
ميتوان اثر آموزههاي فلسفي گذشته را در استفاده از اين مفاهيم نشان داد. اما به نظر ميرسد که سهم انديشهها و تعاليم فيلسوف مشهور عصر جديد، ايمانوئل کانت، بهويژه آموزههاي فلسفه عملي او، بيش از سايرين است. اختصاص حجم قابل ملاحظهاي از نوشتههاي او به شرح انديشهي کانت و اشارههاي مکرر راولز در اساسيترين کتابش، نظريهي عدالت، حکايت از کم و کيف بالاي تأثير تعاليم کانت در انديشهي وي دارد. بهراحتي ميتوان در جاي جاي نظريهي راولز تأثير کانت را نشان داد که متأسفانه محدوديت اين مقاله اجازه بيان تفصيلي آن را نخواهدداد، به همين دليل به ذکر نمونههاي برجسته آن اکتفا ميکنيم:82
1-7-2-3. نگاه استعلايي
يکي از ابعاد مهم اين تأثيرپذيري را ميتوان در وجه سلبي و انتقادي راولز و کانت در مواجهه با انديشههاي رقيب، قبل از طرح نظريهي اصلي خودشان ملاحظه کرد. همانطور که ديديم، راولز انديشهي غالب در عرصه اخلاق و سياست را نظريهي فايدهگرايي ميداند و بنابراين سعي ميکند تا هم پيش از طرح نظريهي خود و هم در خلال معرفي آن، به نقد اين انديشهي مسلط بپردازد. به نظر او، در کنار معايب فراوان اصل فايدهگرايي، مثل ناديدهگرفتن فرد در مقايسه با جمع، مشخص نکردن ملاک خوشبختي و وسايل تحصيل آن، عيب عمده اين اصل در آن است که به تقدم خير بر حق قائل است يعني ابتدا بهشکلي غايتانگارانه و مبتني بر تصوري مبهم از خوشبختي، مفهوم خير را مطرح ميکند و سپس بر اساس آن به تعيين درستي و نادرستي قوانين در جامعه ميپردازد.83
او مدعي است که در نظريهي عدالت خويش به تقدم حق بر خير، جامهي عمل پوشيده و توانستهاست بر اساس نظريهي قرارداد و “وضع نخستين” اين مهم را سامان دهد. وي تصريح ميکند که برخلاف اصل فايدهگرايي بنتام، اصل تقدم حق بر خير اساسيترين ويژگي نظريهي عدالت بهعنوان انصاف اوست.84
اصل تقدم حق بر خير آنگاه بهتر فهميده ميشود که آراي کانت و توجّه راولز به آنها را از نظر بگذانيم؛ کانت در نقد انديشههاي مقابل خود تلاشي بيش از راولز به عمل آورده و طيف بيشتري از آرا را در اين سنجش و نقد وارد کردهاست. او در کتاب نقد عقل عملي خود از انديشههاي اخلاقي هاچسن، مندويل، رواقيان، اپيکور، مونتني و حتّا کروزيوس بهعنوان انديشههاي ناقص نام ميبرد.85 هيچيک از اين انديشههاي اخلاقي بهرغم اختلافشان -که طيفي از لذّتگرايي تا کمالگرايي را در بر ميگيرد- از نظر وي کفايت لازم را براي فراهم کردن قانون اخلاقي عام بشر ندارد زيرا بر خلاف اصل اساسي خودآئين (autonomy) به دگرآئيني (heteronomy) که ناقض اخلاق درست است، ميانجامد. از جمله نگرشهاي اخلاقي که سخت مورد انتقاد کانت قرارگرفت، نظريههاي غايتانگارانه و بهويژه آنهايي است که سعادت يا خوشبختي را غايت و مبناي تعيّنبخش افعال اخلاقي ميدانند. او تأکيد ميکند بهرغم اينکه همهي انسانها بهعنوان موجود عاقل درپي خوشبختي خويش هستند ولي تعيين اين خوشبختي بهنحو پيشيني و کلي بههيچوجه امکانپذير نيست و در تعيين موقت و فردي آن نيز بايد به مؤلفههاي پسيني و تجربي توسل جست.86 از نظر کانت هر نوع توسل به ماده و محتواي تجربي در تعيين قانون عام اخلاق به نقض قانون عام ميانجامد، لذا وي در نظريهي اخلاقي خود به صراحت بر اصل تقدم صورت قانون بر ماده تأکيد ميکند. اين ايده بهخوبي اصل تقدم حق بر خير راولز را جلوهگر ميسازد. ما ابتدا به اصل عيني يا صورت کلي قانون عملي ميرسيم و آنگاه از طريق آن به خير بودن غايات و خواستههاي فردي و جمعي خويش پي ميبريم نه برعکس. کانت در رساله متافيزيک اخلاق خود پس از طرح تکاليف فضيلت که بر محور خير است و تکاليف عدالت که بر مدارا حق است، تأکيد ميکند که تکاليف حق بر تکاليف فضيلت مقدم است. البته ناگفته نماند که تلقي کانت از مفهوم حق و خير با تلقي راولز از اين دو مفهوم کاملاً يکسان نيست.
2-7-2-3. غايتگرايي و وظيفهگرايي
در تفکر سياسي جديد غرب که عمدّتا سنّت ليبرالي بر آن حاکم است، در مقام توجيه و تبيين ارزشها و آرمانهاي اجتماعي دو گرايش فلسفهي اخلاقي مهم بخوبي از هم قابل تشخيص است که يکي صبغهي غايتگرايانه87دارد و ديگري صبغهي وظيفهگرايانه.88يعني مکتب اصالت فايده89ي جرمي بنتام و جان استوارت ميل و مکتب اصالت وظيفهي ايمانوئل کانت. از نظر فايدهگرايان، انسانها همواره درصددند تا لذت خويش را به حداکثر و رنج خود را به حداقل برسانند و از نظر اخلاقي، آن کاري صحيح است که در مجموع خوشي و بهزيستي افراد را به حداکثر برساند و رنج آنها را به حداقل. از جهت فردي، عدالت بهعنوان مهاري براي کنترل لذتگرايي و زيادهطلبي شخص در برخورد با ديگران ايفاي نقش ميکند و از جهت اجتماعي معمولا شعارهاي عدالتخواهانه براي اصلاح نظام توزيع خيرات و مضرات اجتماعي و تعديل نابرابريها مدنظر قرار ميگيرد که اين امر عليالقاعده وزنهي سرعتگيري براي انبوهسازي هرچه بيشتر مجموع خوشي و سودمندي است و در مقابل اصل سودمندي قرار ميگيرد. لذا تبيين فايدهگرايان از عدالت، حالت دفاعي به خود گرفتهاست و آنها تلاش زيادي کردهاند تا بهنحوي با جرح و تعديل مباني فايدهگرايي کلاسيک ملاحظات عدالتخواهانه را توجيه کنند.90
سوآل مهمي که اين مکتب با آن مواجه است اين است که آيا ارزشهايي مثل عدالت و آزادي تنها در صورتي که به بهزيستي و خوشبختي بيشتر عمومي منجر شود بهعنوان وسيلهاي در خدمت اين هدف قابل قبول است؟ اگر فرض کنيم در مقطعي از زمان، اجراي اين آرمانها به بهزيستي عمومي بيشتر منجر نشود و راههاي ديگري که ناقض اين ارزشها هستند، براي نيل به آن هدف مؤثرتر باشند آيا اينها کنار گذاشته ميشود؟ مسالهي ديگر اينکه چگونه تشخيص دهيم که خير بيشتر کدام است؟ چه اميال و نيازهايي معقول و قابل اعتنا بهحساب ميآيد؟ آيا ميلها و نيازهاي محسوس ملاک قرار ميگيرد يا آنچه نياز واقعي قلمداد ميشود؟ پاسخ فايدهگرايان اين است که ميلها و نفرتهاي محسوس معتبر است و خود افراد بهترين قاضي هستند براي تشخيص اينکه چه چيزي مايهي لذت و يا رنج آنهاست. ارزش، آن چيزي است که مردم عملا به آن تمايل دارند، نه آن چيزي که ما فکر ميکنيم شايستهي پذيرش است. به گفتهي ميل: “تنها دليلي که ميتوان براي اينکه چه چيزي خواستني است آورد، اين است که مردم عملاً آن را ميخواهند.” يا به گفتهي بنتام: “هيچکس بهخوبي خود شما نميداند چه چيزي به نفع شما است”91
اين نکته، دلواپسي ليبرالها از پدرسالاري را برطرف ميکند. اما اين سوآل همچنان باقي است که آيا انگيزههاي فردي اشخاص خودگرا و لذتجوي جامعه بهطور خودبهخود (يا به اعجاز “دست نامرئي” اسميت) به افزايش بهزيستي جمعي منجر ميشود، يا اهرمهاي هدايتکننده و نيز محدودکنندهاي مثل حکومت، قانون و ديگر نهادها ضرورت دارد؟ در اين صورت جهتگيري ارزشي ترجيحات پذيرفته شده در اين نهادها براي تعيين آنچه خوشبختي و خير بيشتر قلمداد ميشود برچه اساسي تشخيص داده ميشود و چگونه قابل توجيه است؟
از نظر کانت ارزش اخلاقي عمل به اثر و نتيجهي آن بستگي ندارد بلکه به در نظر داشتن آيين رفتاري و وظيفهمندي ما در انجام آن عمل بستگي دارد. دستورالعملي که حقانيت و درستي رويهي مورد انتخاب ما را معلوم ميدارد قاعدهي امر مطلق است: “تنها بر پايهي آن آييني رفتار کن که در عين حال بخواهي [که آن آيين] قانوني عام باشد”.92
مسالهي مهم ديگر از نظر کانت اين است که انسان و بهطور کلي هر ذات خردمند بهمنزلهي غايتي مستقل است، نه صرفا وسيلهاي براي اهداف ديگران که بتوان آن را خودسرانه بهکار گرفت. جامعهي انسانها مجموعهاي است از اين غايات (مملکت غايات). او با دفاع ابزارانگارانه از حقوق و آزاديهاي فردي موافق نيست. معتقد است انسانها هر يک افرادي خود آيين هستند و فقط تابع قوانيني هستند که خود واضع آنند. ساختار جامعه بايد طوري باشد که حق اين خودساماني93 به بهترين وجه براي افراد تضمين شود.
جان راولز ضمن وارد آوردن انتقادهاي جدي بر اخلاق فايدهگرايانهي بنتام و ميل، سعي دارد جنبهي اجتماعي اخلاق وظيفهگرايانهي کانت را از نو زنده کند و نظريهي بديلي بهجاي نگرش فايدهگرايانه که مدّتها بر سنّت ليبرالي حاکم بوده عرضه کند. کتاب پر نفوذ او تا حد زيادي در ترويج اين ايده مؤثر واقع شدهاست.
او حقوق را تابع ملاحظات فايدهگرايانه نميداند و معتقد است که رفاه عمومي نميتواند حقوق اساسي فرد را تحتالشعاع قرار دهد: “براساس عدالت هر فردي داراي حريمي است که حتّا رفاه عمومي جامعه نميتواند آن را نقض کند94”. او بدون اينکه هيچ مفهوم خاصي را از قبل براي “خير” برگزيند يا غايت بخصوصي را متعين بداند، معتقد است که بايد زمينهاي را فراهم کرد تا افراد بتوانند همانطور که خود ميپسندند با هر تصوري که از خوبي دارند غايات خويش را به پيش ببرند و قابليتهايشان را به فعليت برسانند. البته بايد چارچوبي ايجاد شود که رويهي عملي هرکس با آزادي ديگران منافات نداشتهباشد.
راولز در نقد فايدهگرايي کلاسيک ميگويد: ويژگي تکاندهندهي ديدگاه مکتب فايدهگرايي دربارهي عدالت آن است که براي اين مکتب اهميتي ندارد مگر بهصورت غيرمستقيم که اين مجموعهي رضامندي چگونه ميان افراد توزيع گردد… توزيع درست در هر يک از موارد آن توزيعي است که بيشترين رضايت را در پي داشتهباشد… اما بعضي احکام عدالتخواهانهي عقل سليم و بهويژه احکامي که به حفظ حقوق و آزاديها مربوط ميشوند يا دعواي بهحقي را مطرح ميسازند با نظر فوق در تضاد قرار ميگيرند. با ديد فايدهگرايانه تبيين و توجيه اين احکام و خصلت بهظاهر سختگيرانهشان حاکي از آن است که بنا به تجربه، رعايت اکيد آنها ضرورت دارد و اگر بنا است حداکثر کاميابي حاصل شود جز در اوضاع و احوال اضطراري ناديدهگرفتنشان صلاح نيست. با وجود اين، احکام عدالتخواهانه نيز مانند هر حکم ديگري از اين هدف ناشي ميشوند که در کاميابيها بايد حداکثر موازنه رعايت شود. پس هيچ دليلي وجود ندارد که سود زيادتر يک طرف زيان بيشتر طرف يا طرفهاي ديگر را جبران نکند و مهمتر از آن اينکه تجاوز به آزادي عدهاي معدود به دليل خير بزرگتري که براي عدهي کثيري از افراد در پي دارد صحيح نباشد… طبيعيترين شيوهي فايدهگرايي آن است که اصل انتخاب عقلاني فرد را دربارهي جامعه هم اعمال کنيم. در اين صورت جايگاه ناظر بيطرف در تاريخ تفکر فايدهگرايانه بهسهولت قابل فهم خواهدبود… اين ناظر بيطرف که از موهبت تواناييهاي مطلوب همدلي و تخيل برخوردار است همان فرد عاقل و کاملي است که آرزوهاي ديگران را همچون خواستههاي خود تلقي ميکند، به برآورد شدت و ضعف اين آرزوها ميپردازد و براي هر يک وزني را در نظام آرزوها تعيين ميکند که درخور آن است و آن گاه اين قانونگذار آرماني ميکوشد با منطبق کردن و دمساز نمودن قواعد و قوانين نظام اجتماعي در راه ارضا و کاميابي هرچه بيشتر آنها گام بردارد… در اينجا تصميم درست به مسألهي کارايي و مديريت بستگي پيدا ميکند… مکتب فايدهگرايي، تفاوت بين افراد را چندان جدي نميگيرد.95
3-7-2-3. خودمختاري و قانونگذاري اخلاقي
مبناي تفکر راولز چه در سياست و چه در اخلاق، تفکر کانتي است. کانت اصول اخلاقي را متعلق انتخاب عقلاني ميداند. انتخاب عقلاني، قوانين اخلاقياي را تعريف ميکند که افراد ميتوانند به حسب آنها رفتارشان را تدبير نمايند. اما بيترديد، امکان اين انتخاب و قانونگذاري براي خويش، منوط است به خودمختاري بشر. اخلاق کانتي مبتني است بر انسان بهعنوان فاعلي خودمختار که نه در تعيين تکليف و نه از نظر انگيزهي الزام به تکليف، نيازمند موجود ديگري نيست.
هم چنين کانت متوجّه اين امر بود که وقتي اصول اخلاقي را همچون قوانين مملکت غايات96 تلقي نماييم، لازم است اين اصول، عموميت و کليت داشتهباشند، يعني
