
مجموعهي به ظاهر متنوع از تعاريف و تعابير قدرت در يك نگاه كلي به آنها ميتوان گفت كه همگي تابع دو پيشا فرض مربوط به سنت فكري عصر روشنگري هستند كه عبارتند از نخست، اعتقاد به نظم مكانيكي و دوم، برداشت خاص از رابطهي عليت. حتي بيان لوكس83 كه چند چهره از قدرت ترسيم ميكند، نتوانسته اين ساختار نظري را درهم ريزد. از نظر لوكس ديدگاه تك بعدي قدرت مانند مدل صوري رابرت دال، بر الگوي علت و معلولي و رفتارهاي بازيگران متمركز ميشود. در مقابل اگر مانند بچراچ و باراتز84 به موانعي كه بر سر راه اتخاذ تصميم دربارهي مسايلي بالقوهاي كه ميتوانند محل ستيز منافع باشند، ايجاد ميگردند توجه شود بُعد ديگري از قدرت چهره مينمايد. تمركز بر منافع واقعي براي توضيح و تبيين رفتارهاي افراد چهره يا بعد سوم قدرت را به نمايش ميگذارد به اين ترتيب است كه مسأله تعيين دستور كار و رابطهي بين ترجيحات و سياستها و تضادهاي نهفته همه وارد روابط قدرت ميشوند. 85
لوكس مينويسد كه طرف الف ممكن است با وا داشتن ب به كاري كه نميخواهد انجام دهد بر او اعمال قدرت نمايد. اما وي با تحت تأثير قرار دادن شكل دهي يا تعيين خواستهاي ب نيز ميتواند به اين مهم دست يابد آيا واقعاً اين نهايت اعمال قدرت نيست كه ديگران را وادار كنيد كه تمايلات مورد نظر شما را داشته باشند به عبارتي با مهار تفكرات و تمايلاتشان رضايت آنها را به دست آوريد.86
هر چند به نظر ميآيد او در صورت بندي معناي قدرت اندكي با ديگران تفاوتهايي دارد تا آنجا كه در بيان صورت سوم از قدرت از مباحث پيشينيان خود فاصله ميگيرد با اين وجود برخي پيشا فرض هاست كه او را در طيفي قرار ميدهد كه از هابز آغاز شده بود. او پيش فرض قدرت را عامليت انساني ميداند. از اين نگاه كاربرد واژگان قدرت براي روابط اجتماعي يعني عاملان انساني به صورت بارز بر افكار و اعمال ديگران تأثير ميگذارند. از اين رو در زمان صحبت كردن مفروض فرد آن است كه اگر چه عاملان در چارچوب محدوديتهاي ساختاري فعاليت ميكنند، با اين همه داراي خودسالاري نسبي بوده و ميتوانند به صورت ديگر نيز عمل نمايند. 87
هر چند كه تصور مكانيكي از قدرت در محدوده خاصي از زمان شكل گرفت و پويايي نظري يافت، اما زير سوال رفتن برخي از مفروضات اساسي آن موجب شد تا ساختارهاي معنايي جديدي براي آن شكل گيرد. ميشل فوكو88 سرآغازي براي گسست از جريان اصلي بود. جريان جديد فكري با نقد اساسي بنيانهاي تفكر مدرنيته به نقد ساختارهاي معنايي ناشي از آن ميرسد كه در اين ميان مفاهيم هستي شناسانهي عصر روشنگري متزلزل ميگردند. با تحول در دانش بشري و زير سوال رفتن بسياري از مفروضات پيشين در زمينه قوانين توصيف كنندهي اين جهان توسط قوانين نوظهور نسبيت و ورود دستاوردهاي فيزيك كوانتوم به عرصه علم بشري، جهانشناسي رياضيات، كه ساختاري منظم و متحد را براي جهان مفروض ميداشت جاي خود را به جهانشناسي پسامدرن داد كه فرض بنياني آن تكثر و تنوع در هستي بود. به اين ترتيب معناي قدرت هم جا به جا ميشود و قدرت بيش از آن كه از قبل علم مكانيك فهم شود با صورتي گفتماني درك ميگردد.
آن چه فوكو درباره قدرت بيان ميكند در ميان نوشتههاي او پراكنده شدهاند. تجزيه و تحليل فوكو از جنبههاي عقلاني قدرتها، اگر به منظور محكوم كردن عقل به طور كلي نباشد، شكل جديدي از پژوهش است كه بيش از بررسي قدرت از نگاه دروني آن، از ايستادگي در برابر قدرت به عنوان نقطه عزيمت استفاده ميكند. از نظر او آنجا كه قدرت هست، مقاومت نيز سر بر ميآورد. زيرا وجود قدرت موكول به حضور مجموعهاي از نقاط مقاومت است. فوكو در بحث از قدرت، آن را در ارتباط با مفاهيم ديگري ميبيند كه در چارچوبهاي پژوهشي خود به آنها قايل است و آغاز آن نيز مبتني بر نقد كلي نظريات قدرت است. وي در نقد آنها مينويسد كه گروهي بر اين عقيدهاند، پرسش از چگونگي قدرت، محدود كردن خود به تعريف نتايج، بدون توجه به علل و ماهيت آن است و چون نميخواهند آن را زير سوال برند، قدرت به جوهري راز آميز بدل ميشود كه از پرسش دربارهي آن اجتناب ميورزند. 89
وي با فاصله گرفتن از اين ديدگاه به طرح پرسش در باب قدرت ميپردازد. اما پرسش اصلي فوكو در باب قدرت به ماهيت آن باز نميگردد. چرا كه او در آغاز تمركز خود را بر تحليل جنبههايي از قدرت قرار ميدهد كه گرچه به نظر ميآيد وجه آشكار رابطهي قدرت هستند، اما تا كنون مورد توجه نبودند. او به بررسي چگونگي قدرت يا به بيان صريحتر چگونگي اعمال قدرت ميپردازد. پرسش بنياني او اين است كه قدرت «چگونه» نه به معناي «چگونه پيدا ميشود؟» بلكه به معناي «چگونه اعمال ميشود؟»، «هنگامي كه ميگوييم افرادي بر افراد ديگر قدرت اعمال ميكنند چگونه اين كار امكان پذير ميشود؟» پاسخ او به اين پرسش است كه او را به تمايز ميان صورتبندي خود از ديگران ميكشاند.
از نگاه فوكو نخست بايد قدرت را از قدرتي كه در مورد اشيا به كار برده ميشود و امكان تغيير شكل، بهره برداري، به كارگيري يا ويراني آنها را فراهم ميآورد و قدرتي است كه مربوط به تواناييهاي جسمي است و به طور مستقيم اعمال ميشود متمايز دانست. چرا كه شاخصهي قدرت، قدرتي كه وي در تلاش است تا آن را تحليل نمايد، تجلي يافتن در روابط بين افراد و گروههاست. از اين زاويه اگر از قدرت قوانين، نهادها يا ايدئولوژيها سخن گفته ميشود، اگر درباره ساختها و سازههاي قدرت بحث ميگردد، تنها از اين روست كه فرض ميشود «برخي» درباره برخي ديگر اعمال قدرت ميكنند. به اين ترتيب است كه واژهي قدرت بيانگر روابط طرفين با يكديگر است. اما اين رابطه همواره ويژگي خود را دارد و اين مفهوم يعني ويژگيهاي قدرت است كه چارچوب ارايه شده از وي براي تبيين مفهوم قدرت را از پيشينيان مجزا ميسازد. به اين ترتيب پرسش ديگري كه وي دربارهي قدرت مطرح ميكرده و پاسخ ميگويد، به ويژگيهاي روابط قدرت باز ميگردد. او به صراحت ميپرسد كه «ويژگي قدرت چيست؟» و چنين پاسخ ميگويد كه قدرت خشونت نيست كه بتواند گاه پنهان شود و تراضي نيست تا به شكل ضمني تجديد شود، مجموع اعمالي است در برابر اعمال ممكن: دايره عملش در حوزهي ممكنات است، كه شيوهي رفتار عمل كنندگان جزء آن است. قدرت ترغيب ميكند؛ القا ميكند؛ به كژراهه ميبرد آسانتر يا دشوارتر ميكند؛ گسترش ميدهد يا محدود ميكند؛ احتمال را بيشتر يا كمتر ميكند؛ سرانجام اجبار ميكند يا مطلقاً باز ميدارد. اما هميشه عملي است در برابر عمل كننده يا عمل كنندگاني، و تا زماني كه اينان عمل ميكنند يا محتمل است كه عمل كنند اين چنين خواهد بود؛ عملي در برابر اعمال ديگران.
فوكو به دنبال آن نيست كه قدرت را به فرد، گروه يا طبقهاي خاص نسبت دهد بلكه در برداشت او، قدرت از اجتماع عوامل غير شخصي، از جمله نهادها، هنجارها، مقررات، قوانين و گفتمانها نشأت ميگيرد و ساختي جمعي دارد و پيوند آن با دانش انكار پذير است. به سخن ديگر قدرت كالا يا پايگاه و غنيمت و يا نقشه و تدبير نيست، بلكه راهبردهاي فنآوري سياسي در پيكره جامعه است.90 در كتاب تاريخ جنسيت او چنين ادعا ميكند كه قدرت تنها در صحنهي نهادهاي سياسي نمودار نميگردد بلكه در كليه سطوح جامعه جاري و ساري است. وي دو برداشت قدرت، يعني قدرت انظباطي و قدرت مشرف بر حيات را از يكديگر متمايز ميسازد. هدف قدرت انظباطي افراد يا مجموعهاي از افراد بوده در حالي كه قدرت مشرف بر حيات به سوي انقياد پيكره آدميان و كنترل جمعيت، جهت گيري دارد. مميزهي برداشت فوكو در آن است كه با پژوهشي تاريخي دربارهي قدرت انظباطي، ديدگاهي متفاوت را در برابر صورتبندي مكانيكي از قدرت عرضه ميكند. در حالي كه ايدههاي هابز، لاك و دال و حتي لوكس بر مكانيك ظاهري اشيا تمركز دارند، به نظر فوكو جهان واقعي از اعمال جديد و متمايز قدرت به دور از دغدغههاي حاكميت سر برآورده است.
ايدهي فوكو دربارهي قدرت، از يك سو آن را در ميان جامعه و در تمام سطوح توزيع ميكند و از سوي ديگر اين امكان را به وجود ميآورد تا با استفاده از فناوريهاي قدرت متكي به قدرت انظباطي، قدرت متمركز گردد. به نظر وي قدرت در كليه سطوح جامعه حلول دارد و هر عنصري هر قدر ناتوان فرض شود خود مولد قدرت است. از اين رو، وي بر اين است كه به جاي سرچشمههاي قدرت بايد به پيامدهاي آن توجه كرد. او در سه كتاب خود يعني تاريخ جنون91، مراقبت و تنبيه92، و تاريخ جنسيت به دنبال آن است كه نشان دهد كه چگونه گفتمان خردورزي پديدار گشته و اين گفتمان براي اعمال خرد و به هنجارسازي از قدرت انظباطي بهره ميگيرد و چگونه جنسيت محل اعمال قدرت ميشود. او قدرت را در پيوندي وسيع با دانش ميبيند و زاده شدن برخي از دانشها چون روانشناسي و پزشكي و نهادهايي چون آسايشگاه، زندان و درمانگاه را در ارتباط با آن ميداند. از نظر او اين علوم و نهادها با بسط و تكامل فناوريهاي انظباطي پيوندي نزديك دارند.
واژگوني بسياري از ساختهاي نظري مربوط به قدرت در انديشهي فوكو آغازي براي تفسير و تعبيرهاي جديد از قدرت بود كه ادامه آن در انديشههاي مخالف و منتقد مدرنيته، از پسا مدرنها گرفته تا فراساختارگرايان و فمنيستها ديده ميشود. اما آن چه در اين پژوهش نقطه تمركز است انديشه خود فوكو است. ميراث انديشه فوكو در تجزيه و تحليل قدرت به ايجاد شكلبندي جديدي انجاميده كه مبتني بر سه عنصر اساسي است. نخست، اتكاي قدرت به دانش يا آن چه او نام فناوري انظباطي را بر آن مينهد. دوم، پراكندگي قدرت در سطوح مختلف جامعه، سوم، گفتماني شدن قدرت. اين ساخت نظري است كه ميتوان بنيان نظري لازم براي درك صور جديدي از قدرت كه در عصر اطلاعات رخ نمودهاند را ايجاد نمايد. هر چند كه اين مفاهيم در نظريات ديگر نيز طرح و بحث شدهاند و مفهوم قدرت نرم به نوعي محل تلاقي ديدگاههاي سير نخست و دوم دربارهي قدرت است با اين وجود، برداشت فوكويي از قدرت اين اجازه را ميدهد تا بتوان در پرتوي آن، نگاهي جديد به مفهوم قدرت ملي و قدرت نرم افكند.
3- قدرت نرم ، صورت جديد قدرت
در آن چه تاكنون آمده روشن گشت كه گذار از قدرت سخت و گرايش به سمت افزايش نقش دانش چه به صورت معنا يا دادههاي اطلاعاتي و چه به صورت ماده مبتني بر دانش يا فناوري در عصر حاضر موجب گشته كه از يك سو صور جديدي از قدرت ظهور نمايد و از سوي ديگر نيز تبيني نوين از آن ارائه گردد. در چنين شرايطي است كه مفهوم قدرت نرم ميتواند گوياي تحول در معنا پردازي براي قدرت ملي باشد.
1-3- قدرت نرم
قدرت نرم عبارت است از توانایي متقاعد ساختن دیگران به شراکت در اهداف و دیدگاه هها مبتني بر جذابیت و موفقیت ایده ها ی مجری است . اصطلاح قدرت نرم، مفهومي است كه نخستين بار توسط جوزف ناي93 وارد ادبيات روابط بينالملل شد. از نگاه ناي قدرت ملي هر كشور شامل دو بخش قدرت سخت و قدرت نرم است، قدرت سخت به توان اقتصادي و نظامي هر كشور اشاره دارد و اما در كنار اين روي سخت و به ظاهر خشن قدرت، روي ديگري نيز وجود دارد كه از نگاه آن مفهوم قدرت نرم را ميتوان بر آن بار نمود. اين مفهوم از نگاه جوزف ناي به عنوان كسي كه آن را وارد ادبيات سياسي كرد، عبارت است از توانايي دستيابي به اهداف مطلوب از طريق شكل دادن به علايق ديگران و جلب حمايت افكار عمومي، نخبگان و اقناع اذهان به جاي اعمال فشار. در توضيحي بيشتر او مينويسد كه ممكن است يك كشور به نتايج مورد نظر خود در سطح جهان دست يابد تنها به اين دليل كه از سوي ديگران تحسين شده، الگو قرار گرفته است و ديگران خواهان پيروي از آن هستند. اين بعد متأخر قدرت، از جذابيتهاي فرهنگي، شخصيتي، ارزشهاي سياسي و نهادي مرتبط و همسو سرچشمه گرفته است. قدرت نرم بر قابليت شكل دادن به علايق ديگران تكيه دارد به اين ترتيب ميتوان آن را توانايي تعيين اولويتها دانست به گونهاي كه با داراييهاي ناملموسي چون داشتن جذابيتهاي فرهنگي، شخصيتي، ارزشهاي سياسي و نهادي مرتبط و همسو باشد.
ايتان گيلبوآ94 نيز قدرت نرم را چنين شرح ميدهد
