
مي توان به تأسيس جريانهاي موازي با روحانيت اصيل اشاره كرد؛ از جمله “دارالترويج “، “دانشكده علوم اسلامي “، “دارالتبليغ ” و “سپاه دين “. همچنين مي توان به تأسيس دانشكده معقول و منقول در سال 1315 و مؤسسه وعظ و خطابه نيز اشاره كرد كه با هدف مقابله با روحانيت اصيل انجام شد. هر يك از اقدامات فوق موجب نارضايتي علما و مردم شد و واكنشهاي اعتراض آميز شديدي را در پي داشت. دستگيري، آزار، شكنجه، تبعيد و به شهادت رساندن روحانيان در سالهاي پاياني حاكميت محمّدرضا، افزايش يافت و بسياري از آنها موجب نارضايتي علما و مردم شد كه نمونه بارز آن قيام 15 خرداد 1342 در اعتراض به دستگيري امام بود. (ابوطالبي: 1384: 9-13)
4-10-نقش مذهب تشيع در مباني سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران از زاويه قانون اساسي: انقلاب اسلامي وتأسيس جمهوري ويژه آن، به نحوي که تاکنون کمتر مورد توجه واقع شده، همخواني عجيبي با نظريه کلاسيک انقلاب هانا آرنت دارد. اين انقلاب نيز ميخواست و ميخواهد آزاديطلبياش را به تأسيس يک دولت مدرن (براي دين) پيوند زند. بدين طريق، يکي از مباني اساسي دولت جمهوري اسلامي را ميتوان تمايل به نهادينه کردن آزادي، در قالب تأسيس سازمان جديدي براي دولت ونهادهاي سياسي جديد دانست. اما الهام آزادي و آغازگري سياسي، ارزشهايي جديدند که مرزهاي ازقبل موجود را در مينوردند و به دنبال خود واکنشهاي خصمانهاي را از سوي دولتهايي برميانگيزند که محافظهکارند و از تداوم نظم قديم سود ميبرند. پس، انقلاب، چنانکه انقلاب فرانسه به وضوح نشان داد، به ناگزير و حتماً موجب تکانهاي شديد در مناسبات منطقهاي و به دنبال آن آرايش جهاني نيروها ميشود. سياست خارجي يک دولت پس از انقلاب ذاتاً با محدوديتها و چالشهايي روبروست که علت آن خود انقلاب و وارث پيامهاي انقلاب بودن است. بنابراين، مباني سياست خارجي يک دولت به فلسفة تأسيس آن برميگردد. ويژگي اين مباني آن است که اصالتاً ساختاري يا ناشي ازساختارهاي عميق وتاريخي نيستند؛ همچنين واکنشي و انفعالي نيز نميباشند، بلکه در بردارنده درجاتي از ابتکار عمل و خلاقيتهاي آغازين و نيز باورمندي و عقيده هستند. علاوه بر اين، مباني مزبور عمدتاً به يک تاريخ مشخص و روشن و تحولات برخاسته از آن اشاره دارند. از اينرو ميتوان گفت مباحثي همچون تأثير ميراث امام، نتايج دفاع مقدس 8 ساله، نقش و کارکرد ميراث حماسي امامان تشيع (ع) در انقلاب و رفتارهاي جمهوري اسلامي، جايگاه روحانيت و ولي فقيه در شکل دادن به جلوههاي بيروني دولت، ايده عدالتطلبي در سياست بينالملل، نفي مشروعيت اخلاقي رژيم صهيونيستي و … در سياست خارجي جمهوري اسلامي، مباحثي مبنايياند زيرا به لحظه تأسيس و دلايل ظهور دولت در ايران اشاره دارند. به عبارت ديگر، منظور از مباني سياست خارجي جمهوري اسلامي، ريشههاي دروني يا فکري رفتارهاي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران و درک آن است. همچنين درک آسيب شناسانه اين مباني و امکانات و نواقص آن از همين اصل تبعيت ميکند. بنابراين ميتوان گفت برخلاف تصور، بنياد سياست خارجي جمهوري اسلامي کاملاً متفاوت از مسائل بنيادين در سياست خارجي جمهوري اسلامي است. واقعيت پر اهميت آن است که طرح مسائل اساسي در سياست خارجي جمهوري اسلامي (همچون منزلت ملي و ارتقاي آن، جهاني شدن و جهانيگرايي مناسب، استراتژيهاي رقبا، نقش ارتباطات، مسائل قوميتها، سياستهاي منطقهاي و …) به معناي طرح بنياد سياست خارجي جمهوري اسلامي نيست. اصولاً اول بايد بنياد يا اساس سياست خارجي جمهوري اسلامي درک شود تا سپس مسائل اساسي و چشماندازهاي مهم سياسي آن قابل درک باشد. اولي، ضرورت گريز ناپذير درک دومي است. خلاصه، مبناي يک چيز، مسائل مهم آن چيز نيست. بنابراين نبايد چنانکه رايج است، ريشه يا اساس سياست خارجي جمهوري اسلامي را همان مسائل و چشماندازهاي اساسي اين سياست خارجي بدانيم و اين دو را با يکديگر خلط کنيم. مباحث بنيادين در سياست خارجي جمهوري اسلامي رنگ مصداقي و رفتاري ندارند، بلکه عمدتاً رنگ فلسفي و تاريخي دارند؛ حتي ميتوانند چندان بيطرفانه، علمي – گونه و ديسيپليني (متعهد به گفتمان يک رشته علمي خاص) هم نباشند زيرا به هر حال پاي باورهاي راسخانه و تعهدات اخلاقي محکمي در بين است که با نيروي خود راهنماي ظهور دولت جديد شدهاند؛ اما با اين حال اين مباحث بايد غلظت تحليلي خوبي داشته باشند، چه اينکه اين صفات ذهني که ويژه سياست خارجي جمهوري اسلامي است، حاوي اين گرايش هستند که باورهاي عقيدتي آغازين، ولو به نحوي وفادارنه، بايد موضوع خودآگاهي و باز انديشي قرار گيرند؛ اما اين امر مستلزم استظهار به نظريات کلان (در مقام کمک کار فهم و نه راهبر به سوي حقيقت) است. نظريه وسيع، ضروري است. زيرا حقايق انساني فينفسه سخن نميگويند و تنها هنگامي زبان ميگشايند و حقايق نهفتة خود را بر ملا ميسازند که در راستاي يک نظريه کليتر به چند و چون آنها پرداخته شود. بصيرتهاي تفکر اگزيستانس ميتواند ابزار نظري مفيدي براي نيل به درکي عميقتر از پديده انقلاب 57 در دست نهد. مقدمتاً موضوع و جانمايه اصلي تفکر سياست خارجي جمهوري اسلامي، چنانکه تجربيات ساليان اخير نشان ميدهد، تجرّي فحواهاي اصلي انقلاب در آن است؛ اين يعني از يکسو آزادي (در معناي ارادهاي خالصاً انساني به فرا رفتن از امور موجود و استعلا) و از آن سو، ضرورتهايي که در پرتو مقاومتها و اعمال محدوديتها عليه آن پديد ميآيند. پيش شرط درک محتواي اصلي و نهايي سياست خارجي جديد ايران يا بنياد سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، اولاً درک عميق آن چيزي است که ما به عنوان يک ملت انجام دادهايم (انقلاب؛ به راستي ما بايد بدانيم چه کردهايم!) و ثانياً درک الزامهاي خارجي ناشي از انقلاب اسلامي در سياست خارجي آن است. اصولاً ماندگاري و تقدير آفريني، اگر نيک بنگريم، در نام مبنا نهفته است؛ چيزي مبنا انگاشته نميشود مگر آنکه مبنا بودنش در تداوم و حيات باشد. (طاهايي:36:1385)
انقلاب اسلامي بدون نام معمار بزرگ انقلاب امام خميني (ره) در هيچ جاي دنيا شناخته شده نيست؛ جوهره تفکر، انديشه امام را بايد در رد سلطه پذيري و سلطه گري جستجو نمود. بطوريکه امروزه نيز اثرات اين تفکر و انديشه اسلامي در مطالبات مردمي کشورهاي منطقه تبلور عيني يافت. بايد گفت: که تعريفي که امام از واژه سياست و حکومت داشتند بسيار متفاوت تر از آنچه در علم سياست و سياستمداران به کار مي برند، است. در واقع ايشان عنصر دين را وارد سياست نمود و بحثي را تحت عنوان سياست الهي و حکومت الهي مطرح ساخت که در قاموس لغات سياسي از آن تعبير به حکومت خوبان و صلحان مي شد، وي همواره در سياست سه حوزه را متمايز مي ساختند ابتدا سياست را سياست شيطان و بعدسياست حيوان و نهايتاً سياست الهي که مداوم به دنبال برقراري عدالت واقعي ودفع شر بود. از ديدگاه امام خميني (ره) سياست هاي غرب در دشمني با ملت هاي جهان سوم همواره با افترا، تهمت، حيله، نيرنگ و فريب درآميخته و به تعبير ديگر ماکياوليستي؛ يا همان سياستي که هدف وسيله را توجيه مي کند، است. در اين راستا استعمار نوين با به کارگيري قدرت زور و تزوير و فريب ملت ها به دنبال تداوم سلطه و چپاول ثروت هاي جهان سوم بود. در مرتبه بعدي امام خميني، به سياست مادي گرايانه يا همان سياست حيواني هم کوچکترين ارزشي در مقام عمل قايل نبودند و از نظر ايشان انديشه هاي الهام گرفته از بن مايه هاي ماترياليستي؛ هيچ شان و منزلتي ندارد، انديشه اي که امام خميني (ره) مبتکر و معمار آن در جهان معاصر بود. تحت عنوان سياست الهي ياد مي شود و منجر به پايه گذاري حکومت اسلامي يا سياست الهي گرديد. نکته اساسي که امام همواره در سياست خارجي بر آن تاکيد داشت؛ نقش ملتها در ترسيم آينده و هموار نمودن بستر مناسب براي حکومت اسلامي است و بحث مردم در اين سياست به قدري است که مشروعيت سياست اسلامي به نوعي با هم پيوند خورده است، از اين رو مي بينيم که در همان وقوع انقلاب اسلامي بحث ارتباط با ملت ها به عنوان عنصر اساسي در سياست خارجي ايران در دستور کار قرار ميگيرد و در اين مسير سياست و حکومت همان تدبير امور اداره کشور و جايگاه حکومتي است و مبناي تدبير در کلام ايشان قسط و عدالت فردي و اجتماعي و ممانعت از تبعيض ها و کج روي در جامعه است. براي موشکافي بيشتر ديدگاه هاي امام خميني (ره) لازم است مصاديقي که ذکر شد؛ نگاهي هم به نحوه توزيع قدرت در سطح نظام بين الملل داشته باشيم ، نظام بين الملل در زمان وقوع انقلاب اسلامي ايران بر اساس دوقطبي عمل مي نمود يعني جهان کمونيستي به رهبري شوروي سابق و جهان آزاد به رهبري امريکا و کشورهاي ديگر مجبور به تبعيت و پيروي از يکي از قطب هاي تعريف شده بودند و خارج از اين تقسيم بندي ها و بلوک بندي هاي ابرقدرتهاي آن زمان بين خود انجام داده بودند هيچ گونه تغيير و تحول و اساسي صورت نمي گرفت لذا جهان سوم براي مبارزه و نيز رشد اقتصادي و توسعه موجب پذيرش يکي از الگوهاي رايج سوسياليستي يا ليبراليستي بود. تئوري که امام خميني (ره) مبتکر آن در سياست خارجي ايران و در دنيا بود ، نفي گفتمان وضع موجود و تکيه بر گفتمان عدالت طلبانه طرد اساسي خشونت ساختاري نظام دوقطبي است.(وبلاگ داوود احمد زاده)
اصول ترسيم شده در ديدگاه امام خميني براي تدوين سياست خارجي که بر اساس مباني فقه شيعه و قرآن کريم است، بدين گونه است:
1-اصل نفي سبيل: از ديگر اصول سياست خارجي امام خميني نفي سلطه گري و سلطه پذيري است. ايشان براي حيات زير سلطه غير ارزشي قايل نمي شوند بلکه ارزش حيات را به آزادي و استقلال مي دانند و با توجه به آيه شريفه “لن يجعل الله للکافرين علي المومنين سبيلا” که مي فرمايد خداوند سلطه اي براي کافران بر مومنان قرار نداده اذعان مي دارند که: ما منطقمان منطق اسلام اين است که سلطه نبايد از غير بر شما باشد. نبايد شما تحت سلطه غير برويد. ما هم مي خواهيم نرويم زير سلطه.
2ـ دفاع از کيان اسلام و مسلمانان: ايشان برنامه سياست خارجي ايران را برنامه اسلام ذکر مي کنند و مي فرمايند: ما براي دفاع از اسلام و ممالک اسلامي و استقلال ممالک اسلامي در هر حال مهيا هستيم. برنامه ما برنامه اسلام است وحدت کلمه مسلمين است اتحاد ممالک اسلامي است…. و در جاي ديگري دفاع از همه مسلمين را لازم مي دانند: ما کشور را کشور ايران نمي دانيم ما همه ممالک اسلامي را از خودمان مي دانيم مسلم بايد اين طور باشد. ما دفاع از همه مسلمين را لازم مي دانيم.
3- اصل احترام متقابل و عدم دخالت در امور يکديگر: امام در اين مورد قايل به اين است که اسلام براي همه و دلسوز براي بشر است و ما همه تابع اسلام و دلسوز براي بشر هستيم. به اين معنا که “ما با هيچ ملتي بد نيستيم اسلام آمده بود براي تمام ملل براي ناس… ما اعلام مي کنيم که نظر تجاوز به هيچ يک از کشورهاي اسلامي و غير اسلامي نداريم…” ايشان در جاي ديگري فرمودند: ملت ايران اجازه نمي دهد که هيچ مملکتي در امور داخلي او دخالت کند و آزادي و استقلال خودش را حفظ مي کند و با تمام کشورها هم به طور متقابل عمل خواهد کرد. حضرت امام در موارد متعدد به اين مساله (روابط حسنه و متقابل) در سياست خارجي اشاره کرده اند. وقتي خبرنگار مجله آمريکايي تايم از ايشان مي پرسد که: در جمهوري اسلامي به طور کلي سياست خارجي شما چگونه خواهد بود امام در پاسخ مي فرمايند: جمهوري اسلامي ما با تمام ممالک روابط حسنه دارد و احترام متقابل قايل است در صورتي که آنها هم احترام متقابل قايل باشند.
4ـ اصل نفي ظلم و حمايت از مظلوم: امام خميني با استناد به سيره انبيا ملت اسلام را پيرو مکتبي مي دانست که برنامه آن در دو کلمه نه ستم کنيد نه مورد ستم قرار گيريد؛ لا تبظلمون و لا تظلمون خلاصه مي شود. امام در بيانات خود در جمع سفرا فرمودند: ما نه ظلم خواهيم کرد؛ و نه مظلوم خواهيم واقع شد. در واقع امام مي خواهد تا با ابرقدرتها و ظالمان مخالفت شود. ايشان سازش با ظالم را ظلم به
