
استحاله هویتی که قرار است در ناصر پدید بیاید پی برد. ناصر در میان دوستانش که بسیار بد بازنمایی شدهاند چهره به نسبت موجهتری دارد. به واقع گناه اصلی ناصر و دوستانش که با سر و ریشهای نامتعارف بازنمایی میشوند و گاز زدن ممتد آنان به موتور نوعی ترس و تهدید را القاءمی کند،نرفتن به جبهه است. در این فیلم و گفتمانی که این فیلم را همراهی میکند نقطه مقابل چنین افرادی که در این شرایط جنگی اهل تفریح و خوشگذرانی هستند، بسیجیهایی ـ و نه ارتشی ـ هستند که جان خود را در راه تکلیف و وظیفه خود فدا میکنند. اما روایت فیلم به گونهای پیش میرود که دیگری را با استفاده از استراتژی خودی کردن دیگری حذف و طرد نماید.
این کار از طریق استیضاحگری گفتمان صورت میپذیرد. اما پیش از پرداختن به استیضاحگری از طریق گفتمان، بایستی دال اعظم این گفتمان را مشخص کرد. از نظر لاکان آنچه هویت یک حوزه ایدئولوژیک با یک نظم نمادین را تثبیت می کند، عملکرد دال اعظم است. در یک نظم نمادین هیچ یک از دال ها به خودی خود معنای مشخص و از پیش تعیین شدهای ندارند. دالها بدون اینکه ضرورتاً حامل معنایی از پیش تعیین شده باشند در وضعیتی سیال قرار دارند که میتوانند هر معنا یا هویتی داشته باشند. آنچه این دالهارا از سیالیت بیرون میآورد و به آنها معنای مشخصی میدهد عملکرد و مداخله دال اعظم است. دال اعظم هم معنای سایر دالها را تعیین میکند و هم نسبت دالها با یکدیگر را مشخص میکند. اینکه دال اعظم بر سازنده کلیت عرض نمادین و ضامن هویت و ثبات آن است،ممکن است این سوءتفاهم را ایجاد کند که دال اعظم خود غنیترین واژه و دالی است که تمام معانی موجود در عرضه نمادین را در خود متراکم کرده است، اما از آنجا که این دو نقطه آجیدن نقطهای است که تمام اشیاءو امور از طریق رجوع به آن معنا مییابند،دال اعظم نه تنها هیچ معنایی ندارد بلکه صرفاً یک دال محض است. در همین گفتمان،جنگ برای کسانی که در درون گفتمان رسمی انقلاب اسلامی قرار دارند، یک دال اعظم به حساب میآید و کلیه اعمال و رفتار و افکار آنها با رجوع به این دال معنا و وحدت مییابد. اما سوال اینجاست که ضرورت خود جنگ چیست؟و دفاع مقدس را با چه ویژگیهایی باید سنجید؟ ابهامی که در دال اعظم وجود دارد در این است که این سوال هیچ پاسخی ندارد که بتوان بر مبنای آن ویژگیهای دفاع مقدس ـ جنگ ـ را تعیین کرد. میتوان بر سر معنای آن مناقصه کرد،اما درنهایت هیچ معنایی که به طور بین الاذهانی به شکل ثابت و تغییرناپذیری بخواهد بر این واژه دلالت کند وجود ندارد. زمانی که نظم نمادین به نام دال دفاع مقدس یا ابژه آن یعنی بسیجی بودن روکش شود،تمام دالها نیز به شکلی واپسنگرانه با محوریت این دال تفسیر و معنا میشوند، اما بسیجی بودن را نمیتوان به هیچ یک از دالهایی که معنای خود را از دال دفاع مقدس گرفتهاند تقلیل داد. به این خاطر که دال اعظم همواره یک دال بدون مدلول است. از یک سو عرصه نمادین و شیوهای که امور بر طبق آن عمل میکنند، همه با ارجاع به دال اعظم معنا مییابد،اما از سوی دیگر این دال اعظم به هیچ ویژگی ایجابی در ابژه اشاره ندارد. از این رو کنش نامیدن در هر ابژهای یک مازاد غیرنمادین ایجاد می کند. به تعبیر لاکان در هر شکلی از وجود، چیزی چنان غریب و دور از ذهن در کار است که آدمی در عمل پیوسته از خود در مورد غیرواقعی بودن آن میپرسد (ژیژک، 1388 a). در عرصه ایدئولوژیک و نقد ایدئولوژی نیز میتوان این مثال را در مورد دال اعظم بیان کرد که برای مثال در ابتدا مفاهیمی همچون شجاعت، آزادی و دفاع ارزش شمرده میشوند، سپس بیان میشود که جنگ ـ یا همان دفاع مقدس ـ هم در بردارنده شجاعت است و هم آزادی را به ارمغان میآورد و هم به عنوان یک ارزش طبیعی قابل پذیرش است. این همان دلیلی است که دال جهان و در ادامه نیز ولی فقیهی که آن را صادر میکند توجیه میکند. در مرحله بعد رابطه میان دال و مدلول تغییر مییابد به این صورت که جنگ ارزشمند است زیرا هم آزادی را به همراه دارد و هم دفاع را. توجه کنیم که در اینجا جنگ است که بر دو مفهوم دیگر حمل می شود. در مرحله نهایی و تثبیت کامل این گفتمان و با شکلگیری دال اعظمِ جنگ رابطه به این صورت شکل میگیرد که جنگ فینفسه ارزشمند است حتی اگر لزوماً نه به خاطر آزادی باشد و نه به خاطر دفاع از سرزمین (مفهوم دال اعظم را می توان با مفهوم اسطوره بارت مقایسه کرد) (برای مثالهای بیشتر نک: اباذری و فرهادپور، 1383). این امر غیرواقعی همان مازادی است که در هر شیء بیش از خود شیءاست و درنتیجه ورود شیءبه عرصه نمادین به وجود میآید.
کارکرد مهم دال اعظم در نظم نمادین،استیضاحگر بودن آن است. استیضاح فرایندی است که افراد طی آن درکی از هویت خود پیدا میکنند. بر این مبنا استیضاح مکانیزمی است که درنتیجه آن سوژهها به شکلی تولید می شوند که وجود خود را بر مبنای ایدئولوژیای که در جامعه حاکم است تصدیق کرده و بپذیرند. آنچه در فرایند استیضاح اهمیت دارد این است که سوژه مورد خطاب قرار گرفتنش را تصدیق کند. در مورد دال اعظم نیز این مهم است که مثلاً کسی خودش را به عنوان یک بسیجی بازشناسی کند که به این معناست که از سوی دل بسیجی بودن مورد استیضاح قرار گرفته و این استیضاح با موفقیت انجام شده است. در چنین وضعیتی است که یک فرد به عنوان یک سوژه (مثلاً یک بسیجی) برساخته میشود.
از منظر تحلیل گفتمانی میتوان موضوع اصلی این فیلم را در رابطه با همین استیضاحگر بودن گفتمان رسمی جنگ تحلیل کرد. اما روایت فیلم برای استیضاح کردن و موفقیت نظم نمادین برای پذیرش آن از سوی ناصر مناسک خاص خود را به نمایش میگذارد. اولین ضربه برای استحاله هویتی ناصر خوردن آب از یک منبع آب است که توسط مسجد برای خوردن بسیجیها تعبیه شده است. در صحنهایی که سردسته موتورسوارها برای همه دوستانش نوشابه خریده است به صورت ـظاهراً ـ تصادفی (هر گفتمانی که بایستی طبیعی بودن استیضاحگری خود را نشان دهد) شیشه نوشابه ناصر میشکند و ناصر که در بین راه تشنه است در کنار منبع آن توقف میکند و از کاسه آبی که نقوش مربوط به کربلا بر روی آن نقش بسته است آب مینوشد. در هنگام خوردن آب نیز هالههایی از نور بر روی صورت ناصر میتابد. همین امر که از آن میتوان با عنوان امداد غیبی یاد کرد مسیر حرکت ناصر در تغییر هویتی را آغاز میکند. مساله دوم که ظاهراً به نظر میرسد ربطی به این مسأله نداشته باشد تصادف ناصر با یک کودک است. تصادف با یک کودک از دو جنبه حائز معنا میشود. اول اینکه تصادف ناصر با کودک یک رویداد تقابلی را به نمایش میگذارد. عمدتاً در فرهنگ عامیانه کودکی را معادل با سادگی، معصومیت، صداقت،پاکی سادهدلی و … درنظر گرفته میشود. اینها همان صفاتی است که در شخصیت یک رزمنده بسیجی نیز وجود دارد. بنابراین روایت فیلم به جای تقابل بین یک بسیجی با ناصر جایگزین مناسبی برای وی پیدا میکند و ناصر به عنوان نماینده کسانی که به جنگ نرفتهاند، در تقابل با کودک قرار میگیرد. از این رو تمام مفاهیمی که به کودک و به همان نسبت به بسیجی نسبت داده میشود متضاد آن به ناصر نسبت داده میشود. از این رو است که مفاهیم معصومیت،خلوص معنوی و … به مثابه نمادهایی ساده و غیردیالکتیکی در قالب یک کودک تجسم مییابد و نقطه مقابل این نماد همان جهان مادی و آمیخته به شری است که ناصر عضو آن است.
دلالت دیگر تصادف ناصر با کودک به سیر سلوکی ناصر مربوط میشود. به این دلیل که ناصر با یک کودک برخورد کرده است و نه کس دیگری از آن جمع، از این رو ناصر بیش از سایرین سزاوار این سلوک است. همان برخورد و تصادف ناصر با یک کودک و بازگشت ناصر به سمت همین سادگی و خلوص نیز به سیر و سلوک ناصر کمک میکند.
اما وقتی ناصر به بیمارستان می رسد و صورتش پوشیده است در ابتدا از ترس پی بردن به هویتش و اینکه با یک کودک تصادف کرده است و نیز اینکه او را از بیمارستان بیرون کنند،هویت خود را پنهان میکند. از آنجایی که روی صورت او کاملاً باندپیچی شده است،هویت او نیز مخفی میماند. پس از مدتی و بر اثر استیضاحگری گفتمان رسمی که توسط افراد بسیجی و مجروح در درون همان اتاق اتفاق میافتد، ناصر این بار نه به خاطر ترس، بلکه به خاطر شرم است که هویت خود را پنهان میکند. استیضاح شدن ناصر توسط گفتمان رسمی در صحنههای بسیاری در این فیلم اتفاق میافتد. برای مثال پیرمردی که در بیمارستان است رو به ناصر کرده و به گمان اینکه او یک مجروح جنگی است به او میگوید «پسر من هم جبهه است، همون جایی که تو زخمی شدی!». در همه لحظات فیلم سایر افراد که ناصر را نمیدانند و ناصر نیز هیچگاه سخنی نگفته است او را برادر و اخوی صدا میزنند. همین امر دقیقاً همان نامگذاری دا
