
افغانستان، پاكستان و عربستان اگر چه شيعيان در اقليت اند؛ بعد از پيروزي انقلاب اسلامي سهم بيشتر و در عين حال سازندهتري نسبت به گذشته در تحولات سياسي و اجتماعي جامعه خود پيدا كردهاند. در مجموع ميتوان نتيجه گرفت كه بازتاب انقلاب اسلامي بر شيعيان در ابعاد زير بوده است.
1-انتقال از حاشيه به مركز ثقل جهان اسلام.
2-گرايش محققان، كارشناسان و اسلام شناسان به شناخت بيشتر تشيع
3-گرايش غيرمسلمانان و حتي مسلمانان اهل سنت به مكتب تشيع.
4-ايجاد روحيه انقلابي و الگوبرداري از انقلاب اسلامي در رويارويي با استكبار جهاني.
5-پيدايش امواجي از اسلام سياسي ميان شيعيان كه خواهان بخشي از قدرت و حكومت يا تمامي آن هستند.
4-12- بازتاب انقلاب اسلامي بر اهل سنّت: اثري كه انقلاب اسلامي ايران در اين جوامع گذاشت “تقويت روشهاي اصلاحي” بود؛ بدين معنا كه مردم در اين جوامع سعي كردند با استفاده از ساختارهاي سياسي موجود، گرايش هاي اسلامي خود را نفوذ دهند و قدرت را بدون تغيير سياسي در اختيار گيرند. روشي كه اسلام گرايان در الجزاير و هم در تركيه اعمال كردند، حركتهاي رفرميستي و اصلاحي بود كه گام به گام با حضور فعالانه در انتخابات شهرداري ها و به دنبال آن در انتخابات پارلمان زمينه كسب قدرت را فراهم كردند. اگر چه در عمل اين روش در الجزاير با حضور خشن و بيرحمانه ارتش سركوب شد. با اين وجود ترديدي نيست كه اين گرايشهاي اسلامي مرهون بازتاب انقلاب اسلامي ايران است. چند هفته قبل از حمله صدام حسين به ايران، كودتاي نظامي در تركيه صورت گرفت كه تقارن و توالي چنين امري همزمان با انقلاب اسلامي، ميتواند اين فرضيه را تقويت كند كه روي كار آمدن نظاميان در تركيه بخشي از استراتژي مهار انقلاب اسلامي و كور كردن يكي از سر پل ها بود. به اين ترتيب ميتوان مسائل كلان سياسي تركيه در سالهاي بعد را از اين منظر نظاره كرد؛ از جمله ورود و خروج حزب اسلام گراي رفاه، حزب فضيلت و در نهايت حزب توسعه و عدالت به صحنه سياسي آن كشور، كه ميتواند نوعي چالش جدي براي نظام لائيك تركيه و آن هم ناشي از انقلاب اسلامي تلقي شود. در شبه قاره هند نيز انقلاب اسلامي ايران بيتأثير نبود. افغانستان سر پل مهمي براي بازتاب انقلاب اسلامي ايران در آسياي مركزي بود. در دهه نخست انقلاب، اين كشور تحت اشغال بود و سربازاني از ممالك آسيايي شوروي، در افغانستان ميجنگيدند كه به نوعي با مجاهدان تماس داشتند. در دهه دوم كه شوروي فروپاشيد و آن كشورها مستقل شدند و ضعف ها و آسيب هاي خاص اين دوران را داشتند، تأثيرپذيري آنان از تحولات افغانستان و افكار مذهبي احزاب و مجاهدان افزايش يافته بود، ظهور طالبان تقريبا اين سر پل را قطع كرد. به فاصله 9 ماه پس از وقوع كودتاي ماركسيستي در كابل، انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي رسيد و به سرعت، تأثيراتي در ابعاد مبارزاتي و سياسي افغانستان برجاي گذارد. در كنار اثرات عميق معنوي، بر روند جهاد مردم افغانستان، تاكتيكهاي مبارزاتي مردمي كه در جريان مبارزات گسترده مردم مسلمان ايران عليه رژيم شاه به كار گرفته شده بود، بر شيوه مبارزاتي افغانها نيز تأثير بسزايي داشت. پاكستان، نيز در توالي و تقارن انقلاب اسلامي، هيجانات مردمي و تحولات اجتماعي در تأسي از انقلاب را شاهد بود؛ اما در اين كشور نيز ـ تقريبا به طور هم زمان با انقلاب اسلامي ـ نظاميان به رهبري ضياالحق به وسيله كودتا بر اوضاع مسلط شدند و او خود سردمدار احياي اسلاميت شد. اين امر ميتواند هم ناشي از الزامات تاريخي و انگيزههاي شخصي باشد و هم تاكتيكي براي كنترل اسلام گرايي و انقلاب گرايي ـ برخاسته از تحولات ايران ـ تلقي شود. نگراني از نفوذ و تأثير وسيع و عميق انقلاب اسلامي، سبب بروز عكس العملهايي گرديد. تأسيس و توسعه سپاه صحابه و ترور مسئولان ايراني از جمله اين عكس العملها بود. انقلاب اسلامي ايران براي مسلمانان جنوب شرقي آسيا، پس از گذشت سالهاي اوليه ـ پيش از آنكه به عنوان الگويي اجتماعي و قابل تكرار مطرح باشد ـ به مثابه منبعي الهام بخش تلقي و موجب تجديد توان حركت انقلاب اسلامي در اين جوامع شد. پيروزي انقلاب اسلامي و انعكاس رسانهاي آن در جنوب شرقي آسيا، موجب تقويت احساس هويت مذهبي ميان مسلمانان و تسريع روند تجديد حيات اسلام، آن هم در اين جوامع، كه وجه بارز آن افزايش تقاضا براي مشاركت در مسايل جهاني امت اسلامي بود در شئون مختلف جامعه گرديد؛ ولي دولتهاي اين مناطق، سعي كردهاند برخوردي محتاطانه با انقلاب اسلامي داشته باشند. و بنا به ملاحظات داخلي و خارجي (نا آرامي ـ همسويي با غرب) تلاش كردهاند ضمن حفظ روابط رسمي سياسي، از طرق مختلف مانع گسترش و تعميق مفاهيم انقلاب اسلامي در جامعه خويش شوند. هر چند در مقاطعي نيز ناگزير از اصلاح و تعديل مشي خود به نفع مسلمانان شدهاند. دولت مالزي به رغم اهميتي كه كنار قوميت براي اسلام، در حيات سياسي كشور قايل ميباشد، نگراني خود را از بروز حركتهاي اسلامي پنهان نكرده است و معمولاً رفت و آمد رهبران اسلامي به ايران را زير نظر دارد. مرام دولتي اندونزي به رغم اكثريت جمعيت مسلمان، ايدئولوژي سكولار است و نوعي بدبيني نسبت به مسلمانان بين مقامات دولتي، وجود دارد. از اين خاطر دولت از مدتها قبل به دنبال سياست زدايي از اسلام بوده است و از تهديد گرايشات اسلامي نام ميبرد كه گاهي از آن به نام اسلام ترسي تعبير ميشود. در عين حال در دو دهه اخير، شاهد بر افتادن حكومت سوهارتو و روي كار آمدن اسلام گراها ـ در كنار سكولارها ـ در اندونزي بوديم. پيروزي انقلاب ايران، بر تايلند نيز بيتأثير نبود و راهپيمايي عظيم تايلنديها در سال 1369ش (1990م) براي برپايي مسجد تاريخي كروزه، نمونهاي از تلاش مسلمانان براي ابراز هويت اسلامي خويش است. دولت تايلند نيز، با توجه به سياستهاي داخلي، روابط متعادل و متعارفي را با ايران دنبال كرده است. در باب بازتاب انقلاب اسلامي بر مسلمانان آفريقا كه در توالي انقلاب اسلامي، با گذشت يك دهه، شاهد پيشرفت جبهه نجات الجزاير ميباشيد. اين توالي و برخي تشابهات كه در شكل، محتوا، اهداف و شعارهاي اسلام گرايان الجزاير با انقلاب اسلامي وجود دارد، پژوهشگران را در طرح اين فرضيه كه “انقلاب اسلامي در برخي كشورها چون عراق و لبنان اثر فوري گذاشت و در برخي از كشورها در دهه اوّل بذرهايي پاشيد كه در آغاز دهه دوم و سوم نمود پيدا كرد”، جديتر مينمايد. با گسترش مبارزات انقلابي تحت لواي اسلام، به عنوان هدف و ابزار مبارزه، برخي از جنبشها و سازمانهاي سياسي و مبارزاتي مجهز به ايدئولوژيهاي كمونيسم، ناسيوناليسم و ليبراليسم رنگ باختند و توان اثرگذاري خود را از دست دادند و در عمل متلاشي و يا متحول شده و برخي از جنبشها نيز به انگيزههاي متفاوت و به درجات مختلفي ـ صرف نظر از تأثيرپذيري ـ راه دوري و واگرايي از تز انقلاب اسلامي را پيش گرفتند. نكتهاي كه ضرورت دارد به آن پرداخته شود، مسئله بازتاب انقلاب اسلامي بر مسلمانان فلسطيني است. بدين معنا كه مسلمانان سرزمين فلسطين نه تنها شيوههاي اصلاحي و رفورميستي را اتخاذ نكردند؛ بلكه بر عكس از شيوههاي اصلاحي و سازش كارانه دوري جسته و راه و روش انقلابي را در پيش گرفتند. اگر چه حماسه مردم فلسطين پديدهاي تصادفي نبود و سالهاست كه آنان با دست خالي برابر حملات وحشيانه صهيونيستها مقاومت ميكنند؛ اما واقعيت اين است كه پس از انقلاب اسلامي، حركت نويني در مبارزات مردم فلسطين آغاز شد و جوانان بيشماري به اسلام روي آوردند و تعداد مساجد در كرانه باختري و نوار غزه افزايش يافت. حزبالله فلسطين نيز كه از فرزندان انقلاب اسلامي اند، در زندان غزه به عنوان گروهي مبارز اعلام موجوديت كردند و ديري نگذشت كه تحت عنوان انتفاضه اسلامي مبارزه با رژيم صهيونيستي را متحول ساختند. در حقيقت انتفاضه، با آموختن درسهاي تاريخي از انقلاب اسلامي ايران بهترين راه حل را “در نجات ملت فلسطين با تكيه بر آرمان اسلامي” ميدانند. جهاد اسلامي، در فلسطين به عنوان فرزند انقلاب اسلامي ايران، به رهبري شيخ عبدالكريم عوده و با همكاري شهيد دكتر فتحي شقاقي كه تا سال(1367ش) در سياه چالهاي رژيم صهيونيستي زنداني بود ـ رهبر شاخه نظامي جهاد تأسيس شد. فتحي شقاقي در سال 1989 با تأليف كتابي با عنوان “خميني راه حل اسلامي و بديل” نظرات سياسي و ايدئولوژي خود و جهاد اسلامي را بيان نمود. در زمان پيروزي انقلاب اسلامي ساف (سازمان آزادي بخش فلسطين) دچار انشعابات متعدد شد، به طوري كه موتور محركه قيام عليه موجوديت رژيم صهيونيستي از كار افتاد و مقاومت اسلامي در ضعيفترين حالت خود بود. پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، صحنه عمل نيروها و گروههاي مبارز و قيام در برابر تهاجم صهيونيزم سياسي را به نفع نيروهاي اسلامي تغيير داد و يأس مفرطي كه بر جهان عرب در زمينه مبارزه با رژيم صهيونيستي مستولي شده بود، با ظهور انقلاب تبديل به اميد و پايداري شد. گروه ديگري كه در جريان قيام در سرزمينهاي اشغالي اعلام موجوديت كردند، جنبش مقاومت اسلامي فلسطين حركه المقاومه الاسلاميه في فلسطين (ملقب به حماس) است. جالب اينكه آنان به همان روش مبارزه با استفاده از عمليات استشهادي كه شيعيان جنوب لبنان عرصه را بر دولت صهيونيستي تنگ كردند و موفق به اخراج صهيونيستها شدند، عمل ميكنند و به چيزي كمتر از آزادي سرزمينهاي خود رضا نميدهند و دست از مبارزه انقلابي به همان شيوه برنمي دارند.(محمدي:16:1392)
4-13- ژئوپليتيک شيعه و انقلاب اسلامي: لازم است در ابتدا واژه ژئوپليتيک را بشناسيم و بعد ببينيم که آيا ميشود مفهوم شيعه را پسوند آن قرار داد يا نه. متاسفانه در مورد ژئوپليتيک همانند بسياري از واژگان ديگر در علوم انساني اتفاق نظري بين انديشمندان مختلف وجود ندارد. اما ميتوان در يک تعريف جامع بيان کرد که ژئوپليتيک از پيوند سه عنصر جغرافيا، سياست و قدرت بهوجود ميآيد و البته تعامل و کنش و واکنشهايي که اين سه مفهوم ميتوانند داشته باشند. بنابراين قالب ژئوپليتيک همين سه عنصري است که بيان شد. حالا ما هر پديدهاي را که بتوانيم در اين ظرف بگذاريم ژئوپليتيکي ميشود مثل تشيع. بنابراين وقتي که اصطلاح ژئوپليتيک شيعه را به کار ميبريم بايد ببينيم شيعه که يک مکتب و مذهب است در اين ظرف سه عنصري قرار ميگيرد يا خير. اولين عامل بيان شده جغرافيا بود. بنابراين بايد ديد شيعيان که طبق آمار منابع معتبر حدود 140 تا 150 ميليون نفر هستند، چه جغرافيايي دارند و چگونه در قلمروهاي خاص پراکنده شدهاند. آيا قلمروي اشغال شده توسط آنها يک چارچوب و فضاي خاص است؟ آيا سرزمينهاي شيعهنشين امكانات خاصي را در راستاي تضعيف يا تقويت گروههاي شيعه در اختيار ميگذارند؟ اصلا آيا مناطق مسکون شده بهوسيله شيعيان واجد انسجام و پيوستگي جغرافيايي – سياسي است؟ يا نه بر عکس اين است. مثلا به صورت جزيرههاي پراکنده و دور از هم در سطح کره خاکي پراکنده هستند. آيا واقعا اينگونه است؟ نتيجه در هر يک از اين دو حالت فرق خواهد کرد. ما ميبينيم که حالت اول است. يعني قلمروهاي شيعهنشين جهان از انسجام و پيوستگي خاصي برخوردارند. ما ميدانيم که بيشتر جمعيت شيعه جهان در منطقه خليج فارس زندگي ميکنند. يعني تقريبا 70 درصد از جمعيت کل منطقه شيعه هستند. منطقهاي كه سه چهارم مرغوبترين ذخاير نفتي دنيا در آن قرار دارد. اگر محدوده اين خط كمربندي شيعه را كه به دور خليج فارس كشيده شده است وسيعتر كنيم، ملاحظه خواهيم كرد كه بيشتر جمعيت شيعه در كانونهاي مهم ژئوپليتيك متمركز شدهاند و منشأ تحولات جهاني در پنجاه سال گذشته بودهاند. درست است بيشتر اين شيعيان به صورت اقليتهايي محروم بوده و هستند ولي در نقاط مهم و حساس جغرافيايي قرار دارند و ميتوانند سر منشأ تحولات آينده باشند. بدون شك اين امكانات و استعدادهاي بالقوه مناطق شيعهنشين امروزه كه با خودآگاهي و بيداري سياسي شيعيان همراه شده ميتواند نويدبخش آيندهاي بهتر براي آنان باشد. عنصر دوم سياست است؛ در واقع خود اين
