
شاعر و نویسندهای درک زمینههای فکری او لازم است و ناصر خسرو یکی از شاعرانی است که بسیاری از اعتقادات و افکار خود را در اشعار و آثارش به نمایش گذاشته است. بیشتر اعتقادات وی ناشی از تعلیمات داعیان قبل از او است. سیر تفکّر ناصرخسرو با اندیشههای بزرگ و ارزشمندی چون حکمت و فلسفه آمیخته شد و دایره معلومات و اندیشة وی را گسترده کرد و از همه مهمتر به آنها جهت داد. بهعنوان مثال: «ناصرخسرو از این حیث به «امام محمد غزالی» میماند که پویندگی اندیشه و شمّ فلسفی او در اثبات عقاید دیمی بکار برده میشود، ]ولیکن[ با این تفاوت آشکار که در دو صف مخالف هم قرار میگیرند: که ناصرخسرو تنها علی بن ابیطالب(ع) و فرزندانش را شایسته خلافت و امامت ]دانسته[ ….، در صورتی که «امام محمد غزالی، تمام خلفا حتی «یزید بن معاویه» را ] هم[ جانشین پیغمبر و واجب الاطلاعه میدانست» (دشتی، 1362: 13-12). او مانند داعی سجستانی از نوعی فلسفهی نوافلاطونی پیروی میکند. «ناصرخسرو یک خردگرای باطنی مسلک است؛ لذا در نظام فکری او تأویل از جایگاه ویژهای برخوردار است» (گروه مذاهب اسلامی، 1381: 424). با همین دیدگاه، او بسیاری از آیات و روایات را تفسیر و تأویل مینماید.
از کنار هیچ مسائلهای به راحتی عبور نمیکرد و دلایل ضعیف هم قادر نبودند او را راضی کنند. اما با این همه دانش و علومی که در سینه داشت، بیش از دیگران میدانست چقدر دستش در پیشگاه خداوند خالی است و بارش سنگین است.
«ناصر خدای را یکی میداند ولی صفات او را اعم از ثبوتیه و سلبیه (بدانسان که متکلمان اسلامی بـرای وی قـائلند) منکر اسـت. وی در جامع الحکمتین چنین نویسد: «این گروه که اهل تفسیر ظاهر کتاب و شریعتاند… چنین گویند که خدا یکی اسـت و این صدق و حق است آنگاه بر ظاهر قول که اندر کتاب است هـمی گویند که خدای تـعالی دانـا و بینا و شنواست. و ما گوئیم این قوم بدین قول از اجماع موحدان بیرون شدند. از بهر آنکه اجماع آنست که خدای تعالی بصفات خلق موصوف نیست و به خلق خویش نماند به هیچ روی از رویها. و چون مردی بـاشد دانا و بینا و شنوا و خدا نیز دانا و بینا و شنوا باشد پس به قول اهل تقلید آن مرد ناچار مانند خدا باشد و این تشبیهی ظاهر است که همه گویند. پس درست کردیم که این گروه مرقول خویش راه کـه گـفتند هیچچیز مانند خدا نیست» نقض کردند…و چون این گروه ظاهر کتاب را گفتهاند تفسیر ظاهر این آیت که همی گوید» (شهیدی، 1353: 705). وی شناخت خدا را لازمهی عقل بشری میداند و معتقد است که عقل گوهری جداگانه است از جانب خدا و تنها انسان بداشتن ایـن گـوهر سـرافراز است. همچنین در مورد خلقت عالم، به خلقتی ابداعی مختقد است و منکر آن است که جهان به صورت قدمی خلق شده باشد.
«ناصر خسرو در بیان هویّت انسان به اسباب گوناگون اشاره میکند و دین را مهمترین آنها برمیشمارد. از دیدگاه او، دین همچون دژی است مستحکم با زیربنای راستی و درستی که از هرگونه خلل و آسـیب مصون و از هر انحراف و کژی درامان است» (علوی، 1376: 105).
جز به دین اندر نیابی راستی
حصن دین را راستی شد کوتوال
(قبادیانی، محقق، 1365: 34)
ناصر خسرو به پیروی از دیدگاه امام علی (ع) دلبستگی به دنیا و تعلقات دنیوی را نکوهش مـیکند و دنـیا را با همان ویژگیهایی که حضرت امیر(ع) درنهج البلاغه شناساندهاند، بازگو میکند.
دست ازجهان سـفله بـه فـرمان کردگار
کوتاه کن،دراز چه افکندهای زمام؟
(همان: 58)
«ناصرخسرو به معاد جسمانی به دیدهی انکار نگریسته و تنها از معاد روحانی سخن میگوید. وی در اینباره قائلان به تناسخ را به شدت نکوهش کرده، آنان را گمراه میداند. او پیوند جانها را به بدنها محال و باطل دانسته و در جای دیگر بازگشت نفس را به بدن نوعی تناسخ به شمار آورده است» (گروه مذاهب اسلامی، 1381: 447). به عبارت دیگر، در اندیشهی ناصرخسرو، بهشت و دوزخ در حقیقت چیزی جز عالم عقل نیست و وجود پیامبر در بهشت نشان این است که ایشان از منبع عقل کامل هستند و سخن میگویند.
گـر همی چیزی بباید مان خرید
در بهشت آنجا محالست ار زراست
از نیاز ماست اینجازر عـزیز
ورنـه زر با سنگ سوده همبر اسـت
(قبادیانی، محقق، 1365: 34)
«حکیم خرد گرا در آثار منثور خود در تأویل دوزخ و بهشت، دوزخ را کنایه از جهل و بهشت را کنایه از دانش کامل میانگارد که بر اثر کـسب تعالیم آیین اسماعیلی حاصل میشود. هر کس از امام حق پیروی کند به بهشت میرسد بنابراین بهشت حقیقی، عقل و حضرت رسول، درِ بهشت و کلمه شهادت، کلید درِ بهشت است» (شهیدی، 1353: 277).
ناصرخسرو، بیشتر اعتقادات و افکار دینی خود را در شعر و قصایدش بیان میکند و آثارش مملو از دانش و احکام اسماعیلیه میباشد. «درحقیقت شعر ناصر خسرو یـک فـراخوانی آیـینی است؛ حتی تخلص و اسم شاعرانه او- حجت- اسمی دینی است تا شاعرانه و زندگی او نیز چونان شعرش، ویژه و پرستیز است؛ تا آن اندازه کـه بـرای انـجام وظیفه خود به عنوان حجت خراسان، به دره یـمگان در بدخشان افغانستان میرود و خود را تبعید میکند و تا پایان عمر، رسالت دینی خود را با زبان و پیکره شعر و نثر به هـمه جـهانیان: جـاودانه و رسا بازگو میکند» (فخر اسلام، 1383: 71).
3-5 شعر ناصرخسرو
شعر ناصر در یک سخن شعری است مسؤل و متعهد، یا به تعبیری دیگر: شعری است ايدئولوژیک و در خدمت اندیشه و آرمان او. پایبندی و تعهد ناصر به نوعی مسلک و مرام اعتقادی، شعر او را به گونه زبان مبلغان دینی و مصلحان اجتماعی درآورده و بر آن رنگ استدلال و ارمانگرایی زده است. ازینروست که شعر او به صورت مجموعهای از حجتهای عقلی و دینی درامده است و از شور و هیجان قلبی که لازمه شعر واقعی است، زیاد بهرهای ندارد (درگاهی،1378: 100).
اشعار ناصرخسرو به دلیل داشتن مسائل اعتقادی از حالت شاعرانهی کمتری برخوردار است. او از سبک خراسانی بیشتر برای سرودن اشعار خود استفاده نموده است. سبکی که شاعرانی چون رودکی، عنصری و … از آن بهره بردهاند. یاحقی در مورد فکر و شعر ناصرخسرو مینویسد: «در زبان فارسی، نخستین گویندهای که شعر را به طور کلی در خدمت فکر اخلاقی و اجتماعی و راستای اندیشهی مکتبی قرار داده، ناصرخسرو قبادیانی است. در سرتاسر دیوان چند صد صفحهای او، نه یک سطر ستایش (جز مدح بزرگان دین و خلیفهی فاطمی)، نه یک بیت در وصف معشوق و نه حتی حرفی از دلبستگیهای عادی زندگی دیده میشود؛ در دیوان او حتی وصف طبیعت بسیار اندک است. هر چه هست سخن از خرد است و دین و اعتقاد و علم و جویندگی و حقیقتنگری و کمال انسانی» (حکیمی، 1383: 38). به همین جهت، دیوان او سرشار از پند و اندرز و بر پایهی مذهب و حکمت است. او انسان را از پیروی از نفس، ریا، حرص، دنیاپرستی، تجملگرایی، تکبر، نادانی و ستمگری و … نهی میکند و همه را به زهد و اطاعت خداوند، خردگرایی، فروتنی، دانش، دادگری و … پند میدهد.
قالب شعری ناصرخسرو، قصیده بوده و از غالب غزل بسیار گریزان بود. این درحالی است که افرادی چون سنایی، عطار، مولوی و … نیز عارف و زاهدی بودند که اشعار تغزلی بسیار زیبایی سرودهاند.
صفا در کتاب تاریخ ادبیات خود در مورد هنر شعری ناصرخسرو اینگونه میگوید: «ناصرخسرو بیتردید یکی از شاعران بسیار توانا و سخنآور فارسی است. وی طبعی نیرومند و سخنی استوار و قوی و اسلوبی نادر و خاص خود دارد. زبان این شاعر قریب به زبان شعرای آخر دورهی سامانی است و حتی اسلوب کلام او کهنگی بیشتری از کلام شعرای دورهی اول غزنوی را نشان میدهد. در دیوان او بسیاری از کلمات و ترکیبات به نحوی که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال میشده است، به کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در این شاعر توانا و چیرهدست اصلاً اثری بر جای ننهاد. با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شد از ترکیبات عربی جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانی در اشعار وارد شده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خود به کار برده است» (صفا، 1366: 454). همچنین غلامحسین یوسفی در مورد اشعار ناصرخسرو میگوید: «شعر ناصرخسرو از نظر محتوی و صورت، واژگان و آهنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت اندیشهی اوست در قالب وزن و کلمات. … شعر ناصرخسرو هم از لحاظ درونمایه و مضمون پرخاشآمیز و مقاوم و تسلیمناپذیرست، هم از نظر لفظ و آهنگ؛ به پارههای آهن سرخ شدهای میماند که از زیر ضربات پتک آهنگری زورمند بر سندان برمیجهد، شراره است و شررافکن. و این همه انعکاسی است از روح آزرده و نستوه ناصرخسرو» (یوسفی، 1376: 77).
4-1 بهشت و دوزخ در اشعار ناصرخسرو قبادیانی
ناصرخسرو دربارهی بهشت نظری متفاوت با شیعه اثنی عشری ارائه میدهد. او به سنخیت میان علت و معلول معتقد است و معتقد است که عالم روحانی و جهان مجردات قبل از جهان جسمانی بوده و جهان مادی بعد از جهان روحانی پدید آمده است.
«خواجه نصیر طوسی مینویسد: پیغمبران کـه از بـهشت و دوزخ با اوصـاف جـسمانی خـبر دادهاند همه سخنهایی اسـت بر حسب مقادیر عقول که برای ترغیب و ترهیب گفتهاند تا عوام به آن، سوی طـاعت مـیل کنند و از معصیت بپرهیزند و خواص بر اسـرار و حـقایق واقـف بـاشند» (شهیدی، 1353: 277).
اما دیدگاه ناصرخسرو منطبق با دیدگاه اسماعیلیه است. «راحت و آسایش و درد و رنج این سرای فانی، چاشنیی از لذّت و عذاب سـرای جـاوید اسـت. فضایل ورذایل اخلاقی معلولبهشت ودوزخند و راحت ولذّتـی کـه در ایـن عـالمهست از بـهشت میآید» (همان: 277).
4-2 دیدگاه ناصرخسرو در مورد عالم حساب
4-2-1 دنیا را پلید و شوم میداند
ابتدا برای آنکه با دیدگاه ناصرخسرو در مورد بهشت و دوزخ و عالم پس از مرگ آشنا گردیم، باید به نظرات او در مورد دنیا و امور دنیوی توجه کنیم.
او دنیا را پلید و فریبنده میداند که همواره در پس اسیر کردن انسان در چنگال خود است و مانع دیدن درست انسان به امور حقیقی و عالم بالا میشود.
دیو است جهان، صعب فریبنده مر او را
هشیار خردمند نجسته است همانا
(قبادیانی، تقوی، 1392: 3).
وی معتقد است که دنیا در کمین انسان نشسته است و اگر خودش اسیر جلوههای دنیا نشده، تنها به دلیل خواست و ارادهی خداوند و نظر لطفی است که به وی داشته است.
گر رحمت خدای نبودی و فضل او
افکنده بود مکر تو در جوی و جر مرا
(همان: 7).
ناصرخسرو در بسیاری از اشعارش به دیگر انسانها هشدار میدهد که فریب زیبایی و جلوهگری دنیا را نخورند و به اندوختههای دنیوی خود ننازند زیرا دنیا، به آنی آنها را از او خواهد گرفت.
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش، خود این است کار کیهان را
نگر که تان نکند غرّه عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را
فلان اگر بشکست اندر آنچه خواهد کرد
چنان بدو بنگر کو به چشم بهمان را
از این همه بستاند به جمله هر چهش داد
چنان که باز ستد هر چه داده بود آن را
از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان
دگر زمان بستاند به قهر پستان را
(همان: 8).
همچنین در ابیات دیگر باز از مکر و فریب روزگار سخن میگوید و انسان را از شیفتهی دنیا شدن برحذر میدارد:
مکر تو ای روزگار پیدا شد
نیز دگر مکر پیش مار مرا
(همان: 11).
بدین دهر فریبنده چرا غره شدی خیره؟
ندانستی که بسیار است او را مکر و دستانها؟
(همان: 20).
کار ستور است خور و خفت و خیز
شو تو بخور، چون کنی ابرو بچین؟
نیستی آگاه تو هیچ از بهشت
خور چه کنی گر نه خری راستین؟
(همان: 338).
به پیش تیغ دنیا مرد دینی
جز از حکمت نپوشد خود و جوشن
به حکمت شایدت مر خویشتن را
هم اینجاست در بهشت عدن دیدن
(همان: 372).
