
رویارویی با چنین محرکهایی تفسیر شد نتیجه میتواند ترس یا اضطراب باشد. اضطراب غیر انطباقی متضمن فرایندشناختی تحریفشده مقابلفرایند شناختی ناقص میباشد. (کندال، 1985، به نقل از یونسی و شیری، 1384).
کودکان مضطرب افکار مشوش و نگرانیهای شدیدتری درباره جدایی و موقعیتهای اجتماعی دارند و همچنين موقعیتهای مبهم را بیشتر از کودکان عادی تهدید آمیز تفسیر ميکنند( شارت و همكاران ،2001، بهنقل از يوسفي لويه ، 1386). مارین59 (2004) نیز در پژوهشی روی 193 کودک کلاس 5 و 6 نشان دادند که افکار مضطرب کننده مانند تهدید و تردید نشانههای اضطرابیبیشتری را پیشبینی میکنند. همچنين کودکان مضطرب و مادرانشان شرایط مختلف را بیشتراز افرادعادی تهدیدآمیز تفسیر میکنند. بهعبارت دیگربر طبقنظریههای شناختی اضطراب، نقش برجستهای در تجربه اضطراب، در کودکان و بزرگسالان دارد.(به نقل از سازگار،1384)
باورهای غیر منطقی با تفکر خود آزارنده کودک واکنش خشم و افسردگی و اضطراب کودک را تشدید میکند.
بر طبق نظریههای شناختی اضطراب، افراد مضطرب موقعیتهای مبهم را بیشتر منفی تعبیر میکنند و بیشتر احساس خطر و تهدید دارند و توانایی خود را برای رویارویی با خطرات کمتر تلقی میکنند این امر نه تنها در مورد بزرگسالان بلکه تقریبا در مورد کودکان نیز صدق میکند و در واقع کودکان مضطرب بیش از کودکان بدون اضطراب دربارهموقعیتهای مبهمشناختهای منفی دارند و قابلیت خودشان را برای رویارویی با خطر کم در نظر میگیرند. (بوگلز و زیکترمن،60 2000).
دیدگاه وجودی
در این دیدگاه اضطراب ویژگی هستی شناختی هر فرد است که در رابطه با تهدید نیستی دروجود ماریشه دوانده است. پذیرش آزادی و آگاهی از متناهی بودن، ناگزیر موجب اضطراب میشود. در درمان وجودی این اعتقاد که آگاهی از نگرانیهای اساسی اضطرابی را تولید میکند حاصل آن مکانیزمهای دفاعی است. در واقع تاکید اصلی روی تعارض بین اضطرابهای وجودی جدانشدنی از هستی و دروغهایی است که افراد برای دفاع علیه این گونه اضطرابها میگویند.
اضطراب در درمان وجودی مفهوم مهمی است اما وجود نگرها، آن را پیامد طبیعی آگاه شدن از نیستی میدانند وجود نگرها معمولا با اضطراب رودرو میشوند و تنها راه حل اضطراب وجودي همان است که تیلتش در کتاب خود با عنوان جرات بودن توصیه کرد: «ماباید درخودمان اینجرات را پیدا کنیم که اضطرابوجودی رابه عنوان تاوانی برای انسانی بودنمان بپردازیم. در عوض میتوانیم از این که انسان منحصر به فردی هستیم لذت ببریم» (پروچاسکا و نورکراس، ترجمه سید محمدی، 1383).
دیدگاه فرد مدار
در این دیدگاه اضطراب علت مشکلات افراد نیست بلکه پیامد ناراحت کننده یک زندگی تجزیه شده است. گرچه اضطراب عاملی است که افراد به درمان میکشاند، باید با ظرافت به ابراز اضطراب درمانجو توجه کنیم تا دریابیم کدام تجربههای ارگانیزمی برای ورود به آگاهی تهدید کننده است درمانگران فرد مدار در عمل آثار مختل کننده اضطراب را در نظر دارند و از این رو درمانجو در تجربههای عاطفی تهدید کننده غرق نمیکنند بلکه امکان وقوع تدریجی تجربهای عاطفی اصلاحی را فراهم میآورند. روش پالایش روانی فرد مدار در درمانهای غرقه سازی آهستهتر و کمتر هیجان انگیز است. اما در عین حال مخاطره آمیز هم هست، زیرا به اعتقاد این درمانگران اضطراب باعث میشود که افراد ناهمخوان دچار آشفتگی شوند. دفاع علیه تجربههای اضطراب آور یابه صورت انکار کردن تجربههاست که دراین صورت، کاملا از آگاهی رانده میشوند یا به صورت ادراکهای تحریف شدهای مانند فرافکنی یا دلیل تراشی خود را نشان میدهند و این حالت تجربهها را طوری تحریف میکنند که خود پنداره فرد حفظ شود (پروچاسکا و نورکراس،ترجمهسیدمحمدی، 1383)
دیدگاه گشتالت درمانی
در این دیدگاه اضطراب عبارت است از فاصله بین اکنون و آینده، بین اینجا و آنجا هر وقتیکه واقعیت اکنونرا ترک گوییم وبه آیندهمشغول شویم، دچاراضطراب میشویم، اگربه پیشبینی عملکردهای آیندهمشغول شویم مانند امتحانها، سخنرانیها، اضطراب ما چیزی جز صحنه هراسی نیست. در عین حال میتوانیم درباره رویدادهای جالبی که اتفاق خواهند افتاد به پیش بینیهای نگران کننده بپردازیم «من اصلا نمیتوانم منتظر آن تعطیلی بمانم». افراد بسیاری فاصله بین اکنون و آینده را با اقدامات برنامه ریزی شدهای مانند کارهای تکرار و بیمه نامه پر میکنند تا آینده را قابل پیش بینی سازند. این افراد میکوشند امنیت یکنواخت بودن را جایگزین اضطراب کنند. اما در این جریان، پر مایگی آنها را از دست میدهند مشکل این جاست که در جامعهای که به سرعت تغییر میکند، آن دسته از افرادیی که سعی میکنند به وضع موجود بچسبند درباره آینده متغیر به طور فزایندهای دچار وحشت میشوند. از نظر پرز راه حل اضطراب این است: در اینجا و اکنون زندگی کن نه در فاصله بین این دو (پروچاسکا و نوکراس، ترجمه سید محمدی، 1383).
دیدگاه سیستمی
دیدگاههای گوناگون اندیشههای متفاوتی درباره اثر سیستم اجتماعی اولیه بر کودکی و اختلالهای روان شناختی آتی مطرح کردهاند. معمولا نظریه سیستمی ادعا میکند که کانون آسیب شناختی در فرد، یعنی کسی که به عنوان بیمار معرفی شده نیست بلکه در ارتباطهای درونی اعضای خانواده است. آنچه اهمیت اساسی دارد این است که رویکردهای سیستمی بر خلاف سایر الگوهای آسیب روانی کانون اختلال را نه در فرد بلکه در نظام خانواده میجویند. فرد دچار اختلال نیست بلکه با الگوهای تعامل درون نظام اجتماعی مشکل دارد. از آنجا که خانواده شبکه اصلی ارتباط اجتماعی کودکان را تشکیل میدهد پس در واقع الگوی تعامل درون خانواده ناکارآمد است و اغلبهمین الگویتعاملی در خانواده درمانی هدف تغییر قرار میگیرد. (کندال، ترجمه نجاریان و داوودی، 1384).
بوگلس و همکاران (2001) در مطالعات پس نگر نشان میدهد که بین شیوههای فرزند پروری والدین و هراس اجتماعی کودکان رابطه وجود دارد. و اضطراب اجتماعی ما در عوامل پیش بینی کننده مهمی برای اضطراب اجتماعی فرزندانشان میباشد.
همچنين بین سبکهای تربیتیوالدین و اضطراب کودکان رابطه وجود دارد. والدین کودکان مضطرب الگوی مداخلهگر و همراه با درگیری با کودکانشان دارند و کودکان مضطرب تعاملاتشان سختتر از کودکان عادی عمل میکنند و تعاملهای
والد- کودک در مورد کودکان مضطرب با کودکان غیر مضطرب متفاوت است به این معنی که والدین کودکان مضطرب بیش از سایر والدین با فرزند خود درگیر میشوند. و تعاملهاي بين خواهران با برادران با سطوح بالايي از تعارض همراه است و رابطه بين آنها چندان گرم و صميمي نيست . مطالعه موری61 (2004) بر روی 68 مادر دارایفرزند در دامنهسنی 15-7 سال نشان داد که مادران مضطرب صمیمیت کمتری با کودکان خود دارند علاوه بر این مادران مضطرب به فرزندانشان استقلال کمتری میدهند. وود62 (2006) نیز نشان داد که مداخلههای والدینی با اضطراب جدایی رابطه دارد: زیرا والدینی که تمام وظایفی را که کودکان باید به طور مستقل انجامدهنده به عهده میگیرند باعث میشوند که کودکانشان تجربههای ناکافی به دست نیاورند و به مراقبشان وابسته شوند.
شیوههای ارتباطی والدین و تاثیر بر اضطراب کودکان
روابط خانوادگی تاثیر مهمی در رشد شخصیت کودک میگذارد آنچه کودکان درباره خود فکر میکنند قسمتی از آنچهاعضای خانواده درباره آنان فکر میکنند آرزوها و اهداف کودکان سطح موفقیت و شکست آنها تا اندازهای تحت تاثیر نگرشهای والدین میباشد. روابط خانوادگی همچنیناثر مستقیمی برسازگاری اجتماعی کودکان در محیط بیرون از خانه میگذارد. (استافورد و به ير، به نقل از سازگار ، 1384)
تعلیم و تربیت کودکان یکی از وظایف عمده والدین است این وظیفه تحت تاثیر سه عامل مهم قرار میگیرد.
1. مسئولیت و سلامت روان خود والدین
2. ویژگیهای کودک
3. محیط
اگر والدین از نظر رواني دارای مشکل باشند به احتمال زیاد کودکان همان مشکلات رفتاری را تحویل اجتماع ميدهند.
طبق آمار 66٪ کودکان دچار اختلالات رفتاری آمریکایی به مادرانی تعلق دارند که از اختلال روانی رنج میبرند 47٪ کودکان دچار مشکلات رفتاری در خانوادههایی هستند که تنها پدر اختلال عاطفی دارد. اما وقتی پدر و مادر هر دو اختلال دارند در 72٪ موارد کودکان آنها نیز اختلال پیدا میکنند. این درصد 2 برابر کودکان دچار مشکل در خانوادههای عادی است.
روان شناسان براساس تحلیل رفتار کودک و والدین چهار شیوه تعاملی را مشخص کردهاند که عبارتند از:
شیوه مقتدرانه
شیوه سهل انگار
شیوه استبدادی
شیوه اهمال ورزی
درالگوی اولبا شیوهمقتدرانه والدیننسبت به سایر والدین واقعیتها و بینش شناختی را به کودکان خود منتقل میسازند. و تمایل بیشتری بر پذیرش دلایل کودک در یک رهنمود از خودشان میدهند. به منظور توافق با کودکان از ارتباط کلامی استفاده میکنند اینوالدین همواره درتلاشند تا فعالیتهای کودک را به شیوه عقلانی و موضوع مدار هدایت کنند. و در نقاط اختلاف والد و کودک کنترل شدید اعمال دارند. اما کودک را در این باره مقید و محدود نمیکنند.
این گروه والدین در ابراز محبت به کودک به طور چشمگیری نمرات بالاتری میگیرند. کودکان اینگروه والدین دربرابر ابراز محبت وتفاهم والد و کودک به طور چشمگیری نمرات بالاتری میگیرند. این کودکان واقع گرا، با کفایت و خشنود توصیف شدهاند.
والدین سهل انگار در ابعاد کنترل و خواستههای معقول در سطح پایین هستند از مهر ورزی حد وسط، خانواده والدین سهل انگار آشفته است هر دو والد کنترل کمی بر کودکانشان دارند این والدین در خصوص انضباط کودک از نگرشهای متعارض برخوردارند فقدان خواستههای معقول همراه با خودداری از ارائه دلیل و درگیری در گفتگو، همواره از ویژگیهای این شیوه به شمار میرود.
والدین سهل انگار در بیشتر موارد در مواجهه با بهانه جویی کودک سر تسلیم فرود میآورند. و به عنوان تنبیه کودک را از محبت خود محروم میکنند. کودکان والدین سهل انگار از اتکاء به خود و استقلال اندکی برخوردارند و به صورت افرادی ناپخته توصیف شدهاند که هنگاممواجهه با ناملایمات تمایل به واپس روی دارند این کودکان نسنجیده عمل میکنند و به فعالیت بی هدف میپردازند.
در شیوه استبدادینمایش قدرتوالدین عاملی که این شیوه را از دو شیوه دیگر متمایز میکند. این والدین پرتوقع بوده و پذیرای نیازهای و امیال کودکان نیستند. پیامهای کلامی والدین یک جانبه وفاقد محتوای عاطفی است. این والدین هنگام اعمال رهنمودها دلیل ارائه نمیکنند. و به ندرت به تشویق پاسخ کلامی میپردازند. و تا آنجا که ممکن است در برابر استدلال کلامی کودکان خود تغییر موضع نمیدهند. این الگو کمترین مهرورزی را اعمال میکند تا والدین به ندرت در تعلل که منجر به خشنودی کودک میشود شرکت میجویند برای کنترل کودکان در این الگو از شیوه ترس استفاده میشود و هیچ تفاهمی بین این والدین و کودکان وجود ندارد. این کودکان افرادی با خصومت، نافعال، منزوی و غمزده، آسیب پذیر نسبت به فشار محتاط توصیف شدهاند. ( استافورد و به ير به نقل از سازگار ، 1384)
شیوه چهارم یعنی اهمال ورزی
تنها گروه کوچکی از والدین را دربرمیگیرد. فعالیت خانواده در این گروه نامنظم و اعمال مقررات اهمال کارانه است. (استافورد و به یر، به نقل از سازگار ، 1384)
والدین باید فرزندان خویش را بشناسند و اطلاعاتی در مورد احساس هیجان حالات عاطفی اجتماعی آنها داشته باشند. اگر والدین فرایندهای روانی فرزندان خویش آشنا باشند ممکن است راحتتر بتوانند احساسشان را درک نموده رفتار مناسب با آنها را انتخاب نمایند والدین مطلع و آگاه میتوانند در مورد هنجار یا ناهنجار بودن رفتار فرزندان خود قضاوت کنند و به موقع از عواملی که منجر به بروز رفتارهای نابهنجار شده جلوگیری نمایند. (مهري نژاد ، 1379)
درمان شناختی- رفتاری CBT
اصطلاح رفتار درمانی شناختی برای نخستین بار در ادبیات علمی
