
و قضاوتهای اساسی به کار گرفتهشده را همانند اصول حسابداری بر عهدهدارند، از این رو در نهایت مدیریت مسئول اصلی کیفیت سود میباشد. کیفیت اصول حسابداری باکیفیت سود یکی نیست؛ اما این دو به صورت ذاتی، طوری باهم مرتبط میباشند که قضاوتهای به کار گرفتهشده در انتخاب و بهکارگیری چنین اصولی، مستقیماً بر کیفیت سود تأثیر میگذارد. اطلاعات حسابداری برای سهامداران از دو بعد اهداف ارزشی و قراردادی، مهم و بااهمیت میباشند. وقتی کیفیت سود پایین باشد، اطلاعات حسابداری تهیهشده در برآوردن نیازهای ارزشی و حاکمیتی سهامداران کمتر اثربخش بود. برای این منظور سهامداران از کمیته حسابرسی تقاضا میکنند تا نظرات بیشتری بر فرآیند گزارشگری مالی داشته باشند. در مقوله نقش مدیریت، باید متذکر شد که هرگونه تغییر ناگهانی در مدیریت میتواند استمرار عملیات تجاری را از مسیر عادی منحرف و بر ثبات سود اثر منفی داشته باشد. اگر مدیریت موفق شرکتی تغییر یابد، موجب بیثباتی در عملکرد و سود مشارکت شد. افزون بر آن، اگر مدیریت نتواند در محیط اجتماعی، سیاسی و یا اقتصادی شرکت تغییر ایجاد کند، از ثبات سود شرکت کاسته میشود.
وقایع گذشته حاکی از ناتوانی شرکت در ایجاد تغییرات در محیط شرکت در زمان و شکل مناسب، نشاندهنده این مطلب است که مدیریت مشکلاتی داشته است، به عنوان مثال، اگر صنایع خودروسازی در تشخیص سلیقه و تقاضای مشتریان عقب بماند، طبیعتاً از نظر سودآوری آتی نیز دچار مشکل شد. شاید بهترین راه برای اندیشیدن در مورد مدیریت سود این باشد که هدف اولیه گزارشهای مالی حل نمودن مشکل عدم تقارن اطلاعات است. به خاطر داشته باشید که عدم تقارن اطلاعات به این حقیقت بازمیگردد. که مدیران واحدهای انتفاعی نسبت به افراد خارج از شرکت به اطلاعات واقعی شرکت بیشتر دسترسی دارند در واقع گزارشهای مالی وسیلهای را برای مدیران فراهم میکند تا اطلاعات حاصل از عملکرد شرکت را به استفادهکنندگان صورتهای مالی انتقال دهند. اگر گزارشهای مالی به مدیران اجازه میزانی از انعطافپذیری را ندهد، برای مدیران انتقال اطلاعات پیرامون شرکت به استفادهکنندگان صورتهای مالی مشکل بود. به دلیل آن که رویههای مشابه حسابداری امکان فراهم نمودن مفیدترین اطلاعات را در همه موارد ندارد. اصول پذیرفتهشده حسابداری GAAP به مدیریت این اجازه را میدهد که در انواع گزارشهای مالی قضاوت خودشان را به کار گیرند.
با دادن اختیار به مدیران در راستای انعطافپذیری نسبت به گزارشهای مالی مانند برآورد عمر مفید، ارزش اسقاط، هزینه مطالبات مشکوک الوصول یا انتخاب روش fifo به عنوان فرضیه گردش موجودی کالا، در این صورت استفادهکنندگان صورتهای مالی ممکن است، قضاوت بهتری در مورد چگونگی عملکرد واحد انتفاعی داشته باشند.
5-2 انواع مدیریت سود
رسوایی انرون و ورلدکام53 و شرکتهای دیگر این احساس عمومی را در جامعه ایجاد کرد که مدیریت سود اعمالشده توسط مدیران شرکتها در اکثر مواقع به صورت فرصتطلبانه است تا بتوانند از این نوع مدیریت سود حداکثر منفعت شخصی را ببرند و کمتر به منافع سهامداران توجه دارند. باقوت گرفتن این ذهنیت در جامعه که در اکثر مواقع مدیریت سود منفی صورت میگیرد، اخیراً قانونگذاران در تعدادی از قوانین مدیریتی برای مقابله با مدیریت سود فرصتطلبانه تجدیدنظر کردهاند و مثلاً قانونی وضع کردهاند که اعضای مشخص هیئتمدیره شرکتها، بایستی مهارت مالی داشته باشند. درعینحال، تعدادی از محققان با مطالعات علمی که انجام دادهاند، ادعا دارند که مدیریت سود ممکن به صورت کارآمد (سودمندانه) باشد. زیرا آنها به طور بالقوه اطلاعات سودمند راجع به سود را افزایش میدهند(جیرپورن ودیگران ،2008،ص623-622)54.
اسکات55 (2000) مدیریت سود را به دو نوع بیان کرد:
1- مدیریت سود فرصتطلبانه56 : یعنی مدیریت، سود را به صورتی دستکاری و گزارش میکند تا حداکثر منافع را برای خودش کسب کند.
2- مدیریت سود کارآ (سودمند)57 : یعنی مدیریت، سود را با اطلاعات محرمانه و خصوصی که دارد اصلاح و بهبود و گزارش میکند تا حداکثر منافع را برای سهامداران داشته باشد .
برگز تیلر و دی چو58 (1997) و بالزِم و همکاران59 (2002) در پژوهشهایی جداگانه به شواهدی دست یافتند که بادید فرصتطلبانه سازگار است. از طرف دیگر سِبرمنی ام60 (1996)، گال، لانک و اسِرینی دی61 (2000) و کریشن62 (2003) در پژوهشهایی به این نتیجه رسیدند که رفتار اقلام تعهدی اختیاری (نمایندهای از مدیریت سود) با چشمانداز کارآ(سودمند) سازگار میباشد، زیرا اقلام تعهدی اختیاری ارتباط مثبت معنیداری با سودآوری آتی دارد.
هلی و پالپو63(1993) در جهت طرفداری از مدیریت سود فرصتطلبانه استدلالی دارند . برای مثال غیر هم جهت بودن مدیران و سهامداران را محرکی میدانند که مدیران از انعطافهای فراهمشده توسط اصول پذیرفتهشده حسابداری64به صورت فرصتطلبانه استفاده میکنند. در نتیجه یک وضع غیرعادی در گزارش سود ایجاد میکند. بنابراین به طور کلی شواهد موجود در پژوهشها که نوع مدیریت سود فرصتطلبانه است یا کارآ تا حدودی مبهم میباشد.
پورنزد جیرپورن و دیگران65 (2008) برای تشخیص نوع مدیریت سود ازتئوری نمایندگی بهره بردهاند و بیان میکنند که یک ارتباط معکوس بین هزینه نمایندگی و مدیریت سود وجود دارد و مدیران در شرکتهایی که هزینه نمایندگی کمتر میباشد، مدیریت سود بیشتری را انجام میدهند و در شرکتهایی که هزینه نمایندگی بیشتر است، مدیریت سود با درجه خیلی پایین انجام میگیرد.
مدیریت سود خوب در برابر مدیریت سود بد: در مدیریت سود «بد» که در اصل، همان مدیریت سود نامناسب است، تلاش میشود عملکرد عملیاتی واقعی شرکت با استفاده از ایجاد ثبتهای حسابداری مصنوعی یا تغییر برآوردها، از میزان معقول، مخفی بماند. برای مثال، هیئت اجرائیهی یک شرکت ممکن است تأثیرات یک حاشیه سود کم را با ثبت درآمدهای دوره بعد در این دوره یا کاهش هزینههای مطالبات سوخت شده، افزایش دهند. پنهان کردن روند عملیات واقعی با استفاده از تهاترهای حسابداری مصنوعی و افشاء نشده از مصادیق مدیریت سود بد میباشد. که اغلب نیز امری غیرقانونی میباشد. به این دلیل وجود ذخایر مخفی، شناخت نادرست درآمد، قضاوتهای محافظهکارانه، بیش از حد یا کمتر از حد می باشد. در بدترین حالت، اینها به تقلب منجر میشود.
در مقابل، مدیریت سود «خوب» نیز وجود دارد. یک فعالیت عاقلانه و مناسب که بخشی از فرآیند مدیریت عالی و اعاده ارزش سهامداران میباشد، از موارد مدیریت خوب سود به شمار می رود. مدیریت سود خوب از فرآیند روزمره اداره یک شرکت با مدیریت عالی، محسوب میشود، که در طی آن مدیریت، بودجه معقول تعیین مینماید، نتیجهها و شرایط بازار را بررسی میکند، در برابر تمامی تهدیدات و فرصتهای غیرمنتظره واکنش مثبت نشان میدهد و تعهدات را در بیشتری یا تمامی موارد به انجام میرساند. یک شرکت نیاز به بودجهریزی، داشتن هدف، سازماندهی عملیات داخلی و ایجاد انگیزه در کارکنانش در کنار ایجاد یک سیستم بازخورد، جهت آگاهی سرمایهگذارانش دارد. رسیدن به نتیجههای باثبات و قابل پیشبینی و رسیدن به روند مثبت سود با استفاده از محرکهای طرحریزی و عملیاتی خوب، نه غیرقانونی است و نه غیراخلاقی. نشانهای از مهارتها و پیشرفت است که بازار در پی آن است و به آن پاداش میدهد.گاهی اوقات به این مدیریت سود«خوب» مدیریت سود«عملیاتی» گفته میشود (دجورج، 1999)66 که در آن مدیریت اقداماتی را در جهت تلاش برای ایجاد عملکرد مالی باثبات ( با استفاده از تصمیمات قابلقبول و داوطلبانه) انجام میدهد. برای مثال، مدیریت ممکن است فعالیت روزانه کارخانه را تا چند ساعت زودتر تعطیل کند و به کارگران بعدازظهر مرخصی دهد. این تصمیم به خاطر آن است که آنان به اهداف تولید به خوبی برسند یا به خاطر آن است که سطح موجودی تولیدشده به اندازه کافی بالا میباشد و نیازی به موجودی بیشتر نیست. یا این که به عکس کارگران را به دلیل نرسیدن به اهداف تولید، تنبیه مینماید. تمامی این موارد اتفاق میافتد، تجارب چیزی جز تلاش در رسیدن به اهداف و رسیدن به رشد باثبات و قابلاتکا، در کنار عکسالعمل در مقابل رقبا و توسعه بازار نیست . یک مدیریت سود خوب، ممکن است تصمیمگیری کند که به اختیار در دورهای که درآمد عملیاتی پایین است، تعدادی از داراییها به فروش رود، شاید شرکت در حال بستن یک قرارداد خوب باشد که در دوره بعد درآمدزایی دارد و نشان دادن این سود در جهت لطمه وارد نکردن به اعتبار شرکت، مورد نیاز باشد ، در صورت بیان مناسب ، روند ایجادشده ، گمراهکننده نخواهد بود. برخی افراد باور دارند که چنین عملی، تصمیمگیری را خدشهدار مینماید و کیفیت سود را کاهش میدهد ولی تصمیمگیری بر این پایه استوار است که آیا نتیجههای به دست آمده قابلاتکا است و آیا مبادلهها به گونهای مناسب بیان شده است یا خیر. از این رو میتوان نتیجه گرفت که مدیریت سود، بد نیست. در حقیقت مقولهای مورد پذیرش و مورد نیاز در درون و برون شرکت توسط تمامی صاحبان سود بازار سرمایه میباشد (نوروش و دیگران، 1384 ، ص170).
1-5-2هموارسازی سود67
هموارسازی سود اقدام آگاهانهای است که مدیران به منظور کاهش نوسانات دورهای سود در چارچوب اصول و روشهای متداول حسابداری آن دست میزنند. هموارسازی سود هدف مشخصی دارد و آن ایجاد جریان باثباتی از رشد سود است. فرضیه هموارسازی سود برای اولین بار توسط هپ ورث68 در سال 1953 ارائه شد و بعداً توسط گوردن69 در سال 1964 توضیح داده شد. او چهار فرض زیر را پیشنهاد کرد:
1- معیار مدیریت شرکت در انتخاب بین روشهای حسابداری به حداکثر رساندن مطلوبیت یا رفاه مدیریت است.
2- مطلوبیت مدیریت با امنیت شغلی او، نرخ رشد پاداش و حقوق و نرخ رشد اندازه شرکت افزایش مییابد.
3- کسب بخشی از اهداف مدیریت که در فرض 2 بیان شد به رضایت صاحبان سهام نسبت به عملکرد شرکت بستگی دارد.
4- برای مدیران رضایت صاحبان سهام نسبت به رشد سود شرکت (یا نرخ متوسط بازده حقوق صاحبان سهام و ثبات سود ضروری است تا بتوانند اهداف خود را دنبال کنند.)
اگر چهار فرض بالا مورد قبول باشد مدیران در محدوده قدرت خود و در چهارچوب اصول پذیرفتهشده حسابداری باید : اول سود گزارششده را هموار کنند و دوم نرخ رشد سود را هموار کنند (مهرانی وعارف منش، 1387 ،ص39-38)4.
به سه طریق میتوان به هموارسازی سود نائل شد:
1- زمانبندی معاملات
2- انتخاب روشها و دستورالعملهای تخصیصیافته
3- طبقهبندی هموارسازی بین سود عملیاتی و غیرعملیاتی
زمانبندی معاملات یک انتخاب مدیریتی به غیر از یک انتخاب حسابداری است، ولیکن احتمالاً مهمترین روش مستقیم و مؤثرترین تعریف سود حسابداری است (کرباسی یزدی، 1387 ،ص207)5.
همچنین در ارتباط با هموارسازی سود دو فرضیه رقیب70 مطرح میشود.
1- فرضیه بلااثر71 : که مدعی است تغییرات در سود حسابداری در صورتی که ناشی از اعمال روشهای مختلف حسابداری باشد بر قیمت سهام تأثیری ندارد. این فرضیه به طور ضمنی بازار سرمایه را کارا فرض میکند.
2- فرضیه اثرگذار (مکانیکی)72: نیز مدعی است که بازار سهام میتواند به وسیله روشهای حسابداری گمراه شود.
حتی اگر تغییرات در روشهای حسابداری تأثیر در جریانهای نقدی نداشته باشد. از این رو است که بعضی صاحبنظران عقیده دارند که مدیران رویههای حسابداری را انتخاب میکنند که متناسب با اهدافشان بر سود اثرگذار باشد. با وجود انجام تحقیقات فراوان در مورد آزمون فرضیات رقیب، ارتباط ارقام حسابداری و قیمت بازار سهام با ابهاماتی مواجه است (یزدانی، 1385 ،ص6)4.
هموارسازی سود میتواند نتیجه هموارسازی طبیعی5 یا تعمدی6 باشد هموارسازی طبیعی بیان گر این است که فرآیند سود به طور ذاتی تولیدکننده جریان هموار شدن سود باشد و از اقدامها و تصمیمهای مدیریت ناشی نمیشود. هموارسازی تعمدی به اعمال و اقدامهای مدیریت نسبت داده میشود. به عبارت
