
زنان و مردان میشود.تعیینکننندههای سلامت روانی در حیطه اشتغال مانند خصیصهها و تنیدگی حرفهای،سطح پایین مهار بر کار،الزامهای شغلی بالا،منابع شخصی محدود، ناکامی و تبعیض در محیط کار همه میتوانند منجر به آشفتگی روانی شوند . این عوامل در طولانی مدت برای سلامت مضرند و میتوانند بیماریهای قلبی-عروقی،غیبت از کار و تنیدگی را در پی داشته باشند. آنها همچنین دریافتند که سلامت پایین در بین زنان نه فقط مربوط به موقعیت حرفهای،سطح کار و مالکیت منزل(همانند مردان)است بلکه با موقعیت والدینی و زناشویی نیز بستگی دارد.مهمترین پیشبینیکنندههای سلامت خوب در زنان و مردان در مقولههای درآمد بالا، کار تماموقت، مراقبت از خانواده و داشتن سطوح بالای حمایت اجتماعی قرار دارند . همچنین نابرابری درآمد با تفاوت در ابتلا به بیماری و ارزیابی شخصی زنان از وضعیت جسمانی مرتبط است. عوامل اقتصادی-اجتماعی نقش مهمی در سلامت زنان ایفا میکنند اما زمانی زنان در خطر بیشتری هستند که علائم افسردگی را نیز داشته باشند.
• در تحقیق دیلی و همکاران (2002) با عنوان تأثیر موقعیت اقتصادی-اجتماعی بر سلامت بزرگسالان ، روی1480 نفر بزرگسال 75 ساله یا بالاتر نتایج نشان داد که اثر موقعیت اقتصادی-اجتماعی بر امید به زندگی مردان در یک دوره 7 ساله بیش از زنان است،همچنین افرادی که در منزل شخصی زندگی میکنند در مقایسه با افرادی که در خانه استیجاری سکونت دارند یک سال بیشتر عمر میکنند.
• در تحقیق دیوی اسمیت و لینچ(2004) عوامل اجتماعی درآمد، شغل و تحصیلات بهعنوان سه شاخص عمده موقعیت اقتصادی-اجتماعی،که رابطه علّی با متغیرهای مختلف دارند،مطرح شده اند. ویژگیهای اجتماعی مانند درآمد، تحصیلات،شغل،شرایط خانوادگی،رهبری،نقشها و قدرتها و…اجزای تشکیلدهنده موقعیت اقتصادی و اجتماعی هستند. افراد براساس کاری که انجام میدهند و مقدار درآمدی که برای انجام آن کار دریافت میکنند، یا به عبارت دیگر عواملی که منزلت و رفاه اقتصادی آنها را تعیین میکند،طبقهبندی میشوند. منزلت اقتصادی و اجتماعی بالا یا پایین میروند افراد با موقعیتهای متغیری مواجه میشوند که عمیقا بر عملکرد فردی و اجتماعی آنها تأثیر میگذارند . آنها اشاره کرده اند که موقعیت اقتصادی اجتماعی با رفتارهای سلامت، بهداشتی، طول عمرف تغذیه، مسکن و رفتارهای اجتماعی در ارتباطند. افراد با موقعیت بالاتر بیش از افراد با موقعیت پایین تر مراقب بیماری و سلامت خود هستند و طول عمر بیشتری در مقایسه با افراد طبقات پایین تر دارند.
• نتیجه پژوهش آدا و کورناگلیا(2005) نشان میدهند که میزان وقوع بیماری روانی با اعتبار اجتماعی پایین،درآمد ناکافی و سطح تحصیلات پایین در ارتباط است.احتمال به تأخیر انداختن درمانگری در بیماران واجد موقعیت اقتصادی و اجتماعی پایین به دلایل زیر بیشتر است:نخست آنکه،اطلاعات آنها در مورد بیماری ، کمتر از افرادی است که از موقعیت اقتصادی-اجتماعی بالاتر و تحصیلات بیشتری برخوردارند و دوم،رابطه طولانی مدت با یک پزشک برقرار نمیکنند و بالاخره بدون انجام توصیههای درمانی، پزشک معالج را تغییر میدهند.
• لینک و همکاران (2003) در مطالعه خود نتیجه می گیرند که رابطه مستقیمی بین موقعیت اقتصادی و اجتماعی و سلامت فرد در جوامع صنعتی وجود دارد. به عبارت دیگر شیب خط سلامت موازی با شیب خط موقعیت اقتصادی و اجتماعی است.این شیب نشان میدهد که بیش از یک عامل در این امر نقش دارد.شواهد نشان میدهند که آنچه اثر موقعیت اقتصادی و اجتماعی را بر سلامت تعدیل میکند وضعیتی است که در نتیجه تعامل افراد با موقعیتهای اقتصادی و اجتماعی مختلف پیش میآید. باور و اعتقاد فرد،تعیینکننده تر از موقعیت اقتصادی و اجتماعی به خودی خود است. اگر فرد بر این باور باشد که به موقعیت اقتصادی و اجتماعی بالاتری تعلق دارد ، این باور اثر حمایت کنندهای بر سلامت او خواهد داشت. به عبارت دیگر میتوان گفت که عملکرد افراد فقیر در جوامع فقیر بهتر از عملکرد آنها در جوامع ثروتمند است.
نتیجه گیری
با نگاهی اجمالی به مطالعات داخلی و خارجی مشاهده می شود که این مطالعات در حیطه های مختلف ، پراکنده و وسیعی صورت گرفته است. در این مطالعات کلیه عوامل مؤثر بر سلامت و یا بیماریهای خاص و یا در بین گروههای خاص به بررسی نهاده شده است. این مطالعات عمدتاً توسط پزشکان و روانشناسان انجام شده است که بعد جسمانی و روانی افراد مور بررسی قرار گرفته است. مطالعه حاضر با دیدی جامعه شناسانه و از ابعاد اجتماعی سلامت و دسترسی به مراقبتها و خدمات بهداشتی را مورد توجه قرار داده است. در این مطالعه در کنار بعد پایگاه اقتصادی اجتماعی، عوامل استرس زای اجتماعی زندگی و تأثیر آن بر سلامت و دسترسی به خدمات بهداشتی به بررسی نهاده شده است.
4-2 – نظریه های مربوط به موضوع
1-4-2- دیدگاه روانشناسان در مورد سلامت
1-1-4-2- نظریه راجرز در مورد سلامت
راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. “هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز میکند. در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمیدهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبههای خود را سرکوب کند” (شاملو 1382 : 140). به عقیده راجرز، تنها از این راه است که میتوان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت. از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت میبینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه میکنند. راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تأیید یا عدم تأییدی که وی از دیگران دریافت میکند، به وجود میآید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرشهای دیگران را درونی میکند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه میگیرد.”راجرز این وضعیت را احترام به “خود مثبت” نامید” (همان).
از نظر راجرز رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را “کارکرد کامل” مینامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت میشود. به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص میشوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آنها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوتهای دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوتهای عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا(شولتز 1384 :400).
راجرز معتقد بود که، انسانها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا میآیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسانها محسوب میشود، تمایل به شکوفا شدن است.یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه تواناییها و توانهای بالقوه، از تواناییهای زیستشناختی گرفته تا پیچیدهترین جنبههای روانشناختی هستی. به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتا معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل میکند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندامها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است. “تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گامهای خود را برمیدارد، میافتد و صدمه میبیند. اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری میکند. او میافتد و گریه میکند، اما هنوز ادامه میدهد.کودک به گفته راجرز، علیرغم این ناراحتیها ثابتقدم باقی میماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قویتر از هر نوع ترغیبی برای عقبگرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است”( شاملو 1382: 142)..
مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است. راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزشگذاری وجودی مینامد، به نمایش میگذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربههای زندگی برحسب اینکه تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی میشوند. تجربههایی را که انسان آنها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی میداند، خوب و مطلق تلقی میشوند و بنابراین ارزشهای مثبت به آنها اختصاص مییابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربهها پیدا میکند. برعکس، تجربههایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی میشوند و فرد از آنها اجتناب میکند.
راجرز معتقد است که انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوت هاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند، توجه كنند. تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند و آنچه که تجربه می کنند. يعني خود واقعي و خود آرماني، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعیت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصی نام دارد.
2-1-4-2- سلامت از دید آدلر
به عقيده آدلرسلامت روان يعني داشتن اهداف مشخصي در زندگي، داشتن فلسفهاي استوار و مستحكم براي زيستن، داشتن روابط خانوادگي و اجتماعي مطلوب و پايدار، مفيد بودن براي همنوعان، داشتن جرأت و شهامت و قاطعيت در عمل كردن براي نيل به اهداف خود، كنترل داشتن بر روي عواطف و احساسات، داشتن هدف نهايي كمال و تحقق نفس، پذيرفتن اشكالات و كوشيدن در حد توان براي حل آنها(کریمی 1385: 78). یکی از مفاهیم اولیه که آدلر ارایه نمود احساس حقارت بود.او ابتدا مفهومی کاملا انتزاعی از احساس حقارت داشت که ریشه آن عمدتا در نقایص جسمانی بود ولی بعد ها این مفهوم را گسترده تر کرد.چرا که این احساس می تواند مرتبط با برخی از موقعیت های خانوادگی باشد. وی علل احساس حقارت را به سه دسته تقسیم كرد( کریمی 1385: 87-89):
الف – محیط
از دید وی عامل اصلی احساس حقارت محیط خانواده است. مقایسه های نادرست،فرزندان بزرگ را بچه پنداشتن،تحقیر كردن، دامن زدن به رقابت ها، زیاده از حد از فرزند خواستن و از سویی دیگر نازپروردگی همگی از عواملی هستند كه موجب ایجاد احساس خود كهتری می شوند. اگر به فردی در آغاز زندگی این فرصت داده شود كه در موقعیت های بسیار آسانی مرتباً غوطه ور گردد این حالت نیز بر خلاف انتظار، وی را به سوی كهتری هدایت می كند، زیرا آنچه كه احساس اعتمادی كه بدین ترتیب بدست آورده است در برابر موقعیت های جدید متزلزل شود
ب- كهتری واقعی بدنی یا روانی
كودكانی كه نقایص جسمانی و بدنی دارند و از معلولیت ها در رنج می باشند، مورد ناراحتی والدین و تحقیر همكلاسان و دوستان واقع می شوند . این نحوه برخورد می تواند به احساس حقارت بدنی یا روانی منجر شود. یك نقص عضو ممكن است بسیار ناچیز باشد اما چگونگی برداشت و اهمیت دادن به آن برای طفل مهم است.
پ- محرومیت از محبت و به خود رها شدگی
آدلر تاكید فراوانی به این جنبه می نماید كه بیانگر اهمیت و نقش عامل نخستین (محیط) است.مادر باید در برداشت عاطفی كودك، به عنوان پشتوانه امنیت خاطر و جلب اعتماد در نظر گرفته شود. آدلر در هر پديده رواني تلاش براي برتري جويي را امري آشكار مي داند . وي اين پديده را موازي با رشد جسمي دانسته و از آن به عنوان يك ضرورت كاملاً ذاتي در زندگي ياد مي كند . به نظر وي اين مفهوم همتراز با مفهوم كمال است و كمال عبارتست از نوعي چيرگي ، تكاپويي رو به بالا ، يك افزايش ، يك انگيزش از پايين به بالا يا نيروي محركه اي از كاهش به سوي افزايش .
به عقيدة آدلر انسان سالم قادر است
