
آن ها را جرح و تعدیل کرده است. در واقع این احساسات و تکانه های آدمخوارانه و سادیستیک خود کودک است که باعث می شود سوپر ایگوی بدوی چنین خشن و سختگیر باشد.این موضوع ها یا والدین تلفیقی را به شکلی ملموس و واقعی تجربه میکند، یعنی همچون اشخاصی زنده که در درون او به آزارگری و تنبیه مشغولاند. البته اگر کودک در تجربهی خود دنیای درونی بیابد که افراد آن با یکدیگر در صلح و سازشاند انسجام و توازن درونی بیش تری خواهد داشت و به جای ترس از آزارگری که او را به بلعیدن تهدید می کند، تعارضی خفیف میان ایگو و سوپر ایگوی او وجود خواهد داشت.
دیدگاه گلاین در خصوص سخت گیری سوپر ایگو و ظهور بسیار زود هنگام آن بر بازی –درمانی های او با کودکان مبتنی بود. بازی درمانی کودکان را وا می دارد تا دنیای انگاره ها و درون فکنی های شان را در اسباب بازی ها، عروسک ها ، و درمانگر فرافکنی کنند کلاین در کارش با کودکی خردسال به نام ریتا که 33 ماهه بود، با سوپر ایگوی سخت گیر و بی رحم مواجه شد. ساختار سوپر ایگو معمولاٌ در قالب چهره های منفی و بی رحم و همسان سازی های اضطراب زا متجلی میشود.ریتا در بازی- درمانی نقش مادری سخت گیر و تنبیه گر را بازی میکرد که با کودک خود ، عروسک و کلاین نماینده ی آن می شد، رفتاری بسیار خشن داشت.کلاین دو سوگرایی 104ریتا نیاز شدید او به تنبیه شدن، و احساس گناه و هراس های شبانه اش چنین نتیجه گرفت که سوپر ایگو در سنی بسیار پیش تر از آن چه فروید میپنداشت ظاهر میشود(.سنت کلر،1940).
مواضع دوگانهی رشد
کلاین رشد را از منظر روابط می نگریست. او با استفاده از اصطلاح موضع 105شیوه های مختلف کودک برای تجربه و مرتبط شدن با هر نوع موضع های درونی و بیرونی را توصیف کرده است که به پیدایش مکانیزم های روان شناختی، شیوهای ارتباط با موضوع ها واضطراب ها و دفاع ها ی خاص سال های اولیه ی زندگی کودک اشاره دارد برای نمونه، طی چهار یا پنج ماه نخست، نوزاد بدواٌ با موضوع های جزیی و سپس به شکل روز افزونی با موضوع های کلی ارتباط برقرار میکند. بیانگر حرکت از یک موضع به موضعی دیگر است.(کلاین، 1975،1932)
مورد اول، موضع پارانوئید-اسکیزوئید است.که با نظر به مکانیزم های شاخص این دوره، نام گذاری شده است. نوزاد طی این نخستین ماه های زندگی، تقریباٌ از تولد تا ماه چهارم، اضطراب هایی پارانوئید در خصوص محافظت از ایگوی خود دارد. ایگو از نابود شدن در هراس است؛ تکانه های مخرب و اضطراب های سادیستیک سیطره دارند. سطح تحمل ناکامی پایین است و واکنش های هیجانی در اشکال افراطی خوب یا بد روی می دهند. نوزاد برای حفظ خوبی موضوع مطلوب بدی را از طریق فرافکنی نفرت و ترس خود دفع می کند. بدین شکل نوزاد دنیا را برخوردار از همان کیفیات مخرب و مطلقاٌ قدرتمندی می بیند که در خود او حضوردارند. در این موضع نیازها و ناکامی ها در خام ترین شکل خود هستند و نوزاد تخیلات خشونت آمیزی بر ضد موضوع – پستان مادر – میپروراند. در این دوره نوزاد میتواند موضوع های درونی و بیرونی را تفکیک کند و نه قادر به تشخیص منشاء نا کامی هاست. در این خیال پردازی ها و امیال مختلف دهانی، مثانهای106، و مقعدی ظاهر میشود. نوزاد در خصوص پستان مادر به خیال پردازی حمله برای مکیدن کامل و ربودن محتوای ارزشمند بدن مادر میپردازد .همچنین نوزاد تکانه های مقعدی و مثانهای نیز دارد که در قالب خیال پردازی دفع محتویات خطرناک و مدفوع مضر ظاهر می شود.
دوم مرحلهی رشد، موضع افسرده 107است که به دلیل نوع غالب احساساتی که در این دوره تجربه میشود، چنین نامیده شده است. این دوره حدوداً در ماه پنجم آغاز میشود یعنی زمانی که ظرفیت نوزاد برای ارتباط برقرار کردن با موضوع های کامل یا کلی افزایش مییابد. .او هر روز بیش تر بدین امر واقف میشود که موضوع محبوب خارج از خودش قرار دارد وظیفه اساسی در این جا، استقرار یک موضوع درونی کلی، ایمن و خوب در مرکز ایگو است در حالی که نوزاد در موضع پارانوئید-اسکیزوئید از خودش بیمناک بود، در این زمان، نگران به خطر افتادن این موضوع خوب است. طی موضع افسرده ، ایگوی رو به رشد، احساساتی دو سوگرا و پیجیده تر و اضطرابی آمیخته با افسرد گی 108در خصوص موضوع عشق خود، احساس گناه میکند و مایل است حملات گذشته اش را به آن جبران کند. .در این مرحله، حفاظت از موضوع خوب به معنای بقای ایگو ی نوزاد است. هر قدر ایگو بیش تر با موضوع خوب همسان سازی کند، بیش تر نسبت به ناتوانی اش برای محافظت از خود در برابر موضوع های آزارگر درونی شده آگاه میشود.(دیکس، 1972)
یک مکانیزم دفاعی ترمیم در این راه به کار میافتد. یعنی مکانیزمی که امکان محافظت، بازآفرینی و ترمیم موضوع را برای کودک فراهم میسازد، بازی کودک است که به او اجازه میدهدکه به این اضطراب افسرده وار غلبه کند. “. کلاین”در این باره به بازی فر- دا نوه فروید اشاره میکند :”بچه در حد بسیار خردسال به تمایز بین یک غیبت گذرا و یک نبودن قطعی نائل نمیگردد. هر بار که حضور مادر را احساس میکند چنان رفتار می کند که انگار دیگر هرگز وی را نخواهد دید و نتها در پی تجربه های مکرر است که یاد می گیرد که این غیبت یک بازگشت مطمئن را دنبال دارد. فروید شاهد بازی نوهی 18 ماهه خود بود است که فرفره ای را ناپدید میکرده و از نو پدید ار میساخته و با پدیدار شدن آن فرباد میزده است. اما کلاین این پدیده را بسیار زود تر از فروید وارد میدان میسازد. .بازی” دالی موشک “با کودک، رمز غیبت و بازگشت مادر است. تکرار تجربه های مثبت عامل مهمی در راه کمک به کودک است تا بر احساس از دست دادن و رنج آن غلبه کند. هر چیزی که غیبت و ظهور مجدد یک موضوع را به صورت نمادین نشان دهد موجب خواهد شد که کودک به یک احساس ایمنی دست یابد. خروج و جا به جا شدن کودک نیز او را در این جهت یاری خواهد کرد. همین امر که می تواند روی زمین بخزد و اشیایی را که از دسترس او دورند به چنگ آورد یا اشیای ء دیگری را به جای آنها به دست آورد او را در جهت تحول روان شناختی سوق میدهد. من ، هر پیشرفتی را در قلمرو تحول به منزله دفاعی علیه اضطراب افسرده وار به کار میبندد.
کلاین عقده ادیپ را با موضع افسرده ساز مرتبط میدانست. ترس ازدست دادن موضوع های خوب در موضع افسرده ساز سرچشمه درد ناک تعارضات ادیپی است. در تقلای نوزاد برای ادغام عشق و نفرت، امیال ادیپی یا اضطراب های آمیخته با افسردگی در هم تنیده میشود و تکانه ها و خیال پردازی های جنسی برای ترمیم آثار پرخاشگری سر بر میآورند.
این دو موضع رشد، طبیعی اند اما ناکامی در پشت سر گذاشتن وهله 109های اولیه وحل فصل آن ها ممکن است درجاتی مختلفی از آشفتگی روانی منجر شود. هنری دیکس(1972) روان شناس بریتانیایی، این مفهوم کلاینی را در خصوص عاملان قتل عام های نازی ها بکار بسته است. او با مردانی که در خصوص اردوگاههای کار اجباری مجرم شناخته شده بودند مصاحبه کرد و دریافت که در آن ها صرفاٌ سازگاری های اجتماعی سطحی شکل گرفته و از حیث هیجانی نوزاد منش 110 ماندهاند. تعالیمی که دیده بودند و رهبران آن ها، خیال پردازی های سادیستیک و جنایت کارانهی نهفته مراحل آعازین زندگی شان را مجدداٌ فعال ساخته بود. محیط اجتماعی و فشارهای متعدد موجب انحلال دفاع های نا کار آمد این افراد و فعلیت یافتن تکانه های ابتدایی آن ها شده بود این مردان بی رحم، روابط موضوعی اولیهی خود را نمایش می دادند که بر نفرتی بدوی نسبت به “موضوع های بد”فرضی یا فرافکنی شده مبتنی بود .یکی از زندانبان ها این احساس را داشت که اشخاصی بیمحبت و جانی احاطهاش کردهاند و پدر خوبش آن جا نیست تا به یاریاش بیاید. او مانند یک کودک محتاج عشق والد بود. او در وحشیگری های خود، به شکلی جا به جا شده و پارانوئید، نفرت آدم کشانهی سرکوب شدهاش را نسبت به “موضوع های بد، تهدید کننده به نمایش گذاشته بود.(سنت کلر،1940؛ترجمه طهماسب،علیآقایی1386)
نظریه و.ر.د فیربرن
(مدل “ناب “روابط موضوعی)
از تمام کسانی که در خصوص روابط موضوعی نوشته اند، فیربرن 111″ناب ترین مدل روابط موضوعی را پدید آورده است که با مدل سائق فرویدی و شخصیت تفاوت دارد. او می خواست مدلی حقیقتاٌ روان شناختی برای شخصیت بپروراند و مدعی بود در بازنگری و تکمیل کاری میکوشد که فروید آغاز کرده است(سنت کلر ،1940؛ ترجمه طهماسب و علیآقایی، 1386)
مفاهیم اصلی نظریه ی فیربرن
انگیزش و اهمیت موضوع ها
به گفته ی فیربرن انسان ها برای رابطه بر قرار کردن با افراد دیگر سائقی بنیادی دارند. لیبیدو موضوع گرا و به شدت جهت دار است و موضوعش همیشه اشخاص هستند بر این اساس، فیربرن انگیزش را در قالب تلاش برای ایجاد رابطه با یک موضوع، و نه صرفاٌ کوشش برای ارضا شدن، می فهمد.
ساختار:
فیر برن در ابتدای بحث خود در باب ساختارهای درونی ایگو، از تجربه ی کودکی سخن می گوید که باید با وضعیتی دشوار در زندگی مواجه شود فرض می کنیم کودک یاد شده، والدی نا کام ساز یا بد رفتار دارد تنها راهی که کودک برای تغییر یا اصلاح این مشکل آزاردهنده ی محیطی دارد، این است که خودش را تغییر دهد. کودک می کوشد موضوع مشکل ساز جهانش را با دوپاره سازی آن به وجوه خوب و بد، و سپس جذب یا درونی سازی وجه بد آن مهار کند. پیامد نهایی این کار، خوب شدن محیط یا موضوع مورد بحث و بد شدن کودک است. کودکانی که مورد بد رفتاری جسمی و سوء استفاده قرار می گیرند، والدین عامل این بد رفتاری ها را خوب، و خود را بد و مستحق تنبیه می بینند. موضوع های مورد بحث فیربرن، موضوع های درونی اند موضوع های درونی نوعی ساختارند و همچون عامل های مستقلی در درون ذهن فعالیت روانشناختی دارند کودکان قربانی بدرفتاری ممکن است به آزارگران خود دلبسته بمانند و در مقابل از خودشان متنفر شوند، همچنان نقش قربانی را بر عهده بگیرند روان شناسی فیربرن به بررسی روابط درونی قسمت های مختلف ایگو با موضوع های درونی شده ی گوناگون و نحو ی عملکرد فعالانه ی این روابط درونی و نحوه ی تجلی آن ها در روابط فرد با موضوع های بیرونی –یعنی افراد دیگر – می پردارد. نمونه ی ساده ی رابطه با یک موضوع درونی را می توان در فردی که به مثابه جایگزینی برای یک رابطه ی موضوعی غایب یا فاقد ارضا کنندگی، شست خود را میمکد ،و یا فردی به سبب فقدان یا عدم ارضا موضوعی درونی شده یا خیالی رو میکند و به استمنا 112متوسل میشود(فیربرن، 1844،1954؛،اگدان؛1983)
“وضعیت درون روانی”
آنچه مورد توجه فیربرن قرار داشت، روابط ایگو بود. از نظر او ایگو در پی برقراری روابط با افراد واقعی و بیرونی است. اگر این روابط رضایت بخش باشد، کلیت ایگو حفظ میشود. اگر روابط فاقد ارضا کنندگی، پیامدی مهم دارند و آن شکل گیری موضوع هایی درونی است که برای جبران موضوع های بد بیرونی، در داخل شخصیت شکل میگیرد. تشکیل این موضوع های درونی فعال، به فرو پاشی وحدت ایگو منجر میشود. زیرا در این زمان بخش های متفاوت ایگو با موضوع های درونی مختلفی مرتبط می شوند. هرگاه موضوعی دو پاره شود، ایگو نیز دوپاره و با یکدیگر در جنگ و ستیزند. وضعیت درون روانی 113به همین ساختارهای ایگو در پیوند با موضوع های درونی شدهای که آن ها نیز به ساختار تبدیل شدهاند.اشاره دارند. (فیربرن،1944،)
پیامد این ساختار های درونی درگیر با یکدیگر را در ازدواجی نا موفق میتوان دید. برخی از این موضوع های درونی درد سر ساز، در رابطه زناشویی بیرونی می شوند در سطح هیجانی ممکن است شوهر گاهی احساس کند خودش نیست و شخصی دیگر یا بخشی از شخصی است که قبلا، با رابطه موضوعی داشته است. او ممکن است همسرش را از حیث هیجانی بازنمایی یکی از والدین خود ببیند و احساس کند در این ازدواج نه آن فرد بزرگسال همیشگی که همکاران یا دوستانش می شناختند بلکه پسری کوچک است. شاید او همسرش را مادری ببیند که منفور و در عین حال محبوب اوست. زن نیز ممکن است دچار سر در گمی شود؛ او وقتی می کوشد به شوهرش نزدیک شود، رانده شود زیرا مرد صرفا، به جزیی از زن
