
عوامل انحطاط: روح سيد جمال مالامال از درد و رنجى بود كه از وضعيت اسفناك دنياى اسلام مشاهده مىكرد. او از اين رنج مىبرد كه چگونه مسلمانان مورد تاخت و تاز بيگانگان قرار گرفتند، اموالشان را به غارت بردند،سرزمينشان را تصرف و بين خود تقسيم نمودند، خوف و هراس بر دلهاى امرايشان مسلط شده و يأس و پريشانى برروحشان مستولى گشته است. از نظر او، جوامع اسلامى به آفات و محنتهايى گرفتار شدهاند كه مهمترين آنها به شرح زير مىباشد:
الف) اختلاف و تفرقه بين مسلمانان: او علت اين تفرقه را در گسست عقايد دينى مسلمانان از رفتارشان مىداند وهمين امر باعث شده تا بين جوامع اسلامى، سلاطين و حتى علماى اسلام وحدت و هماهنگى وجود نداشته باشد.
ب) فاصله گرفتن مسلمانان از عقايد و اصول صحيح اسلام و مبتلا شدن به خرافات و پيرايههايى كه به نام دين، بخصوص از ناحيه خلفاى جور و علماى سوء دربارى ترويج مىشد.
ج) سيد جمال در كنار انحطاط نظرى و فكرى، به انحطاط عملى و اخلاقى جامعه هم توجه مىكند. از اينرو، رسوخ اخلاق رذيله در افراد جامعه را باعث نابودى آن و تسلط بيگانگان مىشمارد.
د) عقبماندگى علمى و توقف كاروان تمدن اسلامى: او علت اين انحطاط را در انحطاط سياسى جهان اسلام مىبيند؛ يعنى همزمان با شروع انحطاط سياسى، انحطاط علمى هم آغاز گرديد.
-دين و سياست : سيد جمال حركت فكرى و اجتماعى خود را بر اساس دين و در چارچوب آموزههاى اسلامى آغازكرد. يكى از ويژگىها و از جمله اصول روشمند او در دعوت مسلمانان به بيدارى اسلامى، استفاده وسيع از آيات قرآن كريم و روايات پيامبر گرامى (ص) در پيامها و مقالات خويش است. بسيارى از مقالات “العروهالوثقى” مصدّر به آيات قرآن و مستند به آنها براى احياى تفكر دينى در حوزههاى مختلف سياسى و اجتماعى است؛ آياتى كه بيانگر سنتهاى الهى در جامعه، لزوم افزايش قدرت مسلمانان در مقابل اجانب، ضرورت اعتصام به “حبل اللّه” و اتحاد مسلمانان و…است. بديهى است كه سيد جمال سياست را از منظر دين و براى دين مىخواهد. او به طور صريح و آشكار اعلام مىداردكه اسلام، حكومت كسى را كه صاحب ولايت بر تنفيذ احكام الهى نباشد به رسميت نمىشناسد و آن را نفى مىكند. او مىگويد: همانگونه كه اسلام دين دعوت به عالم ملكوت و امور معنوى است، تنظيمكننده حيات اجتماعى وتعاملات مدنى هم مىباشد. اسلام حدود معاملات و حقوق كلى و جزئى افراد را بيان فرموده و شرايط حكومت برمردم را تعيين نموده است و در حقيقت حكومت موردنظر اسلام، حكومت شريعت و قانون اسلام است. در انديشه سياسى سيد جمالالدين، وقتى كه حاكم اسلامى در حدود و ثغور شريعت و براى حفظ شئون آن حركت كند، از سيادت بر دلهاى مسلمانان برخوردار مىشود و فرقى نمىكند از چه مليتى باشد، خواه ترك يا عرب يا فارس و يا …، اما زماني كه از اين چارچوب خارج گردد از هر اجنبى شنيعتر خواهد بود، هرچند وطنى باشد.
اسلام و تجدد: اديان الهى و بخصوص اسلام در نظر سيد جمال، محكمترين اساس براى تأمين سعادت دنيا و آخرت انسان است و به تعبير او و چون معلوم شد كه دين مطلقا مايه نيك بختىهاى انسان است، پس اگر بر اساس محكم وپايههاى متقن گذاشته شده بود، البته آن دين منهج اتمّ سبب سعادت تامه و رفاهيت كامله خواهد گرديد و به طريق اولي موجب ترقيات صوريه و معنويه شده، علم مدنيت را در ميان پيروان خود خواهد برافروخت و در ميان اديان، هيچ دينى مانند اسلام بر اساس محكم و متقنى بنا نشده است. از سوى ديگر، سيد جمال در مواجهه با تجدد، با نظريهها و مكاتبى كه به ستيز با دين و ديانت مىپرداختند، اهل سازش و مداهنه نبود. از اينرو، كتاب نيچريه او به هدف مقابله با طبيعتگرايى كه ملازم با انكار الوهيت بود، نوشته شد. سيد جمال در اين كتاب بر شخصيتهاى برجسته تمدن جديد غرب نظير ولتر و روسو مىتازد كه آنها “قبر اپيكوركلبى را نبش كرده عظام باليه ناتوراليسمى را احيا نمودند و تكاليف را برانداختند و تخم اباحت و اشتراك را كاشتند وآداب و رسوم را خرافات انگاشتند و اديان را اختراعيات انسان ناقصالعقل پنداشتند و جهرا به انكار الوهيت و تشنيع انبيا پرداختند”. او سه مذهب سوسياليسم، كمونيسم و نهيليسم را به علت آنكه هدف هر سه نفى مبادى متافيزيكى و توجه تام به طبيعت و مادىگرايى است، به يكسان محكوم مىكند. در عين حال، توجه دارد كه آنها از حيث صورى و نظرى متفاوتند، اما براى تحقق هدفى واحد، فتنهها برانگيختند و خونها جارى ساختند. سخنان صريح سيد جمال در كتاب نيچريه درباره انديشههاى الحادى تجدد و دنياى غرب، اين كتاب را به تعبيرمرحوم عنايت، مهمترين و نغزترين اثر سيد جمال قرار داده است؛ زيرا تا حدى تمامى خصوصيات و اركان تجددخواهى دينى پيشروان جنبش عرب از قبيل همبستگى دين و سياست، ضرورت بازگشت به منابع اصيل دينى، خرافهزدايى، دعوت به تعقل و خردورزى و پرهيز از شيفتگى به انديشههاى مادىگرايانه غربى در آن جمع شده است. رويكرد سيد جمال به تمدن غرب، رويكردى تقليدى نيست و بر خلاف برخى پندارها، او تمدن غرب را تمدني جهانى و گريزناپذير نمىداند تا هيچ چارهاى از ورود به مدرنيته نبيند، بلكه آن را تمدنى براى غرب و مربوط به همان كشورهايى ارزيابى مىكند كه در آن پديد آمد هر آنچه را كه با نام تمدن ياد مىكنند و در واقع، تمدن همان سرزمينهايى است كه مطابق نظام طبيعت و حركت جامعه انسانى در آن به وجود آمدهاند. سيد جمال با دقتنظر و اصابت رأى متوجه آسيب بزرگى شد كه روشنفكران غربزده جوامع اسلامى آن را به بارآوردند. اين غربزدگان به تعبير سيد جمال، الفاظى از قبيل آزادىخواهى، وطنپرستى و قوميتگرايى را يدك مىكشند و خودشان را زعماى حريت مىشمارند و برخى از ايشان فقط در نوع لباس و مسكن و خوراك و امثال آن از غرب تقليد نمودند و تجربه تاريخى نشان داده است كه اينان خود از عوامل نفوذ بيگانگان بودند. بنابراين، علوم و آثارى كه ازتجدد برخاسته است و روش بهرهگيرى از آنها، يكسره مورد قبول سيد جمالالدين نبود، بلكه او از سوء بهرهگيرى اين علوم و پيامدهاى آن مىنالد: “والعلوم الجديدة لسوء استعمالها رأينا ما رأينا من آثارها”؛ و علوم جديد به دليل كاربرد سوئى كه داشتهاند، ديديم كه چه پيامدهايى را به بار آوردند. از سوى ديگر، سيد جمال به فطانت دريافت كه غرض اصلى اشاعه افكار و تعصبات قومى و جنسى غربگرايانه دركشورهاى اسلامى آن است كه غربيان فهميدند قوىترين پيوند بين مسلمانان، پيوند دينى است و تنها قدرت مسلمانان در تعصب و جانب دارى اعتقادى است. از اينرو، آنها به خاطر مطامعى كه به كشورهاى اسلامى داشتند اين افكار بىارزش را در بين ايشان ترويج كردند تا مسلمانان گروه گروه شوند. غربيان كه خود به شديدترين تعصب گرفتارند، تعصب دينى مسلمانان را خشونت معرفى نمودند. (آقاجاني:93:1389)
-شيخ محمد عبده: محمد عبده از شاگردان برجسته سيد جمالالدين و از مؤثرترين انديشمندان مصرى در احياى انديشه دينى در دوران معاصر است. لقب او به عنوان “الاستاذ الأمام” در بين مصريان نشاندهنده عمق اين تأثير مىباشد. درخشش عبده و حضورش در حوزه مسائل سياسى و اجتماعى مديون رهنمودهاى سيد جمال است؛ ازجمله: آشنايى با علوم جديد و فعاليتهاى مطبوعاتى و روزنامهنگارى و نيز شركت در قيام عرابى پاشا كه سرانجام منجر به تبعيد او از مصر شد. عبده به دعوت استادش سيد جمالالدين به فرانسه رفت و در انتشار “العروهالوثقى” مشاركت جدى به عمل آورد. بعد از تعطيلى اين نشريه، درصدد برآمد تا با وساطت برخى از دوستانش نظر مقامات انگليسى را براى بازگشت خويش به مصر جلب كند. از اينرو، مطابق اظهارنظر تذكرهنويسان در اينباره، او به انگليسىها تضمين داده بود كه از فعاليتهاى سياسى اجتناب خواهد كرد و به فعاليتهاى علمى، تربيتى و اصلاحى خواهدپرداخت. عبده تا پايان عمر، تلاش خود را صرف اصلاح فكرى و تربيتى در مصر كرد و از اصطكاك سياسى با دولت انگليس پرهيز نمود و همين منشأ اختلاف نظر بين او و سيد جمال شد و از ايرادهاى شخصيتهاى همچون مصطفي كامل و اصحاب او در امان نماند. عبده با اينكه شاگرد مكتب سيد جمال بود و هر دو به قوت و اقتدار دين، بازسازى فهم شريعت، خرافهزدايى ازديانت و به بازگشت عزت و شكوه مسلمانان فكر مىكردند، اما در شيوهها و رويكردها متفاوت بودهاند.
– عبده و انديشه دينى: عبده يكى از اهداف خود را اصلاح دينى و آزادى فكر از قيد تقليد معرفى كرده است. عبده براى اصلاح انديشه دينى ويژگىهاي را بيان مىدارد: آزادانديشى و رهايى فكر از تقليد، دينشناسى (آنگونه كه سلف و پيشينيان امت اسلامى پيش از پيدايش اختلاف، دين را مىفهميدند)، بازگشت به سرچشمههاى نخستين معرفت دينى و فهم و بازشناسى آن برحسب موازين عقل بشرى. او مخالفان رويكرد خود را در دو دسته تقسيم مىكند: يكى، طلاب علوم دينى در مصر و هممشربان آنها و دوم، جويندگان فنون عصر جديد و وابستگان آنها.
به اعتقاد عنايت ـ كه از قرائن نيز چنين برمىآيد ـ عبده در رويكرد اصلاحى خود در حوزه انديشه دينى علاوه برمتأثر بودن از آراء حكماى اسلامى همچون فارابى، ابنسينا و ابن رشد، از متفكران غربى هم تأثير پذيرفته است. او به هربرت اسپنسر و لئوى تولستوى ارادت داشت و كتاب تربيت اسپنسر را به عربى ترجمه كرد و از آموزههاى آن در نوسازى نظام آموزشى بهره جست. همچنين از رويكرد اصلاح دينى تولستوى و تقدم تربيت اخلاقى در اصلاح اجتماعى و پرهيز از خشونت و زور الهام گرفت؛ چه اينكه در نامه خود به تولستوى چنين اظهار داشت: تو افق تازهاى دربرابر ذهن ما گشودى و حجاب تقليد را زدودى.
در فضاى انديشههاى دينى اهل سنت، بخصوص در عرصه فقه، كلام و تفسير، عبده با مسئله و معضل جمود فكردينى و گرايش به تقليد از آراء پيشينيان مواجه بود. انسداد اجتهاد و فقدان تأمّلات نظرى، زمينه طرح افكار جديد عبده رافراهم كرد. از اينرو، مهمترين دغدغه او احياى عقل و اعتبار استقلالى آن در معرفت دينى است. اصلاح انديشه دينى به عنوان مهمترين و نخستين گام بيدارى اسلامى از نظر عبده با محوريت جايگاه عقل آغاز مىشود. عبده براى جمود انديشه دينى مسلمانان عوامل زيادى را برمىشمرد كه مهمترين آنها عوامل سياسى است. خلفاى عباسى به شدت مورد انتقاد او قرار مىگيرند كه چگونه اسلام و امت اسلامى را تباه كردهاند. در اينجاست كه او نفرت خود را از سياست اعلام مىدارد: “اعوذ باللّه من السياسة و من لفظ السياسة و من كل حرف يلفظ من كلمة السياسة و منكل خيالٍ يخطر ببالى من السياسة و من كل ارضٍ تذكر فيها السياسة و من كل شخص يتكلم او يتعلم او يجن او يعقل فى السياسة و من ساس و يسوس و سائس و مسوس.” مقصود او از اين سياست، سياست حاكمان ظالم است. آنهاهرچه خواستند به نام اسلام در جامعه ترويج كردند و سادگى و ضعف بصيرت دينى مردم و شهوت علمىشان باعث انحطاط حيات و معرفت دينى شد.
دين و سياست از نظر عبده: عبده معتقد است در اسلام برخلاف مسيحيت قرون وسطا كه كليسا مسلط بر افكار، عقايد و روابط حاكم بر جامعه بود سلطه دينى وجود ندارد. از نظر او، تنها چيزى كه در اسلام هست سلطه موعظه حسنه و دعوت به خير و برحذر داشتن از شرّ است و اين چيزى نيست كه مخصوص افراد خاصى به عنوان سلاطين دينى باشد، بلكه خداوند براى ضعيفترين و پايينترين افراد جامعه هم اين سلطه را نسبت به بالاترين فرد جامعه قايل است، همانگونه كه اقويا از چنين حقى برخوردارند. عبده بين سلطه دينى و سلطه مدنى تفكيك قايل است. سلطه دينى از نظر او، حجّيت و شرعيت هر گفتار و رفتارى است كه از حاكم اسلامى سر زند، به گونهاى كه سلطان، مقرر دين و واضع احكام باشد و در واقع ايمان ابزارى در دست اوست تا دلها را به خضوع و عقلها را به قبول وا دارد. البته اين نوع ازسلطه كه او به “سلطه دينى” ياد مىكند در اسلام وجود ندارد، بلكه اسلام همگان را موعظه حسنه مىنمايد و با دعوت به خير و انزجار از شرّ، هدايت خود را بسط مىدهد. اما سلطه مدنى، قدرت و حكومتى است كه امت به حاكم مىدهد وحاكم هرچند بايد مجتهد
