
مقابل مقياس عملکرد مورد استفاده قرار دادهاند. برنامههاي ما مبتني بر مدل مهارت محور هوش هيجاني است. تحقيقات نشان ميدهد که باور شخص از هوش هيجاني هنگامي که با مقياسهاي خوداقراري در برابر مقياسهاي مهارت محور ارزيابي شوند در اکثر موارد با توانايي بالفعل مرتبط با هيجان همبستگي ندارد و رفتار را پيشبيني نميکند. به نظر ما مقيد نگاه داشتن هوش هيجاني به مجموعهاي از مهارتهاي مرتبط با هيجان (يعني تشخيص، استفاده، درک و مديريت هيجان) ارزيابي مقدار سهمي را که مهارتهاي هوش هيجاني به طور مشخص در رفتار فرد دارند امکان پذير نموده و نيز شالودهاي محکم براي تدوين برنامههايي به منظور ارتقاء اين مهارتها فراهم ميآورد (3و 49).
ماير و سالووي 1990، هوش هيجاني را توانايي فرد در بازنگري احساسات و هيجانهاي خود و ديگران، تميز قائل شدن ميان هيجانها و استفاده از اطلاعات هيجاني در حل مسأله و نظمبخشي رفتار تعريف ميکنند. در سالهاي اخير سالووي، ماير و همکارانشان طي يکسري از پژوهشها به تکميل نظريات خود پرداختند. در الگوي توانايي، ساختار هوش هيجاني به چهار شاخه اصلي تقسيم ميشوند (50). چهار مهارت هوش هيجاني که در مدل ماير و سالووي ذکر شده مهارتهايي به هم وابسته هستند به شکلي که تبحر در يک مهارت بر استادي در ساير زمينهها اثر ميگذارد، انباشت شونده هستند، به نحوي که تبحر در خصوص سه مهارت نخست منجر به تبحر در مورد چهارم – مديريت هيجان- ميشود (49).
1. شناسايي هيجانها:
اين شاخه شامل مهارتهايي از قبيل ادراک و ارزيابي دقيق هيجانها در خود و ديگران، شناسايي و تمايز هيجانهاي مختلف و ابراز مناسب کلامي و غيرکلامي هيجانها ميباشد (3). اين مهارت درباره توانايي پي بردن به وجود هيجان در خود و ديگران و نيز در محرکهاي ديگر از جمله در اشياء، هنر، افسانهها و موسيقي است. توانايي پي بردن شخص به هيجانهاي خود و شناخت چگونگي جريان احساس در ديگران نيازمند توجه به سرنخهاي گوناگون داخلي و خارجي و تحليل ارتباط کلامي و غيرکلامي هر دو در خود و در ديگران است. خودآگاهي هيجاني در عين حال ميتواند به پيش بيني هيجانها در شرايط و اوضاع و احوال گوناگون کمک نموده و رفتار شخص را هدايت کند(49). اصليترين و بنياديترين مهارتي که به هوش هيجاني کمک ميکند توانايي شناخت دقيق حالات هيجاني است. ناتواني در تشخيص و شناخت يک هيجان يا ناتواني در شناخت تفاوت يک هيجان از هيجان ديگر باعث ميشود تا مهارتهاي ديگر بدون استفاده و نامفيد واقع شوند. توانايي شناخت دقيق نامگذاريها و توصيف هيجانها عامل اصلي و پيش شرط براي همه استفادههاي پيشرفتهتر از هيجانهاست (51).
خودآگاهي، تشخيص هر احساسي به همانگونه که بروز مينمايد. توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي بدست آوردن بينش روانشناختي و ادراک خويشتن. ناتواني در تشخيص احساسات راستين، ما را سر درگم ميکند. افرادي که در مورد احساسات خود اطمينان و قطعيت دارند، بهتر ميتوانند زندگي خود را هدايت کنند (21). از مهارتهاي اين شاخه، دو ويژگي اساسي که نقش حياتي در زندگي هيجاني دارند، استنباط مي شود: خودآگاهي و همدلي. خودآگاهي به معناي شناسايي حالتهاي هيجاني خود به همان صورتي که حادث ميشوند و توانايي تفکر و نظارت لحظه به لحظه و مداوم بر آنهاست. آگاهي از هيجانات، اساسيترين عامل در قابليتهاي هيجاني است که دانش ما را در مورد خود افزايش ميدهد و موجب سازگاري اثر بخش ميشود(52). يکي از معاني همدلي مشارکت هيجاني در انسان است. همدلي در اين حوزه به طور کلي توانايي درک احساسات ديگران و تجربه دوباره آنها توسط خود است. همدلي نيز ريشه در خودآگاهي دارد، به اين معني که هرچه ما به احساسات خودمان آگاه تر باشيم ، در دريافت احساسات ديگران ماهرتر خواهيم بود (53)
2. فهم هيجانها
مهارتهاي اين شاخه عبارتند از: توانايي فهم هيجانهاي مرکب يا زنجيرههاي هيجاني، فهم دلايل و پيامدهاي احساسات خود و توانايي فهم ارتباط ميان هيجانهاي مختلف و تعبير و تفسير آنها؛ که اساسيترين مهارت اين شاخه به شمار ميرود. اين شاخه بطور کلي دانش پايه ما را درباره سيستمهاي هيجاني مورد توجه قرار ميدهد. افراد داراي هوش هيجاني بالا، قادر به تشخيص و بکارگيري کلمات مناسب براي هيجانهاي خود بوده و ميتوانند هيجانهاي هم خانواده را تشخيص داده و يک گروه هيجاني را از ميان هيجانهاي وسيع و مبهم متمايز کنند. اين دانش نقش بسيار مهمي را در مديريت هيجانها ايفا ميکند (3). انسان براي درک کامل خود و ديگران بايد بداند که چه چيزهايي موجب بروز هيجانها ميشوند و هنگامي که به تشريح خود يا ديگران ميپردازد بايد قادر به بيان روشن و آشکار محدودهاي کامل از هيجانها باشد(49). در اينجا نيز درک هيجانهاي خود و ديگران مطرح است. اولين مطلب مهم در درک هيجانها اين است که بدانيم علل بوجود آورنده آنها کدام است. درک علت هيجانها بسيار با ارزش است هم زماني که هيجانها به خود شما تعلق دارند و هم زماني که ديگران آنها را احساس ميکنند. مهمترين موضوع بعدي در درک هيجانها، تاثير آنهاست. يعني درک عواقب هيجانها و چگونگي اثر آنها بر کسي که هيجاني شده، امتياز درک دقيق و صحيح هيجان اين خواهد بود که به فرد کمک ميکند تا اجازه ندهد حالت هيجاني موقت روي رفتار او تأثير ناخواسته و نامعقول بگذارد. وقتي نوبت به هيجانهاي ديگران ميرسد باز هم درک صحيح عواقب هيجانها ميتواند ارزشمند باشد (51).
قدرت تنظيم احساسات خود، توانايي است که بر حس خودآگاهي متکي ميباشد. افرادي که از لحاظ اين توانايي ضعف دارند، دائما با احساس نااميدي و افسردگي دست به گريبان هستند، در حالي که افراد با مهارت بالا در اين زمينه، با سرعت بسيار بيشتري قادرند ناملايمات را پشت سر بگذارند(49).
اين دانش نقش بسيار مهمي در مديريت هيجانهاي دارد. براي فهم هيجانهاي، افراد بايد دلايل هيجانهاي خود را نيز بدانند و احساسات پيشايند آنها را تشخيص دهند. براي مثال خشم که حاصل احساس فرد از مورد اهانت قرار گرفتن و خوار شمرده شدن است. فهم هيجانهاي مستلزم توانايي تشخيص ارتباط ميان هيجانهاي مختلف است. براي مثال تانجي و همکاران 1992، در پژوهشي به ارتباط ميان خشم و شرم اشاره ميکند. نتايج پژوهش آنها نشان داد که افراد خجالتي آمادگي زيادي براي تجربه خشم دارند. توانايي تشخيص اين گوه ارتباطات از اجزاي مهم هوش هيجاني است ( 52).
3. تنظيم هيجانها يا مديريت هيجاني:
بطور کلي نظم بخشي هيجاني به توانايي بازنگري و بازسازي شدت و جهت يک هيجان در خود و ديگران بر ميگردد و شامل توانايي تعديل هيجانهاي منفي و تغيير احساسهاي زيانآور به سمت سازش يافتگي و نگهداري هيجانهايي که لذت بخش ارزيابي شده اند، ميشود(3). از بسياري جهات، نشانه افراد بالغ و پخته توانايي آنها در کنترل خودشان است. آنها ميتوانند اميال، آرزوها و هيجانهاي خود را کنترل کنند و اجازه نميدهند که احساسات کنترل آنها را بدست گيرند. اما مطمئنا براي همه ما شرايط و وضعيتهايي پيش مييايد که آنقدر شديد يا قوي است که ما را تحت کنترل هيجانها قرار ميدهد. براي کساني که هوش هيجاني بالايي دارند اين طور وضعيتها خيلي کم پيش ميآيد و اکثر اوقات آنها به خوبي ميتوانند احساس خود را تنظيم کنند. تنظيم موفقيتآميز هيجانها حداقل دو فايده مهم دارد: اول اينکه تنظيم هيجان ميتواند براي بهداشت رواني و جسمي بسيار مفيد باشد، دوم آنکه نوعي مهارت اجتماعي بسيار مهم است. توانايي تنظيم هيجانها خود و ديگران براي نگهداشتن روابط اجتماعي موفقيتآميز بسيار ضروري است(49). براي بکارگيري دانش هيجاني، افراد بايد مهارتهاي نظم بخشي هيجانهاي خود و ديگران را نيز بياموزند. نظمجويي هيجاني فقط به معني کنترل هيجانهاي نيست، عواطف، کارکردهاي سازماندهنده، برانگيزاننده و سازگارکننده مهمي دارند و به همين علت هم نبايد به شدت کنترل شوند (53). مديريت هيجانهاي مستلزم در نظر گرفتن مسيرهاي هيجاني متفاوت و انتخاب مسير درست از ميان آنهاست و براي تحصيل اين مهارت، افراد نخست بايد توانايي پذيرش احساسات را داشته باشند، سپس در مورد هيجانها فکر کنند، آنها را مورد بازنگري قرار دهند و بتوانند يک احساس را حفظ کنند و تداوم بخشند يا آن را اصلاح و بازسازي کنند. افراد علاوه بر توانايي
نظمبخشي هيجانهاي خود، بايد قادر با نظمبخشي هيجانهاي ديگران نيز باشند. اين توانايي عبارت است از ايجاد نظم در هيجانهاي ديگران و توانايي جايگزيني هيجانهاي آنان. توانايي کمک کردن به ديگران در جهت بهبود يا اصلاح خلق آنان، مهارت بسيار مهمي است. چراکه افراد اغلب از شبکههاي اجتماعي خود انتظار امنيت اقتصادي و شغلي ندارند، بلکه بيشتر خواستار امنيت هيجاني در مقابل وقايع زندگي هستند. به علاوه افراد از کمک کردن به ديگران براي بهتر شدن احساسات آنها، احساس خودکارآمدي ميکنند و آن را ارزش اجتماعي ميدانند (52).
4. تسهيل هيجاني تفکر يا استفاده از هيجانها:
اين شاخه بطور خلاصه شامل استفاده از هيجانها در تمرکز بر وقايع مهم، توسعه هيجانهايي که فرايند تصميمگيري را تسهيل ميکند، استفاده از نوسانات خلق براي در نظر گرفتن نقطه نظرات مختلف و استفاده از هيجانها براي تسهيل روند حل مسأله و خلاقيت است. بطور کلي اين شاخه فرايندي را شامل ميشود که در آن هيجانها به عنوان منابع اطلاعاتي و انگيزشي وارد سيستمهاي شناختي شده و آن را تحت تأثير قرار ميدهند. افراد ميتوانند از حالتهاي هيجاني خود به منظور پيشبرد برخي اهداف استفاده کنند (3).
اين مهارت تا اندازهاي شبيه به مهارت در تنظيم هيجان است. ميتوان استفاده از هيجانها را آن طور در نظر گرفت که بطور طبيعي از بطن تنظيم هيجانها زاده ميشود، زيرا تنظيم هيجانها در واقع نوعي استفاده از آنهاست. يکي از کارهايي که ميتوان با استفاده از هيجانها انجام داد، تقويت کارايي در انجام دادن کارهاست. براي مثال ميتوانيد از هيجانها استفاده کنيد و توانايي خود در پشتکار داشتن براي رسيدن به يک هدف را تقويت نماييد (49). هيجانهاي مختلف همچنين الگوي پردازش اطلاعات متفاوتي را شکل ميدهند، هيجانهاي مثبت مثل شادي، الگوي وسيع و شهودي را ترتيب ميدهند که براي تکاليف خلاقانه بسيار مفيد است و هيجانهاي منفي مثل غم و اندوه، الگوي پردازش محدود و متمرکزي را شکل ميدهند که فرايند حل مسئله در آن بسيار کند و مستلزم توجه زيادي است. افراد با هوش هيجاني زياد، از کيفيت انگيزشي هيجانها نيز استفاده ميکنند، براي مثال دانشآموزي ممکن است شکستهاي قبلي خود را مدنظر قرار دهد و با اراده قويتر از نو شروع کند. به عبارت بهتر، از شکستها پل بسازد يا دانشآموزي امکان دارد قبل از نشستن در جلسه امتحان موفقيتهاي قبلي خود را يادآوري کرده و در خود اميدواري ايجاد کند. اين هيجانهاي مثبت خودجوش ميتوانند تکيهگاهي مطمئني براي عملکرد اثربخش به حساب آيند ( 49 ).
هوش هيجاني و استرس
وقتي که کودکان يا نوجوانان تصور ميکنند که مورد تهديد قرار گرفتهاند، واکنش پيچيدهاي به راه ميافتد که پاسخ استرس ناميده ميشود. واکنشهاي مغزي باعث فعال شدن واکنشهاي رايج ميشوند، که اين واکنشها شامل مبارزه، تسليم و گريز ميشود. متاسفانه، تحريک بسيار بالاي مدار هيجاني مغز، ميتواند باعث کاهش تحريک در بخشهاي ديگر مانند مناطق زباني شود. دانشآموزاني که دچار تحريک مزمن هستند، عملکرد خوبي در مدرسه ندارند. وقتي کودک يا نوجواني که در تنظيم هيجان ضعيف است در شرايط استرس قرار ميگيرد، براي او رها شدن از آن استرس بسيار مشکل است. علاوه براين، اين گروه در سازگاري درست با استرس مشکل دارند و قادر به تغيير راهبرد ناکارآمد به راهبردي مناسبتر نيستند. وقتي که استرس شديد يا مزمن مي شود، توانايي فرد براي کنترل هيجانات و رفتارش، کاهش پيدا ميکند. در يک ديدگاه، توضيحات زيادي براي اين مسئله ارائه شده است. ممکن است اين امر نشانه
