
د چیزی باشد که ب را توجیه میکند یا به توجیه ب کمک میکند. این ممکن است مورد یا مجموعهای از ادلّهای باشد که پشتیبانی معرفتشناسانهای را برای ب فراهم میکند. متداولترین مدل برای واسطههای توجیه مقدمهای از یک استدلال است برای توجیه ب. اینکه بگوییم ب بطورمستقیم توجیه یا شناخته شده است بهاین معنی است که بگوییم ب هیچ واسط توجیهیای را لازم ندارد، یعنی به مقدمات دیگری نیاز ندارد که از آنها ب بدست بیاید. چنین گزارههایی که بدون واسطه شناخته شده باشند میتوانند بدیهی58 باشند.(همان، صصxvii-xviii)
دو معنا که با آن شناخت انسان میتواند بیواسطه باشد -علّی و توجیهی- اغلب با هم ترکیب شدهاند. برای مثال، این غیرممکن نیست که فکر کنیم داشتن مجموعه خاصی از حواس علت مستقیم شناخت فرد برای حضور شیء فیزیکی جزئی است. احتمالاً به همین خاطر، این احساسات مجموعه ادلّهای را میسازند که بهعنوان واسطه توجیهی برای چنین دانشی ایجاد شده است. اما به طورسنتی خود ادلّه اگر شناخته شده باشند میتوانند فقط به کار توجیه بپردازند. چراکه به نظر نمیآید که چیزی باشد که واسطه ارتباط ما با حواس باشد بهاین طریق که احساسات واسطه ارتباط ما با اشیاء خارجی هستند، نتیجهاین میشود که خود احساسات باید مستقیماً شناخته شوند.
اما نمیتوان نتیجه گرفت که آنچه علت مستقیم شناخت را ایجاب میکند باید خودش بطورمستقیم شناخته شده باشد. در تصویر سنتی، هیچ تمایز روشنی میان علتهای شناخت و توجیهات [دلایل] شناخت ساخته نشده است پس در جایی این اجازه را میدهد که این دو رخداد با هم ترکیب شوند.(همان)
این ترکیب از این نظریه پشتیبانی میکند که هر ذهنی میتواند خودش و وضعیت خودش را بطور مستقیم بشناسد. اجسام مادی میتوانند صرفاً بطور غیرمستقیم و از طریق اثرشان بر ذهن در تجربه حسی شناخته شوند. همچنین یک ذهن میتواند ذهن دیگر را فقط بطور غیرمستقیم و از طریق ادلّه حسی بشناسد. گرچه چیزهای خارجی بوسیله علّیت با همدیگر و با ذهنهایی که آن را شناسایی کرده مرتبط شدهاند اما درون ذهن، ایدهها با همدیگر بطور علّی و منطقی یا عقلانی مرتبط میشوند.
تصویر بدست آمده درباره ذهن، انفرادی است مانند جزیرهای که اساساً دورافتاده است و اقتصاد درون آن فقط در خودش قابل فهم است اما اطلاعاتی را درباره چیزهای دیگری در جهان بوسیله تخمین زدن تغییرها در وضعهای درونی این جزیره تولید میکند. برای این تصویر آنچه حیاتی است این است که خود شناخت بیواسطه غیرمسئله ساز باشد.(همان،ص xix)
این تصویر تمام فلسفه دکارتیان، هم عقلگرایان و هم تجربهگرایان، را دربرمیگیرد. این تصویر توانایی ویژهای دارد چون هرکدام معرفتشناسی و متافیزیک مشخصی را تقویت میکند: اعتبار تصویرهای متافیزیکی و معرفتشناختی هنگامی دو برابر میشود که آنها با هم ترکیب شوند. تمایز متافیزیکی اذهان فردی و تمایز متافیزیکی ذهن از جسم بر تمایز معرفتشناسیای بین خودشناسی59 و اصلاحپذیری60 باورهای مربوط به واقعیت مادی و دیگر ذهنها باز میگردد. سلرز به تمام این تصاویر حمله میکند و هم معرفتشناسی و هم متافیزیک را در آن نقد میکند و ما را برای طرفداری از تصویر متفاوتی که او معتقد است که با واقعیت هم پوشانی بهتری دارد آزاد میگذارد.(همان)
نقش داده در سنت
اکنون بهتر است که به نقش خاصی که تصور داده بازی میکند متمرکز شویم. استدلالهایی برای پشتیبانی ازاین ادعا وجود دارند که قسمی از شناخت مستقیم، بنیادی است اگر اصلاً شناختی وجود داشته باشد. اما ما چگونه این تصور از شناخت مستقیم را تفسیر میکنیم؟ این ایده وجود دارد که شناخت مستقیم نباید بوسیله استنتاج شکلهایی از ادلّه، رجوع به خاطرات، مقایسه دادهها، یا استفاده از دیگر فرایندهای شناختی سازنده بدست آمده باشد. همهی کاری که باید این تصور انجام دهد این است که وجود داشته باشد. این صرفاً به توجه فرد نیاز دارد حتی اگر که شناختی برای آن فرد باشد. این داده است. مابقی شناخت فرد یعنی شناخت غیرمستقیم، باید از چیزی که توسط اقسام فرایندهای شناختی بدست آمده شناخته شود. نتیجه این میشود که شناخت مستقیم باید غیراستنتاجی باشد. و نتیجه مهمتری که بدست میآید این است که شناخت داده به لحاظ معرفتشناختی به هر نحوی توسط شناخت دیگری واسطه نشده است. چنین شناختی مستقل از هر شناخت دیگری شناخته میشود.
در تصویر بزرگتری که در آن عقلگرایان و تجربهگرایان مشترکند، بهنظرمیرسد این نتیجه این نکته را در مرکز توجه ما قرار میدهد که اگر ما میبایست که شناختی داشته باشیم برخی از شناخت ما باید داده باشد. اگر گزاره ب بطور غیر مستقیم توسط گزاره ج توجیه شده است و اگر ج خودش بطورغیر مستقیم شناخته شده است پس دراین صورت باید گزاره د باشد که ج را توجیه کند. این کار میتواند بطور اصولی زنجیرهای بسیار بزرگ را از گزارههای غیرمستقیم شناخته شده بسازد، اما اینطور بنظر میرسد که گویی این فرایند باید در جایی متوقف شود. زیرا سلسله بینهایت غیرممکن بهنظرمیرسد و دور نیز ناممکن مینماید. لذا باید چیزی وجود داشته باشد که شناخته شود بیآنکه مستلزم شناخت دیگری از گزارههای دیگر برای توجیه آن باشد. آن چیز داده است. ایده استقلال معرفتشناختی از داده همانی است که سلرز به آن معطوف شده است.(همان،ص xx)
معرفتشناسی کلاسیک همچنین دریافته بود که آنچه داده است صرفاً بنیاد ساختاری برای باقی شناخت نمیباشد، بلکه نقطه شروع زمانی است. داده اصولاً میتواند شناخته شود حتی اگر فرد هیچچیز دیگری را نداند، همانطور که در کودکان اینگونه است.
اما واقعاً چه قسمی از چیزها میتوانند داده باشند؟ سلرز چیزهای بسیاری را بهعنوان داده برمیشمارد. اما احساسات متداولترین چیزی هستند که نقش داده را بازی میکنند. نظریه داده در زمینه این مسئله از شناخت ذهنی درباره جهان فیزیکی خارجی مطرح شده است. اگر یک ذهن باید شناختی را درباره واقعیت فراذهنی کسب کند میبایست نقطه تلاقی یا مواجهه بین امر ذهنی و غیرذهنی وجود داشته باشد. براساس این نقطه ارتباط متافیزیکی بین ذهن و اشیاء خارجی به یک ارتباط معرفتشناختی تغییر شکل مییابد. اما ذهن بهمثابه فضایی کامل61 لحاظ میشود که مستعد بکارگرفتن شناخت فقط در قلمرو خودش باشد.(همان،ص xx) شیء خارجی میتواند تنها به صورت یک «نشان»62 یا یک ادراک جدا از ذهن نشان داده شود. نقش احساس این است.
این نشان احساس باید دلیل کافیای برای تمامی شناخت ما از اشیاء خارجی باشد زیرا خارج از ذهن چیزی وجود ندارد که شیء خارجی و یا نسبت آن را با ما بطورمستقیم کشف کند. هرچند سوالات زیادی درباره کفایت توانایی ما ایجاد میشود که بهحق وجود اشیاء خارجی را برپایه نشان محدودشدهای استنتاج میکند که آنها در ذهن ما میسازند، اما هیچ کس بهواقع توانایی ما را در تشخیص خود آن نشان، یعنی احساس و خصوصیاتش، مستقل از هر شناختی از جهان خارجی مورد سوال قرار نداده است. حال مادامیکه ذهن و خارج بهلحاظمتافیزیکی متمایز لحاظ شدهاند این نقطه تماس بالطبع نقطهای ثابت منظور میشود: این فرض طبیعی است که یک مجموعه جزئی از شیوههایی وجود دارد که امور فراذهنی در آن بتوانند به امور ذهنی(حواس) بیانجامد و اینکه در نتیجه نوعی از چیزهایی که بطور مستقیم قابل شناخت هستند مجموعهای ثابت هستند و پذیرای تغییر نیستند آنطور که شناخت ما خودش ایجاد شده یا بسط مییابد.(همان،ص xxi)
مولفه دیگر داده کارایی63 معرفتی است: هرچیزی که داده است باید قادر به توجیهکردن یا فراهم آوردن پشتیبانی معرفتی برای همه شناختهای تجربی دیگر باشد. اگر چیزی قابلشناخت مستقل از چیز دیگری وجود داشته باشد و اگر این شناخت در هیچ شیوه کارکردیای نتواند پشتیبانی برای شناخت دیگری باشد، شاید ارزش داشته باشد که آن را داده بنامیم، اما این چیز نقشی که بطورسنتی مقرر شده که داده تلقی شود را ندارد.
چیزهای دیگری در کنار احساس بهعنوان داده لحاظ شده است. عقلگرایان اصول خاصی را در نظر گرفتند که وضع یک داده باشد: برای مثال، اصول علّی دکارت در تأملات64 سوم یا اصول موضوعه اسپینوزا در کتاب اخلاق65 اش. عقلگرایان افلاطونی نیز گاهی کلیات66 را داده انگاشتهاند: ما آنها را بیواسطه و مستقل از شناخت میدانیم و شناخت ما از کلیات پشتیبان بنیادی برای شناختهای دیگر است.(همان)
حال با بیان این مقدمات میتوان به آراء خود سلرز پرداخت و از آنجا که مهمترین اثر سلرز در سال 1956 تجربهگرایی و فلسفه ذهن است و باقی آثار او که بیشتر مقاله و سخنرانیهای او را تشکیل میدهند در بسط بیشتر رأی او در همینباره است و از آنجا که سلرز فیلسوفی دشوار نویس بوده و به عقیده روزنبرگ او فلسفه خود را از میانه راه طرح میکند(rosemberg,2007,p 9) بهتر دیدم که خلاصهای از آنچه که دراین کتاب بیان کرده را دراینجا بیاورم.
لازم به یاد آوری است که در این کتاب میتوان غیر از مساله داده و فلسفه ذهن، سایر نظرات فلسفی سلرز را یافت. از بحث تصویر علمی و رویکرد ایدئالیستی که نگاهی مقولهای از نوع کانتی به مسائل دارد تا بحث درباره معنیداری و حتی اخلاق. اما با توجه بهاینکه قالب بحث او به تجربهگرایی و فلسفه ذهن بر میگردد ما نیز همین قالب را دنبال میکنیم.
فصل اول
تجربهگرایی و فلسفه ذهن
مقدمه:
این کتاب در نگاه کلی شامل دو افسانه میشود: (1) افسانه داده که بخش عظیمی از کتاب را به خود اختصاص میدهد، چراکه سلرز مشکل بزرگ سنت تجربهگرایی را در رویکردش به دادههای حسی میداند. سلرز سعی میکند نشان دهد که چگونه میتوان دانش تجربی را به ویژگیهای منطق زبان مجهز کرد و از ابهامات موجود در تئوری دادههای حسی کاست. (2) افسانه جونز که در آن سعی میکند نشان دهد چگونه افراد میتوانند تفکرکنند به نحوی که درعینحال بتوانند با دیگران هم ارتباط برقرار کنند. او تفکرات و ادراکات را اپیزودهای خصوصی میداند که با اینکه خصوصی هستند بینالاذهانی نیز میباشند. جالب است بدانید که فلسفه سلرز در حمایت از فلسفهای است که رایل آن را پایهگذاری کرده است و سلرز برای نشان دادن موافقت خودش با وی در این افسانه مردمانِ با ادراک محدود را نیاکان رایلی مینامد.
درست است که سلرز پای یک رویکرد رفتارگرایی را به میان میکشد اما از آنجا که در این رساله مجالی برایاین بحث نیست از شرح آن اجتناب کرده و خیلی کوتاه به آن اشارهای کردهام.
نکته قابل ذکر درباره این کتاب پیوستگی مسائل است بطوریکه خواننده میبایست تا پایان کتاب با آن همراه شود تا به ایده نهایی مدنظر سلرز دست یابد. بنابراین با توجه به اهمیتی که کتاب تجربهگرایی و فلسفه ذهن داشته، دراین فصل به بیان آراء مطرحشدهی او دراین کتاب میپردازم.
1. ابهام در تئوریهای داده حسی67
از نظر سلرز تئوریهای داده حسی اصولی را پذیرفتهاند که باعث ایجاد ابهام و پیچیدگی شده است. به طوریکه نظریهپردازان داده حسی هم از آنها رهایی نیافتهاند. او در فصل اول کتاب تجربهگرایی و فلسفه ذهن خود میکوشد تا محوریترین دشواریهایاین نظریه را مطرح سازد.
تئوریهای داده حسی احتمالاً بارزترین و تأثیرگذارترین تئوری ادراک در جهان انگلوساکسونها در نیمه اول قرن بیستم است که با نوشتههای راسل و مور آغاز شد. شروع انتقادهای اساسی به این نظریات از اواخر دهه 1940 و در سرتاسر دهه1950 در کارهای ویتگنشتاین متاخر(1958)، گیلبرت رایل(1949)، جی. ال. آوستین (1962) رودریک چیزم(1957)68 و خود سلرز بود. در این زمان حکمت متداول میان فلاسفه چنین بود که مقبولیت تئوریهای داده حسی امید به رستگاری69 را از بین برده است و
