
مي شد که هر دال به يک مدلول خاص رجوع مي کند و تنها يک معنا توليد ميکند. افزون بر اين، آنها با تکيه بر مفهوم ايدئولوژي معناي بسط يافته از آن ارائه ميکنند و به جاي تمرکز بر تفاوت تمايز ميان جهان ذهني و جهان واقع استدلال ميکنند که تنها در يک چارچوب گسترده از معاني است که مفاهيم، ابژهها و رفتارهاي انساني مورد پذيرش قرار ميگيرند (تاجيک،1383: 44-43).
همچنين لاکلا و موفه با عاريت گرفتن مفاهيمي همچون زنجيره همارزي، زنجيرههاي تمايز، نقاط گرهاي، ضديت، هژموني و ايدئولوژي چگونگي شکلگيري يک گفتمان را بر حسب وحدت و محدوديت توجيهپذير ميسازند(همان،51). آموزهي گفتمان لاکلا و موفه به ما ميآموزد که سياست در جغرافياي مشترک ميان تمايز، تکثر، سياست و تثبيت نسبي معنا پيدا مييابد (تاجيک ، همان: 94).
هدف بنيادين يک نظريه اين است که تا حدي واقعيت را توضيح دهد، بفهمد و تفسير نمايد. در واقع ممکن است قدري پيشتر رفته و استدلال نمايم که بدون نظريه (حال به هر شکلي که باشد) فهم واقعيت غير ممکن است (استوکر، 1378: 43) نظريه گفتمان با نقش معنادار رفتارها و ايدههاي اجتماعي در زندگي سياسي سر و کار دارد. اين نظريه به تحليل شيوهاي ميپردازد که طي آن سيستمهاي معاني يا گفتمانها، فهم مردم از نقش خود در جامعه را شکل ميدهند و بر فعاليت سياسي آنان تاثير ميگذارند. مفهوم گفتمان شامل انواع رفتارهاي اجتماعي و سياسي و همچنين نهاد ها و سازمانها است (همان:195).
روش شناسي گفتمان و اصول آن
روش، شيوهي پيش رفتن به سوي هدف است، بنابراين شرح دادن روش عبارت است از شرح اصول اساسي که در هر کار تحقيقي به اجرا گذاشته ميشود.روشها صورتهاي خاصي از روش علمي هستند، راههاي مختلفي هستند که به اين منظور طراحي شدهاند تا بهتر با پديدهها يا با موضوع تحقيق سازگار باشند. اما اين سازگاري روش با موضوع تحقيق، محقق را از التزام به اصول روش علمي معاف نميکند (کيوي و کامپنهود،1386: 10).
شش رهيافت علومسياسي يعني (نظريه هنجاري، مطالعات نهادي، تحليل رفتاري، نظريه انتخاب عقلاني، فمنيسم و تحليل گفتمان) از شيوههاي ويژهي توليد دانش بهرمند هستند يعني اينکه آنها داراي جهتگيريهاي خاص روش شناختي هستند. (مارش و استوکر،1384: 38) روش، بهکارگيري اصول يک نظريه در عمل است. هنگامي که يک روش براي اثبات فرضي? پژوهش انتخاب ميشود، پژوهشگر ملزم به تبيين موضوع در چهارچوب اصول آن خواهد بود. از اينرو ادبيات مورد استفاده بايد منطبق با روش مورد نظر باشد به عبارتي در تحليلهاي گفتماني نيز بايد ادبيات خاص اين نظريه يعني دال و مدلول، هژموني، غيريتسازي، بيقراري و… در توصيف و تحليل پديدهها به کار رود.
جهتگيري روش شناختي گفتمان، نسبيگرا است و تمايزي ميان عرصهي ايدهها و عرصهي اشياي واقعي را با در نظر گرفتن همه اشياء و اعمال به عنوان اموري معنا دار به عنوان جزئي از يک گفتمان خاص، از بين ميبرد (مارش و استوکر،1384: 32). به لحاظ روشي اين نظريه با تاکيد بر تصادفي بودن و محصول قدرت بودن ساختارهاي اجتماعي از کارايي بالايي در تحليل جامعه پيچيده و متکثر معاصر برخوردار است. جامعه انساني در نيمه دوم قرن بيستم پيچيدگي و تکثر فوق العاده اي يافته و همين امر موجب شده تا بسياري از نظريات ذاتگرايانه کلاسيک کارآمدي چنداني در توضيح جامعه معاصر نداشته باشند. از اينرو، روي آوردن به نظريات نسبيگرايانه و ضد مبناگرايانه را ميتوان محصول پيچيدگي جامعه معاصر تلقي کرد.
همچنين به دليل تصادفي بودن و امکاني بودن پديدهها هيچ قانون ثابتي براي تبيين و پيشبيني پديدههاي سياسي و اجتماعي و فرايند تغيير تاريخي وجود ندارد و همه ساختارها و اشکال اجتماعي تصادفياند. فرد نيز در اين نظريه همچون نشانهاي زباني است که هيچ هويت از پيش تعيين شدهاي ندارد و در چارچوب گفتمانها به هويت و معنا دست مييابد. بنابراين مفهوم ذاتگرايانه عامليت اجتماعي در اين نظريه پذيرفته نميشود، بلکه هم ساختارها و هم سوژهها ساختههايي اجتماعياند که تغييري دائمي را در پي اعمال سياسي و مفصلبنديهاي هژمونيک تجربه ميکنند. کار اصلي اين نظريه تبيين اين تغييرات با تاکيد بر عناصر سياسي است. توجه اين نظريه بيشتر به ايجاد، شکست وتحول گفتمانها و ساختارهايي است که زندگي اجتماعي را سامان ميدهند.
در روششناسي گفتمان، پژوهشگر علوم اجتماعي تلاش ميکند تا کنش اجتماعي را از طريق اظهار همدردي با عامل يا کارگزار که در جامعه عمل مينمايد، درک کند. تفاوت در اين است که تحليلگر گفتمان به بررسي راههايي ميپردازد که در آن ساختارهاي معاني، نحوهي خاصي از عمل را ممکن ميسازد. براي اين کار تحليل گر سعي در درک چگونگي توليد، کارکرد و تحول گفتمانهايي ميکند که فعاليتهاي کارگزاران اجتماعي را تشکيل ميدهند.در تلاش براي درک اين موضوعات پژوهشي، تحليلگر گفتمان اولويت را به مفاهيمي اساسي مانند ضديت، عامليت37، قدرت و سلطه مي دهد (همان،196).
از جمله مسائل مهم در بکارگيري گفتمان به مثابه يک روش تحليل علمي، زاويه ديد محقق نسبت به مسائل ميباشد. يعني اينکه نوع نگاه به موضوع گفتماني باشد. لازمه اين امر نيز پذيرش اصول هستي شناسانهي نظريهي گفتمان مبني بر گفتماني بودن همه پديدههاي سياسي- اجتماعي و غير قابل شناخت بودن مسائل غير گفتماني براي انسانها از يک سو و امکاني، تصادفي و غير ثابت بودن همه گفتمانها و پديده ها در عرصه حيات مادي بشر ازسوي ديگر است. به عبارت ديگر، از آنجا که همه چيز برساخته گفتمانهاي موجود در جوامع بشري است، هيچ واقعيت از پيش تعيين شده و قطعي وجود ندارد.
در روش گفتماني، پژوهشگر بجاي برقراري رابطه ي علت و معلولي ميان پديدههاي اجتماعي (روشهاي اثبات گرايانه) به دنبال کشف روابط گفتماني ميان پديدهها و تحليل فرآيندهاي قدرت و تاثير آن بر فرد و جامعه است. از اين رو هيچ گاه سخن از قطعيت در تحليلهاي گفتماني به ميان نميآيد. بر اين اساس يک علت خاص هميشه منجر به شکلگيري معلول خاص نميشود. ممکن است که دلايل متعددي در پيدايش يک معلول نقش داشته باشند که براي ما آشکار نباشد.
بحث از علت در اين نظريه، يک بحث کاملاً گفتماني است و به تبيين رابطهها و تحليل فرآيندها اشاره دارد، نه قطعيت و جزميت، به همين دليل هم راه براي ارائه تحليلهاي متفاوت و بيان دلايل گوناگون و حتي متضاد، در توجيه چرايي رخداد يک پديده سياسي باز است. قدرت به معناي گفتماني، در همهي زواياي کوچک و بزرگ، پيدا و پنهان زندگي حضوري اجتنابناپذير و تعيين کننده دارد و همواره ممکن است در مقاطع گوناگون زماني، اشکال پنهاني آن آشکار شود، تحليلهاي پيشين را بر هم بريزد و صورتبندي نويني از يک گفتمان و رابطه ميان پديدههاي اجتماعي ذيل آن ارائه نمايد. به هر حال نظريه گفتمان لاکلا و موفه در قامت يک روش نيز راه را براي ورود تحليلگران به ساحت پديدههاي سياسي- اجتماعي با رويکردي توصيفي- تحليلي و رعايت بيطرفي علمي هموار ميسازد (پوزش شيرازي،1387: 73-72) .
بنابر آنچه که گفته شد، تحليل گفتمان به روش توصيفي- تحليلي امکانپذير است. در واقع گفتمان يک زاويه نگاه به جهان پيرامون است. نگاهي که ميکوشد به هر متني در بستر و زمينه آن بنگرد و روابط ميان پديدههاي مختلف را از اين زاويه تبين نمايد، زمينه يا Context، چارچوبهاي در بر گيرنده متن هستند که غالبا ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي و نيز دانش مخاطب را شامل ميشوند (مير فخرايي،1383: 73).
مهمترين دلايل انتخاب تحليل گفتمان لاکلا و موفه به عنوان چارچوب نظري پژوهش حاضر را بايد با توجه به اصول روش شناسي آن توضيح داد. به طورکلي روش گفتمان داراي يک سري اصول است که يک پژوهشگر براي استفاده از آن بايد آنها را به خوبي فهميده و در رعايت آنها تلاش نمايد. اين اصول عبارتند از:
اصل اول در روش گفتمان، شناسايي متن و زمينه در بستر گفتمان مورد نظر است. براي اين شناخت، هر يک ازاجزاي گفتمان تعريف و دالهاي شناور حول دال مرکزي هويت يابي مي شوند. با توجه به اينکه پژوهش حاضر در باره علل ظهور و گسترش گفتمانهاي دههي 40 و 50 به بحث ميپردازد. يکي از اهداف انتخاب نظريه لاکلا و موفه در اين تحقيق در واقع شناسايي چگونگي شکلگيري هر يک از گفتمانهاي مورد نظر در بستر اجتماعي- تاريخي خاص خود است. از همين رودر چارچوب اصل اول ميتوان با شناسايي دالهاي شناور و مرکزي هر يک از گفتمانها به چگونگي مفصلبندي آنها در برههها و شرايط متفاوت دست يافت.
اصل دوم: شناسايي فضاي تخاصم است. اساساً هويت گفتمان ها و شناسايي آنها در پرتو وجود يک غير يا ديگري است. تا غير وجود نداشته باشد خودي مفهوم نخواهد داشت. اين نيز تنها در سايه وجود يک گفتمان رقيب قابل درک و شناسايي است (سلطاني، 1383: 161) يکي از موضوعات قابل توجه در اين تحقيق مشاهدهي گفتمانهاي متفاوت در يک برههي زماني خاص است، که البته يک گفتمان به عنوان حاکم و دگر گفتمانها با عنوان رقيب به شمار ميآيند. حال سوال اين است که چرا و چگونه متعاقب گفتمان مشروطه، گفتمان پهلويسم ودر پي گفتمان پهلويسم در برههايي از زمان گفتمان مليگراي ليبرال و در زمان ديگر گفتمانهاي مبارز ديني ظهور يافته و هژمون گرديدهاند. بنابراين يکي از مسائلي که اين پژوهش در پي پاسخ آن است اينکه چه نسبتي بين اين گفتمان ها وجود دارد،اين گفتمانها چگونه عناصر سازنده خود را بازسازي، تعريف وتبيين نمودند. اصل دوم به خوبي نمايان ميسازد که گفتمانها در فضاي تخاصم وغيريت با باز تعريف خود از “ديگر” يا “غير” به عناصر (دالهاي خود )، معنا، هويت و عينيت مي بخشند.
اصل سوم: تعيين زمان ومکان است. يعني گفتمانهاي رقيب در چه مقطع زماني و در چه محدودهي جغرافيايي مورد بررسي قرار ميگيرند. از همينرو ، اين تحقيق به علل ظهور و گسترش گفتمانهاي متعدد از دههي20 الي 50 ميپردازد.
اصل چهارم: در روشهاي گفتماني مشخص کردن دال مرکزي است. فهم کليه دالهاي يک گفتمان و ارتباط آنها با مدلولهايشان تنها در سايه شناخت دال مرکزي صورت خواهد گرفت. در اينجا نکته قابل ذکر اين است که يک گفتمان ممکن است بيش از يک دال مرکزي داشته باشد.
اصل پنجم: بيان شيوههاي دستيابي و حفظ هژمون توسط يک گفتمان است که براي فهم اين عمل بايد به يک سري عمليات انجام گرفته توسط گفتمان مورد نظر توجه شود که از جمله اين عمليات ميتوان به ساختار شکني دال مرکزي گفتمان رقيب و جذب دالهاي شناور مورد قبول خود از نظر دال مرکزي خود، شيوههاي برجستهسازي خود و حاشيه راني گفتمان رقيب ، شيوهي تشکيل منطق هم ارزي، ميزان بهرهگيري گفتمانها از قابليتهاي دسترسي و اعتبار در جهت کسب يا تثبيت هژموني و . . . اشاره کرد. در دورههاي مورد بررسي مشاهده سيطرهي گفتمانهاي متضاد در برهههاي مختلف هستيم. پژوهش حاضر در پي يافتن اين پاسخ است که براي مثال چرا و چگونه گفتمان پهلويسم در اوايل دهه1300 به گفتمان هژمون تبديل شد و ساير گفتمانهاي رقيب را به حاشيه راند. و يا اينکه گفتمان ملي گراي ليبرال و گفتمان اسلام سياسي فقاهتي به ترتيب دردهههاي 30 و 50 چگونه به هژموني دست يافتند. اصل پنجم ما را کمک ميکند تا با بکارگيري مفاهيمي از قبيل ساختارشکني ، حاشيهراني ، قابليت دسترسي و…. چگونگي هژمون شدن گفتمانهاي مورد نظر را در فضاي علمي تحليل نماييم.
اصل ششم: شناخت اسطورهها و چگونگي تبديل آنها به تصور اجتماعي است. به عبارت ديگر شناخت و تحليل دقيق مراحل سه گانه خلق اسطوره، ايجاد وجه استعاري و شکلگيري تصور اجتماعي است که منجر به هژمونيک شدن يک گفتمان و زوال ديگر گفتمانها است. با عنوان مثال، اين پژوهش به دنبال آن است که تحت چه شرايطي و به واسطه چه اقداماتي، گفتمان مليگراي ليبرال توانست در اويل دهه 30 با ايجاد بستر مناسب و زمينه جذابيت اجتماعي نسبت به عناصر و مولفههاي گفتماني هژموني دست يابد. اين موضوع را ميتوان با توجه خلق
