
كه براي رسيدن به اين نتيجه يك بازيگر ميتواند از دو عنصر قدرت سخت – زور (چماق) و پاداشها (هويج) – و يا جذابيت (قدرت نرم) را بكار ببرد. قدرت نرم كه از جذابيت ارزشهاي يك ملت، فرهنگ و سياستها ناشي ميشود باعث ميشود مردم به جاي زور از طريق همكاري عمل كنند. وقتي كه جايگاه و سياستهاي دولتها از اقتدار اخلاقي برخوردار است، يا در چشم ديگران مشروع به نظر ميرسد، قدرت نرم آنها افزايش مييابد.95
از ميان آن چه كه در شرح و تبيين قدرت نرم آمده ميتوان دريافت كه اين مفهوم نيز همانند مفهوم قدرت ملي در سه برداشت متمايز از هم به كار رفته است. در برداشت نخست تعريف قدرت نرم با اتكاي بر منابع آن ارايه شده است. از اين جهت است كه ناي در تشريح قدرت نرم اشاره ميكند كه قدرت نرم قدرتي است كه از جذابيتهاي فرهنگي، ارزشهاي سياسي و نهادهاي همسو با آن ناشي ميشود. آن چه درباره اين وجه از تعريف قدرت نرم واجد اهميت است اين است كه نميتوان قدرت نرم را با منابع آن يكسان فرض نمود. تأثيرگذاري فرهنگ به عنوان منبع قدرت نرم نيز بستگي خاصي به بستر و زمينهاي دارد كه اين قدرت در آن اعمال ميشود. نكته ديگر اين است كه استفاده از اين منابع نيز نياز به زمان دار، منابع فرهنگي و ارزشهاي يك كشور به صرف وجود نه مولود و نه موجد قدرتمند بلكه بايد در فرآيندي زمان بر از درون آنها قدرت را توليد نمود.
بر اساس آن چه كه از تعريف ناي از قدرت نرم برداشت ميگردد، ميتوان دريافت كه منابع فرهنگي قدرت نرم به سادگي قابل تغيير نيستند. اين منابع طي دوران طولاني به مثابه ساختارهاي مستحكم ظهور، بروز و انسجام يافتهاند و همانند ذخاير يك كوه هستند. براي تبديل اين پتانسيلها به قدرت بالفعل، ديپلماسي عمومي بايد با توجه به شرايط زماني، مخاطب، رسانه و نوع پيام، از اين ذخاير استفاده نموده و اهداف خود را محقق سازد. شايان توجه است كه هر چند ديپلماسي عمومي ميتواند به استخراج، جلابخشي و غني سازي ذخاير فرهنگي قدرت نرم اهتمام ورزد اما نميتواند – و يا به سختي ميتواند – ذخاير و منابع جديدي در بُعد فرهنگي تزريق و اضافه كند. بنابراين منابع فرهنگي قدرت نرم براي ديپلماسي عمومي هم فراهم آورنده امكانات و هم محدوديت آفرين هستند.
برداشت دوم از قدرت نرم ، به فرآيندهايي اشاره دارد كه بر اساس آنها ميتوان منابع بالقوه فرهنگي را بدل به قدرت نمود. در اين ميان سياست گذاري و به ويژه سياست خارجي از عمده فرآيندهاي استخراج قدرت در ديدگاه ناي به شمار ميآيند. ناي به روشني اشاره ميكند كه قدرت نرم هر كشور در ارتباط با اجراي سياست خارجي آن كشور است. از اين زاويه نيز پيوند ديپلماسي عمومي و ارزشهاي بنيادين مانند رابطه باغبان و باغ ميباشد. در يك باغ تنها دانههاي كاشته شده امكان تبديل شدن به گل را دارند و هر دانهاي نيز گل خاص خود را داراست. از اين نظر نيز براي ديپلماسي عمومي محدوديتهايي وجود دارد و البته علفهاي هرز نيز ناخواسته در اين باغ ميرويند. باغبان ميتواند بر اساس سليقه خود (به معناي منابع، اهداف، طرح و …) به چينش گل بپردازد. تمثيل باغ از اين نظر مناسب به نظر ميرسد كه ميتواند گوياي آن باشد كه هر چه در باغ است مطلوب نميباشد بنابراين همه ارزشهاي بنيادين به كار ديپلماسي عمومي نميآيد تا از قبل ترويج و ارايهي آنها قدرت نرم پديد آيد. با توجه به اين نكته ميتوان گفت كه تنها ارزشهايي قابل كاربرد بدل گشتن به قدرت را دارند كه مقبوليت عام داشته باشند.
اما در سومين برداشت كه قدرت را در رابطه با ديگران ميبيند، ناي مفهوم پيروي يا مورد علاقه واقع شدن را طرح مينمايد. در اين سطح نيز ميتوان ديپلماسي عمومي را چون روشهايي دانست كه فروشنده يا توليد كننده كالا براي عرضه كالاي خود و جذب مشتري به كار ميگيرد. در مقام مقايسه با دو تمثيل گذشته يعني تمثيلهاي كوه و باغ – سياستهاي عمومي از قابليت تغيير و انعطاف بيشتري برخوردارند و متناسب با تحولات محيطي ميتوانند دچار تغيير شوند. به هر جهت ميتوان گفت كه آن چه در تعاريف ناي از اين نوع قدرت قرار جاي دارد، تلفيقي از سه نگاه فوق است. اما تلاش براي بازسازي نظري اين مفهوم ميتواند به خوبي ابعاد كاملي از آن را به نمايش گذارد. در ادامه تلاش خواهد شد كه با توجه به مفاهيم ارايه شده در بخش پيشين، نگاهي مجدد و نو به اين مفهوم افكنده شود.
هر چند به نظر ميآيد كه تعاريف ارايه شده از مفهوم قدرت نرم كه ناي ابتدا طرح و از سوي ديگر نظريه پردازان مقبول واقع شده است، صورتي از تعريف مكانيكي قدرت باشد اما ويژگيهاي آن موجب ميشود كه نتوان آن را به صورت صرفاً عامليتي توصيف كرد. آن چه ناي به عنوان قدرت نرم ميداند دو ويژگي اساسي دارد كه آنها را فوكو براي رابطهي قدرت بيان ميكند. از نظر فوكو رابطهي قدرت بايد بر دو عنصر متكي باشد تا دقيقاً بتوان آن را رابطه قدرت دانست: آن كه «ديگري» معلوم باشد و تا پايان فاعل عمل بماند و دوم آن كه ميدان پاسخ گويي، واكنش، تأثيرات، ابتكارات ممكن، در برابر رابطه قدرت گشوده باشد. هر دوي اين ويژگيها در مفهوم قدرت نرم ناي جارياند. 96
رابطه مبتني بر قدرت نرم ناشي از رابطهاي است كه در آن «ديگري» يعني كسي كه اين قدرت بر او اعمال ميشود، هم وجود دارد و هم فاعل است. به عبارت ديگر او به اختيار خود است كه تبعيت از اعمال كننده قدرت، آن را ميپذيرد. اما سوال مطرح اين است كه آيا ميتوان قدرت نرم را تعريف كرد؟ تحليل فوكو از قدرت بر مبناي چگونگي شكل گيري آن در درون يك جامعه است. او نشان ميدهد كه چگونه با سوژه شدن آدمي و شكلگيري دانش انساني، پيكرهي آدمي عرصه اعمال قدرت است و در پرتوي اين بدل شدن آدمي به موضوع اعمال قدرت است كه فناوري قدرت پديدار ميشود. فناوري يا دانشي كه هدفش انقياد آدمي در نظمي هنجاري است. نظمي كه در پيوند مستقيم با گفتمان حاكم قرار دارد.
اما بنا به آن چه كه ناي بيان ميكند قدرت نرم صورتي از قدرت است كه در روابط خارجي قابل اعمال است. در اين كه قدرت نرم در ارتباطي وسيع با دانش قرار دارد، ترديدي نيست. هم ماده (يعني فناوريها) و هم محتواي دانش (يعني اطلاعات و دادهها) هر دو در شكل دهي و اعمال قدرت نرم موثرند. اما آيا ميتوان آن را به صورت بخشي از قدرت انظباطي تعريف كرد؟ پيش از اين اشاره شد كه فوكو قدرت را در تمام سطوح جامعه توزيع شده ميبيند و چنين استدلال ميكند كه هر عنصري هر قدر ناتوان فرض شود خود مولد قدرت است و از اين رو است كه به جاي سرچشمههاي قدرت، تمركز بر پيامدهاي آن را در مركز تحليل خود قرار ميدهد. اگر اين استدلال را بپذيريم و فرد را در مركز پيامدهاي اعمال قدرت قرار دهيم، آنگاه است كه قدرت ذره ذره شده و ميان افراد توزيع ميشود. چنين پيشافرضي اين امكان را ميدهد تا قدرت انظباطي فوكو و فناوري قدرت كه مورد توجه اوست باز تعريف گردد. قدرت انظباطي به دنبال آن است تا از طريق فناوريها و دانايي معطوف به قدرت با به هنجار سازي رفتار آدميان آنها را در شبكهاي از روابط قدرت كه با مفصل بندي گفتماني خاصي در ارتباط است، قرار دهد.
با آن كه روابط ناشي از قدرت نرم به صراحت مختصات نظري خاص قدرت انظباطي فوكو را ندارند، اما به سبب اتكاي به دانش به شدت به آن چه او در نظر دارد نزديك است. اما قدرت نرم ميتواند نوعي از قدرت انظباطي در درجات پايينتر باشد. چرا كه اين امكان را ميدهد تا عامل قدرت از طريق ساخت گفتمان يا گفتمانهايي كه توليد كننده و بازآفرين روابط قدرتند، به اعمال قدرت بپردازد. يك كشور ميتواند تا با ايجاد و گسترش چارچوبي خاص از طريق كنترل بر عرضه اطلاعات و دانش به كمك دانش و فناوري، به توليد و باز توليد قدرت بپردازد. با اين نگاه ميتوان گفت كه قدرت نرم توانايي يك كشور در گفتمان سازي و گفتمان گستري است كه به كمك ابزار دانش نوين به وجود آمده است. صاحبان اين قدرت برآنند تا از طريق به هم پيوند دادن ريز ذرههاي قدرت در بيرون از جوامع خود در چارچوب گفتماني كه توليد كننده و عرضه كننده و گسترانندهي آن هستند، قدرت خود را اعمال و باز توليد كنند. به اين ترتيب است كه قدرت نرم چون شبكهاي از تارهايي از معاني، نمادها و اسطورهها است كه افراد را به يكديگر و به اعمال كننده قدرت متصل ميكند. تارهايي كه صورتبندي گفتماني قدرت را ميتوان در آنها جست. دانش همان چيزي است كه مركزيت اين صورت از قدرت را شكل ميدهد. دانش در صورت مادي خود يعني فناوريهاي ارتباطي و علوم انساني چون روانشناسي و علم ارتباطات و هم در گوهر معنايي خود، ابزار اعمال اين قدرت و صورتبندي ظاهري و معنايي آن را شكل داده است. 97
2-3- قدرت ملي، قدرت نرم و فناوري
با توجه به آن چه كه در باب قدرت ملي گفته شد، روشن است كه ميتوان آن را مجموع تمامي تواناييهايي دانست كه در درون يك واحد دولت ملت قرار داشته و مشتمل بر دو بخش قدرت سخت و قدرت نرم آن كشور است. با توجه به اين امر ميتوان گفت كه فناوري جداي از تأثير زايندهي آن – كه در پديداري قدرت نرم قابل مشاهده است – از دو جهت ارتقاي قدرت ملي را موجب ميگردد. در درجهي نخست، همان گونه كه پيش از اين اشاره شد، فناوري با افزايش كارايي توان نظامي از يك سو و افزايش توان رقابت اقتصادهاي با به روز كردن صنايع و كاهش هزينههاي توليد، موجب افزايش قدرت سخت يك كشور خواهد شد. در كنار اين موضوعات دستاوردهاي فناوري و به صورت خاص فناوري ارتباطات و اطلاعات ابزارهاي گسترش گفتمانهاي زاينده و باز توليد كنندهي قدرت را در اختيار دولتها قرار داده و از اين جهت نيز فناوري سبب افزايش قدرت ملي كشورها ميگردد.
اما به صورت خاص تعامل ميان قدرت سخت و نرم و فناوري در گسترش توان و نفوذ هر دولت واجد اهميت جدي است. جوزف ناي كشورهايي را واحد توان ساختن قدرت نرم براي خود دانسته كه از سه ويژگي زير برخوردار بوده باشند. نخست، فرهنگ و عقايد حاكم بر آنها به هنجارهاي متداول جهان نزديك باشد. دوم، ابزارهاي ارتباطي موثر و متعددي داشته باشند و از اين طريق در تغيير شكل دادن به گفتمانها و چارچوبهاي جهاني تعيين كننده هستند و در نهايت به واسطهي سياستهاي داخلي و بينالمللي صاحب اعتبار و شهرت هستند.
از سه مولفهي فوق، دو مولفه به صورت مستقيم به ميزان تواناييها و قدرت سخت كشورها باز ميگردد. براي كشورهايي با اقتصاد كم ظرفيت، امكان تأمين هزينههاي سيستمهاي ارتباطي با جهان به سختي امكان پذير يا ناممكن بوده و از سوي ديگر دسترسي آنها به فناوري و دانش بهرهگيري از اين فناوريها نيز محدودتر است. نكته ديگر اين است كه براي هر كشوري كسب اعتبار، شهرت و پرستيژ را هدف خود قرار داده، ضرورت حمايت رفتار سياست خارجي توسط توان داخلي عاملي موثر در كسب اين عنصر به شمار ميآيد. اين امر سبب ميگردد كه بازيگران عمده عصر فناوري و دانش كشورهايي باشند كه به مدد بازسازي و روزآمد كردن دانش و فناوريهاي خود، از چنين توان داخلي براي حمايت از اهداف سياست خارجي خود بهرهمند گردند. به بياني روشنتر ميتوان گفت كشورهايي توان ساختن گفتمان توليد كننده و باز آورنده قدرت در سطح بينالمللي را دارند كه در واقع در مركز گردونه توليد قدرت، ثروت و دانش قرار دارند. اما اين نكته مانع از آن نيست كه ساير دولتها به هيچ وجه از چنين تواني برخوردار نباشند. دو دسته از كشورهاي حاشيهاي توان شركت در اين بازي را دارا ميباشند. دستهي نخست بازيگران همسو با گفتمان حاكم در سطح بينالمللي كه از طريق پيوند دادن خود با موج حاكم سعي در بهرهبرداري از شرايط موجود را دارند و دستهي ديگر كشورهايي هستند كه نقاط مقاومت را شكل ميدهند. در شرايطي كه گفتماني مسلط يا در حال مسلط شدن است، گفتمان متعارض با آن ميتواند به صورت توليد كنندهي جنبههاي عمدهاي از قدرت نرم براي كشورهاي تابع آن ميباشد اما به هر جهت پيروي از گفتمان مخالف موج اصلي، هزينههاي بالايي را ميتواند ايجاد نمايد.
در آن چه كه ارائه گشت تلاش شد تا ميان دو مفهوم
