
رکتور ،شیمیزو و لیبمن114 (2007) در پژوهشی که به بررسی جنبه های مختلف حساسیت اضطرابی در بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی (اضطراب فراگیر ،اضطراب اجتماعی و پانیک ) پرداختند ،دریافتند که افراد مبتلا به اختلال پانیک حساسیت فیزیکی بیشتری از دو گروه مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی و اضطراب فراگیر تجربه می کنند درحالی که افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر حساسیت شناختی بیشتری از دو گروه دیگر تجربه می کنند و افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی ،حساسیت اجتماعی بیشتری از دو گروه دیگر تجربه می کنند.
همچنین در مطالعه ای دیگر که میچایل، ویتون115، دیاکون و همکاران (2012) ابعاد حساسیت اضطرابی را در اختلالات اضطرابی شامل اختلال پانیک، اختلال وسواسی –اجباری، اضطراب فراگیر، اضطراب اجتماعی، فوبی خاص، اضطراب سلامتی و گروه کنترلی متشکل از دانشجویان دانشگاه بررسی کردند، نمرات کل حساسیت اضطرابی آشکار کرد که تمام گروه بیماران نمرات بالاتری از افراد گروه کنترل کسب کردند که نشان می دهد حساسیت اضطرابی قویا با اختلال های اضطرابی مرتبط است. از طرف دیگر دریافتند که نمرات عامل نگرانی های اجتماعی در اختلال اضطراب اجتماعی و اختلال پانیک بالاتر از بقیه بیماران بود، همچنین نمرات در عامل نگرانی های جسمانی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب سلامتی و اختلال پانیک بالاتر از بقیه افراد بود و نمرات عامل نگرانی های شناختی به ترتیب در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، پانیک و وسواسی – اجباری و اضطراب اجتماعی بالاتر از بقیه افراد بود.
علاوه براین داده ها مطالعات روش مقطعی نشان داده است که اختلال استرس پس از سانحه با سطوح بالای حساسیت اضطرابی مرتبط است که قابل مقایسه با اختلال های اضطرابی دیگر است (تیلور، کوخ و مک نالی ،1992). برای مثال در مطالعه ای که لانگ ،کندی و اشتین 116(2002) انجام دادند دریافتند که زنانی که به دنبال تجاوز جنسی به اختلال استرس پس از سانحه مبتلا می شوند سطوح بالایی از حساسیت اضطرابی را نسبت به زنانی که پس از تجاوز جنسی به اختلال استرس پس از سانحه مبتلا نمی شوند، نشان می دهند. همچنین در مطالعه ای که فدوروف117و همکاران (2000) انجام دادند دریافتند که حساسیت اضطرابی با شدت اختلال استرس پس از سانحه رابطه دارد و کاهش حساسیت اضطرابی بعد از درمان شناختی – رفتاری با کاهش نشانه های اختلال استرس پس از سانحه مرتبط بود. همچنین در مطالعه ای دیگر که امینه، سنگیز و ساواش118 (2008) در ترکیه بر روی کودکان و نوجوانان انجام دادند به این نتیجه رسیدند که حساسیت اضطرابی ممکن است خطر بروز اختلال استرس پس از سانحه را به دنبال تجارب آسیب زا افزایش دهد.
2-14-نگرانی
ترس و نگرانی با زندگی روزمره درهم آمیخته است و رخدادهای پیشبینی نشده همیشه روی میدهند. نگرانی و اشتغال خاطر در مورد رخدادهای احتمالی آینده نه تنها براحساس فرد تأثیر منفی دارد، بلکه احساس ناتوانی فرد را در مقابله مناسب افزایش میدهد. فرآیند نگرانی نشان دهنده تلاش ذهنی برای حل مسئله در مواردی است که پیامد آن مشخص نیست، اما ممکن است پیامدهای منفی را نیز ایجاد کند. به بیان دیگر، نگرانی موجب احساس فشار، دلتنگی و اضطراب میشود و یا آنها را افزایش میدهد (بورکوویک، 1983). اگرچه احساس فشار و نگرانیها، ناراحتی فرد را افزایش داده و او را به سوی اختلالات اضطرابی سوق میدهد، اما نباید نگرانیها و حالات هیجانی منفی را همیشه زیانبخش دانست، زیرا انسان برای رسیدن به هدف ناچار است موانعی را از سر راه خود بردارد و به دنبال آن هیجانها و احساس فشار را تحمل کند (بورکوویک، 1985). هر کس گاه و بیگاه حتی در مورد چیزهایی فراتر از کنترل خود نگران میشود، از این رو هر چند که نگرانی یک بخش طبیعی از زندگی افراد است، میتواند تبدیل به مشکل شده و تداخل قابل ملاحظهای در کارکرد افراد ایجاد کند ( چلمنسکی، زیمرمن،2003 ). با این وجود، هر چند که واژه نگرانی در زبان معمول و روزمره کاربردهایی دارد، برای تمایز آن از وضعیتهای آسیبزا، نیازمند نگاه علمی به پدیده «نگرانی» هستیم. اگرچه تحقیقات زیادی در مورد نگرانی انجام شده است، اما بیشترین کار در مورد نگرانی توسط بورکوویک و همکارانش (1983) انجام شده است. توماس بورکوویک یکی از محققان پیشگان نگرانی به طور اولیه قصد مطالعهی بیخوابی را داشت. او طی تحقیق روی افرادی که دچار مشکل بیخوابی بودند، به موفقیت بزرگی دست یافت. او متوجه شد، افرادی که دچار مشکلات خواب هستند، از فعالیت افراطی و غیرقابل کنترل ذهنی رنج میبرند. علاوه براین، دریافت که این فعالیت ذهنی تا حد زیادی از واژگان تشکیل یافته است، تا تصویرسازی ذهنی، مطالعات بورکوویک روی افرادی که مشکل بیخوابی داشتند، او را به این فرضیه رهنمون کرد که افراد نگران، عموماً بر واژگان تمرکز دارند، تحقیقات بعدی بورکوویک این نظریه را تأیید کرد. این تحقیقات مبنای عنصر اصلی نگرانی یعنی افکار زبان محور است. براساس این مشاهدهها بورکوویک شروع به مطالعهی افرادی کرد که او آنها را نگرانهای مزمن مینامید. براساس این مشاهدهها بورکوویک و همکارانش مشاهده کردند که آزمونیهای مبتلا به نگرانی مزمن، جریانی از افکار درباره حوادث آسیبزا و منفی که ممکن است در آینده برای آنها اتفاق بیافتد یا شیوهای که این حوادث میتواند با آنها ارتباط پیدا کند، در سردارند. آنها همچنین مشاهده کردند که این افراد هرگز به راهحلها یا به اصطلاح روشهای احتمالی چگونگی ارتباط با احتمالهای «چه میشود اگر …» دست نمییابند و این فرآیند به حال خود ادامه مییابد. علاوه بر این مشاهده کردند که این افراد مشکل زیادی در کنترل توجه در پرسشنامه تصویرسازی ذهنی دارند و تداخل بیشتری در عملکردشان مشاهده میشود (بارلو، 2002). براساس این مطالعات، بورکوویک، رابینسون و دپری (1983)، در ابتدا نگرانی را به عنوان زنجیرهای از افکار و تصاویر دارای بار عاطفی منفی و نسبتاً غیرقابل کنترل تعریف کردهاند که دلالت بر تلاش جهت اشتغال به مسئله گشایی روانی در مورد موضوعات واقعی یا خیالی میشود، پیامدهای آن نامعلوم است، اما شامل یک یا چند پیامد منفی میشود. همچنین (داوی، 1994 به نقل از هانگ، 2007) با ایجاد تمایز بین نگرانی مرضی و غیر مرضی این نکته را مطرح کرد که نگرانی پیامد حل مسئله فعال اما ناکام است، چیزی که او آن را «مسئله گشایی ناکام» مینامد. این عقیده از حمایتهای تجربی برخوردار شده است. چرا که نشان داده شده است که نگرانی پس از غلبه بر اضطراب، به طور مثبت با مقابله مسأله محور همبسته است، اما با اطمینان در مسأله رابطه منفی دارد. علاوه بر این، بارلو نیز معتقد است که کارکرد اصلی نگرانی آماده شدن و تلاش جهت مقابله با تهدیدهای آینده است. به علاوه، نگرانی میتواند یک فرآیند بهنجار باشد که در صورت افراطی شدن جنبه آسیب شناختی به خود بگیرد. از این رو به نظر میرسد که نگرانی مشابه بسیاری از ویژگیهای آسیبشناسی روانی دیگر در طول یک پیوستار از هنجار به ناهنجار قرار دارد، به گونهای که اوقات تعیین مرز برای آن مشکل است (بارلو، 2002، به نقل از منصوری، 1389).
برخلاف گذشته که نگرانی طبیعی و مرضی را دوسازه جدا از هم میدانستند و رابطه مقولهای بین آنها قایل بودند، پژوهشهای اخیر بیشتر از فرضیه پیوستاری رابطه نگرانی طبیعی و بیمارگون حمایت میکنند (روسکیو، بورکوویک،2004 ). به عقیده بورکوویک و همکارانش (1998) نگرانی به دو دسته نگرانی بهنجار و آسیبشناختی تقسیم میشود و نگرانی آسیبشناختی بر مبنای فراوانی، شدت و مدت نگرانی و توانایی افراد در کنترل نگرانی و تداخل قابل ملاحظهای که در کارکرد افراد ایجاد میکند، از نگرانی غیر آسیبشناختی متمایز میشود. به عبارت دیگر هنگامی نگرانی جنبه آسیبشناختی به خود میگیرد که مزمن، افراطی و کنترلناپذیر شود و باعث از بین رفتن لذت زندگی فرد شود (کوین و همکاران، 2008).
همچنین، مطالعات نشان دادهاند که نگرانی با افرایش خطر بروز اختلالات روانی، اختلالات اجتماعی، شغلی، افزایش استفاده از خدمات بهداشتی-درمانی و مشکلات جسمانی در جامعه همراه است (نیکبخت نصرآبادی، مظلوم، نصاری، گودرزی ،2008).
برخی تحقیقات نشان دادهاند که نگرانی، مقاومت بدن در برابر عفونت را کاهش میدهد و همچنین موجب تحریک نمود تیروئید، پانکرانس و هیپوفیز میشود. به طور کلی، جنبههای جسمانی و روانی متعددی از انسان تحت تأثیر نگرانی قرار میگیرند و این میتواند منجر به عوارض جسمانی و روانی شود ( کلی،2002).
بورکوویک (1985) و ماتیوس (1990) نشان دادند که نگرانی به عنوان جز شناختی اضطراب، محور مرکزی چندین اختلال اضطرابی است و این مسئله اهمیت آن را از نظر بالینی نشان میدهد. نگرانیهای غیرقابل کنترل، شکل اساسی در اختلال اضطراب فراگیر است که در آن نگرانی شدید غیرقابل کنترل و غیرواقعی راجع به فعالیتهای متفاوت زندگی روزانه مانند فعالیتهای شغلی، مطالعه، روابط بین فردی و مسایل مالی وجود دارد (تراوس، 1998؛ ولز و بانلر، 1997). پروزینسکی و بورکوویک (1990) بر این باورند که افراد با اضطراب بیشتر افکار مزاحم نگران کننده بیشتری را تجربه میکنند. نگرانی با زندگی روزمره در آمیخته و یک پاسخ رایج به وقایع فشارزا است، نگرانی یکی از اجزای مهم اضطراب است و تقریباً در تمام اختلالهای اضطرابی نقش دارد (بروسکات، گرین و تایر، 2006).
افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی اغلب بیان میکنند که در بیشتر مواقع زندگیشان نگران بودهاند. نگرانی شامل فاجعهسازی است و کنترل ذهنی آن دشوار است (بورکوویک و رومر، 1995). اگرچه نگرانی ویژگی اصلی افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر است، اما در دیگر اختلال های اضطرابی نیز مشاهده می شود. نگرانی به صورت رشته ای از افکار منفی که غالباً کلامی اند و هدفشان حل مسئله است تعریف شده است (بورکویک و رومر119،1995).
نگرانی نه فقط به عنوان یک علامت ناشی از اضطراب بلکه به عنوان یک سبک انگیزشی و فعال برای ارزیابی و مقابله با ترس، اهمیت ویژه ای دارد و به نظر می رسد که افراد مبتلا به اختلال اضطرابی، از نگرانی برای مقابله با خطر یا ترس پیش بینی شده استفاده می کنند هر چند نگرانی، منجر به تشدید اضطراب میشود ولی چون فرد نیاز به نگرانی را نوعی مقابله تصور می کند، در جهت پاره کردن زنجیره نگرانی بر نمی آید (ولز120،2000) و به این ترتیب، نگرانی به صورت عاملی برای اجتناب از شکست در فرایند سازگاری آینده عمل می کند. درواقع نتایج پژوهش های مختلف نشان دهنده ی این است که افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی باور های نگرانی قویتری نسبت به افراد سالم دارند (ولز و کارتر،2001؛روسکیو121و بورکویک ،2004 ؛ ولز ،2000).
برای مثال کاتل، آندریو122 و همکاران (2013) در مطالعه جدیدی که میان افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و اختلال پانیک انجام دادند دریافتند که بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر سطح بالایی ازاضطراب صفتی، تمایل بیشتر به نگرانی، نگرانی منتشرشونده بالا و باورهای فراشناختی بیشتری درباره نگرانی نسبت به افراد مبتلا به اختلال پانیک داشتند. همچنین بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر باورهای منفی بیشتری درباره نگرانی ،نیاز بیشتری برای کنترل افکار و اطمینان شناختی کمتری از بیماران مبتلا به اختلال پانیک داشتند.
مطالعات کمی وجود دارند که نقش نگرانی در اختلال استرس پس از سانحه را آزمایش کرده اند، تحقیق اخیری که توسط روشیز123 و ولز (2006) صورت گرفته است نشان داده است که راهبردهای کنترل فکر مانند نگرانی به صورت مثبتی با نشانه های PTSD همبسته بودند.
همچنین مطالعه دیگری دریافت که زنانی که سابقه سو استفاده جنسی در کودکی را گزارش می کنند ،شدت زیاد سو استفاده جنسی با شدت زیاد نگرانی مرتبط بود و افزایش استفاده از نگرانی به دنبال سو استفاده جنسی کودکی با شدت نشانگان وابسته به آسیب (PTSD) مرتبط بود
