
همان لحظه كه وسايل بهنجار را دور از دسترس يابد، به توسل به وسايلى وادار سازد كه نظام فرهنگى جامعه آن را نپذيرفته است(بودون و بوريكاد، 1377، ص 32). به نظر برخى محققان، نظريه نيازهاى اساسى مازلو اينجا به كار بهتر شناساندن متغيرهاى موجود در زنجيره اين روابط علّى مىآيد؛ بدين شكل كه به نظر مازلو،
1. در پى بروز هريك از انواع نيازها، رفتار انسان در جهت ارضاى آن قرار مىگيرد؛
2. نيازهاى عشق و تعلق، فرد را هنگام ايجاد تصوير ذهنى از نيازهاى خويش، تا حد زيادى متوجه جامعه و ساختارها و روابط و مناسبات موجود در درون آن مىسازد؛
3. نياز به تأييد و احترام، سبب مىشود كه فرد، سطح مورد نظر خود را در شكل دادن به انتظارات، با نگاه به جامعه و دست كم با مورد توجه قرار دادنِ افرادِ هم سطح خويش، تعيين كند.
4. بروز نياز به خويشتن يابى، فرد را متوقع آن مىسازد كه ابزارهاى برآورده شدن نيازها را در حدى كه خود را لايق آن مىداند، در اختيار داشته باشد. او اين سطح از لياقت را با نگاه به افراد هم سطح خويش در جامعه براى خود تصوير مىكند؛ و سرانجام اينكه:
5. نياز به يك شىء، آن را به «ارزش» بدل مىسازد.
ماحصل اين تحليل در نگاه مرتن آن است كه بخش قابل توجهى از ارزشهاى اجتماعى براساس نيازهاى انسانها در درون جامعه ترسيم مىشود؛ و بخش عمده اى از اين نيازها هم خود در خلال كنشهاى متقابل اجتماعى شكل مىگيرد. بدين شكل كه فرد براساس مشاهدات خويش از دارايى ها و برخوردارى هاى ديگران در جامعه (و به ویژه دارايى هاى اعضاى توانمندتر جامعه)، از يك سو نيازهاى جديدى را در درون خود احساس مىكند؛ و از وجود ابزارهاى بهتر و مناسب ترِ رفع نيازهاى پيشين خويش آگاه مىشود. از سوى ديگر، در همين اوضاع و احوال، دارايى هاى خود را با برخوردارى هاى ديگران مقايسه مىكند (احياناً هم قشرهاى برخوردارتر را به عنوان گروه مرجع مىنگرد)؛ و از نو به ترسيم نيازهاى خويش مىپردازد. سرانجامِ اين مقايسه نیز پيدايش وضعيتى است كه احساس محروميت نسبى1 ناميده مىشود؛ و «شدت» يا «عمق» و همچنين «گستردگى» آن در سطح جامعه، زمينه شكل گيرى آنومى در جامعه قلمداد مىشود(رفیع پور، 1378، ص 27-38). همچنین شمارى از ديدگاه هاى نظرى و آزمونهاى تجربى، با استفاده از نظریه نیازهای اساسی به توصيف و تبيين کجروی دار و دسته های نوجوانان بزهكار به شرخ زیر، پرداخته اند:
1. برآورده شدن نيازهاى پیوند جویی: برخى محققان، احتياج نوجوانان به محبت و كمك به يكديگر را از جمله متغيرهاى مؤثر در شكل دادن به رفتار آنان در گروه هاى همسالان مىدانند؛ نوجوان هنگام ورود به شبكه روابط اجتماعى، خود را در ارتباط با همسالان خويش مىبيند و منابع برآورده شدن نيازِ خود به پذيرش اجتماعى را، در ميان آنان مىجويد(عظيمى، 1357، ص 293 و كى نيا، 1370، ج 1، ص 248).
اين عنصر، همچنين به دو سبب، تأثيرى مضاعف در استحكام بخشيدن به اين پيوندها دارد: نخست آنكه، چنانكه گذشت، نوجوانان معمولا هنگامى در اين دار و دسته ها با يكديگر پيوند مىخورند كه پيش از آن، به نوعى احساس برخوردار نبودن از پذيرش در كانونهاى متعارف مناسبات اجتماعى دچار شده اند(بودون و بوريكاد، 1377: 34 و موريش،1373: 293)؛ و دوم آنكه، به ویژه در جوامع امروزى، پيوندهاى عاطفى خانواده و استحكام آن رو به تحليل نهاده است؛ زيرا در اين جوامع، بسيارى از والدين، دور از خانه كار مىكنند؛ و با بزرگتر شدن كودكان، وقت آنان بيشتر و بيشتر در معاشرت با همسالان مىگذرد(رابرتسون، 1374، ص 130؛ كى نيا، 1370، ج 1، ص 195). اين وضعيت به نوبه خود سبب مىشود كه روى آوردن نوجوانان به ارضاى نيازهاى خويش در درون گروه هاى همسالان (و در نهايت، در دار و دسته هاى نوجوانان بزهكار) در اين جوامع، شكلى مسأله ساز به خود بگيرد.
همچنین به اعتقاد مازلو، شكست در برآورده شدن نياز به عشق، يكى از علت هاى بنيادى اختلالات روانى است که می تواند به کجروی منجر شود. از نظر فروم، شكست در ارضاى نياز به مهرورزى و عشق، منجر به وضعيتى غير عقلانى مىشود كه وى آن را «خودشيفتگى» 2مى نامد. در اين وضعيت افراد قادر به ادراك جهان پيرامون خود نيستند. تنها واقعيتى كه آنها مىشناسند، جهان ذهنى، افكار، احساسات و نيازهاى فردى خودشان است. از آنجا كه تمركز آنان منحصراً بر خود آنهاست، نمىتوانند خود را با اشخاص ديگر، يا به جهان پيرامون مربوط كنند(سالاری فر و همکاران، 1390، ص 112-113).
2. برآورده شدنِ نياز به اینکه دیگران ما را محترم بدانند: تمايل شديدِ نوجوان به مصاحبت با همسالان خويش را همچنين مىتوان ناشى از نياز او به كسب نوعى تأييد و مقبوليت اخلاقى در ميان اجتماعى از هم قرانان دانست؛ اين امر سبب مىشود كه نوجوان برآورده شدنِ نياز خود به محترم شمرده شدن را صرفاً در اين گروه ها ممكن ببيند. آن هم بدين سبب كه در اين گروه ها، قبح رفتارهاى كجروانه از بين مىرود(همان، ص246).
3. نیاز به اینکه خود را محترم بدانیم: برخى محققان بر آنند كه با شكل گيرى و سازمان يافتن اين دار و دسته ها، مجال دستيابى اعضا به نوعى جايگاه اجتماعى مستقل در درون آن فراهم مىآيد (بودون و بوريكاد، 1377، ص 33)؛ این محققان، گزينش خرده فرهنگ بزهكارى توسط نوجوان، را راه حلى براى كسب حرمت و منزلت به حساب مىآورند(محسنى تبريزى، 1373: 21ـ22 ؛ موريش، 1373: 293).
4. ارضاى نياز به خود شكوفايى: نياز به خود شكوفايى در سنين نوجوانى و جوانى، به ویژه در قالب نيازهاى بازى، حادثه آفرينى و حادثه جويى و مانند آن، خودنمايى مىكند؛ نيازى كه مىتوان آن را يكى از نيازهاى طبيعى و در عين حال مهم و تعيين كننده در اين سنين به شمار آورد؛ و برآورده شدن آن در فعاليتهاى اين گروه ها، سبب تقويت هر چه بيشتر وابستگى نوجوان به گروه مىشود؛ در اين زمبينه براى نمونه، مىتوان به ديدگاه محققانى اشاره كرد كه جنبة مخاطره آميزىِ گروه ها را يكى از دلايل قوى جذب كودكان به اين دسته ها مىدانند(عظيمى، 1357، ص 293؛ كى نيا، 1370، ص 248).
2-3- انگيزه
انگیزه، فرایندی است که در اثر آن، افراد به سمت اهداف گوناگون حرکت می کنند (گنجی، 1391، ص803). نیاز به سیستم وجودی ما ربط دارد؛ در حالی که انگیزه به خرده سیستم عصبی- روانی ما مربوط است. در واقع، این دو، در راستای یکدیگر وجود دارند و با پیدایش یک نیاز، انگیزه – یا به عبارت کاملتر، یک انگیزاننده- پیدا میشود. این برانگیزاننده، مانند یک عامل، انسان را برمیانگیزاند. نياز ممكن است در هر كدام از خرده سيستمهاي نظام وجودي ما ايجاد شود؛ حال آنكه، انگيزه حالتي است كه در خرده سيستم هيجاني سيستم وجودي ما به وجود میآید. در واقع، انگيزه حالتي است كه انسان را به فعاليت وادار ميکند. روانشناسان مفهوم انگيزش را به عواملي محدود ميکنند كه به رفتار نيرو ميدهد. يك جاندار انگيخته در مقايسه با يك جاندار ناانگيخته با نيرو و كارآيي بيشتري در يك فعاليت درگير ميشود. انگيزش، علاوه بر نيرو بخشيدن به جاندار، معمولاً به رفتار او نیز جهت ميدهد؛ به اين معنا كه شخص گرسنه براي جستجوي غذا و نیز فردِ دردمند براي گريز از محرك دردناك انگيخته ميشود (اورعی، 1390، ص 14-15 برداشت از اتكينسون و هيلگارد، 1378، ص 509).
2-3-1- نيازها، انگیزه های رفتار
همه روان شناسان به نيازها به منزلة انگيزه هاى مهم رفتار توجه كرده اند. زندگى، حركت و يك جريانِ خودابقاكننده است، آنچه انسان را به تلاش و تكاپو وا مىدارد و براى رفتار، انرژى توليد مىكند، همين نيازهاست. نيازها به صورت انگيزه هايى براى انواع خاص رفتار در مىآيند و رفتارها به منزلة بازتابى از نيازها محسوب مىشوند. مازلو بر آن است كه در پى بروز هر دسته از اين نيازها، در خلال فرايندى كه آن را «انگيزش محروميت» مىنامد، كليه كنشها و واكنشهاى فرد در جهت ارضاى آن قرار مىگيرد؛ تا آنجا كه همه رفتارهاى فرد را در آن مقطع خاص مىتوان نمودى از آن نوع نياز محسوب داشت(هجل و زیگلر، 1379، ص 482).
همچنین نيازها با مشخص كردن اينكه آيا بايد به شىء هدف نزديك شد يا از آن دورى جست، نقش بسيار مهم در هدايت رفتار ما ايفا نموده و در نتيجه از خطرات و آسيب هاى احتمالى، ما را مصون مىدارند. «شدت رفتار» نيز با ميزان قدرت نيازِ مربوط به آن، تعيين مىشود. اينكه انسان چه رفتارى را ابتدا بايد انجام دهد و چه كارى را به بعد موكول كند، به ماهيت و نوع نياز بستگى دارد. شديدترين نياز، فورى ترين توجه را دريافت خواهد كرد. از اين منظر، نيازها يگانه عامل انگيزش رفتار محسوب مىشود، اما برخى اين تبيين را كافى ندانسته و معتقدند كه: «خودِ نياز به تنهايى نمىتواند عامل فعاليت انسان باشد؛ زيرا نياز نوعى نداشتن و كمبود است. آنچه مىتواند عامل فعاليت انسان و نيروى انگيزش باشد، احساس نياز است. وقتى انسان چيزى را در خود احساس نياز كرد و دانست كه داشتن آن در بقاى او نقش دارد يا اینکه برای او نوعى ارزش محسوب شد، در جهت رسيدن به آن تلاش مىكند(سالاری فر و همکاران، 1390، ص 87-88).
2-4- كنش و كنش اجتماعي
منشأ نزاع در تحليل رفتار انسان، اختلاف نظرى اساسى در اين باره است كه آيا مىتوان عنصر گزينشها و تصميم گيرى هاى فردى را به عنوان متغيرى مستقل در تحليل پديده هاى انسانى دخالت داد. اين اختلاف به ابداع دو اصطلاح براى اشاره به اعمال و رفتار انسانها انجاميده است؛ نخست، اصطلاح «رفتار» كه عمدتاً انديشمندانى آن را به كار مىبرند كه عناصر اراده، گزينش و تصميم گيرى فرد را در تحليل دخالت نمىدهند؛ و عمل و كردار او را چيزى جز نوعى «واكنش مكانيكى در برابر محركها» نمىدانند؛ و دوم، اصطلاح «كنش»(عمل) كه در واقع كوششى در جهت ابراز جدايى از اين نظريه ها به حساب مىآيد؛ و مفاد آن به حساب آوردن رفتار انسان، به عنوان نوعى «فرايند فعال و خلاق ذهنى» است(ريتزر، 1374، ص 529؛ گيدنز، 1378، ص145).
كنش، رفتاري است كه با معني باشد. به اصطلاح وبر: «كنش آن رفتار انساني است كه داراي معناي ذهني خاصي باشد»(وبر، 1374، ص3). كنش آنگاه كه معطوف به ديگري باشد، و «رفتار ديگران در معاني ذهني» كنشگر لحاظ شده باشد، كنش اجتماعي است (وبر، 1378، ص 3 و80).
گى رشه معيارهاى زير را در مقام شناسايى کنش اجتماعی مطرح مىسازد. به نظر او، در يك كنش اجتماعى:
1. كنشگر، حضور يا وجود طرف ديگر و همچنين رفتار او را در مد نظر دارد؛
2. عمل او داراى نوعى ارزش نمادين براى طرف مقابل است و عمل آن طرف هم ارزشى نمادين براى او دارد؛
3. رفتار او، تحت تأثير ادراك هريك از معانى رفتار خود و ديگرى است؛
4. اين عنصر «حضور يا وجود ديگرى» مىتواند لزوماً عنصرى فيزيكى نباشد؛
5. «ديگرى» مىتواند لزوماً يك «فرد» نباشد؛
در بیانی کلی می توان «كنش اجتماعى» را تمامى انواع «حالات فكر، احساس و عمل» قلمداد کرد كه سمت و سوى آنها، با تكيه بر «الگوهاى جمعى (الگوهاى مشترك بين اعضاى يك اجتماع)» تعيين مىشود(صديق سروستانى، 1383، ص 22ـ27 و 45).
كنش انسان، گاه علت دارد و گاه دليل. پس بنا به تعريف، گاه رفتار ديگران علت كنش اجتماعي كنشگر است و گاه رفتار ديگران، انگيزه كنش گنشگر است. پس تاثير ديگران بر كنش فرد بر دو نوع است: تاثير علي و تاثير هدفمند. براي آنكه يك كنش، كنش اجتماعي باشد لازم است كه ديگران بر كنش تاثير هدفمند داشته باشند. البته يك كنش در آن واحد ميتواند متاثر از هر دو نوع تاثير باشد(اورعی، 1390، ص 20 به نقل از وبر، 1378).
انواع كنش اجتماعي عبارتند از:
الف. كنش غير عقلايي: 1- عاطفي: اين نوع كنش ناشي از تمايلات خاص و وضعيت احساسي شخص است. 2- سنتي: اين نوع كنش حاصل گرايش به سنت است كه از طريق عادات طولاني مدت ايجاد ميشود (وبر، 1374: 28).
ب. كنش عقلايي: 1- عقلايي ارزشي: اين گرايش شامل باور آگاهانه به ارزش يك رفتار اخلاقي، زيبايي شناختي، مذهبي و … است كه فارغ از هرگونه چشم اندازي براي توفيق بيروني است و فقط به خاطر خودش وجود دارد(همان: 28).2- عقلايي هدفمند: اين
