
متابعت از حق و حقيقت است، هر چند پيروان آن در اقليت باشند.
2-2-4. حجيت خبر واحد در اعتقادات ؛
از جمله مبانى سلفیه عربستان اعتماد آنها بر خبر واحد در تمام مسايل اعتقادى است. محمد ناصرالدين البانى مىگويد:
“نزد برخى از علماى اسلامى متخصص علم كلام از قرنهاى طولانى فكرى اشتباه و رأيى خطرناك ظاهر شده است، و آن اينكه حديث در باب عقايد اسلامى حجت نيست گرچه در مورد احكام شرعى حجت مىباشد، و اين رأى را تعدادى از علماى متأخر اصولى پذيرفته و جديداً طائفهاى از نويسندگان و دعوتكنندگان مسلمان آن را مبناى خود قرار دادهاند به حدى كه نزد آنان امرى بديهى به حساب آمده كه احتمال بحث و مناقشه در آن نمىرود. و برخى نيز تندرويى كرده و گفتهاند: نمىتوان هيچ عقيدهاى را بر خبر واحد مبتنى نمود، و كسى كه چنين كند او فاسق و گناهكار است”229 .
البانى در كتابى كه در اين زمينه تأليف كرده، براى مدعاى خود به ادلهاى تمسك كرده است:
دليل اول :
“اين سخن گفتارى بدعتآميز و امرى حادث است كه براى آن در شريعت اسلامى روشن جايگاهى نيست، و از هدايتهاى قرآن و توجيهات سنت نبوى به دور است، و سلف صالح- خشنودى خداى متعال بر آنان باد- به آن معرفت نداشتهاند، و از هيچ يك از آنها چنين امرى نرسيده است “230.
پاسخ ؛
اولًا: همانگونه كه ذكر كرديم از آيات و روايات استفاده مىشود كه در اعتقادات، يقين و اطمينان لازم است.
ثانياً: از آنجا كه تمام راويان حديث عدالت نداشته و از سهو و اشتباه مصون نبودهاند، لذا بدون شواهد و قرائن قطعى نمىتوان به مفاد روايات آنها اطمينان حاصل كرد.
ثالثاً: قرآن و سنت نبوى متفقاً دعوت به تعقل و تدبر در مسائل عقيدتى و خداشناسى كردهاند تا از اين راه مردم به ايمان برسند.
دليل دوم :
“اين سخن متضمن عقيدهاى است كه مستلزم رد صدها حديث صحيحى است كه از پيامبر (ص) ثابت شده، به مجرد آنكه درباره مسايل اعتقادى است “.231
پاسخ ؛
ما درصدد رد تمامى احاديث آحاد اعتقادى نيستيم، بلكه به همان جهتى كه ذكر كرديم آنها را بررسى مىكنيم و بسيارى از آنها كه با عقل قطعى و نصوصات قرآن كريم سازگارى دارد را مىپذيريم و اگر مواردى باشد كه مخالف با آن دو است، در صورتى كه قابل تأويل نباشد به مفاد آنها اعتقاد پيدا نمىكنيم.
دليل سوم :
“اين گفتار را نه تنها صحابه نگفتهاند، بلكه مخالف با عملكرد آنها است؛ زيرا به يقين مىدانيم كه آنان به هر حديثى كه از رسول خدا (ص) بر ايشان نقل مىشد جزم پيدا مىكردند، و كسى به ناقلان حديث نمىگفت: خبر تو واحد است و مفيد علم نيست .” 232
پاسخ ؛
اولًا: اين مطلب در غير مسائل اعتقادى در صورتى كه راوى آن ثقه و مورد اعتماد بوده صحيح است، ولى اينكه آنان در مورد مسائل اعتقادى نيز چنين عملكردى داشتهاند معلوم نيست.
ثانياً: اين مطلب با گفتارى كه از پيامبر (ص) نقل شده سازگارى ندارد؛ زيرا از حضرت نقل شده كه فرمود:
“كثرت عليّ الكذابة …233؛
بر من دروغگو زياد شده است ….”
دليل چهارم :
“خداوند متعال فرمود: (اى رسول! آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده را ابلاغ كن، وگرنه رسالتت را [به مردم] نرساندهاى)، و نيز فرمود: (تنها وظيفه پيامبر ابلاغ آشكار و روشن است) 234. و پيامبر (ص) فرمود: (از جانب من ابلاغ كنيد). و اين حديثى است كه در تمام صحاح سته آمده است …
و معلوم است ابلاغ، چيزى است كه بر آن حجت بر مبلغ تمام شده و به آن، علم حاصل مىشود. و اگر خبر واحد موجب علم نشود تبليغى كه موجب برپايى حجت خدا بر بندگان است واقع نمىگردد .” 235
پاسخ :
اولًا: از آنجا كه پيامبر (ص)- به ادله عقلى و قرآنى- معصوم است و از هرگونه اشتباه و سهوى در امان مىباشد لذا ابلاغ او موجب علم و يقين است، و اين خلاف آن روايات و ابلاغاتى است كه به واسطه از پيامبر (ص) نقل شده است.
ثانياً: شمول جمله بلغوا عني بر احاديث اعتقادى اول الكلام است؛ زيرا مطابق ادله ديگر در اين زمينه يقين يا اطمينان لازم است.
ثالثاً: بر فرض شمول روايات اعتقادى، با جمع بين ادله به اين نتيجه مىرسيم افرادى كه اينگونه روايات به دستشان مىرسد از آنجا كه دروغگو يا اشتباهكننده در نقل حديث و فهم آن بسيار است لذا بايد با عقل قطعى و نص قرآنى ملاحظه كرده و سپس به مفاد آنها اعتقاد پيدا كنند.
دليل پنجم :
“ما به طور يقين مىدانيم كه پيامبر (ص) افرادى از صحابه را به مناطق مختلف مىفرستاد تا دين را به مردم تعليم دهند، همانگونه كه على- (ع)- و معاذ و ابوموسى را در چند نوبت به يمن فرستاد، و نيز به طور يقين مىدانيم كه مهمترين چيز در دين همان عقيده است “… 236
پاسخ :
پيامبر اكرم (ص) كه افرادى از صحابه را به مناطق مختلف مىفرستاد بدين جهت بود كه تا آنها را به فكر واداشته و دعوت به عقايد صحيح با تدبر از راه عقل نمايد. و لذا در برخى از آياتى كه مربوط به خداشناسى است بعد از آنكه عقيده صحيح و كيفيت استفاده آن را بيان كرده در آخر، امر به تعقل نموده است و اشاره به اين مىنمايد كه اين عقيده از راه تعقل قابل درك و فهم است.
خداوند متعال مىفرمايد:
“إِن فِي خَلْقِ السماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ الليلِ وَ النهارِ لآياتٍ لأُولِي الأَلْبابِ”
مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانههاى (روشنى) براى خردمندان است.
و نيز مىفرمايد:
“كَذلِكَ يحْي اللهُ الْمَوْتى وَ يرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلكُمْ تَعْقِلُونَ) (بقره: 73)
خداوند اينگونه مردگان را زنده مىكند؛ و آيات خود را به شما نشان مىدهد؛ شايد انديشه كنيد!”
اهل حديث و حنابله و سلفیه در عقايد به آيات قرآن و حديث تمسك كرده و در پذيرش حديث به لحاظ سند توسعه داده و به هر خبر واحدى تمسك مىكنند در حالى كه اعتماد به روايات ضعيف در عقايد جايز نيست.
نووى مىگويد:
“و جايز است نزد اهل علم و غير آنان تساهل در سندها و رواياتى غير از روايات جعلى، از ضعيف و عمل به آنها بدون بيان ضعف آنها، در غير مورد صفات خداوند متعال و احكام؛ مثل حلال و حرام، و آنچه كه به عقايد و احكام تعلق ندارد.”237
2-2-5. اثبات و قبول فطرت در اثبات ذات و توحيد ؛
فطرت کلمهای عربی از ماده (ف.ط. ر) است که به دو معنای شکافتن و آفریدن وایجاد اولیه و بدون سابقه (خلق از عدم) میباشد.
علامه طباطبائی برآن است که معنای دوم الفطر، ایجاد از عدم محض است.
مشتقات این ماده به هر دو معنا در قرآن آمدهاند:
أَفی اللهِ شک فَاطِرِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ به معنای آفریدن؛
إِذَا السمَاءُ انفَطرَت به معنای شکافتن.
فطرت که بر وزن فِعله است به معنای کیفیت خاص خلقت است؛ یعنی ویژگیهایی که خداوند در خلقت انسان لحاظ کرد و بینشها و گرایشهای خدادادی و غیراکتسابی که درانسان قرار داده شدهاند.
توحید فطری است؛ یعنی انسان نسبت به توحید، بیاقتضا وخنثی نیست. در سرشت انسان، تقاضایی وجود دارد که توحید و معارف دینی، پاسخگوی آناست. پیامبران الهی چیزی را بر انسان عرضه کردهاند که بشر به حسب طبیعت خود درجست و جوی آن است.
فطریات، که همان اقتضاءات فطرت هستندویژگیهای خاصی دارند که عبارتند از:
1. فطریات فراحیوانیاند. فطریات در این بحث، به ویژگیهای خدادادی انسان بما هوانسان اطلاق میشوند و گرایشهای مشترک بین انسان و حیوان را جزو غرایز به حساب میآوریم.
2. فطریات خدادادیاند و هیچ عامل خارجی در وجود یاعدم آنها نقشی ندارد و غیر اکتسابیاند. البته عوامل بیرونی در رشد یا رکود آنهامؤثر است.
3. فطریات فراگیر و همگانیاند و همه انسانها بدون استثنا از آنهابرخوردارند؛ چون حقیقت هر انسانی با این واقعیت سرشته شده است.
پس به زمان، مکان و شرایط خاصی اختصاص ندارند. تحقیقات مردمشناسانه متعددی، که درباره بعضی فطریات انجام شده، این موضوع را ثابت کرده است. البته چنین نیست که این بینش یا گرایش همواره به صورت آگاهانه، بالفعل و قوی باشد؛ چه بسا افرادی به سبب ضعف فطرت، از آن غافل باشند و آن را انکار کنند. اما این به معنای عدم وجود فطرت درآنها نیست.
4. امور فطری قابل تجربه درونیاند؛ یعنی با تأمل در خود، این حقیقت فطری رامییابیم؛ مثلاً، برای پاسخ به این پرسش که آیا انسان فطرتا راستی را دوست دارد یادروغ را، یک راه مراجعه به وجدان و تأمل در خود است که در تجربه درونی، پاسخ پرسش را مییابیم که گویا روح ما انسانها طوری خلق شده است که به راستی تمایل دارد.
5. فطریات انسان همه خیر هستند؛ یعنی در میان فطریات انسان، شر و بدی وجودندارد. هیچیک از شرور، ریشه فطری ندارند. هرچند اعمال شریرانه و ظالمانه در میانانسانها بسیار رواج دارد، اما این اعمال از فطرت انسان بر نخواسته است. حتی ظالمترین افراد دوست دارد از عدالت سخن بگوید و مردم او را عادل بدانند. حتی دزدهاهم دوست دارند مال دزدی عادلانه تقسیم شود.
ممکن است انسانی آنقدر در زشتیها و پلیدیها غرق شده باشد که فطرت پاک والهیاش خاموش شده باشد. اما این فطرت از بین نرفته است و گاه و بیگاه خود را نشان میدهد. وجود نفس اماره از بدو تولد در انسان به معنای تمایل فطری به شر نیست؛زیرا در واقع نفس اماره تنها عاملی برای جذابیت شر است، اما احساس و بافت درونی انسانی که در برابر دو عمل خوب و بد قرار گرفته نسبت به این دو امر یکسان و مساوی نیست، بلکه او خود را با خیر و فضیلت آشناتر و راغبتر احساس میکند و البته نیروی فطرت هم در حدی نیست که او را مجبور کند و او باید با اختیار خود انتخاب کند.
این نکته نیز قابل توجه است که بعضی فطریات در زمینه خاصی به فعلیت میرسند و در حالت عادی به صورت قوه و استعداد هستند؛ مثلاً وقتی توجه و تعلق شخص به مادیات این جهان قطع شود و به درونش بپردازد خداشناسی فطری حضوری بالفعل میشود؛ همانگونه که غریزه جنسی تحت تأثیر عواملی بالفعل، قوی یا ضعیف میشود. 238
استاد مطهری می نویسد :
“از نظر كلى سه راه- كه باز بعضى از آن راهها منشعب مىشود به راههاى جزئىترى- درباره اثبات وجود خدا ذكر شده است (يا وجود دارد) كه ما معتقديم هرسه راه هم راههاى درستى است. يك راه را ما راه روانى يا فطرى مىناميم، راه ديگر را راه علمى يا شبه فلسفى مىناميم، و راه سوم راه فلسفى است.
اما راه اول كه راه فطرى است به اين صورت است كه از راه وجود خود انسان، خدا را اثبات كردهاند؛ به اين معنا كه گفتهاند احساس وجود خدا در انسان هست؛ يعنى در فطرت و خلقت هر كسى يك احساس و تمايلى وجود دارد كه خود به خود او را به سوى خدا مىكشاند؛ از اين جهت مَثَل خدا و انسان مَثَل مغناطيس و آهن است.
اين راه فقط مىگويد كه چنين جاذبهاى را من احساس مىكنم (چون راه روانى است) و چنين جاذبهاى ميان انسان و ميان حقيقتى كه نامش خداست وجود دارد؛ به دليل وجود اين جاذبه، پس چنين حقيقتى هست. بايد ببينيم اين حرف را چه كسى گفته و توضيحش چيست.
ببينيد! انسان به طور كلى دو دستگاه دارد: يك دستگاه عقل و فكر و انديشه كه با حواس پنجگانه (يا بيشترِ) خودش حس مىكند و با عقل و فكر، فكر مىكند؛ همان دستگاهى كه علوم و فلسفهها را براى بشر به وجود مىآورد. يك كانون ديگرى هم در وجود انسان هست كه آن را كانون تمايلات و احساسات مىنامند (احساسات غير از حس است) كه به اصطلاح معروف مربوط به دل انسان است.
در وجود انسان يك سلسله خواستهها وجود دارد. غير از تمايلات حيوانى مثل تمايل به خوراك و تمايل جنسى، يك سلسله تمايلات عالى در وجود انسان هست مثل تمايل به امور اخلاقى (مانند نيكوكارى، خدمت و احسان) و تمايل به كاوش و تحقيق. انسان در مقابل هر مجهولى قرار بگيرد، خواه در كشف اين
