
فراواني داشته و در نوشته هاي ماکياولي، هابزوروسونيز ميتوان يافت، اما در چند دهه اخير اين مفهوم نزد متفکراني چون اميل بنونيسته، ميشل فوکو، ژاک دريدا و ديگر متفکران برجسته معاصر مغرب زمين، معنايي متفاوت به خود گرفته است. اين تفاوت معنايي به حدي است که در دو سه دهه اخير، نويسندگان و سخنرانان آکادميک مغرب زمين، در نوشتهها و سخنرانيهاي خود و به هنگام کاربرد اين مفهوم، بر اين نکته تاکيد ميکنند که اين مفهوم را مثلاً “به معناي فوکويي آن” يا “به معناي فراساختارگرايي آن” به کار ميبرند.به عنوان مثال، پروفسور ادوارد سعيد که اساس ساختمان “شرق شناسي” خود را بر همين مفهوم بنا نهاده است، آشکارا ميگويد: “مفهوم شرق شناسي درک نخواهد شد، مگر آن که به صورت يک گفتمان… آنهم به صورتي که فوکو به کار ميبرد، مطالعه شود.براي اين مفهوم در زبان فارسي، معادلهاي گوناگون ذکر شده که از جمله ميتوان به “گفتار”، “سخن”، “وعظ و خطابه”، “درس و بحث”، “مقال” و “گفتمان” اشاره کرد. اما واژه گفتمان را براي اولين بار، داريوش اشوري در يکي از مقاله هاي خود، تحت عنوان “نظريه غربزدگي و بحران تفکر در ايران” به کار برده است”(سليمي نوه،1383: 50)
باتوجه به اين مباحث بايد عنوان داشت که عموما اين چنين واژگاني که در ادبيات اجتماعي وسياسي وارد ميشوند حاوي يک بارمعنايي وعلمي هستند واز جهتي ديگر مي توان به مفهومي همچون پارادايم40 هم در اين زمينه اشاره نمود که يک انقلاب علمي وزبان شناختي جديدي در ساحت مطالعاتي وتفکر مغرب زمين ايجاد نمود.
“بيشتر افراد،کتابِ”ساختار انقلاب هاي علمي”(1962) را،به عنوان نقطه عطفي درگسست از ديدگاه هاي اثبات گرا وتجربه گرا معرفي مي کنند.در اين اثر،بسياري از پيش فرض هاي قديمي علمي به چالش گرفته شده ودرک جديدي از چگونگي پيشرفت علم ارايه شده است.”توماس کوهن41″در اين اثر مفهوم پارادايم42 را مطرح مي کند.به جرأت مي توان گفت،اين مفهوم درک افراد زيادي را درباره نحوه تلقي از علم را تغيير داد.مي توان حدس زد که پيش فرض هاي روش شناختي وشناخت شناسانه کوهن تاثير مستقيمي بر روش شناسي سياست داشت وجهت برنامه هاي علمي کردن سياست را تغيير داد.”(معيني علمداري،1390: 36) البته در ادامه کوهن تفسير وتعريف خود را در غالب يک جمله درباره پاراديم مطرح مي نمايد که بدين شرح است:” کوهن براي توضيح تحول علمي،مفهوم پارادايم را به کار مي برد.طبق تعريف، پارادايم عبارت است از دستاوردهاي علمي به صورت عمومي پذيرفته شده اي،که براي مدتي به وسيله کارورزان آن رشته، به عنوان مدلي براي حل مسئله رشته مزبور به کار گرفته مي شوند.”( همان، 39)
البته ميشل فوکو در ساحت معنايي واژه گفتمان نظرات برجسته اي دارد وبيشتر در ايران در تحليل انقلاب اسلامي ايران از انديشه هاي فوکو منتج مي شود وبراين اساس آنچه که از انديشه هاي فوکو در باب ساحت معنايي گفتمان پديد مي آيد مي توان اشاره کرد به اينکه :” فوکو، گفتمان و گزاره را نوعي رخداد يا رويدادميداند و بر همين اساس، سعي ميکند با ذکر مثالهايي وحدت وتداوم آنها را زير سؤال ببرد.
مثلا او با اشاره به مفهوم کتاب ميگويد: معمولا تصور ميشود که کتاب از نوعي وحدت برخوردار است و انديشه نويسنده خود را بيان ميکند. حال آن که براي يک کتاب، هرگز نميتوان حد و مرز روشني قايل شد. از اين رو، فوکو معتقد است که “هر کتابي که به کتابها، متون و جملات ديگر ارجاع داده ميشودبدين طريق، او ميکوشد تا اقتدار هرگونه وحدت يا مفهوم کلي را که متضمن تداوم و پيوستگي است، در هم شکند. او هدف خود را، مرکززدايي و از ميان بردن تفوق هر مرکزي ميخواند و از اين جهت با فرافکني ژاک دريدا43 قرابت زيادي دارد.فوکو در نوشتههاي خود، مجموعه قواعد گفتماني را که جهت تشکيل و صورتبندي گفتمان علوم انساني مورد نياز هستند، از قواعد صوري استعلايي و قوانين انتزاعي و تجربي متمايز ساخته است. وي آنها را مستقل از انسان و فاعليت شناسايي دانسته و بيان ميکند که: “اين مجموعههاي قواعد گفتماني را، نبايد به عنوان اشکال ايستايي تصور کرد که از بيرون بر گفتمان تحميل ميشوند و يکبار براي هميشه همه خصلتها و امکان هاي آن را تعريف ميکنند. آنها محدوديتهايي نيستند که ريشه در انديشههاي آدميان و يا در عملکرد نمايشهاي آن انديشهها داشته باشند، اما آنها تعيناتي هم نيستند که در سطح نهادها يا روابط اجتماعي و اقتصادي شکل گرفته، خود را به زور بر سطح گفتمانها منعکس کنند”.(سليمي نوه،1383: 53 )
وقتي که براي اولين بار داريوش آشوري در مقاله اي تحت عنوان”نظريه غرب زدگي وبحران تفکر درايران” درمورد واژه گفتمان بجاي Discourse استفاده نمود ونوشت:”غرب زدگي ونظريه هاي پيرامون آن يک گُفتمان است براي دوران خاصي از روشنفکري ما.”(آشوري،1368: 454)ومعنايي که آشوري از گفتمان مستفاد مينمود به نوعي نگاه وتفسير ميشل فوکو از گفتمان بود که خودِفوکو در باره گفتمان درادامه مباحثش اينچنين نظر مي دهد و او:” همه اين مجموعه قواعد گفتماني را، تحت مفهوم “قواعد” قرار داده و از آنها به عنوان “قواعد گفتماني” ياد ميکند و بيان ميدارد که اين قواعدقواعدي نيستند که افراد از آنها پيروي ميکنند يا در اذهان افراد وجود دارد و بر آنها تاثير ميگذارد، بلکه قواعدي هستند که به پديدهها نظم ميبخشند و احکام نيز به موجب آنها انسجام مييابند. در ادامه، فوکو به بيان قواعد گفتماني حاکم بر موضوع شناسايي، انواع گزارهها، مفاهيم و استراتژيها، پرداخته و بيان ميکند که موضوع شناسايي در اثر روابط موجود ميان سه عامل زير شکل ميگيرد: الف) سطوح ظهور (حوزههايي که موضوع شناسايي در آنها ظاهر و مطرح ميشود. مثل: حوزههاي خانواده، گروههاي اجتماعي، گروههاي شغلي، جامعه مذهبي، هنر، جنسيت، دستگاه قضايي و…) ب)مراجع تعيينکننده موضوع شناسايي (مثل جامعه پزشکي، مراجع قضايي، مراجع مذهبي و..) ج)جدول مختصات (عواملي که براساس آنها موضوع، شناسايي و طبقه بندي ميشود). فوکو بيان ميکند که موضوع شناسايي و محتواي سه سطح ياد شده، ممکن است تغيير يابد ولي آنچه که مهم است روابط موجود ميان سه سطح فوق است. بنابراين، اين روابط هستند که قواعد شکلگيري يا پراکندگي موضوع شناسايي يک گفتمان و در نتيجه شرايط ظهور تاريخي آن را شکل ميدهند.براي بررسي نحوه شکلگيري مفاهيم پراکنده و ناهمگون يک گفتمان، بايد به بررسي سازمان گزارههاي آن گفتمان پرداخت. از نظر فوکو در بررسي سازمان گزارهها و نقش آنها، بايد به عناصر زير توجه داشت: الف) اشکال توالي گزاره ها. مثل اشکال استنتاج، انواع وابستگي و اشکال ترکيب آنها ب)اشکال همزيستي، مثل نحوه قبول يا طرد گزارهها براساس تصديق تجربي، اعتبار منطقي، تکرار، سنت و… ج)رويه هاي ميانجي، مثل فنون بازنويسي، روشهاي ترجمه، ابزارهاي تدقيق، روش تعيين اعتبار و روشهاي انتقال. بدين ترتيب، فوکو به جاي بررسي خود مفاهيم، به بررسي نحوه ارتباط و پراکندگي گزاره ها و عناصر آنها در يک گفتمان پرداخته است.فوکو، گفتمان، علوم انساني را با مفهوم قدرت و نهايتاً با مفهوم دانش مرتبط ساخته است و با توجه به ارتباط قدرت با گفتمان، به تعريف گفتمان ميپردازد. گفتمان براي او، بيان ايدهآليستي پندارها نيست، بلکه در چارچوبي کاملاً ماترياليستي، بخشي از ساختار قدرت در درون جامعه است. اهميت گفتمانها در اين است، که آشکارکننده بازي قدرت در جايگاههاي مشخصاند. گفتمانها بيانگر ايدههاي نظري راجع به جايگاههاي طبقاتي نيستند، بلکه کنشهاي قدرتي هستند، که فعالانه به زندگي و جامعه شکل ميدهند.بنابراين، گفتمانها عناصر يا قالبهاي تاکتيکياند، که در قلمرو ارتباط با قدرت عمل ميکنند. از نگاه فوکو، علم و دانش نميتوانند خود را از ريشههاي تجربي خويش متمايز سازند بلکه عميقاً با روابط قدرت درآميختهاند. بگونهاي که هرجا قدرت اعمال شود، دانش نيز توليد ميشود. براساس طرز تلقي حاکم بر عصر روشنگري44، دانش تنها وقتي ممکن ميشود که روابط قدرت متوقف شده باشند اما از نظر فوکو، قدرت و دانش ملازم يکديگرند و از اين رو هيچ حوزهاي از دانش را نميتوان تصور کرد که متضمن روابط قدرت نباشد و هيچ رابطه قدرتي بدون تشکيل حوزهاي از دانش، متصور نيست. به نظر او “قدرت و دانش در درون گفتمان با هم يگانه ميشوند.”(سليمي نوه،1383: 54-53 )
آنچنان که بايد،بطور جامع، در مورد واژه گفتمان از منظر لغوي وساحت معنايي آن بحث شد واز منظر انديشمندان متفاوت از جمله فوکو، بنونيسته،سوسور وچند انديشمند ديگر ، ولي بيشتر مراد ومقصود از واژه گفتمان در نگاه ميشل فوکو نسبت به گفتمان انقلاب اسلامي که در ادامه فصل بعدي تحت عنوان گفتمان انقلاب اسلامي بدان مي پردازيم،نمود خواهد داشت.
2-3) چارچوب هاي نظري گفتمان:
درمورد خودِ واژه گفتمان در قسمت پيشين بطور مفصل ومبسوط درنگاه معناشناسي وتفسيري آن بحث شد واز انديشمندان متفاوت مغرب زمين در اين باب،توضيح داده شد که اساسا آنچه که Discourse يا همان گفتمان است، به چه منظوري است ودر چه علومي کاربرد دارد.ودر ساحت معنايي ولغوي آن شرح وبسط داده شد،اما در اين بخش به چارچوبهاي نظري گفتمان بر مي خوريم که حاکي ازآن نگاه است که بايد به گفتمان بعنوان يک چارچوب منطقي وعلمي که در تفسير وتحليل پديده هاي جامعه شناختي،علوم انساني،فلسفه و.. کاربرد دارد،بنگريم وآن را در يک چارچوب تعريف نمائيم واين مسئله مستلزم نگاه عميق به چارچوب هاي نظري بحث گفتمان دارد که در ادامه مباحثي در اين خصوص شرح خواهيم داد.
” گفتمان ها که داراي سرشت،ماهيت وساختار اجتماعي هستند وبه قول مک دانل درجريان اجتماعي شکل مي گيرند،و در واقع بستر وجرياني هستند که داراي زمينه هاي اجتماعي مي باشند،در سايه شناخت عناصر بيروني وبستر وشرايط تاريخي خود قابل شناسايي هستند. فرکلاف45 معتقد است گفتمان مستقلاً واز طريق تحليل ساختارهاي يک متن قابل تحقيق نيست،گفتمان در منظومه تعاملات گفتماني ودر درابطه با شرايط اجتماعي وسياسي قابل فهم وتحليل است.بايد دانست در هردوره،عصر،جامعه وبراي هر مقطع اجتماعي وسياسي يک گفتمان خاص وجود دارد که منعکس کننده ويژگي هاي ساختاري وانديشه اي حاکم بر فرد وجامعه مي باشد واساساً معناي پديده هاي اجتماعي وسياسي در چارچوب گفتمان ها ساخته مي شود.ميشل فوکو معتقد است که هر دوراني گفتمان خاص خود را دارد وهر حادثه اي در درون گفتمان خودش قابل تحليل است.”(کرباسيان،1393)
اينکه چارچوب ومفصل بندي در بحث گفتمان مطرح است يک اصل مترقي است که در بررسي وتحقيقات پيرامون مسائل وپديده هاي اجتماعي،سياسي وفلسفي کارِ محقق را، قاعده مند مي نمايد مثلا در تحليل گفتمان سياسي رسانه ها مطالبي در اين باب مطرح مي شود که همگي در چارچوب گفتمان خاص، خود ِآن موضوع خواهد بود:”اين امر،نيازمند تحليل کردارهاي گفتمان سياسي هم از لحاظ توليد و هم از لحاظ دريافت مصرف است . از لحاظ توليد، فرد، براي مثال، ممکن است ظهور و نمايش برنامه هاي سياسي را به عنوان فرايندهايي که به طور نظام مند، انواع مختلف سخنراني ها و متون سياسي را به” زنجيره هاي بين متني46 “مرتبط مي سازد، دنبال کند؛ بحث و مشاجره عمومي و خصوصي، تنظيم و ويرايش اسناد، کنفرانس هاي خبري ، مصاحبه هاي سياسي و غيره.امکان دارد رويکردي ثمربخش، ژانرهاي سياست مبتني بررسانه ها را به عنوان ابزارهايي براي مفصل بندي نظم هاي همجوار به يکديگر درك کند که فضاي گفتمان سياسي را تعريف مي کنند. از اين رو، شايد بهتر باشد که درباره ” مجموعه هاي کلي ” سياست مبتني بر رسانه ها صحبت کنيم؛ با اين فرض که مجموعه هاي کلي مي توانند شماري از ژانرها را با هم ترکيب کنند . يک مجموعه کلي، نظم هاي گفتمان (ژانرها47 وگفتمان ها) را به طرقي خاص به يکديگر مفصل بندي مي کند و وضعيت هاي خاص عامل ها را در رابطه با نظم هاي گفتمان، تحت تأثير قرار مي دهد. براي مثال، ممکن است به مصاحبه سياسي معاصر به عنوان ابزاري براي مفصل بندي نظم هاي گفتمان نظام سياسي، رسانه ها و زيست جهان
