
چیز نمیتواند نقشی را که به داده اختصاص یافته را بازی کند.
در تاریخ، داده بیشتر با تجربه حسی گره خورده است. از نظر سلرز این شکل تجربهگرایی بر کجفهمیهایی درباره ماهیت توجیه و ماهیت تجربه حسی قرار گرفته است. تجربههای حسی، اشیاء یا رخدادها هستند همان طوری که سیب یا تندر شیء و رخداد هستند. آنها شبیه عقیده نیستند و صورت گزارهایتری ندارند نسبت به صورت گزارهای که سیب و تندر دارند. تجارب حسی نمیتوانند بهعنوان مقدمه یا دلیل در استدلال وارد شوند. آنها اقسام اشتباه چیزها هستند. اما فقط چیزهای درست-ارزش با شکل گزارهای میتوانند وضع معرفتی مثبت داشته باشند. بنابراین تجربههای حسی نمیتوانند نقشی را که نظریهپردازان داده حس از آنها انتظار دارند را ایفا کنند. تجربیات حسی ممکن است به لحاظ علّی پیششرط ضروری برای شناخت باشد اما این نظریهپردازان قلمرو علتها را با قلمرو توجیهات اشتباه گرفتهاند و ازاین رو داده یک افسانه است. (Triplet & DeVries,2005,pxxxi)
این خصیصه از استدلال سلرز میپذیرد که داده صورتی ازتجربیات حسی را بدست می آورد. اما میتوان صورتبندی کلیتری را علیه داده در اینجا دید. به صورتی کلی تمامی شکلهای تجربهگرایی که داده را می پذیرند معطوف به این لوازم هستند:
1. داده فی نفسه وضع معرفتی مثبت دارد؛
2. داده این وضع را به نحوی دارد که آن را به لحاظ معرفتشناختی مستقل از سایر دانشهای دیگر ترسیم میکند؛
3. داده با توجه به عناصر دیگری در سیستم معرفتی انسان به لحاظ معرفتشناختی کارا است.
سلرز چنین استدلال میکند: داده در تجربه یا باید چیزی غیرگزارهای باشد مثل شیء مادی، یا باید چیزی گزارهای باشد مثل گزاره مفهومی، یا گزارهای که وضع میکند که حسی رخ داده است یا کسی که نسبت صدق را میان کلیات توصیف میکند. فرض کنید داده غیرگزارهای باشد دراین صورت هر چیزی که غیرگزارهای است نمیتواند بهعنوان مقدمه یا دلیل در استدلال وارد شود و فقط چیزهای درست- ارزش با صورت گزارهای میتوانند وضع معرفتی مثبت را داشته باشد یا آن را انتقال دهند. بنابراین، امور غیرگزارهای نمیتوانند وضعهای معرفتی مثبت را داشته یا آن را انتقال دهد. پس هیچ چیز غیرگزارهای نمیتواند داده باشد.
اگر داده گزارهای باشد دراینصورت هر چیز گزارهای میتواند بهلحاظ سمنتیکی کارا باشد، پس داده نمیتواند به لحاظ معرفتشناختی مستقل باشد. چون هر گزاره درون یک سیستم معرفتشناختی انسانی یا نتیجهای از یک فرایند استنتاجی است یا نه. اگر استنتاجی است پس مشخصاً به لحاظ معرفتشناختی وابسته به آن مقدماتی است که این داده از آنها منتج شده است. فرض کنید داده غیراستنتاجی باشد در این صورت هر گزارهای از این دست میتواند وضع معرفتی مثبت برای انسان داشته باشد فقط به شرطی که گزارههای دیگری در سیستم معرفتی فرد وجود داشته باشد که آن را پشتیبانی کند. مثلاً فرد نمیتواند صدق گزارش مشاهدتی «این قرمز است» را بداند اگر او صرفاً قادر به ایجاد کردن چنین گزارههایی در شرایط مناسب خودش باشد. برای داشتن شناخت، این فرد باید بداند که گزارش او گزارشی قابل اعتماد است. اما شناخت او از اعتمادپذیری به لحاظ معرفتشناختی شناخت مشاهدتی او را پشتیبانی میکند. پس نمیتواند این شناخت به لحاظ معرفتشناختی مستقل باشد. اگر چنین وابستگیهای معرفتشناختیای حتی برای شناخت مشاهدتی مورد استفاده قرار گیرد به طریق اولی میتواند برای انواع دیگر شناخت تجربی بهکار رود. پس، هیچ امر گزارهای نمیتواند بهلحاظ معرفتشناختی مستقل باشد. در نتیجه نه امر گزارهای و نه امر غیرگزارهای هیچ کدام نمیتوانند داده باشند. پس هیچ چیز داده نیست.(همان)
سلرز و فلسفه ذهن
بنا به این استدلال از نظر سلرز داده وجود ندارد که حال بخواهد مبانی معرفتشناختی ما را پایهریزی کند. برای همین هم سلرز داده را کنار میگذارد. اما جایگزینی که سلرز برای داده در نظر دارد چیست؟ اینجاست که فلسفه ذهن سلرز سر بر میآورد. سلرز با تاکید بر رفتارگرایی سعی میکند جایگاه تفکرات و ادراکات را از احساسات جدا کند. سلرز به تجربهگرایی این نقد را وارد میکند که جایگاه تفکرات در تجربهگرایی بهدرستی مشخص نشده است. آنها از طرفی تفکرات را اپیزودهای شفاهی میدانند و سایر اپیزودها را همراه با اپیزودهای درونی خیال شفاهی به حساب می آورند. اما از طرف دیگر اپیزودهای تفکر را عمل فکر کردن همراه با رفتار عقلانی (شفاهی یا غیر شفاهی) می دانند واین اپیزودهای رفتاری اپیزود واقعی نیستند بلکه واقعیتهایی فرضی درباره رفتار هستند.
از نظر سلرز حتی اگر تجربهگرایان تفکر را در اپیزودی جدا قرار دهند که نه رفتار شفاهی آشکار باشد و نه خیال شفاهی، بازهم این رفتارها نمیتوانند بدون دانستن اینکه رخ میدهند، اتفاق افتند ودراین صورت مشکلاتی بوجود میآید که از مهمترین آنها هم مقوله شدن تفکرات با احساسات است.
در اینجا سلرز راه حل خود را تحت قالب افسانه جونز مطرح میکند. براساساین افسانه میتوان فلسفهای را که سلرز به دنبال پایه گذاری آن بود متوجه شد. سلرز دراینجا توضیح میدهد که تفکرات را میتوان اپیزودهای خصوصی دانست که در عین حال بین الاذهانی هستند و نشان میدهد که تفکر و ادراک چگونه در دریافت تجربه عمل می کنند.
در ابتدا باید بدانیم وضع ذهنی چیست. وضع ذهنی شبیه وجودهای نظری است. وجودهای نظری مواردی غیرقابلمشاهده هستند که توسط یک تئوری برای توضیح رفتار وجودهای قابل مشاهده به کار برده میشوند. هر تئوری مشخصات کم و بیش صوری از ویژگیها و نسبتهای وجودهای نظری مفروض را شامل میشود. وضعهای ذهنی نیز برای توضیح رفتار موجودات زنده به آنها نسبت داده می شوند. تز سلرز درباره فهم ما از وضع ذهنی است. وجودهای نظری وضعیت وجودشناختی ندارند بلکه یک وضع کارکردی در فعالیت عقلانی ما هستند. یعنی هیچ موردی بطورذاتی نظری نیست. این تز اساساً با فرض سنتی تجربهگرایی در تعارض است که معتقدند مفاهیم ذهنی نظری هستند و اشیاء مستقیماً شناخته میشوند. (همان،صxliii)
اگر مفهوم وضع ذهنی را شبیه مفاهیم نظری بدانیم میتوانیم با قیاس بین این دو بفهمیم که چگونه مفهوم وضع ذهنی میتواند به مفهوم اشیاء ذهنی (یا جهان خارج) مرتبط باشد. اما سلرز مفهوم تفکرات را شبیه مفاهیم نظری در نظر میگیرد و آنها را مفهوم نظری نمیداند. از نظر سلرز مفهوم نظری بودن واقعیتی روششناختی برای این مفهوم است که چیزی راجع به نقش مفهوم در فهم ما از جهان را میگوید. درک ما از امور ذهنی ممکن است قیاس درستی را با مفاهیم نظری شکل دهد. اما این دو ذاتاً از یکدیگر متفاوتند چراکه مفاهیم وضع ذهنی را نمیتوان کنار گذاشت درحالیکه مفاهیم نظری را ممکن است بشود حذف کرد. مفاهیم نظری درون علم ایجاد شده و بسط یافتهاند اما مفاهیم ذهنی در متن تحقیقات علمی بسط نیافتهاند و نمیتوان درون متن اکتشافات علمی موجود بطورمعقول آنها را کنارگذاشت.(همان)
سلرز معتقد است که سطح تفکرات و ادراکات حسی- یعنی همان وضعهای ذهنی- به طور قابل ملاحظهای متفاوتند به این نحو که هریک بر یک پدیدار قابل مشاهده متفاوتی مدل شده است. ادراک حسی بر اشیاء فیزیکی مدل شده و مفهوم ما درباره تفکر بر مفهوم رفتار شفاهی آشکار مدل میشود و بنابراین میتواند جدای از بنیادی بودن، بهعنوان مصداق تبیینی در ملاک رفتارگرایی بسط یابد.
سلرز در افسانه جونز سعی دارد نشان دهد که میتوان جایگزین بهتری برای اعتقاد دکارتیها که شناخت ذهنی را مقدم برهر شناخت دیگری میدانند تصور کرد. سلرز در رساله تجربهگرایی و فلسفه ذهن اَشکال اصلی رفتارگرایی شفاهی را نیز مطرح میکند. بهخصوص در داستان افسانهای نیاکان رایلی و جونز. این تئوری با انسانهایی آغاز میشود که به «زبان رایلی» مسلط هستند که سیستمی پیچیده دارد که شامل ادات منطقی و شروط التزامی است که لغت بنیادی توصیفی آن مربوط به اشیاء مکانمند و زمانمند است. زبان رایلی توسط منابع بنیادی گفتگوی سمنتیکیایجاد شده است. لذا این نیاکان رایلی قادرند درباره محصولهای شفاهی همتایان خود سخن بگویند اینگونه که مثلاً چنین منظوری را دارند یا بر نسبتهای منطقی گوناگونی از یکدیگر قرار دارند و… اما آنها منبعی برای صحبت درباره اپیزودهای درونی، تفکرات و تجربیات نداشتند. در این جامعه جونز ظاهر میشود.
در تلاش برای دانستن این واقعیت که پیروان او به طورعقلانی رفتار میکردند نه تنها وقتی مشرب آنها بر رشتهای از اپیزودهای شفاهی آشکار قرار می گرفت… بلکه وقتی که هیچ خروجی شفاهی قابل تشخیصی حاضر نبود، جونزاین تئوری را بسط میدهد که براساس آن بیانهای شفاهی حد اعلای فرایندی هستند که با اپیزودهای درونی خاص آغاز می شوند…. مدلی برای این اپیزودها که رخدادهایی را وارد می کنند که در رفتار شفاهی آشکار به اوج خود میرسد همان مدل رفتار شفاهی آشکار است. (EPM,p186)
هرچند کاربرد اصلی واژگان سمنتیکی ویژگی سمنتیکی اپیزودهای شفاهی آشکار را باقی نگه میدارد این تئوری جونزی ورای کارایی این مقولات سمنتیکی به اپیزودهای درونی مفروض یعنی تفکرات اسناد داده می شوند.
نکته افسانه جونز این است که پیشنهاد میکند که وضع معرفتشناختی تفکرات نسبت به محصولات شفاهی عمومی بطور بسیار مفیدی بهعنوان قیاسی فهم میشود که برای وضعهای معرفتشناختی درباره مثلاً ملکولها از طریق رفتار قابل مشاهده عمومی گازها.
تفکرات اپیزودهایی هستند در حیوانات کاربر زبانی مثل تاثیر ملکولها در گازها. (EPM,p187)
اگر این پروژه موفق شود، اثر دیگری از برنامهی دکارتی نیز تغییر مییابد، آنچه نتیجهی افسانهی جونز است این است که ما دارای تفکر و خود آگاهی از وضعیت های ذهنی خودمان نیستیم تا با دستیابی مستقیم به آنها آغاز کنیم و در آخر زبان عمومی را کسب کنیم تا آن فهم را بیان کنیم. (آنطور که عقل گرایان کلاسیک و تجربهگرایی فرض کرده بودند و فلسفهی تحلیلی اولیه آن را پذیرفته بود).
بلکه برعکس، ما اول می آموزیم تا با جهان اطرافمان روبرو شویم و با کسانی که در اعمال اجتماعی ما حاضرند همکاری متقابل داشته باشیم و سپس آن منابع مفهومی را برای فهم و بیان روشن ویژگیهای وضعیتهای ذهنی که تجربه میکنیم، به کار بریم. رایلی ها همواره تفکرات و حواس را داشتند. اما آنچه که آنها انجام دادند سر در آوردن از شیوهی فهم شان بود. ولف معتقد است که سلرز به طور قطع یک نقطه نظر رئالیستی را در فلسفهی علم بیان میکند و ظرافتهای بینظیری را به برداشتهای تبیینی و نقش و ماهیت مدلها در تئوریها اضافه می کند. (wolf,2006, p 16)
نتایجی که سلرز در تئوری ذهن خود پیشنهاد داده چیست؟ اول از همه اینکه این تئوری کاملاً تبیینی است و ما میتوانیم با آن بفهمیم که چگونه وضعهای ذهنی
• درباره امری درونی هستند
• موضوعی برای صورتی از دسترسی خاص به سوژه هست در حالیکه هنوز
• به وضوح بین الاذهانی است و
• ضرورتاً با رفتار آشکار گره خورده است هرچند که
• قابل تحویل به الگوهای رفتار آشکار نیست.
لذا واقعیت مربوط به زندگی ذهنی که قرنها دکارتیگری را اجتناب ناپذیر میکرد توسط تئوری سلرز توضیح داده میشود. اما ارتباط بین زندگی ذهنی و جهان فیزیکی که همواره مسئلهساز بوده در تئوری سلرز تبیین میشود. درواقع دیدگاه دکارتی در ترسیم کردن یک رابطه مناسب بین نتایج ذهنی و فیزیکی چه در حیطه متافیزیکی و چه در حیطه معرفتشناختی ناتوان عمل کرده است. اما درتئوری سلرز حداقل میتوان به حل این حیطهها امیدوار بود.
