
شرايط اجتماعي و سياسي از يک طرف و بيقراري گفتمان حاکم از سوي ديگر باعث شد گفتمان چپ در ايران از نمود خاصي بهرهمند گردد. اما ساير مختصات و دالهاي آن همچون ماديگرايي و… چندان همخواني با جامعه ايران نداشت. به عبارت ديگر گفتمان چپ که توانسته بود با استفاده از بيقراري گفتمان هژموني پهلويسم اول و مطرح نمودن اصول و اهداف فوق در مرمنامه حزبي به نوعي به درجهاي از قابليت دسترسي و حتي اعتبار نسبت به برخي از دالها دست يابد، اما به دليل عدم همخواني مجموعهي عمليات صورت گرفته توسط سوژهگان سياسي اين گفتمان با اصول و اهداف از يک سو و تضاد با ارزشهاي جامعه مطرح شده، اين گفتمان هرگز نتوانست به هژموني دست يابد. که البته اين امر در مباحث مربوط به منازعه و هژموني گفتمانها مورد بحث قرار خواهد گرفت.
گفتمان ملي گراي ليبرال
از جمله گفتمانهاي مورد بحث که در اواخر دهه بيست امکان ظهور يافته و به دليل فعاليت چشمگير آن در اوايل دهه سي به هژموني دست يافت، گفتمان مليگراي ليبرال ميباشد. اين گفتمان در يک شرايط خاص سياسي- اجتماعي با مفصلبندي دالهاي خود نظام معنايي جديدي را ارائه نمود که از يک سو در رقابت با گفتمانهاي رقيب غير حاکم همچون گفتمان چپ و… قرار گرفت و از سوي ديگر گفتمان هژمون وقت (گفتمان پهلويسم) را به منازعه طلبيد و با حاشيه رانيدالهاي آن هژموني آن را موقتاً به چالش کشاند و از اين طريق به هژموني دست يافت.
قبل از پرداختن به عملياتي که اين گفتمان براي دستيابي به هژموني به انجام رساند، واز جمله تحولاتي که با آن مواجه گرديد، ميبايستي دالها وچگونگي مفصلبندي آن در خلق نظام معنايي جديد را تشريح نمود.
يکي از دالهاي گفتمان مليگراي ليبرال استقلال و بيگانه ستيزي بود. که در حقيقت ساير مولفهها ودالهاي اين گفتمان حول محور آن به عنوان دال مرکزي مفصلبندي گرديدند. دال مرکزي گفتمان مليگراي ليبرال متأثر از افکار ناسيوناليستي بود. کلمه ناسيوناليسم Nationalism که از دو واژه Nation به معناي ملت و Ism به معني اعتقاد و اصول ترکيب شده است، در زبان فارسي به حس استقلال ملي و مليگرايي ترجمه شده است. (اميري،1383: 182) از نظر مبناي حاکميت، در حقيقت ناسيوناليسم يا مليگرايي در صدد رد کردن اقتدار سياسي ناشي از وراثت، حقوق الهي و قوانين طبيعي است و ملت را به عنوان کانون وفاداري به رسميت شناخت مردم بايد در جهت منافع ملي فکر کنند و در برابر آن چه که مخالف با منافع ملي است مقاومت کنند (آقا بخشي،1375: 255).
به لحاظ خاستگاه و منشاً تاريخي، ناسيوناليسم پديده اي است که ريشه در تحولات سياسي و اجتماعي اروپاي غربي دارد. (مظفري،1385: 138) در سده بستم، در اروپاي غربي به ويژه بين دو جنگ جهاني، شکل افراطي ناسيونالسيم با اين ويژهگي که همه مردم همه چيز را در چارچوب ومنافع خود مي بينند به فاشيسم و امپرياليسم منجر شد که مظهر آن ظهور هيتلر در آلمان و موسيليني در ايتاليا بود. ارزش اصلي مولفههاي رفتاري اين پديده برتري نژادي و سياست خارجي خصمانه است به اين معني که توجيهگر تمامي سياستهاي ملي يک کشور عليه کشورهاي ديگر ميباشد (سوزان سياوشي، 1380: 14). پس از جنگ جهاني دوم، ناسيوناليسم در کشورهاي آمريکاي لاتين، آسيا وآفريقا چهره ضد استعماري به خود گرفت و به نهضتهاي ملي منتهي شد (آيت مظفري،1385: 138).
مليگرايي (ناسيوناليسم ) در ايران به معناي جديد آن به آشنايي ايرانيان با افکار جديد غربي و اروپايي بر مي گردد. ميرزا ملکمخان ، آخوندزاده ، ميرزاآقاخان کرماني ، جزو اولين روشنفکراني هستند که تلاش کردند در قالب تفکرات جديد برگرفته از غرب که ناسيوناليسم هم يکي از ويژگيهاي آن بود به ايجاد تحول و نوسازي در ايران بپردازند (اميري، همان،186).
ناسيوناليسم در عصر مشروطه با دو ويژگي ليبراليسم و دموکراسي به شکل سطحي مطرح شد، اما در دوره رضا شاه به سوي تمرکز گرايي حرکت کرد. دستگاه تبليغاتي رضاشاه به تبليغ، تشويق و احياي مظاهر باستاني ميپرداخت. مليگرايي در اين دوره تصوري از ايراني بودن را مطرح ميکرد که با اسلام سر ستيز داشت و به بزرگداشت تمدن پيش از اسلام ايران ميپرداخت و اسلام را با ديده مهاجم مينگريست (آشوري، 1376 : 190). مباني فکري ملي گرايي در ايران بر پايه تفاخر ملي يا وطن پرستي ، باستانستايي ، بيگانهستيزي ، ايرانيت به جاي اسلاميت، سکولاريسم ، پذيرش نظام سلطنتي استوار بود (مظفري، همان :141-143).
“مليگرايي با ستانگرا” به دلايل تاريخي و ويژگيهاي اجتماعي اشغال ايران در شهريور1320 به مليگرايي بيگانه ستيز تغيير يافت. خشم و نفرت از بيگانگان در دخالت در سرنوشت کشور باعث شد تا قطع مداخلهي نيروهاي خارجي در امور اقتصادي وسياسي، رسيدن به استقلال، بدبيني به شرکتها و مستشاران خارجي به اهداف مليگرايان بيگانه ستيز در آيد” (اميري، 1383: 188). به عبارتي ، با توجه به شرايط خاص در عرصه روابط بينالمللي و منطقهايي ايران، روح بيگانه ستيزي متأثر از حس استقلالطلبي ناسيوناليستي برجسته شد. برجسته شدن اين دال در شرايط بيقراري گفتمان حاکم نسبت به منافع ملي به عنوان دال خالي صورت گرفت.
از همينرو، با اشاره به مطالب فوق دو طيف ناسيوناليسم قابل شناسايي و تفکيک از يکديگر ميباشد:
1- نخست جرياني که تحت تاثير شکست نهضت مشروطه ، اشغال ايران در جنگ جهاني اول ، هرج و مرج و پراکندگي کشور ، قدرت را به دست گرفت و به قيمت ايجاد ديکتاتوري و از بين بردن حقوق و آزاديهاي اساسي، نظامي متمرکز و ديوانسالار به وجود آورد و در پي ايجاد آشتي ميان مليگرايي ايراني و توسعه نيمبند و ناتمام و حذف يا کمرنگ کردن عنصر دين در جامعه بود. اين گرايش را ميتوان ناسيوناليسم باستانگرا يا سلطنت طلب ناميد که با شاخصهاي زير شناخته ميشود:
– اعتقاد به جدايي دين از سياست
– پذيرش الگوي توسعه خطي و کليت تمدن غربي منهاي ليبراليسم سياسي و حقوق سياسي مردم
– اعتقاد به ايجاد تمرکز شديد و اولويت قدرت و امنيت ملي بر توسعه سياسي و اعطاي حقوق سياسي مردم
– تاکيد بر نظام سلطنت، باستانگرايي و تاکيد بر دوران ايران قبل از اسلام.
2- گرايش مليگرايانه دوم، که به جز سالهاي ملي شدن نفت هيچگاه قدرت سياسي را به دست نگرفت- بيشتر در قالب احزاب و گروههاي تشکل يافته در جبهه ملي نمايانگر شد. اين گرايش را ميتوان ناسيوناليسم ليبرال ناميد.
مباني و خاستگاه نظري اين دو گرايش تفاوت چنداني با يکديگر ندارد، يعني هر دو اعتقاد به جدايي دين از سياست، اصالت مليت، باستانگرايي و ايرانگرايي و پذيرش مباني فکري و تمدن غربي دارند. تفاوت آنها با يکديگر بر سر مسائلي مانند الزام مليگرايان ليبرال به قانون اساسي مشروطه و اعطاي مطالبات و حقوق و آزادي هاي اساسي به ملت است، در واقع تفاوت آنها در شيوه حکومتداري است که در اين خصوص مليون ليبرال برخلاف ملي گراهاي سلطنت طلب کمتر قائل به اصل تمرکز و استفاده از قوه قهريه هستند يا چنان که خود ميگويند به رغم اعتقاد به جدايي دين از سياست قائل به دين ستيزي نيستند (ضياء مصباح، روزنامه اعتماد،30/11/87 ).
از ديگر دالهايي که در خلق نظام معنايي جديد گفتمان مليگراي ليبرال نقش بسيار اساسي داشت آزادي ميباشد. اين دال متأثر از افکار و گرايش ليبراليستي در مفصلبندي گفتمان مزبور جانمايي گرديد.
به لحاظ خاستگاه و ريشه تاريخي ليبراليسم در سده نوزدهم ميلادي، ايدئولوژي منسجمي بود که مولفههاي سياسي و اقتصادي مکمل را هم در بر ميگرفت. ليبراليسم آيين هماهنگ آزادي فردي بود. ميتوان استدلال کرد که ظهور ليبراليسم نتيجه مبارزه پيروزمندانه بوروژوازي بر عليه اشرافيت زميندار و دولت مطلقه بود. ليبراليسم مبارزه ايي بود که هم در زمينههاي اقتصادي (براي بازار آزادكردن افراد از پايگاه اقتصادي انعطاف ناپذير مبتني بر نظم اجتماعي فئودال) و هم در زمينههاي سياسي (براي آزاد کردن افراد از سلطه مطلقه دولت) درگير بود (سياوشي،1380: 14) از همين رو ليبراليسم نظامي سياسي- اقتصادي بودکه بر حسب تاکيد بر آزادي هاي فردي در برابر برابري جمعي و قدرت بازار در برابر قدرت دولت تعريف ميشد (اونيل، 1386 :126).
ليبراليسم در ايران، بيشتر به بعد سياسي آن ارتباط يافت تا فلسفه اقتصاديش. درواقع بسياري از برجستهترين مليگراها کساني بودند که در داراي زمينههاي طبقاتي بالا بودند. بعلاوه نهضت ملي در ميان رهبرانش افرادي را در بر ميگرفت که با ايدههاي اقتصادي مارکسيستي و سوسياليستي همدلي داشتند. بخصوص، نهضت ملي در آغاز خود منافع و عقايد هيچ طبقه خاصي را در مجموع منعکس نميکرد بلکه بيشتر منافع يا عقايد “ملت تحت ستم” را در برابر “دولت ستمگر” منعکس مينمود. در اين معني، ليبراليسم بسياري از مليون ايراني، اساساً بيشتر سوسيال دموکراسي بود تا بوروژوازي. علاوه بر تنوع در بعد اقتصادي، تنوعي در بعد ديني و غيرمذهبي وجود داشت ليبراليسم ايراني در برگيرنده افراد غير مذهبي (اعم از مادي گرا و غير مادي گرا) مذهبيون عوام و حتي برخي از روحانيون بود.” ( سياوشي،1380 :13 -16 ).
از جمله دالهاي گفتمان مليگراي ليبرال، دفاع از مالکيت خصوصي ميباشد. اين دال در حقيقت نشانگر غيريت سازي با گفتمان چپ است که با تأکيد بر مالکيت اشتراکي ،بر نفي مالکيت خصوصي اصرار ميورزيد. دال مالکيت خصوصي، گفتمان مليگرا (خود) را در مقابل گفتمان چپ (غير) هويت ميبخشيد.
از مولفههاي اساسي تحليل گفتماني، قابليت اعتبار مي باشد و چنانکه گفته شد منظور از قابليت اعتبار سازگاري اصول پيشنهادي گفتمان با اصول بنيادين جامعه است. به عبارت ديگر گفتمان در چارچوب اين مولفه ارزشهاي مستقر را صحه گذاشته و ميپذيرد. از جمله ارزش مستقر سياسي جامعه وقت ايران سلطنت مشروطه بود. گفتمان مليگرايي ليبرال سلطنت مشروطه را به عنوان يکي از دالهاي خود حول دال مرکزي مفصلبندي نمود. منتها با توجه به اينکه ساختار قدرت حاکم در چارچوب گفتمان هژمون (پهلويسم) به هنجارشکني سياسي و فرا رفتن از سلطنت مشروطه اقدام نمود، گفتمان مليگراي ليبرل گنجاندن دال ديگري را ضروري تشخيص داد تا اين نقيصه جبران گردد و آن دال دفاع از اصلاحات قانوني با حفظ ساختار سلطنت مشروطه بود.
شکل 3-2.چگونگي مفصل بندي گفتمان ملي گراي ليبرال
ظهور و تحول گفتمان مليگراي ليبرال در ايران
گفتمان مليگراي ليبرال برآمده از تحولات سياسي و اجتماعي اواخر دهه 1320 بود. اين گفتمان در کشاکش تعارضات روبه رشد در مقابل نيروهاي استعماري ظهور يافت و مبين نوعي آگاهي و هوشياري در برابر نفوذ بيگانه در شئونات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي کشور بود (نظري، 1387: 86) گفتمان مليگراي ليبرال، همزمان با حمله متفقين در سال 1320-1941 آغاز (کمالي، 1381: 171) و با نام جبهه ملي به رهبري حقوقدان تحصيل کرده سوئيسي؛ دکتر مصدق در اواخر سال 1328 ساماندهي شد (معدل، 1382 : 43- 44). در چنين شرايطي بود که اين گفتمان نظام معنايي جديد خود را با استفاده از بيقراري گفتمان حاکم، بر محور بيگانهستيزي به عنوان دال مرکزي ايجاد نمود.
عوامل شکل گيري گفتمان ملي گراي ليبرال
در شکلگيري يک گفتمان، عوامل متعددي دخيل هستند که هر کدام از اين عوامل زمينههاي بسترسازي و هويتبخشي گفتمان را فراهم ميکنند.
جامعه ايران به طور عمومي، داراي ويژگيهايي است که همراه با تحولات دههي 1320، پديد آورنده شرايط جديدي شد. استبدادپذيري و مطلق گرايي، احساس پيوند قوي افراد و طبقات نسبت به يکديگر، يگانگي هدف، آرمانگرايي غيررسمي، قانونگريزي و عدم نهادمندي فعاليت سياسي و گرايشهاي تازهايي که در مناسبات سياسي و اجتماعي دهه 20 پيش آمد؛ زمينه پيدايش تحولات جديدي را در صحنه سياسي ايران فراهم کرد که به طور مشخص در گفتمان مذکور تبلور يافت
