
اشتباه تاريخي، يا واقعيتي نابهنگام10 ديده ميشود، و مردم بطور گسترده از شيفتگي و دلبستگي به آن در ميآمدند. يونان علت وجودي جديدي جستجو ميكرد و اين كوشش آشكارا نشان ميداد كه شيوة پيشين زندگي را بايد كنار گذاشت يا نفي كرد و فلسفه جديدي رواج داد. اين فلسفه بايد با واقعيت زندگي تو هماهنگ ميشد، و پيش از هر چيز جامعه سياسي جديد و بزرگتر را به رسميت ميشناخت و نظرية ديگري درباره فرد يا انسان سياسي كه اينك خارج از زمينه شهر- دولت ميزيست ارائه ميداد (عالم، 1384: 173).
مكتب رواقي، بدان سبب به اين نام مشهور گشت، كه زنون و پيروان او از يك رواق يا ايوان در آتن سخنراني و تدريس ميكردند (به نقل از سايت باقرالعلوم، 12/05/1391). زنون، بنيانگذار مكتب رواقي، يوناني نبود، دانستههاي ما از زندگاني وي اندك است و ميگويند فرزند بازرگاني فنيقي در سرزمين قبرس بود (به نقل از سايت راسخون، 06/12/1390)، كه شعارش عبارت بود از: “از هيچ چيز نبايد تعجب كرد و به حيرت افتاد”. بنا به روايت پلوتارك11 كه عليه سازمان شهر- دولت شوريد:
“زنون در كتاب جمهور خود عليه آن سازماني كه جهان را تقسيم به شهرها و ملل متنوعه ميكند و براي هر كدام، قوانين خاصي وضع مينمايد و هر شهروند، مردمان ديگر شهرها را بيگانه و دشمن ميخواند قيام ميكند و ميگويد تمام مردمان شهروندان مدينه فاصله زئوس(شهرخدايان) هستند و همه بايد متحداً تحت يك قاعده و قانون مشترك به مثابه گوسفنداني كه به وسيله يك چوپان حفاظت ميشوند راهنمايي و ارشاد گردند” (ژانبرن ،1356: 158و164).
رواقيها ميخواستند پي ببرند “انسان چيست؟” و اهميت نميدادند “انسان كيست”. آنها گفتند خوب بودن هيچ ارتباطي به يوناني يا غير يوناني (بربر) بودن، برده يا آزاد بودن، ثروتمند يا فقير بودن ندارد. به عقيدة آنها درباره انسانها نبايد از لحاظ موضعي كه نسبت به يكديگر دارند قضاوت كرد، بلكه بايد با توجه به چه بودن يا چيستي يك فرد درباره او داوري كرد. بدين ترتيب “مكتب رواقي از اهميت تفاوتهاي اجتماعي كاست. اين مكتب با تأكيدي كه بر اصل برابري انسانها داشت، به يك نيروي اخلاقي و اجتماعي مبدل شد”. بنا بر نظر اينان، امتيازات اجتماعي تصنعي در كشورها در نظام جهاني مفهومي ندارد و همه با هم مساويند و بر اين اساس، نظام طبقاتي مطرود و آزادي و برابري جايگزين آن است (اريك، 1379: 56). در واقع رواقيان معتقد بودند كه انسان بايد بر وفق طبيعت زندگي كند (به نقل از سايت نصور،20/09/1390)، آنان با تأكيد بر زندگي و اولويتبخشي به اصول آن، طبيعت را مبناي اخلاق و سياست قرار دادند و زندگي را آن گاه مطلوب ميدانستند كه بر وفق طبيعت (قوانين طبيعت) باشد و عقل در مرتبه بعد مورد توجه بود، از اينرو با به كارگيري عقل، زندگي موافق طبيعت امكانپذير و دستيافتني ميگرديد (هملين، 1377: 48).
زنون و كريسيپوس اميدوار بودند به جاي دولتها و طبقات متعدد، يك جامعه گسترده و فراگير برقرار شود و در آن هيچ ملت، هيچ طبقه، هيچ ثروتمند، هيچ فقير، هيچ ارباب و هيچ بردهاي وجود نداشته باشد. آنها معتقد بودند اين دولت فراگير بايد سراسر جهان را زير نظارت داشته باشد و قوانين آن بايد با طبيعت هماهنگ باشد (عالم، 1384: 174).
با توجه به برخي نكاتي كه از فلسفة رواقي آشكار شد، ميتوان اهميت سياسي- اجتماعي رواقيها را در موارد زير به كوتاهي مشخص كرد:
1- رواقيها براي نخستين بار به نظرية قانون طبيعي، نظامي استوار كه بر طبيعت و جامعه حكم ميراند، صورتي منظم دادند.
2- آنها اهميت زندگي اخلاقي و اجتماعي انسانها را مطرح كردند.
3- از همه مهمتر در برابر بستگيهاي منطقهاي و محلي، برادري همه انسانها با مفهوم “جهان وطني” را پيش نهادند (عالم، 1384: 174).
رواقيان بدينسان آئين قانون طبيعي و حقوق طبيعي را بنياد كردند. بدون شك يونانيان اعتقاد راسخي نسبت به مقام بشر داشتند. ايجاد نسبي دموكراسي و آزاديهاي محدود فردي و تأمين حقوق اجتماعي و سياسي افراد كه در حقيقت ميتوان آن را تجلي نخستين حقوقبشر در ميان مردم دانست مقدمات را براي رشد و نمو استعدادها و تواناييهاي انسان فراهم كرد (سيمبر،1383: 3).
انديشة حقوق فطري پس از اين تحول، به رم نيز انتقال يافت و در ميان فلاسفه و متفكران آن ديار نيز طرفداران زيادي پيدا كرد. از جمله ميتوان به سيسرون ناطق و مرد سياست انديشه و سنكا اشاره كرد.
حقوقبشر در روم باستان
تا قرن پنجم قبل از ميلاد، مردم روم قانون مدون درستي نداشتند. در سده 449 پيش از ميلاد مجلس سناي روم تصميم گرفت هيأتي مركب از سه نفر، براي تحقيقي درباره قوانين يونان، به سوي آن سرزمين اعزام دارد. اين سه نفر، در سال در آنجا مشغول مطالعه شدند و پس از مراجعت، ده نفر از حقوقدانان مأمور شدند روي دستاوردهاي آنان به تحقيق و بررسي بپردازند. اين ده نفر در سال 447 پيش از ميلاد، مقرراتي را به نام “قانون” تنظيم و تدوين نمودند. اين قوانين در دوازده ميز مفرغي كنده شد. بعداً به نام الواح دوازدهگانه معروف گرديد (آلبرماله، 1345: 45).
سيسرون (43-106پ.م)
ماركوس توليوس سيسرون12 قانونشناسي بسيار خوب و سياستمداري بسيار آزموده بود. سيسرون بزرگترين خطيب رومي بود. شغل اوليه او وكالت دادگستري بود. در افكار و عقايد خود و انتقاد از سزار بسيار بيباكي از خود نشان ميداد و پس از قتل سزار در سلسله سخنراني كه به فيليپيكس13 معروف است به مارك آنتوني14 حملات تندي نمود كه به قيمت جانش تمام شد (ابوسعيدي،1343: 95).
وي طي دوره فعاليت سياسي برجسته خود به مقام كنسولي روم رسيد. اما در نوشتههاي او كه به خاطر آنها شناخته شده است، يعني در جمهور و قوانين ابتكار چنداني ديده نميشود. سيسرون كه كاملاً تحت تأثير رواق قرار گرفته بود و ناقل گفتار رواقيان است مينويسد: “قانون، عقل اعلاء است كه در كمون طبيعت مندرج است و ما را امر به معروف و نهي از منكر ميكند ( علوي سرشكي، 1385: 54). اگرچه در آثار افلاطون و ارسطو و ساير فيلسوفان يونان قديم نيز ميتوان رگههايي از گرايش آنان به حقوق طبيعي يافت، ولي سيسرون به بهترين شكل هسته محوري ديدگاه حقوق طبيعي سنتي را تبيين كرده است (قرباننيا،1383).
وي حقوق طبيعي را چنين توصيف ميكند:
“قانون حقيقي همانا مدرك عقل سليمي است كه مطابق با طبيعت و فطرت باشد. قانوني كه جهانشمول، تغييرناپذير و جاويد است. تغيير اين قانون گناه است و تلاش بر بياعتباري كردن آن مجاز نيست. اراده تصويب مجلس قانونگذاري نميتواند ما را از تعهد نسبت به اين قانون رها سازد. براي تفسير و تبيين آن نيازي به مراجعه به خارج از خود نداريم. قوانين متفاوتي براي روم، آتن و يا براي حال و آينده وجود ندارد، بلكه تنها يك قانون جاويد و غيرقابل تغيير براي تمام ملتها و تمام زمانها معتبر است. حكمراني بر تمام ما جز خداوند وجود ندارد”(lioyd, 1965 :71).
در واقع، استدلال سيسرون اين بود كه چون همه انسانها تابع قانون طبيعياند، بنابراين با هم برابرند، و نتيجه گرفت كه به سبب برابري انسانها سراسر جهان يك دولت است و با وجود آنكه انسانها از لحاظ نژاد، تعلقات طبقاتي و سرزمين، گوناگون هستند، بنا به طبيعت، عضو دولت جهانياند. اما عضويت انسان در جامعه فراگيرتر جهاني او را از عضويت جامعه كوچكتر محروم نميكند. عضويت انسانها در دولت هم با قانون طبيعي هماهنگ است و بايد از آن اطاعت كنند، زيرا قانون طبيعي آنها را مؤظف به اطاعت از دولت ميكند. از نظر قانون طبيعي سيسرون، حتي برده مستحق ميزاني از برابري است. البته به نظر او لازم نيست بردگي را لغو كرد، اما برده هم موجودي بشري داراي عقل و خرد است و حقوقي دارد كه بايد محترم داشته شود (عالم، 1384: 197).
رويكرد سيسرون را ميتوان گامي در جهت پيوند دادن اخلاق و حقوق به شمار آورد. در چنين نگاهي حقوق بايستي انعكاس اخلاق باشد. نظام حقوقي غير اخلاقي، نظامي است غيرموجه. گرچه نميتوان از اين تحليلات سيسرون فهرستي از حقوق بنيادين بشر ارائه داد، ليكن براساس اين تحليل ميتوان ادعا كرد كه حقوقي فراتر از اراده قانونگذار بشري و فراتر از توافق قراردادي وجود دارد؛ حقوقي كه مرز زماني و مكاني نميشناسد و ريشه آن نه در ارادة قانونگذار و يا توافق جمعي، بلكه در طبيعت انساني است. باور به وجود هنجارهاي برتري كه ريشه در وجدان اخلاقي انسان دارند، بعدها الهامبخش حركتهاي آزاديخواهانه در تحديد قدرت حاكميت دولتها و توسعه گفتمان حقوقبشري شد (قاري سيد فاطمي،1382: 83).
از سيسرون كه نماينده انديشه رواقي در آخرين سالهاي جمهوري روم بود، به بررسي انديشههاي سياسي سنكا رو ميآوريم كه در سالهاي آغازين امپراتوري روم برآموزه رواقي تأكيد كرد.
سنكا (4ق.م-65ب.م)
لوسيوس آنائوس سنكا15 نويسنده، فيلسوف و نماينده انديشه رواقي در آخرين سالهاي جمهوري روم، در سال چهارم قبل از ميلاد در قرطبه اسپانيا بهدنيا آمد (هنري، 1386: 243). سنكا از فلاسفه رواقيون و مذهب وي نوعي دئيسم16 ساده (خداپرستي بدون اعتقاد به پيغمبران) بود. او در اصل متفكري اخلاقي بود نه فيلسوف سياسي. وي مانند رواقيون به وحدت وجود باور داشت، يعني به جهان چونان كل مادي و عقلاني واحدي مينگريست و عمدتاً به مسائل اخلاقي پرداخت كه به نظر او اگر به درستي به آن پاسخ داده ميشد انسان را قادر به رسيدن به آرامش و صفاي قلب و روح17 ميساخت. او درصدد بود كه اخلاق خردمندانه خود را با وظايف جامعه و دولت پيوند زند. نظرات اخلاقي سنكا تأثير بسياري بر ايدئولوژي مسيحيت گذاشت. انگلس، سنكا را عموي مسيحيت خوانده است )بابايي، 1386: 217).
در زمان او ايدهآليسم سياسي در حال زوال بود و متفكران به فلسفه به عنوان راه رستگاري چندان توجه نداشتند و آن را ديگر وسيله اصلي اعتلاي اخلاقي نميديدند. در آن زمان استبداد جاي ديگر شكلهاي حكومتي را گرفته بود. دولت يا حكومت روم غرق فساد و خود بزرگنمايي شده بود. فضيلت و كمال مدني از بين رفته بود (عالم، 1381: 201). عقائد بهگونهاي بود كه خدمت و سابقهي كار و مأموريتهاي سياسي ارزش و اهميت گذشته را از دست داده بود. در يونان قديم اعتقاد بر اين بود كه زمامدار قادر است كليه مسائل اجتماعي را با كمال موفقيت حل كند (طاهري، 1375: 117). اما در اين زمان عقيده فوق رو به ضعف نهاده و انتظار حل تمام مشكلات اجتماعي از زمامداران و سياستمداران نميرفت. و مسائل به دو مجراي سياسي و روحاني تقسيم شده بود و همه اين وضع و حال در انديشهها و نوشتههاي سنكا بازتابيد (ساباين، 1353: 254).
سنكا معتقد بود انسانها با فضيلت زاده نميشوند، بلكه با استعداد يافتن فضيلت به دنيا ميآيند، او در دفاع از بردهها گفت هيچکس نجيبتر از ديگري نيست همه يك جور به دنيا ميآيند، همه اصل و نسب يكساني دارند. بردگي آن چنان كه افلاطون و ارسطو گفتند، ذاتي و گوهري نيست، بلكه عارضي است. بردگي به جسم انسان مربوط است نه روح و نفس او. جسم ممكن است به ارباب تعلق داشته باشد اما فكر به او تعلق ندارد. فكر و ذهن را نميتوان به بردگي برد. نتيجه نهايي سنكا از اين توضيح آن بود كه همه انسانها برابر هستند و فقط بد اقبالي كسي را برده ميكند نه چيزي در نهاد و سرشت كسي (عالم،1381: 202). سنكا كه بين حقوق مدني و طبيعي تفاوت قائل بود، اعتقاد داشت كه از لحاظ حقوق طبيعي بردهداري غيرمجاز، ولي از نظر حقوق مدني مجاز محسوب ميشود (موسكا، 1377: 77). از اين راه سنكا مانند سيسرون و رواقيون نخستين، نظر ارسطو را كه انسانها به طور طبيعي نابرابرند به تندي رد كرد (عالم، 1381: 202).
سنکا همه حکومتها را يکسان و همه آنها را هم ناقص دانست و گفت که شکل استبدادي حکومت بر شکلهاي ديگر برتر است. حکومت استبدادي در اختيار يک نفر است که پادشاه خوانده ميشود. سنکا گفت که پادشاه منشأ قانون است، روح و حيات دولت است، پيوند دهنده اجزاي دولت است، او سرنوشت
