
ايمان به آخرت بوده است اما احکام قضا و حکومت و… که در مرحله بعد نازل شده نشان دهنده فرعي بودن آنهاو نيز تابع بودن آنهااز زمان و مکان است و اين سخن که اسلام را نظام اکمل و احسن براي زندگي معرفي ميکند، ادعايي کلامي است که از علم کلام تجاوز نميکند.
کتاب “موسوعة الرد على المذاهب الفكرية المعاصرة”
البته در خصوص نظرات نومعتزليان در خصوص فهم مقاصدي از دين موضعگيريهايي صورت گرفته که يکي از آنهارا که توسط علي ابن نايف در کتاب “موسوعة الرد على المذاهب الفكرية المعاصرة”191 که بر روي کتابخانه و سايت “المکتبة الشاملة” قابل دسترسي ميباشد براي اطلاع در اينجا ذکر ميکنم،علي ابن نايف معتقد است، فهم مقاصدي ازدين دعوت به جدايي دين و سياست است و علاوه بر محدود کردن شريعت در پنج مقصد اين ادراک مقاصدي به سکولاريسم ميانجامد بلکه با روش مستقيم يا غير مستقيم به سکولاريسم دعوت مي کند. اين مطلب تناقضي با گفتههاي ديگران ندارد تا وقتي که ما خواهان حفظ روش خود هستيم، و مطالبي را از ديگران نقل ميکنيم همانطوري که خالد محيي الدين که به حزب “تجمع” منسوب است و حسن حنفي و برخي ديگر گفتهاند “برادري در ميهن و انقلاب و آزادي و…” است ؛ معنى اين سخن به عبارت روشنتر اين است که همانا اهداف شريعت اسلامي مانند شعارهاي حزبي است که ممکن است توسط مکاتبي چون ناسيوناليسم، مارکسيسم، ليبراليسم و يا اسلام گرايان تحقق يابد و همه اين گروهها در تحقق اهداف مساوي هستند يعني ايمان به خدا و اسلام براي تحقق اهداف شرع مقدس ضروري نيست و ممکن است کسي اين شرايط را نداشته باشد و بتواند مقاصد شريعت را تحقق بخشد ؛ من متوجه نميشوم اين مساله که با مسلمان کردن مارکسيستها و ليبرالها و ناسوناليستها يا برعکس کردن مسلماني يا چيز ديگري محقق ميشود همانا تبديل اسلام به شعارهاي حزبي و عامه پسند است و مانند اين است که هدف مانند نشانهاي است که ممکن است در هر گرايشي يافت شود.
و در ضمن اضافه ميکند فهم مقاصدي نفي مقاصد شريعت است و همانا فهم مقاصدي از دين علاوه بر محدود نمودن شريعت و دعوت به سکولاريسم لازمه ديگري نيز دارد و آن الغاي شريعت است که به صورت منطقي به اين نتيجه ميرسند. چون اهداف شريعت که فهم اصلاحطلبانه براي اسلام محدود ميکند چيزي است که هيچ گروه و حزبي آن را انکار نميکند پس تمام احزاب جامعه را به سوي آزادي و عدالت و پيشرفت دعوت کرده و ادعا دارند که با ظلم و عقبماندگي مبارزه ميکنند. معناي فهم مقاصدي با زبان ديگر اين است: وقتي ميخواهيم به نتيجه برسيم نتيجهاي جز اين نخواهيم يافت، شريعت چيز جديدي براي ما نميآورد.مباني و اصول و شعارهاي حزبي تماما در کتابهاي فلاسفه و قدما و دانشمندان معاصر شرح داده شده پس چه انگيزهاي براي نزول وحي باقي ميماند؟ و آيا منظور شارع مقدس از وحي صرف تکرار بوده يا اقرار به آنچه عقل به آن رسيده بوده است ؟ يعني تاييد آنچه که انسان به آن رسيده است ؟ و اين همان چيزي است که حنفي به صورت ضمني و گاهي به صورت صريح بيان نموده است.
اگر مساله اين گونه باشد ما به اين نتيجه ميرسيم: وحي فقط به سبب اقتضاي زمان بوده و بر اعراب بدوي، قبل از متمدن شدن نازل شده، بنابراين فقط متناسب با اعراب بدويميباشد و صلاحيت هدايت انسان متمدن را ندارد و اين احتمال بهترين احتمال است.
و يا اين که نزول وحي عبث و باطل بوده چرا که مطلب جديدي براي عرضه نياورده است، و اگر هم چيز جديدي داشته، براي عصر نزول وحي بوده و ما ملزم به پيروي از آن نمي باشيم و فقط اهداف و نيات شارع را مي توانيم پيگيري کنيم. بنابراين متوجه ميشويم که فهم مقاصدي از شريعت همانگونه که چپ اسلامي تبيين ميکنند همانا نفي اهداف شريعت است. آيا هدف شريعت اين است که احکامش را نسخ کنيم و آنهارا تعطيل کرده و از کنار آنهاگذر کنيم آنهم به نام فهم مقاصدي يعني به اسم پيشرفت دائمي با برترين روش !!؟
امام شاطبي ميگويد:”عامه بدعتگذاران معتقد به حسن و قبح عقلي هستند و حسن و قبح عقلي عمود و اصل اساسي آنهاست که شرع را بر روي آن بنا ميکنند و اين اصل جلودار ايشان در فرقههاي گوناگون است و ايشان هيچ گاه عقل را متهم نميکنند لکن ادله شرعيه را اگر ظاهراً با عقل موافق نباشد رد ميکنند تا جايي که بسياري از ادله شرعيه را مردود ميدانند هر چيزي که عقل به آن حکم ميکند درست نميباشد به دليل اين که امروز به چيزي حکم ميکند و فردا نظر ديگري ارائه ميکند در حالي که اگر حکم عقل درست ميبود خود عقل به تنهايي براي معاد و زندگي دنيوي انسان کافي بود و فرستادن پيامبران عبث و بيمفهوم مينمود درحالي که همه اين مطالب باطل است.
وقتي ما روش بودن شريعت را نفي کنيم، همانگونه که چپ اسلامي ميکنند در واقع اين مطلب را که هدف وسيله را توجيه ميکند را تاييد ميکنيم. يعني مهم تحقق هدف است به هر وسيله ممکني که بتوانيم ازآن استفاده کنيم. همانا دراسلام اغراض و اهداف بسياري وجود دارد ولي قواعد و اخلاقيات و وسايل علمي بسياري وجود دارند که تحقق اين اهداف را تضمين مينمايند، پس هدف بسيار عالي است که جز با وسايل درست قابل دسترسي نمي باشند و اين که ما براي رسيدن به هدف ازهر وسيلهاي استفاده کنيم درست نيست و آنچه نزد خداست از راه گناه و معصيت قابل دسترس نيست و چه بسا وسايلي که ما مورد استفاده قرار ميدهيم نتيجهاي بر خلاف هدف ما داشته باشند و عمل ما هدف ما را ضايع کند. البته ما نمي گوييم که شريعت تمام وسايل و روشها را معين نموده است ولي ميگوييم که روش رسيدن به اهداف را با مشخص نمودن قواعد و مبادي آن معلوم کرده است و وسايل مهم را نيز مشخص نموده است و باقي آنهارا به عقل واگذار نموده تا با استقرا و استنباط آنهارا شناسايي کند. زيرا که مجتهد مخترع احکام نيست بلکه او محققي است که به دنبال حکم شرعي مورد رضايت خداوند متعال است و او در شرع عميق ميشود و به دنبال مقاصد و وسايل شرعي است و کمترين چيزي که براي رسيدن به اين هدف وجود دارد دو نکته مهم است: درک مقاصد و قدرت استنباط احکام.
در ادامه روش معتزله جديد را چنين معرفي ميکند: عدم التزام به اصول و روشهاي اهل سنت در تفسير و فقه و حديث ؛ ايشان در اين موارد به قواعد کلي از قرآن و حديث ملتزم هستند و قواعدشان لغت، عقل و هماهنگي با زمان است و ايشان در قانون، حکومت و قضاوت به سنت نبوي اعتنايي ندارند، زيرا پيامبر را انساني غير معصوم ميدانند که فقط در امور وحياني و ديني ميتواند مرجع مسلمانان باشد. اين حملات به فقه و سنت اهدافي دارد که عبارتند از: خارج نمودن سنت از معاملات براي اين که راحتتر بتوانند با نظام سرمايهداري غرب هماهنگ شوند ؛ خارج نمودن فقه و فقها از زندگي مردم و کشاندن مردم به مسيرهاي انحرافي و در نهايت غربي کردن جامعه اسلامي که از روح اسلام جز نماز و ظاهر شريعت چيزي باقي نماند.
سپس درمقام بيان ايرادات و انتقادات خود نسبت به اين تفکر بر ميآيد و پيامبر اسلام را اسوه کامل مسلمانان و جهانيان عنوان نموده و پيروي از ايشان را در همه زمينه لازم و ضروري ميداند و راه بازگشت اسلام به اقتدار و صلاح را دعوت سلفي معرفي ميکند.
کتاب “الاتجاهات العقلانية الحديثة”
دکتر ناصر العقل نويسنده کتاب “گرايشهاي عقلي جديد”192 است که در جاي جاي آن عقلگرايي معاصر در جهان اسلام را همان احياي تفکرات اعتزالي دانسته و گاهي نيز آنهارا با عنوان خوارج امت معرفي کرده و در صدد رسوا نمودن ايشان است ؛ نويسنده کتاب مذکور بعد از بيان مقدمهاي مفصل به تعريف لغتي و اصطلاحي عقل و عقلگرايي در اسلام ميپردازد و جايگاه عقل در اسلام را با استفاده از قرآن تبيين مي نمايد، سپس به تعريف از جريانات عقلي جديد همت گماشته و بعد از شمردن دلايل شکلگيري اين جريانات جديد که به گمان وي بيشترين تاثير را از تمدن غرب اخذ نمودهاند ارتباط آن ها را با جريانات عقلگراي اسلامي مانند: معتزله، جهميه، خوارج و ماتريديه بيان ميکند و جلوههاي بروز عقلگرايي در عرصههاي مختلف ديني را در گرايشات ذيل خلاصه ميکنند:
گرايشهايي که در دو قرن اخير ظهور يافتهاند و عقل بشري را به عنوان حاکم بر حکم الاهي قلمداد ميکنند و آنرا بر دين مقدم ميدانند و يا عقل را برتر از وحي ميدانند.
گرايشاتي که برتعطيلي مدارس و فرقههاي عقلاني قديمي و دوبارهسازي آنهاتاکيد ميکنند. گرايشاتي که اسلام و عقايد اسلامي را بر اساس عقل و تجددگرايي تفسير ميکنند.
گرايشاتي که در صدد تفسير وحي و دين و معجزات و عالم غيب بر اساس مفاهيم عقلاني بشري و کشفيات علوم جديد و نظرات ماديگرايانه غربي هستند.
گرايشاتي که معتقد به تجديد و بازسازي عقايد، افکار، احکام و تاريخ و بازسازي اسلام بر اساس مقتضيات زمان جديد هستند، تا با تفکرات غربي و تمدن پيشرفته آن هماهنگ شود و اسلام را در برابر قدرت علوم جديد تسليم کنند،همانگونه که کليسا و دين تحريف شدهاش در برابر آن تسليم شدند. و در پايان تعريف جامع براي عقلگرايي معاصر (معتزله نوين) بيان مينمايد: گرايشاتي که عقل را بر نقل مقدم ميکنند و آن را يکي از منابع احکام ميدانند و حاکم بر نصوص قرار مي دهند.و منظور از معاصر را همين دو قرن اخير بيان ميکند که مسلمانان به غرب متمايل شدهاند و جامعه اسلامي به وسيله اشغال گري و گروههاي تبشيري و تهاجم فرهنگي، فکري و اجتماعي کشورهاي غربي تحت تاثير قرار گرفتند. اين گرايشات مختلف را ميتوان در سکولارها، تجددگرايان و روشنفکران مشاهده نمود.
ناصر العقل،عقلگرايان را به دو گروه تقسيم ميکند:
متکلمان و فلاسفه مانند جهميه و معتزله که بر يافتههاي عقل تکيه نموده و آن را بر کلام خدا و رسول خدا مقدم ميدارند و متکلماني که بين عقل و نقل ارتباط برقرار کردهاند و در برخي مسائل از مسائل عقلي استفاده ميکنند، مانند: اشاعره و ماتريديه و شيعه و خوارج که اين گروه جزو مدرسه عقلگرايانه قديم محسوب ميشوند.
گروه دوم که پيروان عقلگرايي معاصر ميباشند که عقايد گوناگوني دارند که برخي همان امتداد مدرسه عقلگرايانه قديم هستند و بعضي ديگر تقليدي از افکار غربي هستند.
و فرقههاي معاصر کلامي را به اين ترتيب تقسيمبندي ميکنند:
فرقههاي قديمي که اکنون نيز وجود دارند، مانند: اشاعره و ماتريديه و غيره.
رافضه و شيعه که با وجود اين که هم اکنون نيز وجود دارند ولي در بحث ما نميگنجنند، زيرا از نظر تاريخي و روشي و اصول اعتقادات جزو فرقههاي قديمي محسوب ميشوند.
خوارج معاصر که که همان ادامه دهندگان راه معتزله و جهميه هستند.
مذاهب جديد که به برخي از اصول اسلامي خدشه وارد ميکنند و اصول ديگري را جايگزين آنهاميکنند مانند: بابيت و بهاييت که به نبوت باب و بهاء قائل شدند و قاديانيه که نبوت پيامبر اکرم را با نبوت موسس خود ميرزا غلام احمد عوض نموده است.
در فصل دوم به بيان و بررسي تاريخچه عقلگرايي در اسلام ميپردازد و جلوههاي مختلف آن در تاريخ اسلام را بازگو ميکند و آنهارا در دو جلوه بيان ميکند، جلوه اول در اعتراض مشرکان و کافران به پيامبر اسلام، نبوت، وحي و معجزات ايشان و جلوه دوم در شبهه افکني منافقان و دسيسهچيني آنهاکه بذر نفاق و کينه را بين مسلمانان پراکنده نمود و باعث شکلگيري فرقههاي قديم و جديد شد و شکلگيري خوارج و شيعه توسط ذوالخويصره و عبدالله بن سبا را ذکر ميکند.
در خصوص شکلگيري معتزله توسط واصل ابن عطا مطالبي را بيان کرده و به بررسي و اثبات ارتباط افکار معتزله با عقايد يهود و نصارا ميپردازد و چنين نتيجهگيري ميکند که افکار اعتزالي درخصوص تعطيل و نفي صفات خداوند متعال از لبيد الاعصم يهودي اخذ شده و افکار آنهادر خصوص خلق قرآن از بشرالمريسي که پدرش يهودي بوده اخذ شده و عقيده ايشان در خصوص قدرت انسان بر افعال و عقيده قدر را ازغيلان دمشقي که او نيز از يحيي دمشقي “يوحنا نصراني” اخذ نمودند و عقيده منزله بين المنزلتين را از يحيي دمشقي و ابي قره که هر دو مسيحي بودند، اخذ
