
بحث از مفهوم ايمان که درازمدتي توسط عرفا و اصحاب دين مورد مداقه قرار ميگرفت، در عصر جديد شاهديم که پاي علم (بهطور خاص روانشناسي دين) نيز به عرصهي ايمان کشيده شده است. جيمز فاولر روانشناس دين، در سال 1981 مدلي را براي رشد ايمان تدوين کرد که مورد توجه بسياري از دينپژوهان قرار گرفته است. با عطف توجه به مدل فاولر در اين پژوهش و البته با توجه به گزارشي که هر کدام از مشارکتکنندهگان از وضعيت عواطف و تجربيات ديني خود بهدست ميدهند، ميتوان دستکم وجوهي از تحول ايمان مردمان را در بستر زندهگيشان مطالعه کرد.
2-2-1-2-4-1 مدل رشد ايمان فاولر
مدل رشد ايمان جيمز فاولر (1981) مانند مدل کلبرگ از شش سطح تشکيل شده است (البته بدون احتساب مرحلهاي که از زمان تولد تا دو سالهگي کودک را در بر ميگيرد). اين مراحل بر اساس “فهم از نمادگرايي” و “فهم از اقتدار” به مثابهي دو معيار صورتبندي شدهاند. هر شش مرحله ممکن است در درون هر يک از اديان جهان رخ دهد؛ “اين مراحل بر پردازش شناختي نمادها و اسطورهها مبتني است، نه بر محتوا يا باورهاي يک ايمان خاص” (Roberts, 1990: 192).
مرحلهي صفر: مرحلهي تمايزنايافته 50(از زمان تولد تا دوسالهگي). در اين مرحله، ايمان به وسيلهي درک اوليهي ايمني محيط پيکربندي ميشود (يعني گرمي، سلامت و ايمني در مقابل صدمه، غفلت و بدرفتاري). چنانچه توجه و ايمني مداومي از سوي محيط توسط کودک تجربه شود، حسي از اعتماد و امنيت نسبت به جهان و خدا در فرد رشد خواهد کرد و برعکس، تجربههاي منفي باعث رشد بياعتمادي به جهان و خدا در فرد ميشود (Leak, 2008: 139).
مرحلهي اول: ايمان شهودي – فرافکن51. اين مرحله که در ميان کودکان دو تا تقريبن شش يا هفت ساله رخ ميدهد، “مرحلهاي خودمحورانه است که در آن، مردمان توان تصور رويکرد ديگري نسبت به حوادث و تجارب، بهجز رويکرد خودشان را ندارند”. در اين مرحله، جهان، بدون کمک منطق استقرايي يا قياسي تجربه ميشود؛ از نظر کودک، حوادث بهصورت اپيزودهاي منفرد و مجزا و بدون هيچگونه توالي علي رخ ميدهند. جهان مکاني جادويي است که در آن هر چيزي ممکن است: “بابانوئل از دودکش بخاري پايين ميآيد، هيولا در شب، دزدکي وارد اتاق خواب کودکان ميشود و عروسک چوبي خيمهشببازي به اسم پينوکيو ميتواند به موجود زندهاي تبديل شود” (همان: 129). “در اين مرحله، ايمان، بيانگر ابراز آرزوهاي کودک است” (لطفآبادي، 1381: 11) و چنين ايماني را ميتوان ناشي از آرزوانديشي افراد دانست. آرزوانديشي فرد نسبت به امور چنين انجام ميشود که بري مثال؛ چونکه خوش دارم الف، ب باشد پس لاجرم الف، ب است. لذا آنان در تخيلات خود به تحريف واقعيت ميپردازند. “کودکان در اين مرحله داراي جهتگيري خيالبافانه و تقليدي هستند، ولي محتواي فکري آنان داراي الگوهاي نسبتن سيال است” (همان: 11) و در دنياي آنان “مرز ميان واقعيت و تخيل نامشخص است” (Roberts, 1990: 129-130).
کودک در مرحلهي اول تصور خود از خدا را بر اساس نمادها و تصاوير برگرفته از فرهنگ، ميسازد. “اغلب، خدا در هيات پيرمردي با محاسن سفيد و موهاي بلند تصور ميشود”. در اين مرحله کودک توانايي فهم انتزاعي بودن نمادها را ندارد. تفکر ديني نيز، بهطور عمده بازگويي کلمات و عباراتي است که از زبان والدين يا ساير ديگران مهم شنيده ميشود (همان: 129).
مرحلهي دوم: ايمان قشري – اسطورهاي52. بيشتر کودکان، تقريبن در سن 6 سالهگي وارد اين مرحله شده و حدودا تا 12 سالهگي در آن خواهند ماند، اگرچه هستند مردماني که تا پايان عمر در اين مرحله باقي ميمانند. کودک در اين مرحله به درونيکردن داستانها و اعتقادات و جنبههاي مختلف مربوط به فرهنگ جامعه ميپردازد. اعتقادات و قواعد اخلاقي در اين مرحله کاملن عيني و سطحي هستند. اين مرحله با گسترش و تصريح شکلگيري شخصيت کودک تحت تأثير ويژهگيهاي شخصيتي ديگران همراه است (لطفآبادي، 1381: 13).
در اين مرحله، مردمان به پذيرش آنچه “صورتهاي اقتدار53” بيان ميکنند و پذيرش سطحي آنچه اين صورتها مشخص ميکنند، مبادرت ميورزند. اين پيروي تحتاللفظي، بهخصوص در ارتباط با کتاب مقدس ادا ميشود. در اين مرحله نيز، فرد ديدي کموبيش رازآلود نسبت به جهان دارد. اگرچه اعتقاد به قصههاي افسانهاي مثل بابانوئل و پينوکيو پوست مياندازد، اما اعتقادات اسطورهاي راسختري نظير امکان راه رفتن مردمان بر روي آب، زنده ماندن انسان در شکم ماهي به مدت چندين سال، پرکشيدن انسانها به آسمان، دو نيم شدن اجرام آسماني توسط انسانها و… همچنان به قوت خود باقي ميمانند چرا که چنين انديشههاي اسطورهاييي از طريق جامعهپذيري ديني در عمق باورهاي فرد ريشه ميدوانند. بنابراين، “نيروي رازآلود قاطعي بر باور فرد حاکم است – نيرويي که بهتنهايي براي ستردن قوانين طبيعت [در نگاه فرد] بسنده است” (Roberts, 1990: 130).
مرحلهي سهوم: ايمان ترکيبي ـ عرفنگر54. در اين مرحله، دينداري با “عرفنگري” و “تمرکز بر همنوايي با گروه” همراه است. از نظر ساختارگرايان شناختي، فشارهاي گروه مرجع بر مردمان در اين مرحله از رشد شناختي، حائز اهميت بسيار است55. در اين مرحله، ايمان بهطور عقلاني مورد مداقه قرار نميگيرد، بلکه بيشتر بهصورت “تلويحي” و “بررسينشده” در ساحت ذهني فرد باقي ميماند. همچنين، در اين مرحله نمادها پيوندي ناگشودني با معانيشان دارند. براي مثال، نمادهايي نظير صليب و “نان و شراب مقدس” در نفس خود واجد معنايي مقدس بوده و هرگونه خوارشماري و بيتوجهي نسبت به اين نمادها، ممکن است توهين به معاني مقدس قلمداد شود (همان: 130-131).
در اين مرحله است که نوجوان نسبت به باورها و ديدگاههاي موجود در خارج از خانواده آگاهي مييابد. بنابراين، در اين مقطع، “ايمان مذهبي در خدمت تدارک جهتيابي منسجم از دنياي متنوع و پيچيده بوده و ديدگاههاي معارض با يکديگر را در يک چارچوب کلي با هم ترکيب کرده و وحدت ميبخشد”. مرحلهي سهوم اصولن در نوجواني آغاز ميشود و به اوج خود ميرسد و در عين حال براي بسياري از بزرگسالان بهعنوان يک تعادلجويي دائمي تلقي شده از اين مرحله فراتر نميروند. در اين مرحله، اگرچه شخص داراي يک “ايدهئولوژي” است که شامل مجموعهاي از ارزشها و باورهاي بيشوکم باثبات است، اما اين ايدهئولوژي را بهعنوان يک “واقعيت مستقل” مورد بررسي و آزمايش قرار نميدهد (لطفآبادي، 1381: 14).
مرحلهي چهارم: ايمان فردگرايانه – انديشهوار56. در اين مرحله، نمادها از معانيشان مجزا شمرده ميشوند؛ فرد در مييابد که معاني نمادها اعتباري بوده و ميتوان آنها را “بازتفسير”، “ايجاد57″، و يا دلبخواهانه “تعيين” کرد. فرد حتا ممکن است که از اسطورههاي ديني، “اسطورهزدايي58” کند و به جهت چنگيازيدن به گزارههاي منطقي، به تقليل نمادهاي موجود در نظام باورهاي59 خود بپردازد (Roberts, 1990:131)؛ گزارههاي منطقياي که عاري از نمادپردازي و تفکر اسطورهاي هستند.
در اين مرحله، مردمان خودسالارانه به ساختن نظام باورهايشان مبادرت ورزيده باور به خوب يا بد بودن و درست يا اشتباه بودن امور، از مجراي فکر خود آنان گذر خواهد کرد. بهعبارتي، در اين مرحله فرد بازانديشانه به ارزيابي و بازتفسير باورهاي خود ميپردازد و اينجاست که نقش گروه مرجع در تعيين معاني مقدس رنگ ميبازد.
در اين مرحله، دو آسيب فکري متوجه مردمان است. اولين مسأله “منطق سترون” و فروگزاردن معاني و نمادها تا سطح گزارههاي عقلاني خشک است؛ “سطحي که در آن ممکن است ايمان کمترين قدرت انگيزش را داشته باشد”. بسياري از “منشها60″، “خُلقيات منحصربهفرد” و “انگيزشهايي” که نظام باورها را موجه و بيچون و چرا ميسازند، بهوسيلهي اسطورهزدايي از ميان ميروند. دوم اينکه حالات فکري و قضاوتهاي مردمان در اين مرحله مبتني بر دوگانهانگاري سادهانگارانهي خوب و بد/ درست و اشتباه نسبت به مردمان، اشيا و گروهها و حوادث است. اين است که “حالات فکري مردمان سادهانگارانه باقي مانده و چندان راه به پيچيدهگي نميبرد” (همان:131). انتقال از مرحلهي سهوم به چهارم بسيار حائز اهميت است، زيرا با اين انتقال، نوجوان و يا بزرگسال بايد مسؤوليت پذيرش هر گونه سبک رفتاري، ارزشها و تعهدات عملي نسبت به آنها را بر عهده بگيرد.
مرحلهي پنجم: ايمان پيونددهنده61. اين مرحله با بازشناختن قدرت تصويرسازي (ذهني) و تجديد علاقه به اسطورهشناسي توسط فرد، همراه است اما با اين تفاوت که اينبار، نمادها و اسطورهها بهعنوان ارزش صوري62 در نظر گرفته نشده و قشريگرايانه تفسير نميشوند. در اين مرحله “نمادها و اسطورههاي سنت خودي و ساير سنتها بهعنوان حاملان حکمت63 پذيرفته ميشوند”. در اين مرحله، واقعيت به مثابهي امري پيچيده و درهمتنيده درک شده و “تصلب منطق نظاممند” و “ثبات ايدهئولوژيک”، اموري محدودکننده محسوب ميشوند (Roberts, 1990: 131)
در مرحلهي پنجم از تحول ايمان، فرد براي نمادها حيات قايل ميشود؛ حياتي که ممکن است غيرعقلاني باشد. پذيرش تجربههاي غيرعقلاني به مردمان اين اجازه را ميدهد که تصويرسازيها و تخيلاتي را که يک نماد برميانگيزد، بپذيرند و “تمايل براي پذيرش مجدد ذوق نمادين” برانگيخته ميشود. مردمان، ديگر در قيد فروکاستن نمادها به قضاياي منطقي نيستند و اسطورهها و نمادها بهعنوان حاملان حقيقت و حکمت درک ميشوند، اما بر خلاف مراحل قبلي، اين حقيقت، نسبي در نظر گرفته ميشود نه مطلق (همان: 131).
در اين مرحله، بهرغم تثبيت اعتقادات فرد که طي مراحل پيشين شکل گرفته است، شاهد بروز يک بحران در اعتقادات شخص هستيم. اين ترديد و بازنگري در فواصل نيمه عمر انسان رخ ميدهد. فاولر با استفاده از مفاهيم روانتحليلگري، مرحلهي پنجم را مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد. بنابر نظر وي، در اين مرحله اطمينان نسبت به ارزشها توسط فشارهاي حاصل از سرکوبي بخش هشيار شخصيت در دوران اوليهي زندهگي زير پرسش و يا مورد بيتوجهي قرار ميگيرد. فاولر از به گوش رسيدن پيامهاي مربوط به جنبههاي عميق “خود” سخن ميگويد. “اين پيامها شامل بازشناسي انتقادي بخش ناهشيار اجتماعي انسان است. محتواي ديني پيامها عبارتند از اسطورهها، تصاوير آرماني و تعصبهايي که با توجه به تربيت ناشي از طبقات اجتماعي خاص، سنتهاي مذهبي و گروههاي قومي بهخصوص عميقن در سيستم “خود” فرد رسوخ کرده است (لطفآبادي، 1381: 15).
مرحلهي ششم: ايمان عاميتبخش64. در اين مرحله، مردمان اغلب به بينشهايي نوين و منحصربهفرد دست مييابند. توصيف اين مرحله بسيار دشوار است، چرا که اين سطح از ايمان در حالات و اشکال بسيار متنوعي واقع ميشود. ويژهگي مشترکي که مردمان در اين سطح بدان دست مييابند، درک و بينشي از عدالت است که وراي مرزهاي معمول و تعريفشده ميان گروهها و ملتها قرار دارد. کساني که مرحلهي ششم ايمان جهاني را تجربه کردهاند، احساس رابطهي صميمانه و نزديک ميان خود و جهان پيرامون خود را گزارش کردهاند. ماهاتما گاندي، مارتين لوترکينگ ديتريش بونهوفر (الاهيدان لوتري که در زمان آلمان نازي به قتل رسيد)، مادر ترزا و الاهيدان يهودي آبراهام هشل، نمونههايي از اشخاص راهيافته به اين سطح هستند. تفاوت اساسي ميان مراحل 6 و 5 در اين است که در مرحلهي ششم، درک و دستيابي به حقيقت به هيچوجه در انحصار يک بينش خاص نيست (اعتقاد به اينکه ديگران نيز با پيروي از مسيري که انتخاب کردهاند ميتوانند به حقيقت دست يابند). در اين مرحله، “پايبندي مردمان، هم تام و هم باز (آمادگي براي پذيرش حقايق نوين و بينشهاي ساير سنتها) است” (Roberts, 1990: 132).
بيشتر انتقادات وارده بر کار فاولر بر دو حوزهي “روششناختي” پژوهش وي و “سوگيري مسيحي غربي” نظريهي وي متمرکز است. در زمينهي روششناختي ميتوان به اين نکته اشاره کرد که بيش از نيمي از مشارکتکنندهگان در کار فاولر بهجاي اينکه از طريق نمونهگيري تصادفي انتخاب شده باشند، از طريق نمونهگيري در دسترس انتخاب شده بودند (Bradley, 1983: 19). دامنهي سني مشارکتکنندهگان بين 5/3 تا 85 سال بوده که بيشتر آنها بين سنين 13 تا 40 سال قرار داشتند. ميزان مشارکت دو جنس زن و مرد تقريبن
