
«نسبت معنیداری» باید به دستور زبان تعلق بگیرد: احکام معنیداری بهعنوان دستورالعملی برای اجازه یافتن ما به ترجمه کردن اظهارات به زبان خودمان عمل میکند. تئوری سلرز آغازگر گرایش به سوی دیدگاه معنیداری بهعنوان ترجمه را نشان میدهد.
تفاوت بین
’ROT ‘ (در آلمانی) معنی میدهد قرمز
و
’ROT ‘ و ’قرمز’ یک کاربرد را دارند
براین واقعیت قرار گرفته است که ’•قرمز•‘ شامل همه کلماتی میشود که با همان قواعدی تعیین شده است که بر ’قرمز‘ در گوینده زبان حاکم است. اگر ’•قرمز•‘به درستی بکاربرده شود، گوینده میبایست بداند که چگونه از ’قرمز‘ درست استفاده کند. پس ’قرمز‘به شیوه خاصی در دستورمعنیداری
’ROT ‘ (در آلمانی) معنی میدهد قرمز
مورد استفاده قرار میگیرد چون برای توضیح کاربرد عادی خود به کار برده میشود. در دستور معنایی کاربرد خاص آن کلمات، در احکام معنیدار اینگونه اند که این واژگان با مقصود عادیشان معادل هستند. از آنجا که دستور معنایی، ’قرمز‘ را به نحو خاص استفاده میکند پس لازم است گوینده بداند که ’قرمز‘ در شیوه عادی چگونه کاربرد دارد.(همان)
در دستور معنایی، زبان ما متن فرضیای را ایجاد میکند و این متن زبان کل احکام ما است نه زبان اظهارات نقل نقطهای. به این دلیل است که
’ROT‘ها هستند •قرمز•ها
علاوه بر اظهار، نقل نقطهای در انگلیسی هم هست.
سلرز قالب اختراعیاش را برای روشن کردن «معنا»ی دستور معنایی استفاده میکند. همچنین او نقلنقطهای را در «بازسازی عقلانی» گفتگوی فلسفی بکار میبرد. برای مثال، به تحلیل او از واژگان مفرد انتزاعی مثل
’آن برف سفید است‘
استناد میشود. برای به کار بردن ابزار نقل ’آن‘ در
برف سفید است
عبارت گزاره ای
آن برف سفید است
شکل میگیرد و به واژه مفرد توزیعی
این • برف سفید است•
تبدیل میشود. نتیجه واژهای است که در اظهارات زبانی در هر زبانی قابل اجرا است که همان نقش را بازی میکند بطوریکه توسط بیانی بین نقلها در زبان ما بازی شده باشد. ’برف سفید است‘ برای نشاندادن نقش زبانیای به کار برده میشود که این عبارت بطور معمول بازی میکند. .( Wilfrid Sellars, 2009b, p 439)
مقصود283 ازحرف تعریف «the»284 در شکلدهی یک واژه مفرد توزیعی’این •برف سفید است•‘ میباشد که «مقصود سازمانی285» نامیده شده است. برای مثال، کاربرد «این» در حکم
این فورد یک ماشین آمریکایی است
را در نظر بگیرید. چنین احکامی به یک فورد خاص اشاره ندارد بلکه احکامی درباره فوردها به طور کل هستند. پس بهطور مشابه میتوان گفت که مقصود از این عبارت میتواند این باشد که
فوردها ماشینهای آمریکایی هستند.
عبارات مربوط به این فورد وقتی بهعنوان یک واژه مفرد توزیعی برداشت شود همان معنایی را میدهند که عبارات مطابق درباره فوردها معنی میدهد. در نتیجه بنابر نظر سلرز ما باید طرح معادل زیر را برای واژگان مفرد توزیعی بیان کنیم:
این الف ب است = همه الف ها ب هستند(همان،صص439-440)
به این ترتیب
معنی میدهد و معادل است با هر دو شکلهای خاصی از فعل ربط هستند.
5-2- چگونگی دسته بندی بهنحو کارکردی
اما باید واژه معادل شده به صورت کارکردی دسته بندی شود. دراین صورت در مثال گذشته کارکرد Drickig چیست؟ معمولا میگویید که «من تضمین میکنم که واژه «Drickig» کارکردی دارد ولی مطمئناً کارکردش معادل با مثلث بودن است».
حال دوشیوه هست که میتوانید یک توضیح را بدست آورید: (1) شما میتوانید به کسی کارکرد یک واژه را توضیح دهید. مثلاً در بازی شطرنج تگزاسی وقتی شیوهای از بازی را میبینید و میپرسید این چیست در پاسخ به شما بگویند «این شاه است» در اینجا به نحو کارکردی دسته بندی انجام میگیرد اما در (2) نحوه دوم توضیح در پاسخ به این چیست به شما نحوه انجام بازی را یاد دهند و قواعد بازی را به شما می آموزند. .( Wilfrid Sellars, 2009a, p 94)
در سوال از اینکه کارکرد پیاده چیست میتوان باگفتن اینکه کارکردش بازی کردن درنقش پیاده است پاسخ داد. کارکرد پیاده بازی کردن بهعنوان پیاده است. پس میتوان گفت که کارکرد «Drickig» معادل بودن با مثلث بودن است.
این گزاره که کارکرد Drickig معادل بودن با مثلث بودن است به روشی شرح داده نشده است که در آن، این گزاره با توضیح شیوه بحث ساختار اصل موضوعی که استفاده درست واژه مثلث بودن را بدست میآورد در تقابل باشد.
در جملهی ”«und» (در آلمانی) با •و• معادل است“ واقعاً دستهبندی واژه آلمانی «und» توضیح داده شد و گفته شد که «und»ها در آلمانی• و•ها هستند، ولی این واژه چه دستهبندی کاربردیای را در آلمانی بازی میکند؟
میتوان پاسخ داد که «این واژه کارکرد •و• دارد» و این در صورتی است که شما بدانید که از واژه •و• چگونه استفاده میشود. درواقع باید قواعد پایه را که ربط •و• در منطق مطابق با آن عمل میکند را بدانید.
سلرز می خواهد استدلال کند که معنیداری نسبتی بین موارد زبانی و غیرزبانی نیست و اینکه عینیتِ مفاهیم286 «بین الاذهانی» است و مطلق نیست.
ممکن است که برخی واژگان غیر از آنچه که معنی میدهند کاری انجام ندهند ولی بدین معنا نیست که معنیداری با یک نسبت معادل است. مثلاً واژه «زرد» معنایی غیر از آنچه انجام میدهد ندارد و به عبارت دیگر این واژه کار دیگری غیر از این انجام نمیدهد مگر اینکه واژه زرد در واکنشهای مفهومی عمل کند، یعنی آنچه که کواین «رابطه کلمه- شیء» با ابژکتیو و وجودهای ابژکتیو مینامد.(همان،95)
3. آنچه که درباره اعمال ذهنی است درخصوص دستهبندیکردن آن است.
تا اینجا در مورد معنیداری و معادل بودن یک تئوری غیرنسبتی بیان شد. از نظر سلرز این کار باید در مورد صفات نیز انجام گیرد و همین کار را باید بین اعمال ذهنی و مفاهیم با صفات انجام داد. در R3 علاوه بر دارابودن صفت، ذهن هم در نسبت با صفات قرار میگرفت. حال باید اعمال ذهنی را بر وجودشناسی موارد زبانی شرح داد و به این نتیجه رسید که آنچه که درباره اعمال ذهنی است درخصوص دستهبندیکردن آن است. در مورد معنیداری به این دیدگاه رسیدیم که آنچه که یک فرد میگوید دستهبندی کردن آن است. وقتی میگویید که جونز گفته است که تام بلندقد است شما بیان جونز را به روش کارکردی دستهبندی میکنید. وقتی شما گفته دیگران را نقل میکنید شما آن را به شیوه بطور محض کارکردی دستهبندی نمیکنید چون وقتی شما از نقلقول مستقیم استفاده میکنید آن جمله را برحسب ماده زبانیِ یک زبان خاص دستهبندی کردهاید.
وقتی بیانی را با نقلقول یا گفتگوی مستقیم دسته بندی میکنید شما آن را بطور کارکردی دسته بندی کردهاید پس وقتی میگویید که یک عمل ذهنی درباره چیست شما آن را به یک نحوی دارید دستهبندی میکنید. پس با گفتن اینکه جونز فکر کرد که تام بلندقداست شما تفکرجونز را به نحو خاصی دسته بندی کردهاید به این ترتیب که با دسته بندی کردن اظهار مطابقی که آن تفکر را بیان میکند شما دستهبندی انجام داده اید.[یعنی وقتی بیانی از آن تفکر را بیان می کنید شما دسته بندی انجام دادید](همان)
پس در دسته بندی اعمال ذهنی به نحو کارکردی بیانهایی را دستهبندی میکنید که عمل ذهنی را بیان میکنند و بنابراین در اینجا تعبیر دستهبندیشدهای از معنیداری را بدست میآوریم که با تئوری نسبتیِ آنها در تقابل است.
4. مثالی بودن یک نسبت نیست
برای رویکرد کلی از واژگان مفرد انتزاعی این یک پایه است چون واژه مثلث بودن نه فقط در متنی مثل «Drickig» معادل است با مثلث بودن واقع میشود بلکه در متونی مثل جمله زیر نیز رخ میدهد:
الف مثالی از مثلث بودن است
و با همان ملاک میتوان نتیجه گرفت که مثلث بودن با مثلث287 برابر است. در اینجا نسبتی از مثال بودن را داریم و گرامر آن را با جمله معادل آن بررسی میکنیم:
مثلث بودن درباره الف صادق است
گفتن اینکه چیزی مثالی از مثلث بودن است معادل است باگفتن اینکه مثلث بودن درباره آن صادق است که میشود:
این •مثلث بودن• درباره الف صادق است
دراینجا سلرز استفاده خاصی از الف را بکار میبرد چون اگر مثلاً بگوید «حکمت درباره سقراط صادق است» استفاده خاصی از «سقراط» کرده است درست همانطور که در مثال
«und» (در آلمانی) ’و‘ معنی میدهد
از ’و‘ استفاده خاص کرده بود در اینجا سقراط همان استفاده را ندارد که در یک جمله موضوع- محمولی مثل سقراط حکیم است دارد. او این جمله را استفاده کرد تا مفهوم صدق را نیز دربر بگیرد. به وضوح ارتباط نزدیکی بین
A. حکمت درباره سقراط صادق است
و
B. آن سقراط حکیم است صادق است
وجود دارد. روشن است که اگر جمله اول صادق باشد سقراط حکیم است صادق میشود و بالعکس. حال «آن سقراط حکیم است صادق است» براساس تعبیری که از کارکرد واژه «آن288» بدست آوردهایم میشود:
این •سقراط حکیم است• صادق است
اگر «آن سقراط حکیم است صادق است» معادل با بیانی است که کلمه سقراط را ذکر میکند به اشاره به ما میگوید که در «حکمت درباره سقراط صادق است» کلمه سقراط همانی است که ذکر شده است و در اینجا نمونه دیگری از یک مرجع پنهانی فرازبانی289 داریم که میتواند با این جمله بیان شود که:
یک •حکیم• مرتبط شده با یک •سقراط •صادق است290
بنابراین این یک شیوهی ساختن گزاره صادق است که در دو بخش بیان شده است و به نحوهای برمیگردد که فرد در متن خود به آن تاکید دارد. اما باوجود این میتوان اصل کلی •سقراط حکیم است• را کنار گذاشت. به عبارت دیگر ما یک دستهبندی کارکردی داریم که به جملات در هر زبانی اجازه میدهد که این کار «سقراط حکیم است» را انجام دهد پس میتوانیم بهیقین بگوییم که سقراط حکیم است
یک •سقراطِ• مرتبط شده با یک حکیم
هست و این نکته ما را به تعبیری از ارتباط موضوعی –محمولی میرساند. اگر اینها درست باشند پس نسبت مفروض مثالی بودن به کاربرد خاصی از مفهوم صدق برمیگردد و حال میتوانیم ببینیم که آیا میتوانیم تئوری نسبتی مثالی بودن از را کنار گذاشته و مفهوم صدق را لحاظ کرد؟
اگر مفهوم صدق برمیگردد به واژه صدق که معادل با نسبت نیست در این صورت با این استراتژی به این میرسیم که مثالی بودن از یک نسبت نیست و تصویری از جهان را که بهعنوان «تصویر ثابت» شناخته شده بود را مخدوش می سازد.(همان،95-97)
5. واقعیتها و ومعنیداری
واقعیتها اغلب به یک سردرگمی دچارند گاهی از آنها بهعنوان محسوسات برداشت میشود و گاهی آنها را از محسوسات متمایز میکنند. ولی در هر صورت یک تئوری نسبتی از صدق وجود دارد که مطابق با آن یک باور یا تفکر صادق است اگر مطابق با واقعیت باشد. پس یک نسبت مطابقی بین یک باور و یک واقعیت وجود دارد . البته تعبیرهای گوناگونی از صدق در شکل سنتی مطابقیاش وجود دارد مثلاً ارتباط بین تفکر و وضعهای واقع یا ارتباط گزاره در دامنه وجودهای انتزاعی و …(همان،102)
شیوه جزمی متفاوتی در نگرش به این وضعیت وجود دارد. این یک نگاه نومینالیستی یا مفهومی291 است که البته بسیار متفاوت از نوع استاندارد نومینالیستی است چون به طور جدی ایده وجود داشتن مثلث بودن و وجودهای انتزاعی را لحاظ میکند و وجود و وضعشان را دوباره تفسیر کرده و شرح متفاتی از آنها ارائه میکند. این کار عموماً در روح کارهای ویتگنشتاین است که معنای یک بیان کاربرد آن است و سلرز هم سعی دارد ازآن بهعنوان یک شعار استفاده کند. با این تفاوت که ویتکنشتاین درپژوهشهایش وقتی از معنیداریِ بیان بهعنوان کاربردش سخن
