
این گواه بیان نظری را حمایت نمیکند.
8.2.2. نتیجه
آنچه بهعنوان زبانی با کاربرد نظری محض آغاز شده است یک نقش گزارشگری بدست میآورد و این داستان کمک میکند به فهمیدن اینکه مفاهیم مربوط به چنین اپیزودهای درونی مثل تفکرات بهطورمقدماتی و ضرورتاً بینالاذهانی هستند. به هماناندازه بینالاذهانی هستند که مفهوم پوزیترون179 هست. و نقش گزارشگری این مفاهیم –این واقعیت که هر یک از ما دسترسی محرمانهای به این تفکرات دارد – بعدی از کاربرد این مفاهیم راتشکیل میدهد که این وضعِ بینالاذهانی را پیشفرض دارد. این افسانه نشان داده است که این واقعیت که زبان ضرورتاً یک دستاورد بینالاذهانی است و در متون بین الاذهانی آموخته شده است 180با خصوصی بودن «اپیزودهای درونی» سازگار است و روشن میسازد که این خصوصی بودن «یک خصوصی بودن تمام عیار» نیست چراکه اگر تشخیص داده شود که این مفاهیم کاربرد گزارشگری دارند که در آنها فرد استنتاجها را از گواهی رفتاری ترسیم نمیکند باوجوداین اصرار دارد که این واقعیت که رفتار آشکار، گواهی بر این اپیزودهاست بر خودِ منطقِ این مفاهیم بنا شده است. درست همانطور که رفتار قابلمشاهدهی گازها گواهی است بر اپیزودهای ملکولی که بر خودِ منطقِ ملکولی بنا شده است.
8.3. ادراکات
سلرز در مرحله آخر رویکردی را به شناخت مطرح میسازد که براساس آن شناخت پایه، مادامیکه تصور پذیرفتنی باشد، شناخت عمومی مشاهدتی اشیای فیزیکی است. به علاوه، او برداشتی را بدست آورده است درباره اینکه چگونه حتی دریافتهای ما از وضعهای مفهومی داخلی میتواند به این پایهها برسد. مسئله باقیمانده این است که نشان دهد که شناخت ما از تجربه بیواسطه، محتوای توصیفی، کیفیات پدیداری براین پایه قابل توضیح است.(Triplet & DeVries,2005,p34)
حال میتوان به وضع مفاهیم مربوط به تجربه بیواسطه پرداخت. در مرحله اول یاداوری میشود که در میان اپیزودهای درونی که به قالب تفکرات مربوط است دریافتها181 [مفاهیم] وجود دارند مثلاً دیدن اینکه این میز قهوهای است، شنیدن اینکه این پیانو خارج از نت است و غیره. تازمانیکه جونز این قالب را تعریف کند تنها مفاهیمی که نیاکان خیالی درباره اپیزودهای مفهومی دارند، همان مفهوم گزارشهای شفاهی آشکار است. دیدناینکه چیزی برقرار است یک اپیزود درونی در تئوری جونز است که گزارشگری بر نگاه کردن اینکه چیزی برقرار است را بهعنوان مدل آن دارد. به علاوه باید به یاد داشته باشید که وقتی میگویید علی گزارش کرد که این میز قهوهای است خود را به آنچه که او گزارش کرده ملزم کنید. (EPM,p108)
حال میتوان با قابلیتِ این قالبِ اصالتاً رایلی ارتباط فرمول اصلی ازمسئله تجربه درونی را اثبات کرد. پس به بخش نهایی رمان تاریخی بازگردید. تاکنون نیاکان رایلی با یک زبان کاملا غیررایلی182 صحبت میکردند اما هنوز هیچ ارجاعی به چیزهایی مثل ادراکات، احساسات یا حواس را شامل نمیشود. بهطورخلاصه به آیتمهایی که فلاسفه با هم تحت عنوان «تجربههای بیواسطه» یکی کردهاند. نکتهای بدست آورده شده است که در آن ما میتوانیم ببینیم عبارت «ادراک یک سهگوش قرمز» میتواند فقط چیزی شبیه به «وضع ادراککنندهای باشد – ورای این ایده که یک شئ فیزیکی قرمز و سهگوش در آنجا وجود دارد – که باید برای وضعهایی مرسوم باشد که در آنها
الف) او میبیند که این شئ آنجا قرمز و سهگوش است؛
ب)این شئ آنجا برای او بهنظرمیآید قرمز و سهگوش باشد؛
ج) برای او بهنظرمیآید که یک شئ فیزیکی قرمز و سهگوش آنجا وجود داشته باشد».
مساله این است که از طرفی گفتناینکه ادراکات مثلاً وجودهای نظری هستند بیهوده بهنظرمیآید و از طرف دیگر تفسیر ادراکات بهعنوان وجودهای نظری بهنظر میرسد که آرزوی صرف را درباره توجیه کردن محتوای مثبت و قدرت تبیینی که این ایده داشته باشد که چنین وجودهایی وجود دارند را فراهم میآورد. حال باید دید که با داشتن رویکرد سلرز از تفکرات چگونهاین دوراهی میتواند حل شود.
در ادامه افسانه فرض براین است که جونز، در قالب کلی و ناقص، یک تئوری درباره ادراک حسی را بسط میدهد. ازاین نقطه نظر کافیاست این قهرمان، سطحی از اپیزودهای درونی- نظری را مسلم فرض کند که او مثلاً ادراکات مینامد و اینکه نتایج نهاییاین، تاثیرِ اشیاء فیزیکی و فرایندها در بخشهای گوناگون بدن هستند.(همان،صص108-110)
8.3.1. چند نکته اساسی
چند نکته میتواند بیدرنگ ساخته شود:
(1) وجودهای تعریف شده توسط این تئوری وضعهای سوژه ادراککننده هستند و نه طبقهای از جزئیات. لازم به تاکید نیست که جزئیات این جهانِ حس مشترک چیزهایی هستند مثل کتابها، اوراق، شلغمها، سگها، افراد، صداها و غیره، و مکان و زمان – غیر شئ کانتی183. آنچه در ساختن این فرض که ادراکات بهعنوان جزئیات تعریف شدهاند محتمل است مثلاً در مورد تفکرات، این است که فرضِ تئوری184 برحسب مدل تدوین شده باشد. حال، این مدل ایدهای از دامنه «نسخه بدلهای درونی»185 است که وقتی در شرایط استاندارد قرار میگیرد ویژگیهای قابلدرک از منبع فیزیکیشان را به اشتراک میگذارند. دیدن اینکه این مدل رخدادی «در» ادراککنندۀ نسخهبدلهاست و نه از مُدرکات نسخهبدلها، مهم است. این مدل برای ادراکی از یک سهگوش قرمز، یک نسخه بدل قرمز و سهگوش است نه دیدن یک نسخه بدل سهگوش و قرمز. این جایگزینی این امتیاز را دارد که تشخیص میدهد ادراکات، جزئیات نیستند. اما با فهمِ اشتباهِ نقش مدلها در فرمولاسیون مذکور یک تئوری بهنحو خطا فرض میشود که اگر وجودهای این مدل جزئیات هستند، وجودهای نظری که برحسب این مدل معرفی شدهاند نیز باید خودشان جزئیات باشند. پس با بدست آوردن این مدل که دیدن یک نسخه بدل سهگوش و قرمز به زبان ادراکات است، منطقِ زبان تفکرات را یواشکی وارد میسازد. چون دیدن اینکه یک اپیزود شناختی186 است که قالب تفکرات را در برمیگیرد آن را بهعنوان مدلی لحاظ می کند که باید مساعدت را برای جذب ادراکات به تفکرات و تفکرات به ادراکات را بدست آورد.
(2) این واقعیت که ادراکات وجودهای نظری هستند ما را قادر میسازد که بفهمیم چگونه آنها میتوانند «بهطورذاتی» مشخص شده باشند، یعنی با چیزی بیش از یک توصیف معین187 مشخصشده، مثل «وجود نوعی که بهعنوان علت استاندارد شبیه یک شئ فیزیکی قرمز و سهگوش در چنین و چنان شرایط نگاه میکند» یا «وجود نوعی که برای مواقعی متداول است که بهنظرمیآید یک شئ فیزیکی قرمز و سهگوش باشد». چون هرچند احکام این تئوری معنیداریشان را ازاین واقعیت وام گرفتهاند که آنها منطقاً به احکامی منسوب شدهاند که به پدیدارهای قابل مشاهدهای مربوط شدهاند که این تئوری توضیح میدهد، هرچند احکام یک تئوری برای توصیفات معین از ویژگیها برحسب محمولهای مشاهدتیِ استاندارد نشدهاند. وقتی تئوری جنبشی گازها از ملکولها بهعنوان «توده188» سخن میگوید واژه «توده» اخذِ یک توصیف معین از شکل «این ویژگی که…» نیست، پس «ادراک یک سهگوش قرمز» براحتی به معنای «ادراک بهمثابه آنچه توسط اشیاء فیزیکی قرمز و سهگوش در شرایط استاندارد علت شده است» نیست، گرچه درباره ادراکاتِ سهگوشهای قرمز صادق است – منطقاً صادق– که آنها درباره قسمی هستند که توسط اشیاء قرمز و سهگوش در شرایط استاندارد علت شدهاند.
(3) اگر تئوری ادراکات درشکل منطقیِ صادق بسط یابد میتوان گفت که ویژگی ذاتی ادراکات «تلویحاًَ تعیینشده»189 با فرض این تئوری هستند. چنانچه میتوانیم بگوییم که ویژگیهای ذاتی ذرات بنیادی «تلویحاً تعیینشده» با اصول بنیادی تئوری ذرات بنیادی است چرا که این کار صرفاً شیوه دیگری است از بیان اینکه فرد معنای واژه نظری را میداند وقتی فرد میداند (الف) چگونه آن واژه با دیگر واژگان نظری نسبت دارد و (ب) چگونه این سیستم نظری بهعنوان یک امر کامل با زبان مشاهدتی گره خورده است.
اکنون وجودهای مدل وجودهایی هستند که ویژگی ذاتی دارند. آنها، برای مثال، ویفرهای سهگوش و قرمز هستند. پس اینطور بهنظرمیرسد که این تئوری ویژگیهای ذاتیِ ادراکات را اینگونه تعیین میکند که کیفیتهای آشنای قابلدرک از اشیاء فیزیکی و فرایندها باشد. اما اگر چنین باشد، این تئوری میتواند نهایتاً نامنسجم باشد زیرا این تئوری به ادراکات –که بهوضوح اشیاء فیزیکی نیستند – مشخصاتی را نسبت میدهد که اگر استدلالها تاکنون محکم بوده باشد، فقط شیء فیزیکی میتواند آن مشخصات را داشته باشد. خوشبختانه، آنچه که شرح بر این مدل نامیده شده است، قیاس بین وجودهای آشنا از این مدل و وجودهای نظری معرفی شده را توصیف ، محدود و تفسیر میکند. لذا فرض اینکه چون این مدل برای ادراک سهگوش قرمز یک ویفر سهگوش و قرمز است پس خودِ ادراک، یک ویفر سهگوش و قرمز است، خطا است. آنچه میتوان گفت این است که ادراک یک سهگوش قرمز امر قابلقیاس190 است تا حدی که به هیچ وجه با یک سهگوش قرمز، منظم و مرتب تعیین نشده است. مولفه ضروری این قیاس این است که ادراکات دیداری بر چیز دیگری قرار گرفتهاند که به لحاظ ساختاری مشابه با شیوهای است که در آن، رنگها و شکلهای اشیاء قابل دیدنی مشابه و متفاوت هستند.
(4) ممکن است نتیجه شود که مفهوم ادراک یک سهگوش قرمز یک مفهوم «به طورمحض صوری»191 است، مفهومی از «شکل منطقی» که میتواند «محتوا» را صرفاً از طریق «تعریف ظاهری192» کسب کند. فرد میتواند بیندیشد که چرا یک فیلسوف ممکن است این را بگوید و چرا ممکن است نتیجه بگیرد که مادامیکه مفاهیم مربوط به تجربیات بیواسطه بینالاذهانی هستند آنها «به طورمحض ساختاری»193 هستند که «محتوای» تجربه بیواسطه غیر قابل انتقال میباشند. اما این سیر فکری تنها تبیین دیگری از افسانه داده است. چون این مفهوم نظری از ادراک سهگوش قرمز، نه کمتر و نه بیشتر، از هر مفهوم نظریای «بدون محتوا» خواهد بود. نسبت منطقی بین زبان نظری و زبان واقعیت قابل مشاهده، با روایت معرفتشناختی از «تعریف ظاهری» سروکار ندارد.
(5) ادراکات در تئوری جونز وضعهای ادراک کننده هستند و نه جزئیات. اگر این وضعها بهعنوان وضعهای فیزیولوژیکی تعریف شده باشند شماری ازسوالات ایجاد میشود که با بازتابهایی بر وضع تصویر علمی این جهان گره میخورد. اما تا بهحال صرفاً فضایی برای پیشگویی وجود داشته است بنابراین برخی فلاسفه گمان کردند که مشخص است که ما میتوانیم به جایاینکه در بسط علم همه مفاهیم تئوری رفتاری را با واژگان قابل تعریف در تئوری نوروفیزیولوژیکی موجه سازیم، آنها را نیز با واژگان قابلتعریف در فیزیک نظری یکسان بگیریم. اینکه مرحله دوم این پیشگویی یا یک حقیقت بدیهی194 است و یا یک خطا195 استدلالی مهم است. حقیقت بدیهی است اگر تعریف دوباره ضمنی از «تئوری فیزیکی» را در این معنا «تئوری مناسب برای برداشت از رفتار قابل مشاهده از هر شیئی (شامل انسان و حیوان) که ویژگیهای فیزیکی دارد» شامل شود درحالیکه خطاست اگر «تئوری فیزیکی» در معنای عمومیاش از «تئوری مناسب برای توضیح رفتار قابل مشاهده از اشیاء فیزیکی» بدست آورده شده باشد.(همان،صص110-114)
8.3.2. نتیجه
سوال از اینکه چگونه ادراکات با یکدیگر با فیلدهای الکترومغناطیس جور میشوند سوالی خطاست. این کار آمیختن قالبِ تئوریِ رفتارِ مولار با قالبِ میکرو-تئوری از اشیاء فیزیکی است. سوال مناسب این است که «چه چیزی در میکرو تئوری موجود زنده ذیشعور با مفاهیم مولار مربوط به ادراکات مطابق است؟» درپاسخ به این سوال فرد بر جزئیاتی غلبه میکند که تئوریستهای داده حسی وانمود میکنند که (باآنالیز) درعالم گفتگوی حس مشترک مییابند. همچنین یک میکرو-رفتارگرا در مشخص کردن این جزئیات، میتواند وارد شود و چیزی شبیه بهاین بگوید که «چنین جزئیاتی است که (از نقطه نظراین
