
میتوان گفت که انجمنهای داوطلبانه دارای بعضی ویژگیهای مهم هستند که همگی آنها را نمیتوان یکجا در سایر گروهبندیهای اجتماعی سراغ گرفت. این ویژگیها عبارتاند از:
ارادی بودن عضویت و داوطلبانه بودن فعالیت در آنها.
وجود نوعی گرمی روابط در آنها.
غیرانتفاعی بودن.
مجابسازی بهعنوان اصل محوری تنظیم روابط.
رعایت اصل سازماندهی رسمی.
طبق تأثیراتی که این عضویتها بر فرد میگذارد، فرد به دو طریق با جامعه رابطه برقرار میکند. یکی از طریق ایجاد ارتباط با سایر کنشگران در جامعه و دیگری از طریق عضویت در گروهها. بهاینترتیب دو فرصت مزبور به فرد اجازه میدهند تا بیشتر به جامعه وصل شود و مشارکت خود را در جامعه افزایش دهد و بدینوسیله مانع ازخودبیگانگی، یعنی جدایی فرد از جامعه، میشوند.
مشارکت مؤثر و داوطلبانه ضمن اینکه برای فرد دارای مطبوعیت خاص خویش است؛ به او اجازه میدهد که تعهدات خود را ورای اجتماعات طبیعی (مثل خانواده) تعمیم دهد و بهاینترتیب با اعیان فرهنگی و اجتماعی در عرض جامعه به صورتی بیشتر عامگرایانه برخورد نماید. همچنین مشارکت ذهنی و اشتغال ذهنی فرد را در امور اجتماعی افزایش میدهند و به او اجازه میدهند تا نقش یک شهروند مسئول را بهطور منطقی و آزادانه در چارچوب نمادی جامعه ایفا نماید؛ و تأثیرات دیگر آن این است که به فرد اجازه میدهند تا در سیر تصمیمگیریهای گروهی حاضر، ناظر و عامل باشند. این فرصتها در عمل به فرد میآموزند که چگونه با برخورد با تفاوتها و رأی اکثریت حلم و بردباری خود را افزایش دهد و نسبت به آنچه که او نسبت به آنها مخالف است به شیوه مجابسازی مبارزه کند (چلبی، 1375: 243).
نظریات و فرضیات تحقیق
متفکر
نظریه
فرضیه
فردیناند تونیس
تونیس با تمایز میان گمینشافت (اجتماع) و گزلشاف (جامعه) بر تحول روابط اجتماعی تأکید دارد. گمینشافت بهنوعی سازمان اجتماعی گفته میشود که مشخصهی آن روابط نزدیکِ میان فردی و احساسات دوسویهی پیونددهندهای است که انسانها را بهعنوان اعضای یک کلیت اجتماعی گرد هم میآورد. گمینشافت، کنترل اجتماعی قوی ولی غیررسمی است و از طریق سنت ازجمله سنت دینی، خانواده و دوستان عمل میکند. در مقابل، مشخصهی گزلشافت شکل بروکراتیکتر و غیرشخصیتر سازماندهی و کنترل اجتماعیِ ناشی از قرارداد [اجتماعی] به پشتیبانی دولت است (کازنو، 1387: 20). تونیس مینویسد: «هیچ فرهنگ یا جامعهای را سراغ ندارد که در آن عناصر گمینشافت و گزلشافت بهطور همزمان حضور نداشته باشند».
به نظر میرسد بین سلامت اجتماعی ساکنین محلات جدید و قدیم یزد تفاوت معنیداری وجود دارد.
پرکینز
مردم با حس قوی دلبستگی مکانی، تمایل به منسجمتر شدن، لذت بردن از کیفیت بالای زندگی و شناسایی چشمانداز ارزشها و مکانهای خاص درون اجتماعاتشان دارند. دلبستگی مکانی به یک محله برای پرورش رویکرد مشارکتی میتواند مورداستفاده قرار بگیرد، زمانی که احزاب مختلف میتوانند منافع مشترکی را در سلامت و رفاه محلهی خودشان پیدا کنند. پیوستگی با سلامت و رفاه افراد و اجتماعات بهویژه هنگامیکه ویژگیهای اجتماعی و فیزیکی در محیطهای مسکونی خاص با نیازهای مربوط به افراد مطابقت دارد، مرتبط است. اگر مردم به یک مکان دلبسته شوند، آنها به دنبال محافظت و بهبود مکانشان هستند.
به نظر میرسد افزایش میزان دلبستگی فرد به محله سکونت خود، سلامت اجتماعی وی را بالا میبرد.
گهل
مفهوم امنیت در فضای شهری از یکسو با جرم ارتباط پیدا ميكند. اگرچه از آن بسیار متفاوت است و از سوی دیگر با مفهوم قربانی جرم واقعشدن و ترس از آن در ارتباط است. از سوی دیگر ميبایست میان ترس و خطر یا احساس امنیت كردن و در امان بودن تفاوت قائل شد. ازنظر علمی، درك اثرات جرم یعنی ترس از وقوع جرم، بهاندازهی خود آن یعنی خطرهای آماری حاصل از وقوع جرم اهمیت دارد. واكنش نسبت به ترس از قربانی شدن باعث ميشود كه بسیاری از مردم از خطرات دوری كنند یا حداقل میزان در معرض خطر قرار گرفتنشان را كاهش دهند. این خود ميتواند منجر به عدم حضور مردم نهتنها در یك مكان خاص بلكه در بیشتر فضاهای عمومی شود.
به نظر میرسد افزایش میزان امنیت اجتماعی محل سکونت، سلامت اجتماعی فرد را بالا میبرد.
جیکوبز
جیکوبز معتقد است وقتیکه محیط خارج، از کیفیت خوبی برخوردار باشد، فعّالیّتهای اجباری تقریباً با همان تناوب صورت میگیرند، ولی چنانچه شرایط کالبدی مناسبتر باشد این فعّالیّتها تمایل دارند که به درازا کشیده شوند. علاوه بر آن، نظر به اینکه در اینجا مکان و شرایط مردم را دعوت به مکث، نشستن، خوردن، بازی کردن و غیره میکند، فعّالیّتهای اختیاری متعددی هم به وقوع خواهد پیوست. در خیابانها و فضاهای شهری بیکیفیّت (نامناسب)، تنها تعداد معدودی فعّالیّت به وقوع میپیوندد و مردم علاقه دارند که بهسرعت به خانه برگردند. در یک محیط خوب، احتمال وقوع فعالیتهای انسانی متنوّعی وجود دارد. فعّالیّتهای اجتماعی، آن دسته از فعّالیّتهایی هستند که به حضور دیگران در فضاهای عمومی وابستهاند.
به نظر میرسد افزایش قابلیت پیادهمداری در محله بر سلامت اجتماعی آنها مؤثر است.
لو و آلتمن
یک محله از اجزای اجتماعی با بهرهگیری از اجزای فیزیکی تشکیلشده است. اجزای اجتماعی یک محله میتواند در نگرشها و رفتارهای همسایهها نشان داده شود، درحالیکه اجزای فیزیکی در امکانات ارتباط برقرار کردن باهم و یا مکانهایی که در آن این نگرشها و رفتارها بازنمود پیدا میکند و به وقوع میپیوندد. ترکیب جنبههای فیزیکی و اجتماعی یک محله برای شکل دادن به هویت و شخصیت محله میباشد.
به نظر میرسد هرچقدر امکانات ارتباطی محل مورد زندگی فرد بیشتر باشد (امکان ارتباط همسایگان با مساجد و تکایا و …)، سلامت اجتماعی افزایش مییابد.
چارچوب نظری
در بخش مبانی نظری از نظریهها نظریهپردازان در حوزهی شهری و سلامت برای تبیین نظری فرضیات تحقیق استفاده شده است که بهاختصار در این بخش به آنها میپردازیم.
ابتدا با این سؤال شروع کردیم که چه فرقی بین شیوهی قدیم و جدید زندگی انسانها وجود دارد؟ که با استفاده از نظریهی تونیس در مورد گمینشافت (اجتماع) و گزلشافت (جامعه) و وجود تفاوت بین نظم اجتماعی قدیم و جدید به این سؤال پاسخ داده شد. در این تحقیق خواستار فهم تفاوت سلامت اجتماعی در دو محلهی لبخندق که نمونهای از یک نظام اجتماعی سنتی است و محلهی مهرآوران که نمونهای از یک محله یا نظام اجتماعی شکلگرفتهی جدید میباشد، هستیم. فردیناند تونیس مشخصهی گمینشافت را روابط نزدیکِ میان فردی و احساسات دوسویهی پیونددهنده و وجود کنترل اجتماعی قوی ولی غیررسمی که از طریق سنت ازجمله سنت دینی، خانواده و دوستان عمل میکند تعریف کرده است و در مقابل، مشخصهی گزلشافت شکل بوروکراتیکتر و غیرشخصیتر سازماندهی و کنترل اجتماعیِ ناشی از قرارداد [اجتماعی] به پشتیبانی دولت است.
در بخش بعدی چارچوب نظری به نظریات مربوط به متغیر دلبستگی مکانی پرداخته شده است. نظریهپردازانی مانند شومیکر و تیلور (1983) که به رابطهی قوی و محکم میان افراد و مکان از طریق شبکههای اجتماعی محلی و همچنین برخورد روزانه با محیط و همسایهها و ایجاد احساسات عاطفی و باورهایی مربوط به خانه و محله، به وجود میآید. مانزو و پرکینز (2006) که بر تأثیر حس قوی دلبستگی مکانی ساکنین بر روی منسجمتر شدن افراد، لذت بردن از کیفیت بالای زندگی و تجربه کردن احساس بالایی از امنیت حتی زمانی که محلشان در یک منطقه جنگی واقعشده باشد، تأکید کردهاند؛ همچنین آنها همراه با شوماکر و تیلور (1983) و هلپنی (2006) تأکید بر افزایش رویکرد مشارکتی ساکنین زمانی که احزاب مختلف میتوانند منافع مشترکی را در سلامت و رفاه محلهشان پیدا کنند، توسط ایجاد دلبستگی مکانی در افراد دارند. براون و پرکینز (2003) معتقدند ترس از جرم موجب میشود ساکنان خود را از مکانهای عمومی و رویدادهای محلی دورنگهدارند. ترس و عدم امنیت در محله، دامنهی دلبستگی به اجتماع محلی را کاهش میدهد و ممکن است اجتماع را به خانه و منزل مسکونیشان محدود کند؛ همچنین بولان (1997) بیان میکند که متغیر سنخ مردم اعم از پیوندهای اجتماعی، احساس امنیت، اعتماد و … بر روی سنخ مکان که در مقابل متغیرهای سنخ مردم است و به ویژگیهای محیط مربوط است تأثیر دارند. استدمن (2003) در تحقیقاتش به دو مدل از دلبستگی مکانی رسیده است که ادعا میکند که یک، ویژگیهای فیزیکی یک مکان دارای تأثیر بر دلبستگی مکانی که دارای پیچیدگی بسیاری است، دارد و دوم اینکه رفتارها و تجربیات گذشته در مکان یا در منطقه، دیدی را که از طریق هر کاربر، معانی را برای مکانها نسبت میدهد، ایجاد میکند؛ همچنین وی اشاره به نقش مستقیم بُعد کالبدی مکان در رضایتمندی ساکنین و نقش غیرمستقیم بر دلبستگی به مکان آنها دارد که درعینحال متأثر از معانی نمادین مکان نیز میباشد. براون و برنر (1985) دلبستگی مکانی را با سه عامل بیان میکنند: یک، ویژگیهای گروهی و فردی کاربران مکان؛ دوم، میزان تماس و صمیمیت افراد در مکان و سوم، میزان مشارکت در فعالیتهای گروهی و مراسم جمعی.
در بخش نظریات مربوط به امنیت اجتماعی از دیدگاههای گهل (1971) مبنی بر واكنش نسبت به ترس از قربانی شدن که باعث ميشود بسیاری از مردم از خطرات دوری كنند یا حداقل میزان در معرض خطر قرار گرفتنشان را كاهش دهند. این خود ميتواند منجر به عدم حضور مردم نهتنها در یك مكان خاص بلكه در بیشتر فضاهای عمومی شود. براون و پرکینز (2004) نشان دادند که دلبستگی مکانی میتواند واکنش به تجاوز به قلمروی فرد را افزایش دهد، به تقویت و مراقبت بیشتر و محافظت نسبت به خود و همسایگان بپردازد. طبق دیدگاه شو و مککی (1942) اجتماعات با سطح بالایی از سرمایه اجتماعی بر به کار انداختن کنترل اجتماعی بر رفتارهای انحرافی و غیر مدنی مؤثرتر میباشند. به همین ترتیب، روابط اجتماعی ضعیفتر بهطور مستقیم آسیبپذیری در برابر جرم و جنایت را توسط کاهش احتمال دریافت عامل بازدارنده، کمک و یا اطلاع از همسایهها و محدود کردن ارتباطات و بنابراین کمک گرفتن از پلیس و سایر نهادها، افزایش میدهد. بوزان امنیت اجتماعی را باعث گسترش فضای اجتماعی میداند، چراکه با از بین رفتن موانعی که در خصوص پیامدهای امنیتبخشی دولت مطرح است، فضای جدیدی به روی اجتماعات گشوده شده و زمینههای جدیدی برای فعالیتهای گروههای اجتماعی مهیا میگردد. هویتهای مختلف به رسیمت شناخته میگردد. حق حیات، ارتقاء و بهینهسازی شرایط آنان روا میگردد. ازاینرو، بستر تفاوتها و تمایزات رشد نموده، دغدغه مجازات به دلیل ناهمگونی، پایان میپذیرد و فضای اجتماعی برای ایفای نقش هویتهای گوناگون باز میشود. لوئیس و سالِم (1981)، اسکوگن (1986) و هانتر و بومر (1982) انسجام اجتماعی را مرتبط با ترس از جرم و جنایت و امنیت میدانند و در جوامعی که سطح بالایی از یکپارچگی اجتماعی وجود دارد، ساکنان با احتمال بیشتری، مردم و مناطق را میشناسند که آن منجر به افزایش احساس امنیت و کاهش ترس از جرم و جنایت میشود.
به عقیدهی پاکزاد (1386)، پیادهمدار بودن فضا میتواند زندگی و سرزندگی را به مناطق مرکزی شهر آورده و مردم را تشویق به حضور داوطلبانه در شهر کند که این امر باعث ارتقای سطح اقتصادی، اجتماعی، بهداشتی و نیز بهبود کیفیت زیستمحیطی منطقه و یا شهر میشود. در پیادهراهها، آزادی عمل انسانِ پیاده برای توقف، مکث، تغییر جهت و تماس مستقیم با دیگران بسیار زیاد است. ازاینرو شهروندان بهتدریج به حضور در شهر و انجام فعالیتهای مدنی عادت کرده و زمان بیشتری را در فضاهای شهری میگذرانند؛ همچنین ریچارد سنت (1977) معتقد است که سرعت حرکت در شهر با کاستن از تماس شهروندان با بافت شهری رابطهای مستقیم دارد. جان گهل در پژوهش خود به این نتیجه رسیده که پیادهراه و نظام عملکردیای که حرکت پیاده را حمایت میکند، در توسعه شبکههای اجتماعی و ارتقای سطح تعاملات اجتماعی مؤثر است. اشپرای رگن (1960)، ادموند بيكن و لوييس
