
“گيدنز” از آن به عنوان “مدرنيته تشديد يافته” ياد کرده است.پس ريشههاي جامعه شبکهاي را بايد در ريشههاي مدرنيته و آرمانها و آرزوهاي روشنگري جست و جو کرد.
2-5-6-2- جهانيشدن
در طليعه جهاني شدن، متفکران و انديشمندان جهان، با افق جامعهاي رو به رو شدند که تفاوت چشمگيري با نمونه پيشين خود داشت. به تعبيرمالکومواترز جهاني شدن فرآيند اجتماعي است که در آن قيد و بندهاي جغرافيايي که بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افکنده است، از بين ميرود و مردم به طور فزايندهاي از کاهش اين قيد و بندها آگاه ميشوند.کمرنگ شدن قيد و بندهاي جغرافيايي و ايدئولوژيکي که بر روابط فرهنگي و سياسي جوامع بشري سايه افکنده، از بين رفتن تقدّم و تأخر تاريخي، متنوع شدن سبکهاي زندگي، تضعيف و تخريب عوامل و منابع سنتي هويت ، فروريختن فضاهاي انحصاري و از بين بردن مصونيت فرهنگي،کوچک شدن جهان، در هم تنيدن زمان و مکان، همسانسازي ساختاري و نهادي جوامع مختلف جهان، تبديل جامعه به زنجيرهاي از شبکههاي اجتماعي – فضايي همپوش و متقاطع، ساماندهي کنشها و واکنشهاي از راه دور و با فاصله، وارد کردن”دگرهاي غايب” به عرصه مناسبات و روابط جهاني، تضعيف و تقليل نقش دولت- ملت و رها ساختن امر اجتماعي از سيطره دولت، فرسايش و نفوذپذير شدن مرزهاي ملّي، تعريف حوزههاي عمومي پراکنده، ايجاد انجمنها، احزاب و گروههاي تروريست و اپوزسيون مجازي (هلد و پراتون، 1381: 30) از استراتژي هاي اين فرايند است.
2-5-6-3- جامعه شبکهاي
از دل اين مدرنيته تشديد يافته و روند جهاني شدن که چند دهه در حال رخ نماياندن است، جامعه شبکهاي در حال ظهور ميباشد.وي ريشه به وجود آمدن جهان نو را در تلاقي سه فرايند تاريخي در اواخر دهه 1960 ميلادي و نيمه دهه 1970 ميلادي جست و جو ميکند:
الف- انقلاب تکنولوژي اطلاعات
ب- بحرانهاي اقتصادي سرمايهداري و دولتسالاري و تجديد ساختار متعاقب آن
ج- در نهايت شکوفايي جنبشهاي اجتماعي فرهنگي، همچون آزادي خواهي، حقوق بشر، فمينيسم و طرفداري از محيط زيست.
به عقيده وي تعامل ميان اين فرايندها، يک ساختار نوين اجتماعي مسلط يعني جامعه شبکهاي، يک اقتصاد نوين يعني اقتصاد اطلاعاتي- جهان”ديويدکلي” تعبير اقتصاد شبکه را به کار ميبرد . ژويک فرهنگ نوين يعني فرهنگ مجاز واقعي را به عرصه وجود آورده است.منطق نهفته در اين اقتصاد،اين جامعه و اين فرهنگ،زيربناي کنش و نهادهاي اجتماعي در سراسر جهاني به هم پيوسته خواهد بود (کاستلز(ج)1380: 417) .در اين جامعه نو که در حال رخ نمودن است، شاهد دگرگوني ساختاري در توليد، قدرت، روابط اجتماعي و هويت و تعاريف از انسان ميباشيم.اين دگرگونيها به تغيير بنيادين مشابهي در شکلهاي اجتماعي مکان و زمان، به ظهور فرهنگ جديد منجر ميشود.
کاستلز براي جامعه شبکهاي در آغاز هزاره سوم ويژگيهاي زير را بر شمرده است:
1- اقتصاد اطلاعاتي که در آن بهرهوري و رقابت ميان شرکتها و بنگاههاي تجاري، مناطق و حوزههاي اقتصادي کشورها بيش از هر زمان ديگر به معرفت، دانش، اطلاعات و تکنولوژي لازم براي پردازش اين اطلاعات از جمله تکنولوژي مديريت و مديريت تکنولوژي متکي شده است.
2- اقتصاد جهاني؛ خصلت اين اقتصاد چنان است که بخشها، بازارها و افراد غني را به يکديگر متصل ميسازد و در يک چرخه توليد سود به همکاري وا ميدارد و بخشها و بازارها و افراد فاقد امکانات را از محدوده عملکردهاي سودآور خود طرد ميسازد.
3- فعاليتهاي شبکهاي؛ اين فعاليتها نوع تازهاي از سازمان و تشکيلات است که مشخصه فعاليت اقتصاد جهاني به شمار ميآيد.
4- تحوّل در نحوه انجام کار و در ساختار اشتغال؛ بر اين اساس کارمندان و کارگران بر خلاف گذشته قراردادهاي استخدام مادام العمر امضا نميکنند و شيوههاي خوداشتغالي، کار پارهوقت و اشتغال براي يک دوره موقت رواج يافته است. در عين حال نگراني افراد از آينده شغلي خود و احساس بياعتمادي نسبت به آينده، رشد پيدا کرده است.
5- ظهور قطبهاي متقابل؛ فرآيند جهاني شدن و شبکهاي شدن فعاليتهاي اقتصادي موجب قوت بخشيدن به تلاشهاي فردي و تضعيف نهادهاي اجتماعي نظير اتحاديههاي کارگري و يا دولت رفاه ميشود.اين تحولات به نوبه خود تقابل ميان آنان که به اطلاعات دسترسي دارند و از توانايي بهرهمندي از آن برخوردارند و کساني را که در چنين موقعيتي قرار ندارند، افزايش ميدهد. به قول “مارتين تينهولتز”رئيس نيويورک تايمز ديجيتال،بايد اينترنت را در آغوش گرفت،زيرا براي حذف نشدن بايد به قواعد بازي جديد مسلح شد.
6- فرهنگ واقعيت مجازي؛ فرهنگ عصر اطلاعات در چارچوب انتقال نمادها به وسيله واسطههاي الکترونيک شکل ميگيرد.اين فضاي مجازي حاوي اطلاعات متکثر و متنوع به صورت بخشي از واقعيت اجتماعي عصر جديد درميآيد و فضاي اصلي تعاملهاي معرفتي را کم وبيش در اختيار ميگيرد.
7- سياست بر بال رسانه؛ در فضاي مسلط فرهنگي متکي به واقعيت مجازي بازيگران سياسي به منظور بقا و حضور در صحنه و تاثيرگذاري به روند تحولات ناگزيرند از رسانه اي منتج از نمادهاي الکترونيک و به خصوص تلويزيون به صورت تمامعيار بهرهبرداري کنند.
8- زمان بيزمان و فضاي جريانها؛ انتقال آني اطلاعات، دادهها و سرمايهها و امکان ارتباط همزمان ميان افراد در نقاط مختلف، عملا فواصل زماني را از ميان برداشته و نظم طبيعي دوران قديم يا چارچوبهاي مکانيکي جهاني صنعتي را به کلي دگرگون ساخته است(کاستلز(الف)1380:16).
البته شبکهها در تاريخ چيز جديدي نيستند،آنچه متمايز کنندههاي شبکههاي عصر اطلاعات از نمونههاي پيشين آن ميباشد،پيچيدگي شبکههاي جديد است که به کمک تکنولوژيهاي قدرتمند اين امکان را فراهم نمودهاند که تبادلات خارقالعاده اطلاعات و پول در هر کجا و در هر زمان در جريانهاي شبکهها صورت گيرند.
ماکس وبر در کتاب “اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري” از سودجويي به عنوان روح حاکم بر سرمايهداري نام ميبرد.کاستلز به تبعيت از ماکسوبر سعي ميکند “روح اطلاعاتگرايي” به عنوان سازمان جديد دنياي شبکهاي را بيابد. يعني آنچه را که وبر در سازمان سرمايهداري مشاهده کرد،وي در بنگاه شبکهاي يا شکل نوين سازماني به عنوان ويژگي اقتصاد اطلاعاتي- جهاني به تصوير کشيد. به گفته وي شالوده اين بنگاه، يک فرهنگ جديد به معناي سنتي نظام ارزشها نيست.چرا که کثرت سوژهها و تنوع شبکهها چنين فرهنگ شبکهاي را کنار ميزند. اين فرهنگ مجموعهاي از نهادها هم نيست، زيرا توسعه متفاوت بنگاههاي شبکهاي را در مجموعه متفاوتي از محيطهاي نهادي شاهد بودهايم،تا حدي که اين محيطها طيف گستردهاي از شکلهاي مختلف اين بنگاها را تعيين ميکنند (مددپور ، 1383: 33).
جامعه شبکهاي، اشکال بديعي از تغيير صورتبنديها و مناسبات اجتماعي خلق ميکند. زيرا براي بيشتر افراد و گروههاي اجتماعي، جامعه شبکهاي بر مبناي جدايي نظاممند امر جهاني و امر محلي استوار است.در اين شرايط جديد،جوامع مدني تحليل ميروند و از هم ميگسلند، زيرا ديگر پيوستگي و استمراري ميان منطق اعمال قدرت در شبکه جهاني و منطق ارتباط و بازنمود در جوامع و فرهنگهاي خاص وجود ندارند. بنابراين،جست و جوي معنا فقط در بازسازي هويتهاي دفاعي پيرامون اصول اجتماع اشتراکي مقدور ميشود. اکثر کنشهاي اجتماعي بر مبناي تضاد ميان جريانهاي ناشناخته و هويتهاي منزوي سازمان مييابد (پيشين: 35 ).
کاستلز در صورتبندي خود از جامعه شبکهاي دست به ساخت واژه”فرهنگ مجازي واقعي” ميزند.منظور وي از مجاز واقعي سيستمي است که در آن خود واقعيت (يعني هستي مادي- نمادين مردم) کاملا در متني از تصاوير مجازي و در جهاني واقعنما غرق شده است که در آن چيزهايي که بر روي صفحه ظاهر ميشوند، فقط تصاويري نيستند که تجربه از طريق آنها منتقل ميشود، بلکه خود به تجربه تبديل ميشوند. در اين جهان خيالي، نمادها تنها استعاره نيستند، بلکه تجربه واقعي را نشان ميدهند. اين پيامد رسانههاي الکترونيکي نيست، هر چند که اين رسانهها ابزار لاينفک بيان در فرهنگ جديد هستند. بنيان مادي که توانايي مجاز واقعي را براي تسخير قوه تخيل مردم و سيستمهاي بازنموده تبيين ميکند، امرار معاش آنها در فضاي جريانها و زمان بيزمان است همه بيانها از همه زمانها و همه مکانها در يک ابرمتن در هم ميآميزند و بسته به منافع فرستنده و روحيه گيرنده، پيوسته در هر زمان و هر مکان آرايش مجدد يافته و منتقل ميشوند. اين مجاز، واقعيت ماست زيرا در چارچوب اين سيستمهاي نمادين بيزمان و بيمکان است که ما مقولات را ميسازيم و تصاويري را فراميخوانيم که رفتار را شکل ميدهند، سياست را ايجاد ميکنند، روياها را باور ميسازند.(کاستلز (ج)، 1380: 433).
به تعبير کاستلز ما در دهکده جهاني آن گونه که مکلوهان بدان اشاره نموده بود زندگي نميکنيم، بلکه در کلبههايي فراخور هر منطقه زندگي ميکنيم که در سطحي جهاني توليد و در محدوده محلي توزيع شدهاند. دهکده مک لوهان دنياي ارتباط يکسويه بود، نه ارتباط متقابل. جهان وي امتداد منطق صنعتي و توليد انبوه در قلمروي نهادها بود و هنوز نيز هست، ولي به نظر کاستلز اين جهان به رغم نبوغ مک لوهان چندان توفيقي در بيان فرهنگ عصر اطلاعات ندارد (کاستلز (الف)،1380: 397).
به عقيده وي، نبردهاي فرهنگي، نبردهاي قدرت در عصر اطلاعات هستند. اين نبردها عمدتا در رسانهها و يا از طريق آنها صورت ميگيرد، اما تاکيد ميکند رسانهها صاحب قدرت نيستند. قدرت، به مثابه توانايي تحميل رفتار، در شبکههاي مبادله اطلاعات و به کارگيري ماهرانه نمادها نهفته است که کنشگران اجتماعي، نهادها و جنبشهاي فرهنگي را از طريق نمادها، سخنگويان و تقويتکنندگان فکري به هم مرتبط ميسازد (مددپور، 1383: 36) .
2-5-6-4- هوّيت در جامعه شبکهاي
کاستلز هويت را فرايند معناسازي بر اساس يک ويژگي فرهنگي يا مجموعه به هم پيوستهاي از ويژگيهاي فرهنگي که بر منابع معنايي ديگر اولويت داده ميشود،تعريف کرده است (کاستلز(ب)،1380: 22).
بسياري از جوامع انساني که از يک سو سخت به نظام معرفتي سنّتي خويش دل بستهاند و از سوي ديگر خود را در تقرير متن اين فراگفتمان جهاني شدن، بدون نقش يافتهاند، بر اساس يک عادت مألوف، چنين پديدههايي را به مثابه يک تهديد نسبت به امنيت “هستيشناختي” خويش تعريف و تصوير ميکنند. طبعا امنيت هستيشناختي، نشان از يک نياز فردي دارد: نياز به اطمينان از تداوم هويت خود و دوام محيطهاي اجتماعي و مادي کنش در اطراف خود. با طليعه “جهاني شدن” نظم اجتماعي و محيطي جامعه، مواجه با تغيير و تحولات ژرف و گستردهاي شده و آشناييهاي عادي شده مردم، مورد هجمه متغيرهاي ناشناخته بسياري قرار گرفته است. دنياي جديد، در فرايند هويتسازي “فرد” را جايگزين “دولت” کرده و مراجع اجتماعي را متعدد و متنوع نموده است، هويتسازي سنتي را دشوار ساخته و تداوم “زمان”را از آن ستانده، “وحدت” سوژه را مخدوش کرده و احساسي از موقتي و متغير بودن را بر ذهن انسان چيره گردانيده است. ترديد و عدم قطعيت را به همه حوزههاي زندگي فرهنگي و حتي حوزه شناخت علمي رسوخ داده و ترس و ناامني فراگيري را به ارمغان آورده است. قلمرو روابط زندگي اجتماعي را گسترش داده و دنياي اجتماعي افراد را بسيار بزرگتر از گذشته ساخته و احساس کنترل ناپذيرتر شدن چنين دنيايي را در ضمير تک تک آنان زنده کرده است. تبديل، تغييرپذيري و سرعت به مهمترين عوامل ويژگي بخش زندگي اجتماعي مدرن مبّدل شده و آنومي و آشفتگي اجتماعي را به سطحي فراتر از دوره صنعتي برده است. اصحاب هويتهاي شفاف و مواضع شديد و مستحکم را با هويتهاي کدر و موزائيکي و مواضع اختلاطي روبهرو کرده و قديسان و پاکنهادان جاودانه و قدسي را به مرز فروپاشي حريمها کشانده است. مريدان مرجع واحد و
