
بريد نگاه کنيد ببينم اينجا فاسدتره يا اونجا … اين نگاهها بايد شکسته شه، اين نگاهها بايد بره کنار. اين نگاهها مال زماني بود که زن تو گوشهي خونه بود” (مرد، مجرد، 29).
تجربهي تنش ديگري که شماري از دانشجويان (7 نفر از 15 نفر) در رابطه با دينداريشان بهشکل مضمر و آشکار از آن سخن گفتهاند، در واقع، چالشهايي است که دين دولتي بر گردهي آنان مينهاده است و اين امر بهسان يک عامل دافعه دستکم نسبت به قرائت رسمي از دين عمل ميکرده است. برخي از مشارکتکنندهگان که در گذشته براي برخي از مراجع و روحانيون قداست ويژهاي قائل بودند، در أثر تغييري که در ديدگاه سياسيشان در أثر جريانهاي سياسي رخ داده است به يکباره از اين شخصيتها قداستزدايي کرده و التزامشان نسبت به وجه اجتهادي و فقاهتي مذهب تشيع رنگ باخته است. يکي از دانشجويان تحول نگاهاش نسبت به دين را در ارتباط با مسائل سياسي چنين بازگو ميکند:
“مبدأ تحول من اتفاقات سياسي سال 88 بود. من قبلن واسه بعضي از همين آقايون گريه ميکردم، خيلي نسبت بهشون احترام داشتم. بعد که وارد تهران شدم و اتفاقات سياسي رو پيگيري کردم ديدم که همش تناقض و دروغه … ديگه به اين مراجع و فلان و بيسار اعتقادي ندارم چون فکر ميکنم اونام ذينفعن. الان اگه تلويزيون آخوند نشون بده خاموش ميکنم چون ميبينم همهي سردمدارا دروغ ميگن و دنبال منافع شخصيشونن”.
نارضايتي از سياستهاي حاکميت و مداخلهي آنان در ساحت خصوصي زندهگي افراد منجر به نارضايتي از گفتمان حاکميت ميشود و پرواضح است که اصليترين گفتمان حاکميت فعلي، گفتمان ديني است. بازتاب اين ادعا را براي مثال ميتوان در سخنان يکي از دانشجويان بهخوبي ديد: “کجاي اين دين به ملت خدمت کرده؟ اگه اين دين خوبه پس چرا بايد ضربه بزنه؟ وقتي آدم اين چيزارو ميبينه خودبهخود فاصله ميگيره از اين اصول”. برخي از دانشجويان به کرات به تعرضهايي اشاره کردهاند که فرهنگ ديني غالب و سياستهاي ديندارسازانه به حريم خصوصيشان روا داشته است و اين به گواهي خود آنان منجر به انزجار آنان نسبت به مراعاتهاي آمرانه و قهري ديني شده است.
تعدادي از مشارکتکنندهگان در داستان زندهگي خود هيچگونه تجربهي بحران حادي را گزارش ندادهاند و اتفاقن نتايج نشان داد که تحول در پايبندي ديني آنان در دورهي سکون و آرامش زندهگيشان رخ داده است. دورهاي که به زعم خودشان نشاني از محروميتهاي اقتصادي، عاطفي، جسمي و نيز تجربههاي رنج و شر در ميان نبوده است. اين دسته از مشارکتکنندهگان از رکود و سکون موجود در گروه ديني متعارف ناراضي بوده و نوعي علاقه به ماجراجويي، تعاليجويي و جستوجوگري ديني را در خود حس ميکردهاند. آنها از پيش به اين نتيجه رسيده بودند که جهانبيني ديني که در آن رشد يافته بودند ناکافي و نامناسب بوده است. با اين جستوجوگري، آنان خود را بهعنوان جستوجوگران حقيقت و معناي راستين زندهگي بازميشناختند. در اين ميان، آنان از دغدغههاي عميق خود براي پاسخگويي به پرسشهاي وجوديشان در آن دورهها سخن ميگفتند؛ پرسشهايي که چنين مينمود نظام باورهاي پيشين قادر به پاسخگويي بدانها نبوده است. دستهبندي حالت نوگروي چنين مواردي قدري با سختي همراه است. در واقع، در اين موارد، نوگروي را ميتوان به هر دو شکل معلّل و و مدلّل در نظر گرفت. بر اساس نوگروي معلّل ميتوان از شکل ديگري از محروميت (محروميت وجودي) سخن گفت که در آن، نوگروي به منزلهي پاسخي به محروميت در نظر گرفته ميشود. در واقع به زعم اين نوگروندهگان، زماني كه پاي مسائل وجودي در مورد معناي زندگي بهميان ميآمد احساس فقدان شادي ميكردهاند و نوعي احساس تهيبودهگي زيست آنان را دشوار ميساخته است. اما اگر چنين نوگروياي را نه بهمنزلهي پاسخي به محروميت، بلكه بهمنزلهي جستوجويي براي معنا تلقي کنيم، آنگاه ميتوان از نوگروي مدلّل سخن گفت که بيشتر مبتني بر جستوجوي طولاني براي سنجش اعتقادات با هدف نيل به حقيقت وجود و نجات است. در واقع، عوامل فردي و وضعيتي متعددي ميتوانند با آگاه کردن فرد نسبت به عدم کفايت نظام باورهاي پيشين در جهت تبيين يا معنادادن به تجربيات و حوادث، آنان را به سمت تغيير نظام باورها سوق دهند. برعکس، اگر افراد به طرزي رضايتبخش تجربيات و حوادث را در چارچوب نظام باورهايشان معنادار بيابند، ديگر تمايلي به جستوجوي معاني جايگزين براي زندهگيشان نخواهند داشت.
آخرين نکتهاي که در مورد فرآيند نوگروي ديني افراد بايد بدان اشاره کرد اين است که براي بسياري از مشارکتکنندهگان (10 نفر از 15 نفر) اين تحول، زير سقف اعتقادات ديني پيشين انجام شده است. سه تن از آنان نيز عليالادعا فاقد هر گونه پايبندي ديني بوده و جهانبيني کاملن دنيوي دارند و دو تن ديگر، اگر چه کماکان به وجود منبعي متعالي در هستي معتقد بودهاند اما خود را محدود در حصار هيچ ديني نميدانسته و نسبت به هيچکدام از اديان تعلق خاطر نداشتهاند. بنابراين، بر اساس بحثي که در فصل دوم در باب نوگروي به ميان آمد، دستهي نخست را ميتوان جزء نوگروندهگان غيرحاد و دو دستهي ديگر را ميتوان جزء نوگروندهگان حاد به شمار آورد.
4-3 باورها و الزامات کنوني
در قسمت پيشين تلاش شد تا فضايي ترسيم شود که افراد با قرار گرفتن در آن، بيشترين تغيير را در دينداري خود تجربه ميکنند و همچنين تلاش شد تا نقش اين فضا و ساير عوامل و تجربيات در تحول در پايبندي ديني افراد مشخص شود. اما قرار گرفتن در اين وضعيت با تمام تجربياتي که براي افراد به همراه دارد دينداري افراد را به کدام جهت سوق داده است و هماکنون دينداري آنان در هر کدام از چهار بعد باور، مناسک، ايمان و اخلاق ديني چه ويژهگيهايي دارد؟ کدام يک از حالات دينداري سابق آنان پابرجا مانده و کداميک دستخوش تغيير شدهاند؟ و رويهمرفته وضعيت دينداري دانشجويان پس از پشت سر گذاشتن اين تجربيات، اکنون چه رنگ و بويي به خود گرفته است؟
با نگاهي به آنچه که دربارهي تغييرات دينداري دانشجويان در سالهاي آغازين ورود به دانشگاه ذکر شد، ميتوان دو دستهي عمده از دانشجويان را با توجه به سطح تحول در پايبندي ديني از هم بازشناخت: دينداران بازانديش و بازانديشان غيرديندار. دينداران بازانديش آندسته از دانشجوياني هستند که به رغم اينکه در جزئيات دينداريشان تغييراتي رخ داده اما کماکان نسبت به شاکلهها و باورهاي بنيادين ديني پايبند و به لحاظ اعتقادي خود را معتقد به اسلام ميدانند. بازانديشان غيرديندار نيز افرادي هستند که با آنکه پيشتر حياتي ديني داشتهاند اما جريان تغييرات آنها را به خارج از سپهر زندهگي ديني سوق داده است. اينان افرادي هستند که يا نسبت به دين خاصي اظهار تمايل نميکنند و اعتقاد خود را نسبت به خداي غيرشخصوار و برخي ديگر از باورهاي معنوي خارج از قلمرو دين و شريعت خاصي حفظ کردهاند و يا افرادي هستند که هيچ گرايش ديني و / يا معنوي خاصي نداشته و از دريچهاي کاملن دنيوي به جهان مينگرند. آنچه در ادامه ميآيد، گزارشي از وضعيت دينداري فعلي دانشجويان مورد مطالعه است که در قالب دو روايت مذکور سامان داده شده است.
3-4-1 نوگروي غيرحاد: روايت دينداران بازانديش
در نتايج پژوهش حاضر، آنچه بيشتر در ميان دانشجويان مصداق يافته است، نوگروي غيرحاد است (10 نفر از 15 نفر). ترکيب جنسي اين دسته از نوگروندهگان به صورت 5 زن و 5 مرد رقم خورد که 3 نفر از آنان در مقطع دکترا و 7 تن ديگر در مقطع کارشناسي ارشد شاغل به تحصيل بودهاند.
يکي از وجوه سازگار دينداري اين دسته از دانشجويان با زندهگي مدرن در سوژه محوري گرايشهاي ديني آنان و قدر اهميتي که براي انتخاب و تجربهي اصيل فردي قائلاند، نهفته است. خودِ مدرن وقتي كه به انتخاب اعتقادات و اعمال ميرسد بهمراتب بيش از نسلهاي گذشته آزادي دارد و به انتخاب و تجربهي فردي بهعنوان يك ارزش اهميت ميدهد. اغلب مشارکتکنندهگان بر اين نکته تأکيد کردهاند که باورهاي ديني و معنوي موجود بايد در تجربهي شخصي آنان قابل اثبات باشد. آنان وقتي نماز ميخوانند، باز منتظر نوعي تفاوت هستند که به نحو ذهني و انفسي تجربه ميشود و بيشتر ايماني را ميپذيرند که در متن تجربهي شخصي آنان وجود دارد. در اين زمينه، گواهي متن مقدس، اولياء و عرفا براي آنان ارزشي درجهي دوم دارد. يکي از مشارکتکنندهها براي خواندن يا نخواندن نماز چنين اقامهي دليل ميکند:
“من عقيدهام اينه که آدم وقتي نماز ميخونه بايد وصل بشه، در غيراينصورت نماز نميخونم. برام پيش اومده که با نماز ارضا نشدم و اون رو کنار گذاشتم. فقط زماني ميخونم که اون شور و حس و حال رو در من ايجاد بکنه” (زن، مجرد، 28).
همانطور که ملاحظه ميشود، برخي از آنان تأکيد زيادي بر وجه عاطفي و معنوي مناسک ديني دارند. گرچه در کميت انجام مناسک ديني مانند گزاردن نماز و گرفتن روزه تناوبهايي گزارش شده است اما در باب کيفيت انجام مناسک بايد اذعان داشت که اينبار وجدي دروني آنان را به سمت انجام اين دست از مناسب سوق ميدهد نه صرفن الزامي وظيفهگرايانه و يا ترس از مجازات. همچنين آنان در باب هر يک از اين تجربيات و عواطف دينياي که با آن روبهرو هستند آگاهانه تفکر و تعمق ميکنند. يک چنين ايماني شباهت بسياري با مرحلهي چهارم از مدل رشد ايمان فاولر دارد. در مرحلهي ايمان فردگرايانه ـ انديشهوار، افراد درمييابند که نمادها از معانيشان مجزا بوده و ميتوان آنها را “بازتفسير”، “ايجاد129″، و يا دلبخواهانه “تعيين” کرد. در اين مرحله، فرد حتا ممکن است از اسطورههاي ديني “اسطورهزدايي130” کند و به جهت چنگيازيدن به گزارههاي منطقي، به تقليل نمادهاي موجود در نظام باورهاي131 خود بپردازد (Roberts, 1990:131). در اين مرحله، بسياري از باورها و رفتارهاي ديني با تجربهي فردي و انديشيده نسبت بدان امور همراه ميشوند. اينجاست که نقش گروه ديني مرجع در تعيين معاني مقدس و ايجاد عواطف ديني در فرد تضعيف ميشود.
از آنجا که وجه قهار خدا نزد اين دسته از دانشجويان بازانديش رنگ باخته است، ديگر آنان چنين نميانديشند که ترک موقتي پارهاي از مناسک ديني براي آنان خشم خدا را در پي خواهد داشت: ” قبلن ميترسيدم اگه نخونم از خدا فاصله بگيرم ولي الان اينجوري نيست … قبول دارم که آدم حتمن نبايد هميشه نماز بخونه، خودمم اينجورياَم، ولي هر وقت تصميم ميگيرم بخونم با حسوحال ميخونم” (مرد، مجرد، 29). اين تغيير در کيفيت و کميت ارتباط با خدا براي شماري از نوگروندهگان تا حدي است که قالبهاي سنتي تعريفشده براي عبادت را تا حدودي کنار گذاشته و طرحي فردي و براي انجام عبادت درانداختهاند. براي اين دسته از افراد، انجام عبادت رفتهرفته از يک حالت مناسکمحور خارج شده و مبدل به ارتباط و نجوايي دروني با خدا شده است. براي مثال، يکي از دانشجويان نحوهي انجام عباداتاَش را چنين توصيف ميکند:
“قبلن پرستش برام همون خوندن دعا و نماز تو قالب کلاسيکش بود. الان اينم شامل پرستش ميشه ولي کمرنگتر شده. بيشتر همون گفتوگو و درد دل و يه حالت نجوا و مناجاته. مثلن الان بعضي موقعها نمازم رو هم ميخونم ولي حالي که نصف شب زير پتو موقع صحبت با خدا بهم دست ميده خيلي بيشتر از حاليه که تو نماز دارم اما هنوز به اونجا نرسيدم بتونم نماز رو حذف کنم، شايد بهخاطر ترسه که نميتونم حذفاش کنم نماز رو، ترس از جهنم هنوز تو وجود من هست” (زن، مجرد، 28 ساله).
در مورد ساير مناسک ديني مانند زيارتهاي مذهبي و شرکت در مراسم مذهبي بايد گفت تحولي کاهشي در نوع نگاه و انجام اين مراسم نزد کليهي مشارکتکنندهگان روي داه است. بسياري از آنان معتقداَند که از چنين مناسک و مناسبتهايي استفادهي ابزاري ميشود و باور دارند که بسياري از مراسمي که ظاهر ديني دارند، در واقع با اهداف سياسي اجرا ميشوند. آنان بسياري از عزاداريهاي ويژهي پيشوايان شيعه را اعمالي “افراطي” ميدانند و
