
کردهاند و آنان را انسانهايي عادي ميدانند، عدهاي ديگر اگرچه امامان شيعه را واجد ويژهگيهاي ماورائي نميدانند اما همچنان آنان را پيشواي مذهبي خود ميدانند. براي عدهاي ديگر نيز اين افراد هنوز انسانهايي روحاني و قابل احترام هستند اما آنان را پيشواي خود نميدانند و براي آنان قداست قائل نيستد و يا در باب انتقاديانديشي دانشجويان بايد افزود که بههيچوجه انتقاديانديشي همهي مصاحبهشوندهگان به يک اندازه نيست اما ميتوان گفت ميزان انتقاديانديشي نوگروندهگان حاد نسبتن بيش از نوگروندهگان غيرحاد است.
جدول (1-4) مقايسهي تغييرات دينداري مشارکتکنندهگان بر اساس دورهي زندهگي
ابعاد دينداري
زندهگي اوليه
زندهگي کنوني
دينداران بازانديش
بازانديشان غيرديندار
باورها
– اسطورهگرايي
– شبهاسطورهزدايي138
– اسطورهزدايي
– قداستباوري نسبت به شخصيتهاي ديني
– قداستزدايي از شخصيتهاي مذهبي
– قداستزدايي از شخصيتهاي مذهبي
– اعتقادورزي مطلقگرايانه بههمراه يقين
– اعتقادورزي جزمانديشانه و تعبدي
– اعتقادورزي نسبيانديشانه بههمرا شکورزي (ديني و غيرديني)
– اعتقادورزي بازانديشانه و تعقلي
-اعتقادورزي نسبيانديشانهي غيرديني(براي مثال در مواجهه با مسائل وجودي)
-رختبربستن باورهاي ديني
– اعتقاديانديشي
– انتقاديانديشي
– انتقاديانديشي
– باور به خداي شخصوار با غلبهي صفات قدرت و قوت خداوند و احساس ترس آميخته با احترام نسبت به او (9 نفر).
– باور به خداي شخصوار با
– تأکيد بر مهر و لطافت و حمايت خداوند (7 نفر)
– باور به خدا و عدم تأکيد مضاعف بر صفات او، عدم توسل به او و پايين بودن ميزان ارتباط با خدا (3 نفر)
– باور به خداي غيرشخصوار به مثابهي نيرويي کيهاني (2 نفر)
– عدم اعتقاد به وجود خدا (3 نفر)
مناسک
– ارتباط با خدا غالبن در چارچوبهاي تعريفشدهي آيينمحور و مناسکمحور
– ارتباط فرامناسکي با خدا در کنار انجام و يا عدم انجام مناسک
– عدم پايبندي به مناسک ديني
– اجراي عرفي مناسک ديني
– تجربهي انفسي مناسک ديني و تأکيد بر خاصبودهگي آن
ــــــــــــــــــ
– انجام مناسک بر اساس محاسبهي پاداش و خسارت دنيوي / اخروي
– انجام مناسک بهجهت رسيدن به خلوص و نزديکي به خدا (4 نفر)
– تأکيد بر کارکرد رواني و وجه عاطفي انجام مناسک
– انجام مناسک به جهت نيل به خلوص و نزديکي به خدا
ــــــــــــــــــ
ايمان
– ايمان قشري ـ اسطورهاي
– احساس گناه
– ايمان فردگرايانه ـ انديشهوار
– تقليل احساس گناه
– سطحي نازل از ايمان مبتني بر گرايش به امور معنوي (2 نفر)
– رخت بربستن ايمان ديني
– رختبربستن احساس گناه
اخلاق
اخلاق پيشاعرفنگر (مبتني بر پاداش و خسارت)
– ترکيبي از اخلاق پيشاعرفنگر، عرفنگر و پساعرفنگر
– ترکيبي از اخلاق عرفنگر و پساعرفنگر
– اخلاق ديني سنتي
– ترکيبي از اخلاق ديني و دنيوي
– اخلاق ديني بازانديشانه
– اخلاق دنيوي فايدهگرايانه
– اخلاق دنيوي زيباييشناسانه
– اخلاق دنيوي فضيلتگرايانه
– دگرسالاري اخلاقي
– خودسالاري نسبي در پذيرش و / يا ايجاد قواعد اخلاقي
– خودسالاري اخلاقي
فصل پنجم: نتيجهگيري
مقدمه
مسألهاي که در پژوهش حاضر مورد بررسي قرار گرفته است در واقع، برآمده از کنجکاويهايي بوده که همواره ذهن پژوهشگر را در مواجهه با تحول در پايبندي ديني اطرافيان و بهويژه دانشجويان به خود مشغول ميکرده است؛ کنجکاويهايي نظير اينکه اساسن چرا دينداري مردمان دستخوش تحول ميشود؟ و روال اين تحولات چه سمتوسويي در پيش ميگيرد؟ تمايل به در محک تجربه گزاردن اين کنجکاوي نظري در پژوهش حاضر موجب بررسي تجربي اين دو پرسش توصيفي و تبييني شد که 1- ابعاد و وجوه دينداري مردمان در طول زندهگيشان از چه ويژهگيهايي برخوردار بوده و در هر دوره دچار چه تغييراتي شده و چه رنگوبويي به خود گرفته است و 2- علتها و تجربياتي که موجب سربرآوردن چنين تحولي در دينداري افراد شدهاند، کداماند.
بدين منظور، شماري از دانشجويان دانشگاه خوارزمي براي انجام مطالعه انتخاب شدند چرا که به نظر ميرسد محيط دانشگاه بستري را فراهم ميکند که در آن احتمال وقوع نوگروي ديني در ميان بازيگران آن، بيش از ساير محيطها است. درواقع، بسياري از نظريات موجود در باب تغييرات دينداري تأکيد زيادي بر نقش مدرنيته بهعنوان نيرويي متکثرکننده و يا دنيويکننده در بروز تحول در سپهر ديني جوامع مدرن ـ چه در سطح نهادي و چه فردي ـ دارند. بر اين اساس، اين تغييرات را بيش از هر کجا در محيطهايي ميتوان يافت که بيشترين تأثير را از وضعيت مدرن ميپذيرند و همانطور که در فصل اول ذکر شد، به نظر ميرسد محيط دانشگاه بهعنوان نهادي مدرن در سطح مياني جامعه بستر مناسبي را براي مطالعهي تغيير ارزشها و نگرشهاي افراد فرام ميکند چرا که در محيط دانشگاه، همزمان افرادي از فرهنگهاي مختلف با مشربهاي فکري و گرايشهاي اعتقادي متفاوت حضور دارند و يک چنين محيط متکثري زمينهاي را براي رويارويي با افکار وعقايد متنوع فراهم ميکند و اين خود احتمال بروز تغيير در نظام فکري و اعتقادي افراد را افزايش ميدهد. بهويژه اينکه بسياري از دانشجوياني که از زمينهي فرهنگي نسبتن سنتي برخورداراَند، با ورود به دانشگاه و فراگيري علوم و مواجهه با انديشههاي نو و بهکارگيري راهبردهاي تفکر عقلاني و تربيت انتقادي، اين تعامل و / يا کشمکش نيروهاي سنتي و مدرن را بيش از هر قشر ديگري تجربه ميکنند و تغييرات بيشتري را در اين زمينه از سر ميگذرانند. از اينرو، مطالعهي حاضر در محيط دانشگاه و بر روي شماري از دانشجويان دانشگاه خوارزمي انجام شده است.
اما براي مطالعهي زندهگي ديني افراد، ناگزير از مراجعه به دنياي ذهني عاملان و بيرون کشيدن روايت آنان از زندهگي دينيشان هستيم، چرا که تنها بدين طريق ميتوان آندسته از تجربيات زيستهاي که به نظر ميرسد بر دينداري افراد تأثير گذاشته را رصد کرده و نيز سمتوسوي تغييرات بهوجودآمده در دينداري هر کدام از آنان را مشخص کرد. بدين منظور، با تلفيق دو شيوهي جذب مشارکتکنندهگان، يعني روش زنجيرهاي و روش خوشهاي مشارکتکنندهگان مورد نظر انتخاب شده و سرانجام پس از حصول اشباع نظري، فرآيند تحليل مصاحبهها با استفاده از روش تحليل مضمون ولکات آغاز شد؛ روشي که در ميان انواع شيوههاي تحليل مضمون، خصلتي زمانمند و روايتمحور دارد و با استفاده از آن ميتوان پارهروايتهاي بازگوشدهي افراد از زندهگي دينيشان بهطور خاص و کل زندهگيشان بهطور عام را در کنار هم قرار داده و پيوستار علّي ماجراها را در يک بستر زمانمند ترسيم کرد.
اما در طول مصاحبه با دانشجويان ميبايست بهدنبال چه خصيصههايي بود و چه معيارهايي را براي تحول در پايبندي افراد در نظر گرفت؟ بهعبارتي، چه شاخصهها و معيارهايي را ميبايست در تحليل وضعيت دينداري افراد لحاظ کرد تا بتوان تغيير در پايبندي نسبت به اين شاخصهها را معادل تحول در پايبندي ديني افراد دانست؟ در اين پژوهش، تلاش شد تا دينداري دانشجويان بر اساس چهار بعد باور ديني، مناسک ديني، ايمان ديني و اخلاق ديني مورد بررسي قرار گيرد. در اين ميان، مداقهي بيشتري بر سر تعريف اخلاق ديني صورت گرفته چرا که به گمان نگارنده، در مدلهاي معمول سنجش دينداري در ايران و نيز در بسياري از پژوهشهاي داخلي، تفکيک مشخصي ميان وجوح مختلف اخلاق صورت نگرفته و وجه تمايز اخلاق ديني از ساير گونههاي زيست اخلاقي مشخص نگرديده است. بر اين اساس، کل ساحت اخلاق به سه دستهي اخلاق ديني، اخلاق دنيوي و “اخلاق مبتني بر گرايش به امر متعالي” (فراستخواه، 1389: 1) تقسيم شده است که از اين ميان، اخلاق ديني خود به دو دستهي اخلاق ديني متعبدانه و اخلاق ديني بازانديشانه تقسيم شده که شرح هرکدام از آنها در فصل دوم آمده است.
در اين پژوهش، تحول در پايبندي ديني افراد از منظر ديگري نيز دستهبندي شده است و آن، تقسيم فرآيند نوگروي ديني افراد به دو گونهي نوگروي “حاد” و “غيرحاد” است (خضرائي، 1388). “نوگروي غيرحاد به معناي تغيير در باورهاي ديني فرد، بدون ترک آن دين است. بهعبارتي، تحوّل ديني فرد در درون يک نظام اعتقادي، که در آن، فرد نسبت به پارهاي اعتقادات خود تجديد نظر ميکند؛ خواه در مسير تقويت آنها و خواه در مسير تضعيف آن اعتقادات”. نوگروي حاد نيز بهمعني “بروز تغيير بنيادين در نظام اعتقادي و حرکت از يک نظام اعتقادي به نظام اعتقادي ديگر است” (همان).
5-1 ملاحظاتي نظري در باب نتايج پژوهش
در فصل چهارم و در بحث از زندهگي ديني اوليهي مشارکتکنندهگان، از وضعيت اجتماعي يکپارچهاي سخن به ميان آمد که بنا به تعبير برگر، بر زندهگي افراد “نظم معنايي يکپارچهساز”ي را حاکم ميکرد و بدين طريق، زيستجهان اجتماعي مشترکي را براي آنان سامان ميداد که از طريق آن، تعابير و تفاسير مشارکتکنندهگان از واقعيت، تحت تأثير تفسيري جامع از واقعيت که فرهنگ غالب ارائه ميداد، يکپارچه ميشدند. اجتماعيشدن در يک چنين بافت يکدستي موجب ميشد که افراد بر اساس جهانبيني دينمدارانهاي که نظام فرهنگي به آنان ارائه ميکرده است، ذخاير طرحهاي تفسيري و کلانروايتهاي اجتماعي موجود در فرهنگ غالب (که عمدتن دينمدارانه و سنتمحور بوده است) با جهان مواجه شوند و آن را تفسير کرده کنند.
در زندهگي اوليهي مشارکتکنندهگان، جامعه عمدتن از طريق نهاد خانواده و نهادهاي آموزشي موفق شده بود افراد را در مسير واحدي از جامعهپذيري ديني قرار دهد و هويتهاي دينياي را براي آنان برسازد که کمترين انحراف را از معيارهاي تعريفشدهي اعتقادي و ارزشي داشته باشد. از اينرو، دينداري بسياري از مشارکتکنندهگان مادامي که در چنين جهاني به سر ميبردند همچنان يکدست و ساکن باقي مانده و تعابير و تفاسيري که آنان از امور و پديدهها بهدست ميدادهاند تحت تأثير فرهنگ ديني غالب، تعابيري ديني و سنتي بوده و نيز دينداري آنان و نوع نگاهشان به دين تحت تأثير اين فرهنگ، کماکان سنتي و يکدست بوده است. در همين راستا، نتايج پژوهش از يکسان بودن دينداري مشارکتکنندهگان در هر چهار بعد دينداري در زندهگي اوليهي افراد حکايت ميکند؛ مشابهتهايي نظير تلقي آنان از خدا بهعنوان ناظري شخصوار؛ برجسته بودن وجه قهار خداوند و ترس آنان از عذاب و عقاب اخروي؛ وجود احساس گناه؛ نيت از اجراي مناسک ديني؛ اخلاقورزي مبتني بر پاداش و خسارت و يکسان بودن منبع اخلاقورزي؛ برجستهبودن تفکر اسطورهاي در اعتقادات ديني و ساير ويژهگيهايي که در فصل چهارم در بحث از زندهگي ديني اوليهي دانشجويان شرح داده شد. بهطور کلي ميتوان دست فرهنگ دينيِ سنتي را در سامان دادن دينداري افراد در زندهگي اوليهشان بهوضوح مشاهده کرد.
علاوهبر نقش عوامل فرهنگي و اجتماعي در جهتدهي به حيات ديني افراد، ويژهگيهاي دينداري افراد در هر دوره از زندهگي را ميتوان متأثر از عوامل روانشناختي نيز دانست و در همين راستا، کوششهاي فراواني از سوي روانشناسان دين جهت واکاوي دينداري افراد صورت گرفته است. برخي از روانشناسان بر نقش هوش معنوي افراد در گرايش آنان به سمت امور معنوي و ديني تأکيد ميکنند. برخي نيز دينداري مردمان را تابعي از مراحل رشد شناختي آنان قلمداد ميکنند. از نظر ساختارگرايان شناختي، رشد فکري در افراد طي توالي نامتغيري از مراحل صورت ميگيرد که در ميان تمامي فرهنگها نمودي مشابه دارد و تنها تمايز و تفاوت آن در فرهنگهاي مختلف، تسريع يا تأخير در دستيابي به مراحل است.
نتايج نشان داد که به موازات رشد سطح شناختي افراد، بسياري از باورهاي آنان و نيز معيارهاي اخلاقورزيشان دستخوش تغيير شده است. براي مثال، در حالي که در سطوح
