
باشد توسط افرادی که زبانِ دارای تفکرات را یاد گرفتهاند بههیچوجه این رفتارها بهاندازه کافی در آن افراد وجود ندارد که به همه مواردی که برای یک فرد متفکر بوده است، اختصاص یابد و نمیتوان مابقی را که با اپیزودهای درونی جمع شدهاند را تحت عنوان «خیالهای شفاهی164» بهحساب آورد. (EPM,p89)
از طرف دیگر تجربهگرایان ترغیب شدهاند تا فرض کنند که اپیزودهایی که با فعلهای مربوط به تفکرکردن اشاره شدهاند، همه شکلهای رفتارعقلانی165هم شفاهی و هم غیرشفاهی را دربرمیگیرند و اینکه این «اپیزودهای تفکر» که قرار شده این رفتارها باشند اصلاً به طور واقعی اپیزود نیستند بلکه برعکس واقعیتهای فرضی و واقعیتهای غیراصیل فرضی_مقولهای درباره رفتارها هستند.
اما این ایده مشکلی را بوجود میآورد که هرگاه تلاش کنیم تا آنچه را که با نامیدن قطعهای از رفتار غیرعادتی موجودزنده معنا کنیم، بهنظر میرسد که ضروری یافتهایم که آن را با با ملاک تفکر انجام دهیم واین احساس ناخوشایند پدید میآید که رویکرد اختیاری از تفکرات برحسب رفتار هوشمندانهی تلویحاً با قاعده است.
سنت کلاسیک ادعا میکند که تیرهای از اپیزودها وجود دارند، نه رفتار شفاهی آشکار و نه خیال شفاهی166، که تفکرات هستند و اینکه هر دوی رفتار شفاهی آشکار و خیال شفاهی معنیداریشان را از این واقعیت وام گرفتهاند که رفتارها بر نسبت واحدی از «بیان» تفکرات قرار دارند و این اپیزودها قابل خودکاوی هستند. درواقع اغلب افراد معتقد شده بودند که آنها نمیتوانند بدون دانستن اینکه رخ میدهند، اتفاق افتند .اینامر میتواند منجر به سردرگمیهایی شود که از مهمترین آنها این ایده بوده است که تفکرات متعلق به همان مقوله عمومی مثل احساسات، تصویرها و… هستند.
این فرض که اگر اپیزودهای تفکر وجود دارند، آنها باید تجربیات مستقیم باشند، هم در دیدگاه کلاسیک مطرح است و هم در آنهایی که آن را رد می کنند متداول است با گفتناینکه آنها «چنین تجربهای را نیافتهاند».(همان،ص90)
اگر دیدگاه کلاسیک را ازاین سردرگمیها جدا سازیم به این ایده تبدیل میشوند که به هریک از ما جریانی ازاپیزودها تعلق دارد نه خود تجربیات مستقیم که ما به آنها دسترسی محرمانه داریم، و بههیچوجه دسترسی مطمئن یا نامتغیر نداریم. این اپیزودها میتوانند رخ دهند بدون آنکه با رفتار شفاهی آشکار «بیانشده» باشند. هرچند که رفتار شفاهی محصول آنها است. ما دوباره میتوانیم «تفکر خودمان را بشنویم» اما خیال شفاهی که ما را به انجام اینکار قادر میسازد در نسبت به اینکه رفتار شفاهیِ آشکار است که با تفکر بیان شده و با دیگران در ارتباط است، بیش از تفکر به خود نیست. یک اشتباه است که فرض کنیم ما باید خیال شفاهی داشته باشیم و فرض کنیم که «دسترسی محرمانه» باید به یک مدل مفهومی یا شبهمفهومی قابل شرح باشد.(همان)
سلرز به دنبال دفاع از مفهوم حسمشترک درباره تفکرات است و تفکرات را اپیزودهای زبانی میداند.
8.1.3. نیاکان رایلی
ممکن است سوال پیش آید که در چه معناییاین اپیزودها میتوانند «درونی» باشند اگر آنها تجارب بیواسطه نیستند؟ و در چه معنایی آنها میتوانند «زبانی» باشند اگر آنها نه عملکردهای آشکار زبانی هستند و نه خیالات شفاهی هستند؟ سلرز با ساختن افسانه خود سعی در پاسخدادن به این سوالات میکند.
عرصهای را تصور کنید که در آن انسانها به زبان رایلی محدود شدهاند. زبانی که در آن لغت توصیفی بنیادی از ویژگیهای عمومی اشیائی صحبت میکند که در فضا قرارگرفته و در سراسر زمان ادامه مییابد. رایلی است دراینکه گرچه منابع پایهاش محدود شده است ولی توان معنیداری آن بسیار بزرگ است. چون کاربرد نامحسوسی را نه فقط از ادات منطقی اولیه، عطف، فصل، نقض و سور میسازد بلکه ویژگیای از شرطی التزامی میسازد. بهعلاوه باید به این فرض اضافه کرد که حضور نسبتهای منطقیتری مشخص کنندهی نوعی از گفتگوی معمولی است که فلاسفه تحت عنوان «ابهام»167 و «ترکیب باز»168 اشاره کردهاند.
این عرصه وضعیتی است که در آن ما دچار حیرت نمیشویم که چگونه مردم یک زبانی را برای اشاره به ویژگیهای عمومی از اشیاء عمومی کسب میکنند، هرچند تعجب میکنیم که چگونه یاد میگیرند تا از طریق اپیزودهای درونی و تجربیات بیواسطه صحبت کنند. سلرز میگوید:
”درهرصورت داستانی که میگویم طراحی شده است تا نشان دهد واقعاً چگونه این ایده که یک زبان بینالاذهانی باید رایلی باشد به تصویری بسیارساده از نسبت بحثهای بینالاذهانی به اشیاء عمومی مبتنی است“(EPM,p93)
سوالهایی را سلرز دراینباره مطرح میکند: «چه منابعی باید به زبان رایلی اضافه شده باشد تا آنها بتوانند یکدیگر و خودشان را بهعنوان حیوانی که فکر میکند، مشاهده میکند، و احساسات و حواس دارد، تشخیص دهند آنگونه که ما این واژگان را بهکار میبریم؟» و «چگونه باقیاین منابع میتواند بهعنوان امر استدلالپذیر قابلتحلیل باشد؟»(همان)
در وهله اول این زبان میبایست با منابع بنیادی گفتگوی سمنتیکی تکمیل شده باشد چراکه این منابع برای ساختن چنین بنیادهای مشخصاً سمنتیکی مثل «‘rot’ به معنی قرمزاست» و «der mund ist rund صادق است ا.ت.ا ماه گرد باشد» ضروری است. گاهی گفته شده است، ازجمله توسط کارنپ، که این منابع میتوانند خارج از لغت منطق صوری بسط یافته باشد و اینکه آنها بنابراین از قبل در زبان رایلی حاصل شدهاند.
فرض کنید نیاکان رایلی، میتوانند اعمال شفاهیِ یکدیگر را در واژگان سمنتیکی مشخص کنند که بدین معناست که آنها نه تنها میتوانند درباره پیشگوییهای یکدیگر مثل علت و معلولها و نشانهها از وضعواقعهای شفاهی و غیرشفاهی یکدیگر صحبت کنند بلکه همچنین میتوانند دربارهاین محصولات شفاهی صحبت کنند اینکه مثلاً آنها چنین و چنان میکنند، که آنها صادق، کاذب و غیره هستند. همچنیناین تأکید لازم است که در ساختن یک بیان سمنتیکی درباره یک رویداد شفاهی رویه مختصری برای صحبت از علتها و معلولهایش وجود ندارد، هرچند معنایی از «دلالت کردن»169 وجود دارد که در آن وضعیتهای سمنتیکی مربوط به محصولات شفاهی، اطلاعاتی را درباره علتها و معلولهایاین محصولات به طورضمنی بیان میکند. برای مثال، وقتی گفته میشود «Es regnet» بطورضمنی بیان کرده که علت و معلولهای اظهارات Es regenet با علت و معلول های باران می بارد در افراد فارسیزبان معادل است و اگر به این امر دلالت نکرده باشد پس نتوانسته به نقش خود عمل کند.
با داشتن این منابع گفتگوی سمنتیکی، زبان نیاکان رایلی اعتبار بیشتری را کسب کرده است که ادعا کند آنها در یک موقعیت صحبت درباره تفکرات هستند درست مثل آنچه که ما هستیم. چون مشخصه تفکرات، مفهوم، ارجاع یا aboutness آنهاست و روشن است که صحبت سمنتیکی درباره معنیداری یا ارجاع بیانات شفاهی همان ساختار را بهعنوان بحث ذهنگرایی دارد که به آنچه که تفکرات هستند مربوط میشود. برای همین است که اکثراً تلاش میکنند تا فرض کنند که مفهومانگاری تفکرات از استعمال مقولههای سمنتیکی در عملکردهای شفاهی آشکار ناشی میشود و رویکردی رایلی را مطابق با صحبتی درباره بهاصطلاح «تفکرات» که برای وضعهای مقولهای_فرضی و وضعیتهای غیراصیل مربوط به رفتار زبانی و غیرزبانیِ آشکار است، پیشنهاد دهند و فرض کنندکه صحبت درباره مفهومگرایی «اپیزودها» بهطورمطابقی به صحبت از مولفههای شفاهی قابلتحویل است.
در سنت کلاسیک اینگونه بوده است که نهتنها اپیزودهای شفاهی آشکاری وجود دارند که میتواند در واژگان سمنتیکی مشخص شده باشد بلکه، بالاتراز همه، اپیزودهای درونی خاصی وجود دارند که به نحو مناسبی با لغات سنتی مفهومگرایی مشخص شدهاند.
سلرز به دنبال تطبیق دادناین دوایده است:اینکه تفکرات بهعنوان اپیزودهای درونی که نه رفتار آشکار هستند و نه تصویرهای زبانی را با این ایده تطبیق دهد که مقولههای مفهومگرایی اساساً مقولههای سمنتیکی مربوط به عملکردهای آشکار شفاهی هستند،.
8.1.3.1. تمایز بین زبان تئوری و زبان مشاهده
این اپیزودها چه چیزهایی میتوانند باشند؟ و بر حسب داستان گفته شده چگونه نیاکان رایلی ممکن است وجودشان را تشخیص دهند؟پاسخاین سوال به تمایز بین زبان تئوری و زبان مشاهده برمیگردد.
برای ساخت یک تئوری در پیچدهترین شکل آن باید دامنهای از وجودهایی را فرض کرد که در شیوههای خاص با اصول بنیادی این تئوری معین شود و با مجموعهای از وجودهای نظری یا وضعیتهای غیرزبانی متناظر باشند یعنی فاعلشناسای واقعی با اشیاء یا وضعیتهایی که با موضوع واقعیت قابلمشاهدهاند بتوانند در واژگان مشاهدتی قابل توصیف باشند و این «تناظرِ» وضعواقعهای نظری با وضعواقعهای مشاهدتی یک نوع موقتی است که قطعاتی از جملات را در بحث مشاهدتی به جملات در این تئوری امکانپذیر سازد. برای مثال در تئوری جنبشی گازها بیانهای تجربی شکل «گاز g در فلان و بهمان مکان و زمان دارای چنین و چنان حجم، فشار و دماست» با بیانهای نظریای متناظر شده است که به مقدار پویایی جماعت ملکولها تخصیص یافته است. همچنین این تناظرها ایجاد شدهاند تا قوانین استقرایی مربوط به گازها که در زبان واقعیتِ قابلمشاهده فرموله شدهاند را با گزارهها یا قضایای اخذ شده در زبان این تئوری متناظر سازد و هیچ گزارهای در این تئوری با یک تعمیم تجربیِ170 خطاشده، متناظر نشده است. پس یک تئوری خوب، قوانین اثبات شده تجربی را با اخذ مشابهات نظریاین قوانین از یک مجموعه کوچک از فرضیههای منسوب به وجودهای غیرمشاهده شده، «توضیح میدهد».(همان،ص94)
اما باوجودیکه تاکنون رویکرد کلاسیک درباره ماهیت تئوریها، وضع منطقی تئوریها را روشن ساخته، بر مولفههای خاص به هزینه دیگران تاکید میکند. با صحبت درباره ساختار یک تئوری بهمثابه توضیح یک سیستم فرضی که به نحو آزمایشی با گفتگوی مشاهدتی متناظر شده است، یک تصویر ناقص و غیرواقعی از آنچه عالمان عملاً در فرایند ساخت تئوریها انجام دادهاند، بدست میدهد. باید در اینجا بر دو نکته تاکید کرد:
1. اولاینکه، فرضهای بنیادی یک تئوری اغلب بواسطه تشکیل دادن حسابی که ممکن است در رفتار مطلوب با گفتگوی مشاهدتی متناظر باشد، گسترش نیافته است بلکه، برعکس، با تلاش برای یافتن یک مدل بسط یافته است، مثل توصیف دامنهای از اشیاء مشابه که در شیوههای مشابه رفتار میکنند بطوریکه ما میتوانیم ببینیم چگونه این پدیداری که توضیح داده شده است میتواند رشد یابد اگر آنها ازاین قسم از شیء تشکیل یافته باشند. برای یک مدل ضروری است که با تفسیری همراه شده باشد که قیاس بین اشیای شناخته شده و وجودهایی که با این تئوری معرفی شدهاند را توصیف و محدود میکند – نه در همه چیزها. این توصیفات از شیوههای بنیادینی است که در آنها اشیاء در دامنه مدل به وجودهای نظری تبدیل شدهاند که با فرض تصویر سازماندهیِ171 ساختار تئوری مطابق است.
2. اما برایاین هدف، مهمترین چیز این واقعیت است که تصویر سازماندهی ساختار تئوری مهمترین چیز را در کل تحتالشعاع قرار دهد، یعنیاینکه فرایند جداسازی تبیینهای «نظری» از پدیدارهای قابل مشاهده بهطور کامل از رأس علم مدرن خارج نمیشود. بهویژهاینکه این واقعیت که نه همه استنتاجهای استقرایی حس مشترک به شکل
همه الفهای مشاهدهشده ب هستند، پس (احتمالا) همه الفها ب هستند
یا بدیلهای آماری172 آنها هستند، فرد را به اشتباه به این فرض راهنمایی میکند که توضیح بهاصطلاح «استقرایی-نظری» به مراحل پیچیده علم محدود شده است. حقیقت امر این است که علم با حسمشترک ادامه مییابد و این روشهایی که در آنها دانشمند جستجو میکند تا پدیدارهای تجربی را
