
تعريف مي کند، اولويت را به نقش و بافت کاربرد زبان مي دهد و تحليل انتقادي گفتمان که تحت تاثير آثار فوکو، پشو، کاللاو و موفه ميباشد، معتقد است که تحليل سنتي گفتمان تنها در سطح توصيف صرف بازمانده است. از اين رو مفاهيم ديگري چون قدرت و ايدئولوژي را وارد تحليل گفتماني کردند(سلطاني، 1380: 36).
گفتمان از دهه 1970 ميلادي به بعد در اشکال و قالبهاي مختلفي ظاهر گشت که مهمترين آن “شيوه تحليل گفتماني”6 است و به مثابه ابزار روش شناسي نو ظهوري بتدريج در حوزههاي علوم انساني و اجتماعي راه يافت .( Micheal mann,1989 :95) روش تحليل گفتمان برآيند يک “چرخش استعلايي” در فلسفه غرب است که بر تصوري، ساختگرايانه مبتني است و بيش از تمرکز بر واقعيت، بر شرايط پيدايش آنها تاکيد ميورزد (نظري،1387: 29). به عقيده مک دانل “تحليل گفتمان به مطالعه و بررسي آن دسته از کارکردها، تاثيرات زبان شناختي، معنا شناختي، نشانه شناختي يا سبکي و نحوي مي پردازد که توصيف و تشريح آنها مستلزم در نظر گرفتن توالي، ترادف و توارد جمله و همين طور ساختار جمله است” (مک دانل ، 1380:16).
روش تحليل گفتمان در صدد فهم کنشهاي معنادار و آرمانهاي اجتماعي در زندگي سياسي است، اين نظريه به تحليل شيوهاي ميپردازد که طي آن سيستم معنايي يا گفتمان، فهم مردم از نقش خود در جامعه را شکل ميدهند و بر فعاليت سياسي آنها تاثير مي گذارند. بهره گيري از روش تحليل گفتماني زمينهاي را فراهم ميسازد تا با درک الگو و انگاره هاي معنا بخشي که در متن کنش هاي اجتماعي وجود دارد، ميزان ساختارهاي نهفته را مورد شناسايي قرار داد و دريافت، که چگونه به مقتضاي صورتبندي گفتماني نحوه خاصي از بودن و عمل سياسي محوريت مييابد (نظري، 1387: 30 ). بنابراين موضوع تحليل در نظريه گفتمان عبارت است از اينکه؛ چگونه گفتمانها و ساختارهايِ معناييِ برخي کنشها را ممکن ميسازند، چگونه اين گفتمان ها ايجاد ميشوند، عمل ميکنند و تغيير مي يابند (مارش و استوکر، 1378: 32)؟
دغدغه اصلي در نظريه گفتمان آن است که مردم در جوامع، چه درک و شناختي نسبت به خود دارند؛ به عبارت ديگر تعريف مردم در جوامع گوناگون از خودشان چيست؛ و نيز آنها به تبع اين تعريف و شناخت، چگونه عمل مي کنند؟ الگوي رفتاري ناشي از اين فهم و شناخت چيست؟ (همان منبع، 1378: 207) به عنوان مثال شناخت کسي که تحت سيطره يک حکومت ديکتاتوري زندگي ميکند از خويشتن، با شناخت شهروندي که در يک حکومت دموکراتيک بر مبناي آزادي و برابري انسان ها زندگي ميکند کاملاً متفاوت است؛ متعاقب آن، شيوه رفتار و الگوي عمل اين دو نفر نيز با يکديگر تفاوت ماهوي خواهند داشت. (کسرايي و پوزش شيرازي ،1387: 340)
نظريه گفتمان معتقد است که يک کنش يا مفهوم (بهعنوان يک متن)، تنها ميبايست در چارچوب زمان و مکان و در ارتباط با کنشها و مفاهيم ديگر (بهعنوان زمينه) معنا شود. بنابراين يکي از ويژگيهاي اساسي گفتمان اين است که گفتمان ها در طول زمان دستخوش تغيير و تحولات ميشوند (فرکلاف،1379:17). به عقيده مک دانل گفتمان پديده، مقوله و جريان اجتماعي است به تعبير بهتر گفتمان جريان و بستري است که داراي زمينه اجتماعي است (رهبري، 1388: 35). يک گفتمان ممکن است مثبت باشد يا منفي. گفتمان مثبت مانند گفتمان ميهن پرستانهي (بسيج زير پرچم) يا به منظور بسيج افکار عمومي و گفتمان منفي نيز مانند تصويري از يک دشمن ساختن است (جورج ليکاف، 1384:147). در کل بايد گفت هر گفتمان شرايطي را بوجود مي آورد که فقط در آن شرايط خاص معني ميدهد. گفتمان عناصري از گفتمانهاي گذشته را ميگيرد، معناي آنها را تغيير ميدهد و مفهومي که خود ميخواهد به آن ميبخشد (کديور، 1378 :33).
پيش از ورود به بحث نظريه لاکلا و موفه و تشريح ديدگاه اين دو نظريه پرداز که چارچوب مفهومي نظريه حاضر را تشکيل ميدهد، به اختصار ديدگاههاي چند تن از دانشمنداني که در باب نظريه گفتمان صاحبنظر هستند، ميپردازيم.
ميشل فوکو
متفکر و فيلسوف برجسته فرانسوي که تحول اساسي در مفهوم گفتمان به وجود آورد و در تمام رويکردهاي گفتماني از او ياد ميشود؛ ميشل فوکواست. او اولين کسي است که گفتمان را به مثابه نظريه تدوين کرده است. زبانشناسي انتقادي و بهويژه رويکردهاي جديد گفتماني، وامدار انديشههاي اوست (کچويان، 1382: 62). تحليل نظريه فوکو درآثار بايگاني شناسانه و نظريهي قدرت او در آثار تبارشناسانهاش شکل گرفتند. وي با استفاده از تحليل گفتماني، تحليل بايگانه شناسانهاي از شرايط امکان پيدايش علوم انساني بدست ميدهد و نشاندهندهي اين نكته است که چگونه انسان از عصر روشنگري به بعد، موهوم دانش قرار ميگيرد. در واقع اوج نظريهپردازي پيرامون گفتمان را ميتوان در آثارفوکو بويژه در دوره بايگاني شناسي وي يافت (علي سلطاني،1383: 50- 38).
فوکو از جمله کساني است که بعد از مارتين هايدگر و اميل بنونيست، حوزه عمل گفتماني را با عينيت جامعه بررسي مي کند ( عضدانلو،1380: 52-51). فوکو در تحليلها و ديدگاههاي خود راجع به گفتمان درصدد پاسخ به اين سوال بود که چه چيزي مباني وحدت و انسجام يک صورتبندي گفتماني خاص را تشکيل ميدهد. او در اين راستا به مفهوم “معرفت پايهاي” يا “اپيستم”7 رسيد، جهان نگرش اساسي که فرايند توليد ذهني در عصر يا دوره خاص را متحد و يکدست ميسازد (مک دانل، 1380 :32)گفتمان از نظر فوکو عبارت است از: “تفاوت ميان آنچه ميتوان در يک دوره معين (برطبق قواعد دستوري و منطقي) به صورت درست گفت و آنچه در واقع گفته مي شود”. (:18 ( M.foucault ,1978 از نظر ميشل فوکو، گفتمان جنبهي ظاهري و سطحي زبان نيست؛ بلکه خود زبان جنبهايي از گفتمان است. وي سه سطح از گفتمان را طرحريزي ميکند؛ گاه به مثابه حوزه عام همه گفتهها و نوشتهها، گاه به مثابه مجموعهايي از گفتههاي مشخص و متمايز، و گاه نيز به عنوان کردارهاي منظمي که دلالت بر مجموعهاي از گفتهها دارد. تعريف اول به همه کاربردهاي واقعي گفتاري و نوشتاري زبان به صورت روزمره اشاره دارد؛ تعريف دوم به صورت بنديها و يا حوزههايي خاص مانند گفتمان نژاد پرستي، گفتمان فمنيسم، و يا گفتمان سرمايهداري دلالت ميکند و در نهايت تعريف سوم، به ساختارهاي سياسي- اجتماعي باز ميگردد. که شرايط و قواعد گفتهها و نوشتهها را تعيين مي کنند (سلطاني، تحليل گفتمان انتقادي hattp://sultani.belagfa .cim/post-15.aspx). اگر چه فوکو از ادامه نظريهپردازي راجع به گفتمان منصرف شد. اما مفهوم نويني که وي از قدرت ارائه داد، تاثير عميقي بر نظريات بعدي به جاي گذارد (سلطاني،1383: 49).
مفهوم قدرت از منظر فوکو اساسيترين مفهوم و لازمه فهم نظريه وي است. قدرت از ديدگاه وي بسيار وسيع و فراتر از زبان است. از نظر فوکو، قدرت در گفتمان گسترده ميشود، اما تنها از طريق زبان و سنبلها عمل نميکند؛ بلکه از طريق کردارهاي نهاديني که وي آنها را “اعمال غير زباني” مينامد نيز اعمال ميشود. علت اين امر، آن است که او بين نهادهاي گفتماني و غير گفتماني تفاوت قائل ميشود (کيت نش ،1380: 46).
” قدرت به عقيده فوکو قبل از هر چيز مولد8است”. (کيت نش، همان: 39) وي قدرت را آنطور که و بر آن را در دست حاکمان و فروانروايان باشد و فرمانبران فاقد آن هستند، نميداند. به عقيده فوکو قدرت صرفاً سرکوبگر نيست، بلکه نيروي مولد است که، سازنده گفتمان، دانش، بدنها و ذهنيتهاست ((Jorgensen & Philips ,2002 :13.
آنچه مد نظر فوکواست اين که گفتمانها بيانگر ايدئولوژيک جايگاه طبقاتي نيستند؛ بلکه کنشهاي قدرتي هستند که فعالانه به زندگي مردم شکل ميدهند (عضدانلو،1380: 56). بنابراين قدرت را نبايد به نهادهاي سياسي محدود کرد، قدرت در تمامي جامعه جاري است و نقش مستقيم مولد ايفا ميکند. فوکو، گفتمان را نه تنها در ارتباطشان با قدرت، که با دانش و حقيقت نيز ميسنجد (دريفوس، 1376: 312). به نظر او “قدرت و دانش در درون گفتمان با هم يگانه ميشوند” (عضد انلو، همان:57). گفتمان فوکو يک نظام معنايي است که نه تنها زبان بلکه کل حوزه اجتماع را در بر ميگيرد. که از اين نظرگاه گفتمان وي با گفتمان مطرح در “تحليل انتقادي گفتمان” تفاوت بسيار دارد، چون در همه رويکردهاي تحليل انتقادي گفتمان، گفتمان در هر صورت کوچکتر از زبان است. اين زبان است که گفتمان را در بر ميگيرد و به آن تعين ميبخشد (سلطاني،1383: 43).
اگر چه نظريه فوکو از نظريات پرکاربرد در حيطه گفتمان به شمار ميرود، اما انتقاداتي بر نظريه وي وارد است که عبارتند از:
– فاقد ابزارهاي کاربردي وسيع براي تحليل همه زواياي پديدههاي متکثر سياسي و اجتماعي است. (پوزش شيرازي، 1387: 28)
– نظريه گفتماني وي داراي نسبيگرايي افراطي است. اين مشکل بهويژه براي پژوهش در مورد موضوعات اسلامي دو چندان ميشود، زيرا با متون مقدس سروکار مييابد که بنيان آنها بر وجود خداوند يگانه و حقيقت واحد در جهان قابل دسترسي و شناخت براي انسان، استوار است (حقيقت،1385: 486).
– با توجه به اينکه از منظر فوکو گفتمان ها ابدي و آرماني نيستند و از ابتدا تاريخي و زمانمند هستند. بنابر نظريات وي بر موضوعاتي قابل استفاده است که جنبه تاريخي داشته باشند.
شکل 2-1. تحليل گفتماني ميشل فوکو
ميشل پشو
سرچشمه اصلي نظريه ميشل پشو؛ زبان شناس مارکسيست آلماني که ما را به سوي سياست معنا در گفتمانهاي متضاد هدايت ميکند، مقالهاي مشهور از لويي آلتوسر تحت عنوان “ايدئولوژي و دستگاههاي ايدئولوژيک دولتي” است (مک دانل، 1380: 85). فهم نظريه گفتمان پشو همانند انديشه مارکسيستها بر پايهي مفهوم کليدي “تضاد” استواراست. به اعتقاد وي “گفتمان هميشه در حال گفتگو و در تعارض با مواضع ديگر است” (ميلز،1382: 22) از نظر او “گفتمانها به هيچ وجه جنبه مسالمتآميز ندارند، بلکه از دل تضاد ها، برخوردها و تقابل با يکديگر سر برميآورند و گسترش مييابند. به همين خاطر هر نوع کاربرد و استفاده از واژهها و عبارات در نوشتار و گفتار، داراي بعد سياسي است” (مک دانل،1380 :111).
تضاد زماني روي ميدهد که ايد ئولوژيهاي مختلف کنار هم صفآرايي نمايند و نتيجه اين امر، مبارزه دائمي ميان ايدئولوژيهاي متعارض خواهد بود. ميشل فوکو اعتقاد دارد که “مبارزه ايدئولوژيک، بنياد ساختار گفتمان است” (ميلز،1382: 117). بنابراين وي گفتمان را يکي از اشکال ايدئولوژيک ميداند .جايگاه هر گفتمان، به نقشي باز مي گردد که آن گفتمان در مبارزه بر عهده ميگيرد. با توجه به اينکه تمرکز ديدگاه پشو بر مسأله تضاد استوار است و از آنجايي که همه تحولات را صرفاً از ديد تضاد طبقاتي و مبارزات ايدئولوژيکي مي نگرد ميتواند سبب ايجاد محدوديت در تحليل و تک بعدي انگاري در بررسي علل پديدهها شود(پوزش شيرازي ،1387: 31).
تئون اي وان دايک
تئون اي وان دايك يكي از چهرههاي شاخص تحليل انتقادي گفتمان است كه با رويكردي نسبتاً متفاوت از ديگر رويكردهاي تحليل انتقادي گفتمان متمايز ميشود. وي با هدف مطالعه ارتباطات و تعاملات اجتماعي، ميان سه مفهوم گفتمان، شناخت و اجتماع ارتباط برقرار ميكند و رويكرد متمايز اجتماعي- شناختي را9 را به تحليل انتقادي گفتمان ميافزايد. )سلطاني،1384: 58) وان دايک در چارچوب مثلث (گفتمان- شناخت و اجتماع) به مفهوم مورد علاقه خود تحليل انتقادي گفتمان يعني ايدئولوژي مي پردازد و سعي دارد جنبه گفتماني ايدئولوژي ها را در تعيين چگونگي فهم و باز توليد آنها در اجتماع توضيح دهد.
وي از ايدئولوژي تعريفي بي طرفانه و خنثي ارائه ميدهد که مي تواند مثبت يا منفي باشد. او ايدئولوژي را به طور عام به منزله نظام باورها تعريف ميکند. از نظر او ايدئولوژي مبناي کردارهاي اجتماعي نيز ميباشد و يکي از اين کردارهاي اجتماعي که شديداً تحت تاثير ايدئولوژي است کاربرد زبان و گفتمان است. جنبه گفتماني
