
فراهم ميسازد. اگر گفتمانهاي مسلط بتوانند اين خلأها را پر کنند، ادام? حيات خود را تضمين نمودهاند و در غير اين صورت، جاي خود را به گفتمانهاي رقيب خواهند داد؛ گفتمانهايي که از اين دالهاي خالي، تصوري آرماني در اذهان سوژهها پديد آوردهاند مردم رفع نواقص و بحرانها را در گرو استيلاي آنان ميبينند.
قابليت دسترسي، قابليت اعتبار
لاکلا و موفه “در دسترس بودن و اعتبار” را يکي از معيارهاي اصلي در شرايط افول يک گفتمان و ظهور گفتمان ديگر ميدانند ( لک،1386: 161).
هژموني يا حاشيه راني هر گفتمان بيش از اينکه به منطقي بودن و درستي يا نادرستي گزارههايش وابسته باشد، به موقعيت ونسبتش با ساير گفتمانها مرتبط است. اينکه کدام گفتمان از پشتوانه قدرت بيشتري برخوردار است، کداميک بيشتر در دسترس افکار عمومي است، کداميک ظرفيت خلق معاني جديد و معتبر را دارد و در نهايت کداميک علاوه بر نوگرايي قادر است عناصر معتبر ديگر گفتمانها را تکرار کند.
براي تبديل يک اسطوره به تصور اجتماعي علاوه بر نياز به خلق فضاي استعاري، وجود دو شرط ديگر نيز لازم است نخست بايد به مفهوم قابليت دسترسي اشاره کرد که خود دو جنبه دارد: اول اينکه ادبيات و مفاهيم آن گفتمان ساده و همه فهم باشد يا دستکم با زبان ساده و عاميانه بيان شود. دوم اينکه آن گفتمان در زمينه و موقعيتي در دسترس افکار عمومي قرار گيرد که هيچ گفتمان ديگري به عنوان رقيب و جايگزين به شکلي هژمونيک در عرص? رقابت حضور نداشته باشد.1990:66) (Laclau, به عبارت ديگر گفتمان مورد نظر، به عنوان در دسترسترين جايگزين براي گفتمان موجود و رهايي از مشکلات و شرايط بحران کنوني در اذهان سوژهها مورد شناسايي قرار گيرد. دومين مفهوم قابليت اعتبار33يعني سازگاري اصول پيشنهادي گفتمان با اصول بنيادين جامعه است. همواره در تمامي جوامع، اصول عامي وجود دارد که مورد پذيرش اکثريت است. به عنوان مثال دين شيعه براي ايرانيان، را ميتوان به گفتمانهاي درون نظام سياسي ايران اشاره کرد که تنها راه مقبوليت و فراگير شدن آنها، پذيرش اصول و ارزشهاي انقلاب اسلامي است.
بنابراين هر گفتماني که بتواند نظم سياسي موجه و معقولي را بازنمايي کند که از بيشترين اعتبار نزد افکار عمومي برخوردار باشد و خواستههاي بنيادين جامعه را مورد توجه قرار داده و از کارآمدي لازم برخوردار باشد در جايگاه گفتمان مسلط خواهد نشست (سجادي، 1388: 36).
8- موقعيت سوژه اي34 و سوژگي سياسي35
لاکلا و موفه همچون فوکو خصلت ما قبل گفتمانى سوژه را نفى مىکنند و نقش سازندهاى را که عقلگرايى و تجربهگرايى به افراد انسانى مىدهد نمىپذيرند. سوژه در نظر آنها نه يکسره محکوم است و نه يک سره آزاد و خود مختار. لاکلاو موفه براي نشان دادن جايگاه سوژه در نظريه گفتمان ميان دو موقعيتي که سوژه در آن قرار مي گيرد تمايز قائل ميشوند. مفهوم نخست ، “موقعيت سوژهاي “است. اين مفهوم به تسلط گفتمان هژمون بر سوژهها اشاره دارد. هنگامي که سوژه در چهارچوب يک مفصلبندي هژمونيک قرار گرفت، در آن حل ميگردد و آزادي عملش محدود ميشود. در اين حالت اين گفتمان است که جايگاه سوژه و الگوي عمل وي را معين مينمايد نه خود او،چرا که اين مسأله لازم? هويت بخشي به آن خواهد بود. به عبارتي ديگر هويت سوژه توسط گفتمان مسلط تعريف ميشود. از اين رو سوژهها در گفتمانهاي مختلف هويتهاي متفاوت و گاه متضاد مييابند.
به هر حال لاکلا و موفه سوژه را به موقعيتهاى سوژگى که گفتمانها براى خود فراهم مىکنند تقليل مىدهند و از اين طريق مفهوم سوژه خود مختار با هويت و منافع ثابت را طرد مىنمايند. هر موقعيت سوژهاى از طريق اختلاف و تمايزش با موقعيتهاى سوژهاى ديگر ساخته مىشود. سوژهها در درون ساختار گفتمانى به هويت شناخت از خود دست مىيابند و براساس آن دست به عمل مىزنند. همواره تکثرى از موقعيتها و گفتمانها وجود دارد که انسان در آنها مىتواند به هويت دست يابد. بنابراين هر فرد مىتواند موقعيتهاى سوژهاى مختلف داشته باشد ( Howarth,D.Noarval,2000:13).
مفهوم “سوژگي سياسي”، روي ديگر سکه است. اين مفهوم به شيوهاي اشاره دارد كه افراد به عنوان عاملان اجتماعي عمل ميكنند (حقيقت،138588: ) در گفتمان مليگرايي عصر مشروطه زماني سوژگي سياسي ظهور كرد كه بيقراري در گفتمانهاي هويت بخش رويت شد. با عنوان مثال، لغو قرارداد تنباكو توسط فتواي ميرزاي شيرازي، قتل ناصرالدينشاه بدست ميرزا رضا كرماني، اخراج سيدجمال اسدآبادي توسط ناصرالدين شاه و مواردي ديگر مانند طالبوف، زينالعابدين مراغهاي و در عصرجمهوري اسلامي امام خميني، شر يعتي، بازرگان به عنوان سوژگي سياسي مطرح شد.
بطور خلاصه ميتوان گفت: چون گفتمانها تصادفي هستند و در شرايط زوال و بحران هويت قرار ميگيرند و توانايي اعطاي هويت به عاملان اجتماعي را ندارند، بنابراين همواره زمينه ظهور سوژه سياسي و مفصلبنديهاي جديد فراهم ميشود. در اين جا افراد به عنوان رهبران و سياست مداران و متفکران بزرگ در نقش سوژه ظاهر مىشوند. اين ظهور پيامد امکانى بودن و عدم تثبيت کامل گفتمانها و بحران هويت در شرايط تزلزل گفتمانى است. به عبارت ديگر، سوژهها بر لبههاى متزلزل ساختارهاى گفتمانى ايجاد مىشوند. (Laclau, 1990: 60) در واقع زمانى که گفتمان مسلط دچار ضعف مىشود زمينه ظهور سوژه و مفصلبندىهاى جديد فراهم مىگردد و در اين شرايط افراد در مورد گفتمان تصميمگيرى مىکنند و نه در درون آن.
امکانيت و تصادف
اين مفهوم ريشه در مفهوم تصادف و عرضيات در فلسفه ارسطو دارد در مقابل هر گونه تصور ذاتي و ضروري در حوزه اجتماع قرار ميگيرد (حسيني زاده،1384: 190). امکاني بودن صورتبنديهاي اجتماعي به معني نفي ضرورت و قطعيت و تعيين شدگي ساختارهاست. از آنجا که هيچ گفتمان تام و هويت تثبيت شدهاي موجود نيست و چون همواره خصومت و غيريت هويتها و گفتمانها را تهديد ميکند، لذا همه چيز در حوزه تصادف و امکان قرار ميگيرد، و وجود خصومت و وابستگي ساختارهاي گفتماني به غير همواره روابط اجتماعي را پيش بيني ناپذير ميسازد. به همين دليل جامعه ماهيتي باز و گشوده دارد و هيچ گاه تثبيت نميشود ( سلطاني،1383: 22).
لاکلا و موفه اين مفهوم را در دو بعد به کار ميگيرند: 1- امکان يعني فقدان قانونهاي عيني تحول تاريخي و نفي ضرورت و در واقع تصادفي ديدن پديدههاي تاريخي که ناشي از وابستگي آنها به مفصلبندي هاي هژمونيک است.
2- امکان، به بيرون بودن شرايط وجود هر ماهيت اشاره دارد. اين بيرون36 و يا غير نقش اصلي را در هويت بخشي و فعليت گفتمان ايفا ميکنند ( حسيني زاده،1384: 190). بنابراين شکلگيري صورتبنديهاي اجتماعي موقتي و در حال تحول است ( Howarth, 2000: 110 ).
اهميت نظريه لاکلا وموفه
با توجه به مطالب فوق، در پژوهش حاضر از ميان نظريهپردازان گفتمان که در مباحث پيشين به آن اشاره شد، به دلايلي چند چارچوب نظريه لاکلا و موفه مورد استفاده قرار ميگيرد:
– در بين نظريههاي تحليل گفتمان، نظريه لاکلا و موفه در مقايسه با ديگر نظريهپردازان توانسته است خود را که ريشه در زبانشناسي دارد به عرصه فرهنگ، اجتماع و سياست بکشاند (حسيني زاده ،1387: 194).
– نظريه آنها با ارائه صورتمندي نظامنداز نظريه گفتمان به وسيله زنجير? بهم پيوسته از مفاهيم جديد، ابزاري کارآمد براي شناخت و تبيين پديدههاي سياسي بدست داده است (کسرايي، پوزش شيرازي،1388: 339).
– در عين حال نظريه لاکلا و موفه ابزاري در اختيار محقق قرار ميدهد تا به خوبي بتواند روابط درون گفتماني و برون گفتماني گفتمانهاي حاکم بر جوامع را بشناسد و اجزاي مختلف پديدههاي سياسي- اجتماعي را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. چرا که با خلق و به کارگيري مفاهيم و اصطلاحات متعدد، بيشترين امکان را (نسبت به ساير نظريهها) براي تحليل و بررسي زواياي گوناگون مسائل سياسي و اجتماعي بدست داده است.
– اين نظريه به جاي ارائه تبيينهاي علّي تحولات اجتماعي- نظري در صدد فهم و توصيف معاني شکل گرفته در فرايند اجتماعي است. همچنين نظريه گفتمان لاکلا و موفه دعاوي صدق و کذب را به حال تعليق در ميآورد. زيرا اين نظريه خصلتي ضد ذاتگرايانه داشته و تمامي امور اجتماعي را محتمل ميداند )205 2000: (Howarth, David,.
– نظم منطقي، انسجام دروني و به تبع آن، امکان ارائه مدلهاي تحليلي، از ويژگيهاي برجستهي نظريهي لاکلا و موفه به شمار ميآيد.
– نظريه گفتمان لاکلا و موفه تلاشي است براي تئوريزه کردن آموزهاي نوين در وادي علوم سياسي و اجتماعي. در پرتو اين نگرش و رويکرد نوين، رهيافت گفتماني ارتباطي تنگاتنگ با کنشهاي اجتماعي، عقايد و مشي و منشهاي آدمي در زندگي روزمره سياسي يافته است (تاجيک، 1383: 18).
با توجه به مطالب ارائه شده، نظريه گفتمان لاکلا و موفه اگرچه بنا به سنت نظريههاي پسامدرن تاحد زيادي نسبيگرا است اما ميتواند اغلب تحولات اجتماعي را در برهههاي گوناگون مباحث بشري به خوبي تحليل نمايد. همچنين قابليت دارد فهم تحولات آينده را بر اساس شناخت دالهاي خالي گفتمانهاي حاکم امکانپذير سازد و به شکلي کارآمد به عرصه دانش آينده پژوهش وارد نمايد. با چنين رويکردي، نظريه لاکلا و موفه ميتواند به مثابه ابزاري براي آسيبشناسي و خود ترميمي گفتمانهاي هژمون مورد استفاده قرار گيرد و ادامه استيلاي آنان را بر ساحت سياسي- اجتماعي ميسر سازد، البته اين قابليت، کارکردي دوگانه خواهد داشت؛ چرا که از سوي ديگر نيز قادر است گفتمانهاي رقيب را ياري دهد تا با شناخت دالهاي خالي گفتمان مسلط و اسطورهسازي بر اساس آنها، زمينههاي بيقراري و ساختار شکني و در نهايت، فرود آمدن رقيبان از موقعيت هژمونيک را فراهم سازد و جايگاه خويش را به عنوان گفتمان بديل در اذهان سوژهها تثبيت نمايد.
با عنايت به تفصيل ارائه شده، کارکرد ديگر نظريه گفتمان لاکلا و موفه از نگاهي عمل گرايانه، کمک به سوژههاي سياسي براي درک بهتر شرايط جامعه و چگونگي سامان دادن به يک گفتمان جديد براي حضور در عرصه منازعات گفتماني است. اين نکته از آن جهت اهميت مييابد که اغلب گفتمانهاي مسلط در مفصلبندي دالهاي شناور حول دال مرکزي، ضعيف عمل ميکنند. از اين رو در بيشتر موارد، رابطه ميان دالها و مدلولها از يک سو و دالهاي شناور با دال مرکزي از سوي ديگر در هالهاي از ابهام قرار دارد. اين وضعيت سبب ميشود که گفتمانها به سرعت توسط رقبا ساختارشکني شوند و مشروعيت و اعتبار خود را در اذهان سوژهها از دست بدهند. همچنين وجود ابهام در چگونگي مفصلبندي دالها، موجب ميشود افکار عمومي نتواند به خوبي دالهاي شناور و در سطحي کليتر، روح حاکم بر گفتمان را درک کند. در نتيجه قابليت دسترسي در گفتمان کاهش مييابد. به عبارتي ديگر مردم نسبت به گفتمان احساس دوري و بيگانگي ميکنند.
اين نظريه ميتواند سوژه هاي سياسي را ياري دهد تا پيش از ورود به عرصه رقابتهاي گفتماني، مفصلبندي شفاف و منسجمي از دالهاي شناور حول دال مرکزي فراهم نمايند، به اقدامات مورد نياز براي استفاده حداکثري از قابليت دسترسي و اعتبار و ديگر لوازم انسجام يک گفتمان بيانديشند و بدينترتيب، تمهيدات علمي و عملي لازم را براي هويتيابي منسجم در عرصه سياست که از مهمترين مولفههاي موفقيت و کارآمدي يک گفتمان است، فراهم سازد (پوزش شيرازي، 1387: 70-69).
آموزههاي لاکلا و موفه درباره گفتمان را به دلايل چندي بايد با اهميت تلقي کرد. اين دو انديشمند اولين کساني بودند که در رهيافت جديد خود سعي کردند مدلول زبان شناسي سوسور و مدل ساختگرايانه فوکو را به عرصه سياست بکشانند و با عرضه مفاهيمي همچون مفصلبندي، هژموني، ايدئولوژي، هويت و امر سياسي از فرايندي سخن بگويند که طي آن گفتمان حادث ميشود. کار عمده ديگر آنان به کارگيري مفاهيم استعاره و کنايه در مرکز ٍثقل گفتمان است که تا قبل از آن به گمان ساختگرايان جايگاه حاشيه اي را اشغال مي کرد و چنين تصور
