
ايدئولوژي ها توضيح ميدهد که چگونه ايدئولوژي ها بر گفتار و نوشتار روزانه ما تاثير ميگذارد، چگونه ما گفتار ايدئولوژيک را ميفهميم و چگونه گفتمان در باز توليد ايدئولوژي در اجتماع نقش دارد. بنابراين کاربرد زبان، متن، گفتار و تعاملات و ارتباطات کلامي تحت عنوان عام گفتمان مورد بررسي قرار مي گيرد (سلطاني،1384: 58-59) از اين رو به عقيده وان دايک ايدئولوژي نظامهاي باوري10 هستند که در ميان گروهي از مردم مشترک هستند که ميتوان آن را باز نمايي اجتماعي11 نيز ناميد. ايدئولوژيها باورهاي بنيادي و نظم دهنده اين بازنماييهاي اجتماعياند. ايدئولوژي ها را مي توان مبناي هويت گروه دانست. ايدئولوژيها و باز نماييهاي اجتماعي ناشي از ايدئولوژيها، تحليل اجتماعي کنشگران را سامان ميدهند (Teun van Dijk,2001:2-3).
وان دايك نيز در پاسخ به اين سؤال كه گفتمان دقيقاً به چه معنايي است؟ اظهار ميدارد كه “كاش ميتوانستم آنچه را كه درباره گفتمان ميدانم، به شكلي فشرده در تعريفي ساده بگنجانم”. او ادامه ميدهد كه متأسفانه مفهوم گفتمان نيز مانند مفاهيمي چون زبان، ارتباط، تعامل، جامعه و فرهنگ مفهومياساساً مبهم است (مير فخرايي،1383: 7). وان دايك در توضيح معناي متعارف گفتمان، آنگونه كه در زبان روزمره و فرهنگهاي لغات بهکار ميرود، گفتمان را شكلي از كاربرد زبان، مثلاً در يك سخنراني و يا حتي به طور كليتر، زبان گفتاري يا شيوه سخن گفتن ميداند ( مير فخرايي، همان: 8).
وان دايک گفتمان را شامل سه چيز مي داند: 1- معنا 2- صورت 3-کنش و کنش متقابل. از آنجا که نقطه تاکيد تحليل گفتمان انتقادي، کشف کردن و زدودن طبيعي شدگي گزاره هاي ايدئولوژيک است. وي بهشيوه پيروز ايدئولوژي در گفتمان و روششناسي کشف آن توجه دارد. تئون وان دايک اظهار مي دارد که تحليلگران انتقادي گفتمان، نميتوانند در جايگاه ناظر بيطرف يا خنثي قرار بگيرند. آنها مواضع سياسي- اجتماعي خود را به صراحت بيان ميکنند.
از نظر او گفتمان در خود واجد معنا نيست بلکه معنا به واسطه کاربرد زبان در اجتماع در قالب فرايندهاي فهم، درک مطلوب يا تفسير، به گفتمان نسبت داده ميشود. گفتمان در اين رويكرد، به معناي عام، يك رويداد ارتباطي (تعامل محاورهاي، متن نوشتاري، حركات بدن، صفحهبندي، تصاوير، جنبههاي نشانهشناختي و چند رسانهاي ديگر …) مرتبط با دلالتهاي معنايي به كار ميرود. به نظر ميرسد وان دايك، گفتمان را همان زبان در بافت موقعيتي و اجتماعي در نظر ميگيرد. (همانند زبانشناسي نقشگرا) سپس آن را با شناخت فردي يا جمعي مرتبط ميداند. باورها، اهداف، ارزيابيها و احساسات را ساختارها و بازنمودها و فرآيندهايي ذهني ميداند كه با گفتمان موقعيتمند تعامل دارند. سرانجام اجتماع را شامل خرده ساختارهاي محلي تعاملات رودررو و ساختارهاي همگانيتر سياسي – جمعي كه در قالب گروهها و روابط گروهي، سازمانها، فرآيندهاي اجتماعي و نظام سياسي و خصوصيات انتزاعي فرهنگ، ايجاد ميشوند ميداند ) (Vandijk , 2001: 9.
فرکلاف
نورمن فرکلاف استاد رشته “زبان در زندگي اجتماعي” (ميلز،1382: 190) از شاخصترين چهره هاي تحليل انتقادي گفتمان است که تلاش ميکند تا تئوري زبان شناختي را با مدل گفتماني خود پيوند دهد. اهميت فرکلاف در مطالعات گفتماني، بردن متن از صرف زبانشناختي و بر قراري نسبي روشمند ميان متن و زمينه اجتماعي و سياسي است (سلطاني،1384: 60). وي براي تحليل گفتمان به ارائه سه الگو در اين زمينه ميپردازد: 1- توليد متن 2-کردار گفتماني و 3-کرداراجتماعي و با تشريح اين سه لايه، چگونگي جمع شدن سه نگرش توصيفي، تفسيري و تبيني (بررسي توضيح و چرايي رابط? بين عناصر گفتماني و اجتماع ) را در چهارچوب تحليل انتقادي گفتمان به تفسير ميکشد. (فرکلاف،1379: 21-52)
فرکلاف وام دار نظريهپردازاني چون فوکو و پشو است اما در عين حال به صراحت اعلام ميکند که کار او کاربرد سادهاي از آثار فوکو و پشو نيست. او بيان ميکند که چون او اين شکل از تحليل گفتمان انتقادي را تنها در مناسبت با ساختار زبان شفاهي و متون مکتوب کشف کرده است، مسائل مورد نظر او ناگزير با مسائل فوکو متفاوت خواهد بود ( ميلز،1382: 189-190). فرکلاف با اتکا به مباني بحثهاي فوکو گفتمان را صرفاً بازتاب کنندهي رابطهي قدرت بيرون از آن نميداند، بلکه براي گفتمان وجهي تاسيس کننده قائل است (تاجيک: 17). به نظر وي گفتمان در منظومه تعاملات گفتماني و در رابطه پيچيده با شرايط اجتماعي و سياسي قابل فهم و تحليل است (همان: 18). فرکلاف رويکردش را مطالعات انتقادي زبان مينامد و هدفش را اين چنين بيان ميکند:
“هدف کاربرديتر کمک به افزايش هشياري نسبت به زبان و قدرت به ويژه نسبت به اينکه چگونه زبان در سلطهي بعضيها بر بعضي ديگر نقش دارد، است. با در نظر گرفتن توجه من به ايدئولوژي، اين بدان معناست که به مردم کمک کنيم تا بفهمند تا چه اندازه زبان شان مبتني برمفروضات عقل سليم نيست و اينکه چگونه اين مفروضات مبتني بر عقل سليم از نظر ايدئولوژيک به وسيله روابط قدرت شکل گرفتهاند”. (1989:4Fairclough,) بنابراين وي در مطالعاتش ميکوشد ميان زبان، قدرت و ايدئولوژي ارتباط برقرار کند و روابط ميان آنها را به تحليل بکشد. از نظر گاه گفتماني، فرکلاف جامعه را چنين تبيين مي کند: “به نظر من نهادهاي اجتماعي شامل صورتبنديهاي ايديولوژيک- گفتمانيِ گوناگوني هستند که با گروههاي مختلف در درون نهاد پيوند دارند و از ميان اين صورتبنديها، معمولاً يکي بر ديگران مسلط است. در هر صورتبندي ايديولوژيک- گفتماني، نوعي جامع?زباني است که هنجارهاي گفتمانيِ ويژه خود را دارد”. (فرکلاف،1379: 25)
فرکلاف گفتمان را عرصه ظهور و باز توليد قدرت ميداند و اين مسئله را در منظومهاي از ساختار و تعاملات گفتماني در رابطه با شرايط اجتماعي و سياسي (متن و زمينه)جستجو ميکند. او در تحليل انتقادي خود در بررسي پديدههاي زباني و اعمال گفتماني، به فرآيندهاي ايدئولوژيک در گفتمان، روابط بين زبان و قدرت، سلطه قدرت و نابرابري و باز توليد اجتماعي ايدئولوژي زور توجه کرده و عناصر زباني و غيرزباني را به همراه اطلاعات، شرايطي که کنشگران در آن به فعاليت ميپردازند، موضوع مطالعه خود قرار ميدهد. (حقيقت،1385 :460-459).
فرکلاف و روث وداک مبناي اصلي تحليل انتقادي گفتمان را به صورت زير خلاصه ميکنند:
– تحليل انتقادي گفتمان، مسائل اجتماعي را بررسي ميکند.
– روابط قدرت گفتماني است.
– گفتمان، جامعه و فرهنگ را در بر ميگيرد.
– گفتمان، کار ايدئولوژيکي انجام ميدهد.
– گفتمان، تاريخمند است.
– ارتباط بين متن و جامعه متعادل ميشود.
– تحليل گفتمان تفسيري و توضيحي است.
– گفتمان، نوعي کنش اجتماعي است(حاجي زاده،1388 :446).
با توجه به مطالب ارائه شده بايد به اين نکته اشاره نمود که؛ فرکلاف ميان امور گفتماني و غير گفتماني تمايز قائل مي شود. وي اعتقاددارد که: اگر چه زبان نقش فعالي در ساختن جهان اجتماعي ما دارد، ولي گفتمان تنها يکي از عوامل سازندهي جهان اجتماعي است. از اين رو اين نظريه براي تبيين هر کردار اجتماعي علاوه بر نظريه گفتماني، به نظريههاي ديگري چون نظريههاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و غيره نيز نياز دارد. با عنايت به اين که تمايز قائل شدن ميان امور گفتماني و غير گفتماني تقريبا غير ممکن است و استفاده از چند نظريه براي تبيين يک پديده اجتماعي تنها به ابهام و پيچيدگي موضوع ميافزايد. (سلطاني،1384 :106-105) در نتيجه کاربست نظريه وي پژوهش حاضر را با دشواري مواجه ميسازد. بنابراين الگوي ارائه شد? فرکلاف در زمينه تحليل انتقادي گفتمان ،چارچوب نظري اين پژوهش نخواهد بود.
نظريه گفتمان لاکلا و موفه
ارنستولاکلا و شنتال موفه12 با بهره گيري از کتاب هژموني وراهبرد سوسياليستي13(????) با وام گرفتن يکسري مفاهيم ازگرامشي، آلتوسر، دريدا، لاکان وسوسور نظريه گفتماني خود را شکل دادند. (تاجيک،1383: 18) بهصورت عينيتر، نظريه لاکلا و موفه ريشه در دو سنت نظري مارکسيسم آلتوسري(مارکسيسم ساختار گرا) و زبان شناسي سوسور دارد. در حالي که مارکسيسم مبناي انديشه در امر اجتماعي را براي اين نظريه فراهم ميآورد، زبان شناسي ساختگراي سوسور نظريه معنايي مورد نياز اين ديدگاه را فراهم مي کند، (Laclu,E and Moffe,C.2002: 14)در گفتمان لاکلاو موف آميخته شدن دو نظريه بالا، موجب پيدايش نظريه پسا ساختارگرايانهاي مي شود که بر اساس آن همه حوزه هاي اجتماع به مثابه شبکه اي از فرايندهاي متفاوت دريافت مي شود که به توليد معنا مي انجامد (حقيقت، 1385: 510).
از نظر لاکلا و موفه مفهوم گفتمان نه تنها زبان بلکه کل حوزه اجتماع را در بر ميگيرد. همان گونه که يک نشانه، وقتي در يک گفتمان مفصل بندي شد چنين به نظر مي رسد که معناي آن ثابت و غير مبهم است. در حوزه اجتماع نيز ما طوري عمل مي کنيم که گويا واقعيت اطراف ما ساختي غير مبهم و ثابت دارد. جامعه، گروه ها، هويت ها همچون واقعيات عيني به نظر ميرسند. اما همان گونه که نشانه و ساختار زبان ثابت نيستند پديدههاي اجتماعي نيز انعطاف پذير و قابل تغييراند.
از نظر لاکلا و موفه گفتمان حوزهاي است که مجموعه اي از نشانهها در آن به صورت شبکهاي در ميآيند و معنايشان در آن جا تثبيت ميشود. هر نشانهاي که وارد اين شبکه ميشود و در آن جا بهواسطه عمل مفصلبندي با نشانههاي ديگر جوش ميخورد يک “وقته” خواهد بود. معناي نشانههاي درون يک گفتمان در اطراف يک نقطه مرکزي به طور جزيي تثبيت ميشود. نقطه مرکزي، نشانه برجسته و ممتازي است که نشانههاي ديگر در سايه آن نظم پيدا ميکنند و باهم مفصلبندي ميشوند. تثبيت معناي يک نشانه در درون يک گفتمان از طريق طرد ديگر معاني احتمالي آن نشانه صورت ميگيرد. از اين رو يک گفتمان باعث تقليل معاني احتمالي ميشود. گفتمان تلاش ميکند تا از لغزش معنايي نشانهها جلوگيري کند و آنها را در يک نظام معنايي يک دست به دام بيندازد. معاني احتمالي نشانهها را که در گفتمان طرد ميشوند حوزه گفتمان گونگي14 مينامند (لاکلا و موفه، ????: ???).
بنابراين براساس نظريه تحليل گفتمان، هرجامعه متشکل ازمجموعهاي ازگفتمانها است. هيچ پديدهاي و هيچ کردار اجتماعي بيرون ازحوزه گفتماني معنا ندارد. گفتمان ها خود از مجموعهاي از گزارهها و يا نشانهها تشکيل شده است. درميان اين گزارهها، يک گزاره به عنوان دال مرکزي، درهسته و مرکز قرار دارد و گزارههاي ديگرکه از آنها به دالهاي شناور تعبيرميشود که در پيرامون و اطراف دال مرکزي حلقه زده اند. به عبارت ديگر گفتمان، مجموعهاي معنادار از دالهاي به هم مرتبط است که معناي خود را ازصورتبندي گفتماني و در تمايز با گفتمانهاي مخالف به دست ميآورد. فهم انسان ازجهان و عمل او ناشي ازگفتمانها است. در جامعه پيوسته نزاعهاي گفتماني يا نزاع براي تفسيرجهان برقرار است و اين نزاع سرنوشت جامعه را تعيين ميکند. جهان اجتماعي عرصه امکان و تصادف است. چون گفتمانها همراه با اعمال قدرت و عمل طرد و غيريتسازي به وجود مي آيند و از بين مي روند (حسيني زاده،1383:??) بنابراين هرگفتمان يک نظام معنايي است. گفتمانهاي مختلف در جامعه برسرخلق معنا، همواره در نزاع و کشمکش بسر ميبرند. هر گفتمان با بر جسته کردن خود و طرد گفتمان مقابل به تمام امور و پديدهها، معناي متناسب با دال مرکزي خود مي بخشد و از رهگذر همين تعارضات نيز کسب هويت ميکند. هيچ گفتماني نميتواند دايمي، وابدي و ثابت باشد زيرا در مقابل او همواره گفتمانهاي ديگري است که در تلاشاند واقعيت را به گونهاي ديگر تعريف کنند و با براندازي اين گفتمان، گفتمان جديد با نظام معناي خاصي خود را جايگزين کند.
از جمله ويژگيهاي گفتمان لاکلا و موفه عبارتند از:
1- مبارزه بر سر خلق معنا
2- نزاع و تقابل ميان گفتمانها (نيروي پيش رونده آن است)
3- عدم تثبيت كامل گفتمانها و مركزيتزدايي(:42
