
آمريكا). اين نگاه، پديد آورنده حقوق و جايگاه جديدي براي انسان و مردم در جامعه شد. اصالتي به نيكبختي و حقوق انساني عطا كرد كه در تمامي شئون زندگي از حق لباس پوشيدن و رفتارهاي عادي، تا حق تعيين حكومت را دربرگرفت. از اين روست كه در تدوين قانون اساسي ايالات متحده نيز تجليات اين نگاه نوين مشاهده ميشود. در لايحه حقوق يا قانون اساسي ايالت ويرجينيا ضمن تأكيد بر وابستگي حكومت به مردم، بر حقوق فردي ذيل پافشاري شده است.
چانچه ملاحظه ميشود اين حقوق تا قبل از آن به جز در حقوق عرفي انگلستان در هيچ كجا به عنوان حق مردم و انسانها به رسميت شناخته نشده بود. الزام قانوني براي رعايت اين حقوق به معناي حاكيمت ديدگاه و فرهنگ نوين بر زندگي بود. زندگي كه در آن نحوه دستيابي انسانها به حقوق خود و تعريف خوشبختي توسط خود انسانها تعيين ميشد. نهادينه شدن اين نگاه تازه، تبعات فرهنگي-اجتماعي گسترده داشت كه خود زمينهساز گسترش و جهانشمولي آن گرديد. به هر حال، جنگهاي استقلال و اعلاميه آمريكا نقطه عطفي در تاريخ جهان بود كه بر مبناي ديدگاه و انديشه نوين درباره انسان و حقوقبشر شكل گرفت و باعث شد كه نه تنها فرهنگ و زندگاني نويني در ايالات متحده تحقق يابد، بلكه راه و روش نويني براي زندگي اجتماعي بشر پديد آيد و بهتدريج تسري يابد. لذا ميتوان جنگهاي استقلال امريكا را در كنار انقلاب فرانسه، تحول سياسي تاريخ ساز دانست (فرجي راد، 1388: 42).
انقلاب فرانسه (1789)
اعلاميه حقوقبشر و شهروند مصوب 26 اوت 1789 بود كه بعداً به عنوان ديباچهاي بر اولين قانوناساسي انقلابي اين كشور مصوب 1791 افزوده شد اين نخستين سندي است كه از حيثيت انشاء حقوق فردي و طبيعي و به لحاظ شيوه زبان نگارش و كليت و عموميت آن شهرت جهاني يافت. اين اعلاميه مشتمل بر 17 ماده است و در تنظيم آن از مفاد اعلاميههايي كه قبلاً در انگلستان و آمريكا صادر شده بود و به ويژه از عقايد جان لاك و ژان ژاك روسو استفاده شد و هدف آن تهيه برنامه اصلاحات سياسي و اجتماعي در فرانسه بود (سيمبر، 1383: 12). هرچند اهميت تحولات ناشي از جنگهاي استقلال ترديد ناپذير است، اما بيگمان انقلاب فرانسه مهمترين تحول اجتماعي و موثرترين حركتي بود كه در جهت تثبيت نگاه و فرهنگ جديد حقوقبشري اتفاق افتاد است.
کشور فرانسه در قرن هجدهم کشور اختلاف طبقاتي (نجباء، روحانيون و طبقه سوم) است (ويلدورانت، 1369: 340). در اين کشور 25 ميليوني، حدود يک ميليون نفر از طبقات اول و دوم بودند که با در اختيار داشتن نيمي از مساحت خاک فرانسه و تمام قصرها و بناهاي مجلل، از قدرت و مزاياي فراواني برخوردار بودند و اکثريت مردم که متشکل از کارگران، کشاورزان و دهقانان و کشيشان فقير بودند، تحت استثمار طبقه اشراف قرار داشتند (ابوسعيدي، 1325: 186). در چنين شرايط نامطلوبي، انديشههاي آزاديخواهانه عليه استبداد شاه و اشرافيت زمينه انقلاب را بر مبناي سه شعار آزادي، برابري و برادري فراهم آورد. رويگرداني از نظام طبقاتي و تحقيرآميز سلطنتي در فرانسه از طريق عادي و صلحآميز ممکن نبود. در اين ميان عدهاي از وکلاي دادگستري، پزشکان، بانکداران و نويسندگان که تحت تأثير عقايد فلسفي، به آگاهي وجدان رسيده بودند، قيام و انقلاب را تنها راه چاره مقابله با استبداد و نظام جابرانه موجود اعلام کردند. به طور کلي تحول فکري و توسعه روشنگري طبقه متوسط از يک سو و ظلم و استثمار طبقاتي، غارت خزانه و در عين حال نياز دربار سلطنتي به تحميل ماليات به طبقه سوم را ميتوان زمينهساز انقلاب فرانسه برشمرد. در چنين موقعيت بحراني بود که لويي شانزدهم دستور تشکيل مجلس طبقاتي (1302-1789) را که مدت 175 سال (1614-1789) به حال تعليق درآمده بود، صادر کرد. اين مجلس با اکثريت 661 نماينده طبقه سه، 326 نمايندة روحانيون و 330 نماينده نجبا تشکيل شد. نمايندگان طبقه سه که با فضاي جديد فکري و رو به تحول آن فضا و زمان، در تالار مجلس و جايگاه مخصوص به خود گرد آمدند و با تأثير از انديشه روشنگران به بحث پيرامون اين مطلب پرداختند که خوشبختي نبايد منحصر در تعداد کمي از افراد انساني باشد، بلکه از آن همه است. پس از طي مراحلي، در 17 ژوئن 1789، مجلس نمايندگان طبقه سه، با اکثريت 490 راي در مقابل 90 راي، تشکيل مجلس ملّي را اعلام داشت دو روز بعد (19 ژوئن) مجلس روحانيون نيز به آن مجلس پيوست. روز 23 ژوئن، لويي شانزدهم فرمان انحلال مجلس ملي را صادر کرد اما، با مخالفت مجلس نمايندگان و تعدادي از روحانيون مواجه شد و اعلام داشتند که همچنان به کار خود ادامه ميدهند و مقرر داشتند که نمايندگان از هر گونه تعرض مصونند با اين اوضاع و احوال انقلابي، پادشاه در 27 ژوئن ناگزير پذيرفت که مجالس طبقات سهگانه به هم بپيوندند. بالاخره، در 9 ژوئيه همان سال، مجلس ملي، به نام مجلس مؤسسان48 اعلام موجوديت نمود در 4 اوت اين مجلس با اعلام برتري قوه موسسان خود را بر اراده پادشاهي، به جامعه طبقاتي و سلطنت پادشاه خاتمه داد. مجلس مؤسسان تنظيم و تصويب اعلاميه حقوق بشر و شهروند فرانسه را بر عهده گرفت و در جلسات روزهاي 4 و 11 اوت 1789، کميسيون مخصوصي را مأمور تهيه طرح اعلاميه کرد. اين طرح توسط “آ بي سي ايس” تهيه شد و پس از تأييد و موافقت کميسيون مذکور، نهايتاً، با اصلاحاتي، به عنوان متن پايهگذار حقوقبشر، در تاريخ 26 اوت 1789، به تصويب مجلس مؤسسان رسيد. اين اعلاميه اولين، سند حقوقبشر در جهان بود و همين مسئله فرانسه را به مهد و مركز حقوق تا به امروز مبدل نمود. البته قبل از انقلاب فرانسه و اعلاميه مورد نظر، در قيام مردم انگلستان در سال 1688 و نيز اعلاميه استقلال آمريكا در سال 1776 همانطور كه در مباحث قبلي اشاره شد، نيز قدمهايى دراين مسير و توجه به حقوقبشر و حقوق شهروندى انسان برداشته شده بود كه نتوانست تأثير فراوانى در جهان باقى گذارد. انقلاب فرانسه و رشته طولانى انقلابهاى سياسى بعد از آن، سقوط ناپلئون و نيز مشكلات امپراتورى تزارى روسيه و وضع نابسامان و پر از آشوب بعد از انقلابها، محيط زندگى اجتماعى را براى قبول راهحلهاى علمى واجتماعى آماده گردانيد، دانشمندان و جامعهشناسان را براى ارائه راهحل براى بحرانهاى اجتماعى ترغيب نمود و ضرورت بازگرداندن نظم به جامعه در آثار اكثر روشنفكران و جامعهشناسان اين دوران مشهود است. پس از اين اتفاقات نياز به قانون بهخصوص قانون اساسى براى اجراى نظم و آزادى در هر كشورى احساس شد و در همين قانونهاى اساسى، يكى از ملاحظات سياستمداران و حقوقدانان، حفظ حقوقبشر بود (ناظم زاده،12/05/1385).
فصل چهارم
تحولات حقوقبشر در قرن بيستم
قرن پرماجراي بيستم در حالي شروع شد كه در همان ابتداي دهة دوم آن بشر شاهد حوادث بسيار شگفتانگيزي بود. بروز جنگ جهاني اول براي مدت 1565 روز، بيش از 65 ميليون نفر از افراد بشر را بطور مستقيم بخود مشغول كرده بود كه بخاطر شدت جنگ بيش از 9 ميليون نفر از اين افراد جان خود را در جبهههاي جنگ از دست دادند و بيش از 7 ميليون نفر از آن جمعيت بزرگ براي هميشه دچار نقص عضو مطلق گرديدند و حدود 22 ميليون نفر از آنها از قسمتهاي مختلف بدن عاجز شدند و حدود 5 ميليون نفر ديگر از آنها نيز مفقودالاثر شدند. اين 43 ميليون نفر همه افرادي بودند كه در صحنه جنگ حضور داشتند، در صورتي كه تعداد تلفات كساني كه بيدفاع در شهرها جان خود را از دست دادند خيلي بيشتر از كساني بود كه در ميدان نبرد جان باختند يا مجروح گرديدند. خسارات مالي كه در اين جنگ ايجاد شد، هزينههاي هنگفتي را بردوش بشريت گذاشت بطوري كه بر اساس تخمينهاي بعمل آمده هزينههاي تحميل شده به كشورهاي دخيل در جنگ، بيش از 400 ميليارد دلار ميباشد (كارترو، 1379: 41). پس از جنگ جهاني اول، عهدنامه ورساي براي استقرار كشورهاي در حال جنگ در مرزهاي خود و ترميم مرزها و استقلال سياسي كشورها بين سيودو كشور پيروز تنظيم شد. پيشنهاد تشكيل جامعة ملل كه در آن مقطع بهترين وسيله تضمين حقوقبشر از تجاوز دولتهاي متجاوز بود در كنفرانس ورساي مطرح و با رأي همة دولتهاي حاضر در وين ايجاد شد. اقدامات بسيار ارزندهاي توسط اين نهاد بينالمللي صورت گرفت كه ميتوان به تشكيل ديوان دادگستري لاهه (ديوان بينالمللي دادگستري فعلي) سازمان بهداشت جهاني (سازمان بهداشت جهاني فعلي) و سازمان بينالمللي كار اشاره كرد، اما اين نهاد بينالمللي نتوانست بيش از 20 سال مانع بروز جنگ جهاني شود و بالاخره پس از 20 سال ترك مخاصمه در سال 1939 جنگ جهانيدوم شروع شد كه اين جنگ با قدرتطلبي رؤساي كشورهاي بزرگ فجيعتر از گذشته بر مردم مظلوم و بيدفاع جهان تحميل شد. بلاياي اجتماعي قرن 20 بيش از بلاياي اعصار ديگر، پيكره بشريت را صدمه زده است. در اين زمان بود كه سازمان ملل متحد در عرصه بينالمللي ظاهر شد. با يك نگاه حقوقي و منطقي ميتوان گفت علت عمده و فلسفه وجودي اين سازمان براي حمايت از حقوقبشر و پيشگيري از حوادث تلخي است كه به اجمال مواردي از آن مورد اشاره قرار گرفت.
اگر بخواهيم مرور مختصري به سير گسترش و توسعة حقوقبشر در قرن بيستم داشته باشيم، بايد به بروز دو جنگ جهاني و چندين جنگ منطقهاي، كشته و مجروح و معلول شدن ميليونها انسان، ظهور و سقوط نظامهاي كمونيستي، بروز چند انقلاب سرنوشتساز و شكست برخي از آنها، پيروزي انقلاب اسلامي ايران و سقوط رژيم 2500 ساله شاهنشاهي، نابودي رژيم نژادپرست آفريقاي جنوبي و حذف نظام آپارتايد، تشكيل دولت غاصب اسرائيل، انقلاب تكنولوژي اطلاعات اشاره كنيم. اينها حوادث و وقايعي هستند كه در اين قرن بوقوع پيوستهاند هرچند در برههاي از زمان دنيا در آتش برپا شده حكام ستمگر، ميسوخت و هزارن تُن از انواع بمبهاي مختلف بر سر مردم بيدفاع در شهرهاي كوچك و بزرگ مختلف دنيا فرود ميآمد و ميرفت تا تمامي جهان در اين آتش برپا شده ذوب شود، اما اين قرن در عرصة حقوق انسانها بر اساس تلاش خردمندان دستاوردهايي با خود داشته كه ميتوان گفت در تحقق اهداف حقوقبشر و دفاع از مردم سرتاسر جهان داراي نقش مهمي ميباشد كه بطور خلاصه و فشرده بعنوان جمعبندي به بخشي از نتايج جنگ جهاني دوم كه آشكارا حقوق همة مردم جهان را ناديده گرفته بود، اشاره ميكنيم تا با همين اشاره كوتاه به آثار بزرگي كه براي بشريت داشته پي ببريم. جالب اينكه هر يك از اين آثار پيرو اقدامات قدرتطلبانه حكام ضد بشر به عرصة جامعه و نظام حقوقي آن قدم نهاده و جهان را حداقل پس از جنگ جهاني دوم بطور نسبي بيمه نموده است. اين به معناي وجود تجاوز و نقض حقوقبشر و بروز جنگهاي منطقهاي و محلي و وجود حكومتهاي نامشروع نيست بلكه به معناي كنترل نسبي جهان با مكانيسمهاي قانوني و پيشگيرانه از بروز حوادث تلخي چون جنگهاي جهاني اول و دوم است. صرفنظر از مسائل بسيار زيادي كه در اين قرن وجود داشته، سعي ميشود در اين بخش تنها به دو اثر مهم يعني تأسيس سازمان ملل متحد و تصويب اعلاميه جهاني حقوقبشر بطور فشرده و محدود اشاره گردد.
الف) تشكيل سازمان ملل متحد
جامعه ملل با همة امكانات وسيعي كه در اختيار داشت تمامي سعي و تلاش خود را بكار گرفت تا كشورهاي جهان در صلح و آرامش بسر برند ولي قدرتطلبي برخي از كشورها نگذاشت در انجام اين رسالت عظيم پيروز شود، لذا بدليل ناكارآمدي جامعه ملل جنگ جهاني دوم آغاز شد.
اما با توقف فعاليتهاي جامعه ملل بايد نهاد ديگري رسالت دفاع از حقوقبشر را بر عهده ميگرفت به همين دليل بود كه دو سال پس از شروع جنگ جهاني روزولت رئيس جمهور آمريكا و چرچيل نخست وزير انگليس در اقيانوس اطلس بر روي عرشه كشتي منشوري را امضاء كردند تا شايد بتوانند مردم دنيا را از بزرگترين بحران جهان برهانند. اين مشنور به منشور آتلانتيك معروف است. با امضاي اين منشور باز شعلههاي جنگ ميان كشورها تماميت جهان را تهديد ميكرد تا اينكه در سال 1942-1943 و 1945 كشورهاي شوروي، چين و فرانسه به اتفاق امضاءكنندگان
