
سلرز کسانی که تفسیر «زبان ـ دیگر» را درباره داده حسی پیشنهاد کردهاند، توضیحی ارائه دادند که مبنای مقدماتی بر این واقعیت ایجاد میکند که در زبان داده حسی، اشیاء فیزیکی، موضوع محتویات حس هستند؛ آنطور که در این ملاک دیده شده است هیچ «حفاظ آهنی» بین ذهن آگاه و جهان فیزیکی وجود ندارد. پس باید صحت برگردانهای فیزیکی را روشن کنند – برگردان وضعیتهای شیئ به وضعیتهای مربوط به محتویات حس– بهجای اینکه اثز چنین جملاتی مثل «محتوای حسی s بطور بیواسطه دانسته شده که قرمز باشد» را شرح دهند که بخش عظیمی از ابتکار فلسفی آنها بوده است.
با اطمینان میتوان گفت که اگر زبان داده حس صرفاً یک برنامه بود، یعنی یک ابزار نشانهگذاری، پس ارزش دریافتی هر توضیح فلسفیِ ایجاد شده باید در توانایی آن در توضیح روابط منطقی، درون گفتگوی عادی درباره اشیاء فیزیکی و درک ما از آنها قرار بگیرد. بنابراین، این واقعیت (اگرواقعیتی باشد) که یک برنامه میتواند برای بحث ادراک معمولیای ساخته شده باشد که از یک «نسبتاین همانی»17 بین عناصرِ («داده حسی») «ذهن» و عناصر «چیزها» «صحبت میکند»18، احتمالاً ارزش دریافتی آن شامل این بینش است که گفتگوی عادی درباره اشیاء فیزیکی و ادراککنندهها میتواند از جملات به شکل «آنجا بهنظرمیآید که یک شیء فیزیکی با یک نمای ظاهری قرمز و سهگوش باشد» ساخته شده باشد.این توضیح منوط به ساختن قراردادی است که براین واقعیت بناشده باشد که اشیاء و اشخاص، سازههای منطقیِ همانند هستند، جدای از به نظرآمدنها19 یا نمایاندنیها20.اما هر ادعایی درباره این، خیلی زود به سمت مشکلات غیرقابلحل می رود که زمانی فهمیده میشود که نقش بهنظرآمدن یا نمایاندن روشن شود.(همان)
3. بهنظرآمدنها
3.1. دیدگاه منطقی
سلرز ملاحظاتی را بهطرفداری از این دیدگاه میخواهد نشان دهد که عبارات مربوط بهاینکه چگونه چیزها به لحاظ مفهومی مقدم بر عباراتی هستند که مربوط به چگونه به نظر آمدنِ چیزها هستند.(Triplet & DeVries,2005,p12)
همانطور که گفته شد تئوریهای داده حسی از نظرسلرز نتیجه عدم همکاریاین دو ایده هستند:
1. اپیزودهای درونی1 خاصی وجود دارند که برای حیوانات و انسانها بدون هیچ فرایند اولیه آموزشی یا تکوین مفهومی رخ میدهند، بدون اینکه مثلاً دیدن یک جسم خاص یا شنیدن یک صدای خاص غیرممکن باشد.
2. اپیزودهای درونی خاصی وجود دارند که دانستههای غیراستنتاجی و شروط ضروری از دانش تجربی هستند بطوریکه مدرکی برای همه گزارههای تجربی دیگر فراهم می آورند.(EPM,pp32-33)
حال باید این دو ایده را آزمایش کرد تا متوجه شد کدامیک از انتقاد مصون میمانند و احتمالاً باید با دیگری ترکیب شود و باتوجه به اینکه وجود اپیزودهای درونی در هر دوی آنها رایج است پس سراغ آن میرویم. بسیاری از کسانی که به بحث امر مفروض حمله میبرند صرفاً بهخاطر وجود اپیزودهای درونی است که آنها فکر میکنند خطای اصلی بحث هستند. خواه «تفکرات» یا «تجربه مستقیم» باشد. کسانی هم هستند که ایده اپیزودهای درونی را رد نمیکنند ولی افسانه داده را باعث ایجاد این ایده مییابند که شناخت این اپیزودها، مقدماتی را فراهم میآورد که دانش تجربی مبتنی بر آن است. اما چرا فلاسفه آن را رد کردهاند؟ اگر مثلاً به این دلیل بود که یادگیریِ یک زبان، فرایندی عمومی است که در دامنه اشیاء عمومی شکل میگیرد و با مجوزهای عمومی تعیین میشود، پس اپیزودهای خصوصی باید مستلزم رهایی از تله گفتگوی عقلانی باشند بنابراین، این فلاسفه هیچ دفاعی در برابر چنین ایدهای به شکل فرض چنین واقعیتهایی – مثل شیء فیزیکی x برای فرد s در زمانt قرمز بهنظرمیآید، یا آنجا برای فرد s در زمان t بهنظرمیآید که یک شیء فیزیکی قرمز باشد، ندارند.
آیا بهنظرآمدن یا ظاهرشدن نسبتی را بیان میکنند؟ برای فلاسفه خیلی ساده است که مثلاً در چنین مثالی: «این گوجهفرنگی برای جونز قرمز بهنظرمیآید» یک نسبت سهگانه را بین شیء فیزیکی، شخص و یک کیفیت برقرار بدانند. دراینصورت «x برای s، φ بهنظرمیآید» با «x برای z، y بدست میآید» همانند میشود. یا- به معنای بهتر، اگر بگوییم یک عمل است و نه یک نسبت- از «x بین y وz است» شکل کلی «R(xyz)» بدست میآید.
اما چنین فرضهاییاین سوال را بدنبال دارند که «آیا این نسبت تحلیلپذیر است؟» از نظر نظریهپردازان دادهحسی چنین است و آنها ادعا میکنند که واقعیتهای شکل x برای X قرمز بهنظرمیآید میبایست برحسب دادههای حسی تحلیل شده باشند. برخی از آنها نیز بدون رد چنین ادعایی، معتقدند که واقعیتهای ازاین دست باید، خیلی حداقلی، برحسب دادههای حسی توضیح داده شوند. چنانکه برود2 مینویسد:«اگر فیالواقع هیچ بیضیشکلی پیش از ذهن من نیست، فهمیدن اینکه چرا سکه3 باید بهجای هر شکل دیگری بیضیشکل بهنظرآید، دشوار است.» البته اگر xبرای s، φ بنظر میآید بهدرستی برحسب دادههای حسی تحلیل شده باشد، آنگاه هیچکس نمیتواند بدون اعتقاد به اینکه S داده حسی دارد باور داشته باشد که x برایs ، φ بنظرمیآید و همچنین اگر x برای s، φ بنظر بیاید با ملاک دادههای حسی توضیح داده شود نیازمند صدق4 داشتن نیست چراکه دستکم در مورد برخی از انواع تبیین، فرد میتواند به این واقعیت معتقد باشد بدون آنکه به تبیین آن باور داشته باشد.(همان،صص34)
اما برخی فلاسفه هستند که تئوری داده حس را به طرفداری از تئوریهای درباره ظهور5 رد میکنند. اینان معتقدند که واقعیتهای شکل x برای s، φ بنظرمیآید بنیادیترین و غیرقابلتحویل هستند و دادههای حس نه برای تحلیل آنها و نه برای تبیینشان لازم نمیشوند. اینها در پاسخ به سوال اینکه «آیا عبارت xبرای s قرمز بنظر میآید در بخشی از معنای خود این ایده را دارد که در نسبت با چیزی قرار دارد که قرمز است؟» جواب منفی میدهند و سلرز هم با آنان همرأی است. وی در آغاز تبیین خود چنین ادعا میکند که در جمله «برای x در زمان s ,t قرمز بنظر میآید» حس «قرمز» که چیزها با آن قرمز بنظر میآیند درظاهرامر همان حسی است که در آن چیزها قرمز بنظر میآیند و هنگامیکه فرد به یک شیء نگاه میکند و تصمیم میگیردکه آنچیز بهنظرش قرمز بیاید تعجب میکند که آیا واقعاً آن شیء قرمز است یا نه؟ و آیا این رنگ همانی که باید واقعاً باشد بنظر میرسد؟ در چنین شرایطی شاید بتوان با تدابیر زبانی مثلهایفنگزاری بین «بنظرآمدن» و «قرمز» ادعا کرد که قرمز- بنظرآمدن یک واحد لاینفک شده است که دیگر نسبت «بنظرآمدن» نیست، هرچند که بتوان با این شیوه قرمز-بنظر آمدن را از یک نسبتبودن نجات داد ولیاین مساله همچنان مبهم باقی میماند. سلرز سعی میکند که بگوید قرمزبودن نسبت به قرمز به نظرآمدن یک تصور منطقاً ساده انگار است که پیشینی است، یعنی «x قرمز است» در نسبت با «x برای s قرمز بنظرمیآید» و بطورخلاصه نمیخواهد صرفاً بگوید که x قرمز است برحسب x برایs قرمز بنظر میآید تحلیلپذیر است، بلکه چیزهایی هستند که ما در ساختن حقایق ضروری از آنها استفاده میکنیم.(همان،صص35-36)
سلرز با جزئیات بیشتری به بررسی احکامی میپردازد درباره اینکه چگونه چیزها برای انسان بهنظر میآیند. سلرز بهاین نکته توجه میکند که بدست آوردن جملهای با صورت «الف برای ب، ج بنظرمیآید» و برداشت از آن بهعنوان حکمی از یک نسبت سهگانه میان شیء الف، کیفیت حسی ج و فرد ب متداول است. این فرض از سه راه متداول ساخته میشود که سروکاردارد با:
1. تحلیلاین نسبت سهگانه برحسب دادههای حسی
2. توضیحاین نسبت سهگانه برحسب دادههای حسی
3. تاکید براین کهاین نسبت سهگانه غیرقابل تحویل از نوع خودش است که دادههای حسی با آن کاری ندارد.
تفاوت 1 و 2 در این است که اگر 1درست باشد ارجاع به داده حسی، خود مفهوم بهنظرآمدن را دربرگرفته است. اما 2 مستلزم این نیست که فرد مفهوم داده حسی را داشته باشد تا مفهوم بهنظرآمدن را داشته باشد، گرچه داده حسی برای وجود بهنظرآمدنها میتواند ضروری باشد. کاری که سلرز انجام داده این است که هر سه فرض را رد میکند به این طریق که برای بنظر آمدن نسبت سهگانه را نمیپذیرد.(Triplet & DeVries,2005,p12)
سلرز سناریویی را طرح میکند تا تقدم مفهومی مفهوم سبز بودن را بر مفهوم سبز بهنظرآمدن نشان دهد. تصور کنید جان تنها براساس شرایط استاندارد به اشیاء نگاه کرده باشد. دراینصورت او هیچگاه در موقعیتی قرارنگرفته که نگران این باشد که آیا شیء واقعاً سبزرنگ است یا سبز بهنظرمیرسد. جان همچنین کاربرد واژه رنگها را در شیوه متعارف آن آموخته است. روزی میرسد که او با اولین وضعیت نامتعارف مفهومی روبرو میشود. که شیء آبی رنگ به خاطر روشنایی متفاوت درنظر او سبز میآید. در این مواجهه جان نمیتواند گزارش6 دهد که این آبی است که سبز به نظر میآید چون او مفهوم سبز به نظرآمدن را ندارد. جان در ادامه از شرایط نامتعارفی آگاه میشود که تحت آن متمایل به گفتناین است که شیء آبی، سبز رنگ است و بهسرعت گفته خود را در شرایط نامتعارف تصحیح کرده و میگوید این شیء آبی است. سلرز میگوید در چنین موردی جان یک گزارش نمیسازد بلکه شیوه بیان جان که میگوید این آبی است برای جان نتیجه یک استنتاج است. وقتی جان میخواهد از عبارت بهنظر میآید استفاده کند از نظر سلرز بهایندلیل نیست که او اکنون به واقعیتهای عینی درباره «به نظرآمدنیها» توجه کرده است. او بطورپایهای استنتاجش را بسط داده و شیوهی مناسبی از سخن گفتن را یافته است که بااینوجود بهلحاظ مفهومی کاملاً وابسته به مفهوم پایه تری از سبز بودن چیزی ، قرمز بودن چیزی و غیره است. سلرز معتقد است که ما دراینجا نباید فرض کنیم که واقعیات مرتبط اولیهای وجود داشتهاند مثل X برای Z به نظر Yرسیدن و نباید فزض کنیم که بیشترین یافتههای شناختی پایه ما از طریق چنین واقعیتهای مرتبطی هستند نهاینکه پایهترین آگاهیهای ما درباره وضعهای داخلی یا سوبژکتیو ما هستند که تنها به وضعهای عمومی متمایل میشوند. (Triplet & DeVries,2005,p12)
3.2. دیدگاه تبیینی7
در اینجا سلرز از ملاحظه تحلیل مناسب برای عبارات بهنظررسیدن به تلاش برای توضیح چنین عباراتی دست میزند. اینکه «چگونه یک شیء فیزیکی میتواند برای s قرمز بنظر بیاید بهجزاینکه چیزی در آن وضعیت قرمز هست و S یک برداشتی از آن را بدست آورده است؟ و اگر s قرمزی چیزی را تجربه نمیکند، چگونه ممکن است شیء فیزیکی قرمز بنظرآید بهجای آنکه مثلاً سبز یا راهراه بنظرآید؟» سوالهایی از این دست که نظریهپرداز داده حسی را تحت تاثیر قرار داده بود سلرز را برآن داشت تا نشان دهد چیزی در این خط فکری وجود داشته است.(EPM,pp46-47) از نظر سلرز هنوز صورتهای دیگری از افسانه داده وجود دارد نه بهعنوان تحلیلِ نیازمند به زبان، بلکه بهعنوان بهترین تبیین برای این واقعیت که ما باید عبارات بهنظر آمدن راداشته باشیم و بطور معقول از آن استفاده کنیم. (Triplet & DeVries,2005,p34)
آیا این واقعیت که یک شیء برای s بنظر میآید که قرمز و سهگوش است یا اینکه آنجا برای s بنظر میآید که یک شی سهگوش و قرمز وجود داشته باشد، برحسب این ایده توضیح داده شده است که جونز احساس – ادراک یا تجربه مستقیم— درباره یک سهگوش دارد؟ اگراین نمودها چنین فهمیده میشوند که یعنی تجربه مستقیمی از یک سهگوش قرمز بر وجود چیزی – نه یک شیء فیزیکی- دلالت میکند که سهگوش و قرمز است، واگر این قرمزی همان قرمزی است که شیء فیزیکی بنظرمیآید که داشته باشد، با چنین اعتراضی مواجه میشویم که این قرمزی که
