در زبانشناسی سوسوری ترکیب یک مفهوم و یک صورت آوایی مجموعاً نشانه را میسازد. بنابراین نشانه یک کلیت دو وجهی است. یک وجه آن، یعنی “دال ” قابل مشاهده است و در زبان جنبهی واجی دارد و بهوسیلهی آواهای زبان ساخته میشود، درحالیکه وجه دوم نشانه یعنی “مدلول ” قابلمشاهده نیست و حالت ذهنی دارد.
«سوسور تعریف خاصی از مدلول ارائه نمیدهد و فقط آن را مربوط به ایده میداند. رخدادی که در ذهن انسان واقع میشود از نظر او ایده است. از نظر سوسور این ایده یا مدلول یک واقعیت انسانی است. »(معینی،78:1378). در نظریهی سوسور دال و مدلول به گونهی جداییناپذیری به یکدیگر پیوند میخورند و همانند دو طرف یک کاغذ میباشند.
«نشانهشناسی سوسوری بر رابطهی دو مؤلفهی دال و مدلول تأکید دارد و این رابطه را در موارد مختلف صادق میداند؛ اما نشانهشناسی سوسور علاوه بر دال و مدلول مؤلفهی سومی نیز دارد. این مؤلفه همان نشانه است که از ترکیب دو مؤلفه قبل پدید میآید. قبل از این دال و مدلول هر کدام بهطور مستقل برای خود وجود دارند، ولی پس از برقراری رابطهی دال و مدلول است که نشانه خلق میشود.
بنا به تعریف پیرس نشانه عبارت است از «چیزی که مابهازای چیز دیگری قرار میگیرد و از این طریق قابلفهم میشود یا معنایی را برای وی تداعی میکند.» (همان، 75). «نشانه در نزد پیرس مرکب از سه جز است: نمود، تفسیر، موضوع. نمود شکلی است که نشانه به خود میگیرد و در معنا شبیه به دال سوسوری است و تفسیر ادراکی است که توسط نشانه به وجود آمده و معنایی شبیه مدلول دارد؛ و موضوع یا مصداق چیزی است که نشانه به آن ارجاع دارد که چنین چیزی مستقیماً در الگوی سوسوری وجود ندارد.» (چندلر،60:1387). امبرتو اکو نشانه شناس ایتالیایی با مطرح کردن مسئله قرارداد اجتماعی بر وجه اجتماعی نشانه تأکید میگذارد. «طبق تعریف او هر چیز را که بر اساس قراردادهای اجتماعی از پیش نهاده و تثبیتشده قبلی بتوان مابهازای دیگری قرار داد، یک نشانه محسوب میشود.» (به نقل از معینی، 76). «در مورد روششناسیها نظریهی سوسور نقطهی آغازی برای شکلگیری روشهای ساختارگرای مختلف در تحلیل متون و فرآیندهای اجتماعیایجاد کرده است که بهطور گستردهای در بررسی دستهای از پدیدههای اجتماعی به کار گرفته شدهاند.»(همان، 28). نشانهها جنبهی ذاتی ندارند بلکه در جریان کنش و واکنشهای اجتماعی شکل میگیرند و در جامعه رسوب پیدا میکنند و جنبهی مافوق فردی دارند.
«ابعاد اجتماعی نظامهای نشانهای جزء جداییناپذیر ماهیت و عملکرد این نظامها هستند بهطوریکه این نظامها را هرگز نمیتوان بهطور منزوی مطالعه کرد.» (همان،36). «وجه اجتماعیاین قابلیت نشانهشناسی را پدید میآورد که بتوان آن را به سمت شناخت نهادهای جمعی و آگاهی وابسته به آن سوق داد. فرض اصلی این است که ساختارها میتوانند معنادار باشند. وظیفهی نشانهشناسی شناخت این کلیتها و صور معنایی آن است. این ساختارها مبنایی نشانهای دارند و بهصورت یک نظام عمل میکنند. هدف نشانهشناسی درک نظامی از نشانهها بدون توجه به ماهیت و محدودیتهای آن است.» (معینی،67:1378). «همانگونه که فیسک و هارتلی (2003) نیز اشاره میکنند، نشانهشناسی ارتباط بسیاری با ساختار ارزشهای جامعه دارد و برای انجام تحلیلهای نشانه شناسانه باید به ارزشهای موجود در جامعه توجه نشان داد.» (به نقل از چندلر،231:1387). «نشانهشناسی به بررسی پدیداری موضوعهای نشانهای مانند پرستیژ، فرمانروایی، شوکت و… بسنده نمیکند بلکه به دنبال کشف پویایی اجتماعیاین موضوعات از طریق تحلیل رمزگان (کدها)، مناسبات ساختاری و نظامهای نشانهای و ساختارهای دلالت میباشد. نشانه شناسان متوجه اهمیت نقش نظامهای نشانهای بودهاند و از این فرض دفاع میکردند که یک نشانه بهتنهایی بر چیزی دلالت ندارد مگر آنکه در یک محیط نشانهای قرار داشته باشد. نشانهشناسی با نظامهای مختلف از جمله نظامهای ارتباطی، معنایی و … سر و کار دارد، در واقع نشانهشناسی مدلی را برای شناخت و تحلیل این ساختارهای نشانهای در اختیار ما قرار میدهد. به عبارت بهتر، آنها مدلهایی برای تبیین دنیایی هستند که در آن زندگی میکنیم. این مدلها جهان پیرامون را بهطور صوری ترسیم میکنند و از زاویهی خاصی به آن مینگرند. در بین این نظامهای نشانه شناختی زبان از موقعیت ممتازی برخوردار است. در وهلهی بعد نظامهای مدل وار در مورد قواعد فرهنگی، اسطوره، هنر، سیاست و غیره به کار گرفته میشوند.» (معینی،68:1378). «انسان دیگر به «چیز بودن چیزها» قانع نیست و برای فهم جهان اجتماعی و فرهنگی به تأمل در عینیات بسنده نمیکند، بلکه به شناخت ساختارهای نمادین و نظامهایی رو میآورد که در چارچوب آنها معنا خلق میشود و جهان انسانی شکل میگیرد. نشانهشناسی “زبان صوری ” را برای تبیین پدیدههای نشانهای سودبخش میداند و از آن برای خواندن رمزگان فرهنگی و قراردادها استفاده میکند. (همان،69). بهطورکلی آثار «کریستوا»، «لکان»، «دریدا»، «فوکو» و «استرواس» در گسترش دامنهی «علم نشانهها» به شاخههای گوناگون علوم اجتماعی نقش داشته و بخصوص در دو دههی اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است. این دانشوران را نمیتوان نشانه شناس به معنای محدود کلمه خواند. اینان ایدههای جدیدی را برای گسترش روشهای نشانهشناسی ارائه دادند.» (همان،92). «نشانهشناسی بهعنوان مطالعهی عناصر فرهنگی شبیه زبان، عرصههای مختلفی از فرهنگ مادی، ادبیات، هنر و ارتباطات گرفته تا سیاست، جامعهشناسی و روانشناسی را شامل میشود. اگرچه نشانهشناسی بیشتر در ارتباط با زبانشناسی شناخته میشود ولی میتواند بهعنوان روشی در اختیار سایر رشتهها قرار بگیرد. در این زمینه نشانهشناسی مانند هر روش دیگری به مطالعات آن حوزه جهت میدهد و پرسشهای جدیدی را در آن حوزهها قابل طرح میسازد. از آن جمله نشانهشناسی تصویری است که بیش از هر چیز به تبیین و تحلیل تصویر در چارچوب نظامهای دلالتی معطوف است. در نظر اکثر پیشکسوتان این رشته، تلاش نشانهشناسی تصویری، کشف شیوههای عملی در ترجمهی تصاویر به زبان گفتار است.» (ضیمران، 35:1382). «این امر اهمیت تفسیر در نشانهشناسی غیرزبانی را نشان میدهد. به علاوه اینگونه نشانهشناسیها جنبهی چندمعنایی دارند. سرشت چندمعنایی آنگونه است که اگرچه امکان دارد عناصر گفتاری یا رمز معنی یا برداشت مرجعی را القا کنند، ولی به یک پیام یا رویداد خاص نمیتوان معنای واحدی را اسناد داد؛ زیرا گروههای مختلف مردم، بسته به منطق خود، پیامها را به گونههای مختلف رمزگشایی میکنند. رمزگشایی اینگونه پیامها به دلیل تکثر رمزگان آنها و وجود گروههای مختلف گیرنده با منطقهای مختلف بسیار پیچیدهتر است. در امور غیرزبانی رابطهی مصداقی بین دال و مدلول سیال و
