
جايگاه قبلي رو داشت ولي فقط موقع سختيها برميگشتم پيشش. در دورهي دينداريم خدا هميشه با من بود و تو همهي جنبههاي زندهگيم حضور داشت اما تو دورهي مياني127، خدا فقط دورهي سختيها باهام بود و واقعن هم بهم آرامش ميداد تو اول لحظهها ولي بعد از يه مدت موقع سختيها هم سراغش نميرفتم چون آدم وقتي يه دورهاي رو طي ميکنه ديگه عقبگرد نميکنه. مثل عوض کردن لباس ميمونه؛ آدم نميتونه لباسهاي بچهگيشو بپوشه” (مرد، مجرد، 31 ساله).
در اين موارد، ديده ميشودکه پس از پشت سر گذاشتن يک دورهي طولاني، رفتهرفته پايبندي افراد به پارهاي از مناسک و اعتقادات ديني به تقليل گراييده و سرانجام رخت بر بسته است.
تمامي آنچه بر سر تفکرات و اعتقادات ديني دانشجويان در سالهاي آغازين ورود به دانشگاه آمده، بر کيفيت اخلاقي آنان تأثير مستقيمي ميگذارده است. در واقع، با بروز تحول در اعتقادات ديني افراد، نظام اخلاقي آنان نيز که در گذشته قوين رونگوبويي ديني و سنتي داشت، با گذشت زمان دستخوش تغيير ميشود و رفتهرفته، حجيّت متون ديني براي وضع برخي از احکام اخلاقي که کمترين ميزان سازگاري را با زندهگي در محيط جديد دارد، زير سوال رفته و افراد از مجراها و مشربهاي ديگري دست به سامان دادن ضوابط اخلاقي خويش در کنار اخلاق ديني ميزدهاند. اين تغيير بيشتر در زمينههايي نظير روابط اجتماعي و فردي با جنس مخالف، در پوشش و آرايش افراد، در نگاه به اديان و فرقهها و گرايشهاي ديگر و… اتفاق افتاده که شرح مفصلتر آن در قسمت مربوط به ارزشها و الزامات کنوني دانشجويان ارائه ميشود.
برخي از مشارکتکنندهگان تجربههاي بحران و محروميت را بهمثابهي نقاط عطفي در زندهگي خود قلمداد کردهاند. تجربههايي که گهگاه موجهبودهگي نظام باورهاي پيشين را با چالش مواجه کرده و فرد را در حالتي از سرگشتهگي قرار دادهاند. تجربههايي نظير مهاجرت، تجربهي شکست در تحصيل، مرگ نزديکان، خدمت سربازي، محروميت اقتصادي و اجتماعي، سربرآوردن تعارض معرفتي در نتيجهي مواجهه با تفکر عقلاني و درگيري با پرسشهاي وجودي (بحران معنا)، تجربهي ناموفق در اجتماعيشدن، تجربهي تنش دربارهي نگاه ديني ضد زن، تجربهي تنش ناشي از تحميل پدرسالارانهي دين و تجربهي تنش ناشي از محدوديت روابط ميان دو جنس از جمله تنشهايي بودهاند که هر يک بهنحوي در بروز تحول در پايبندي ديني مشارکتکنندهگان ـ چه از نوع افزايشي (بهويژه در دوران زندهگي اوليه) و چه کاهشي و چه تحول در کيفيات و حالات دينورزي ـ تأثير داشتهاند.
برخي از مشارکتکنندهگان با به پرسش کشيدن پارهاي از اعتقادات ديني پيشين در مواجهه با اين دسته از تجربيات، دچار رنج ناشي از سرگشتهگي و تهيبودهگي گرديدهاند. با قرار گرفتن در چنين وضعيتهاي تنشزايي، آنان تنهايي و انزواي خويش را به وضوح در مييافته و خود را در مواجهه با اين دسته از تجربيات کاملن بي يار و ياور ميديدهاند. دو تن از دانشجويان، رويارويي خود را با تجربيات تنشزا چنين روايت کردهاند:
“واقعن تو دورهي آموزشي هيچي وجود نداشت که بتونه آرومم کنه. به معناي واقعي اون موقع فهميدم کسي نيست دستم رو بگيره. فقط احساس بدبختي و بيچارهگي و تنهايي ميکردم … تو اون دوره اصلن خدا معني نداشت واسم؛ خدا و پير و پيغمبر همه برام بيمعني شد” (مرد، مجرد، 28 ساله). “تو لحظات نااميديم تحت همهجور فشاري بودم؛ تو اون لحظات احساس بدبختي و نااميدي ميکردم، حتا به خودکشي هم فکر ميکردم خيلي زياد. بعضي از اين نااميديهام مقطعي بوده و خيلي زود تونستم بر اون مسلط بشم اما بعضي ديگه عميق بود، تا چند ماه من رو زمين زد. تو اين پروسه همش نگاه منفي به دين داشتم؛ خدايا تو اينو خواستي، اگه تو نبودي اينجوري نميشد، همش غر ميزدم” (زن، مجرد، 28 ساله).
اين دسته از مشارکتکنندهگان تحت تأثير تجربيات تنش و در بحبوحهي بروز بحرانها و ناملايمات از باورها و مناسک ديني فاصله گرفتهاند. با اينحال يکسره چنين نبوده که تجربهي بحران راه به نوگروي ديني برد. نوگروي ديني صرفن ميتواند يکي از پاسخهاي احتمالي به تجربهي بحران باشد. براي مثال، در حالي که تجربهي فوت يکي از نزديکان براي مشارکتکنندهاي منجر به فاصله گرفتن او از زندهگي ديني به مدت يک سال و اندي شده بود، براي فردي ديگر، اين تجربه موجب تحکيم باورهاي دينياش شده بود. بهطوري که عليالادعا تجربهي از دست دادن پدر موجب تعميق پايبندي اعتقادي فرد در آن دوره شده بود: “فوت پدرم من رو به خدا نزديکتر کرد چون تونستم مرگ رو از نزديک حس کنم، باعث شد عميقن بفهمم که هر روزي ممکنه نوبت منم بشه و بايد خودم رو آماده رفتن کنم” (زن، مجرد، 24 ساله). در اين موارد مشاهده ميشود که دينداري افراد به چه ميزان ميتواند از تجربيات فردي تأثير پذيرد و اين تجربيات تا چه اندازه ميتواند بر نوع نگاه فرد نسبت به امور ديني أثر گذارد و بر اين اساس، به چه ميزان دينداريهاي متفاوت ميتوانيم داشت. در حالي که مشارکت کنندهي ديگري تأثير چنين تجربهاي را اينگونه روايت ميکند:
“داشتم شک ميکردم به يه سري قولهايي که خدا داده بود. به خودم ميگفتم چرا من؟ چرا بين اين همه آدم پدر من بايد فوت شه؟ به کسي هم کاري نداشتم، من که بندهي خوبي بودم، نمازمم به موقع ميخوندم [خنده] چرا خدا اين کارو کرد … اين افکار باعث شد من يه دورهاي فاصله بگيرم از خدا. اون خدايي که هميشه احساس ميکردم با منه ديگه جايگاهشو از دست داده بود برا من” (زن، مجرد، 26 ساله).
يکي از تنشهايي که سه نفر از دانشجويان دختر از آن صحبت کردهاند، تجربهي تنش ناشي از تحميل پدرسالارانهي دين شريعتمدارانه در بافت سنتي است که فرد را در موقعيتي تنشزا قرار داده و منجر به مقابلهي منفي آنان نسبت به دينداري شريعتمدارانه گرديده است. اين افراد که در بافت سنتي خانواده و اجتماع، خود را بسيار محدود و تحت فشار استنباطهاي شريعتمدارانه از دين يافته بودند، با ورود به محيط اجتماعي بازتر و تحت تأثير شبکهي روابط جديدِ فراتر از محيط سنّتي رفتهرفته بر عليه عقايد پيشين شوريدهاند و نهتنها بهلحاظ اعتقادي، بلکه به لحاظ رفتاري نيز نسبت به تحميلاتي که در گذشته فرهنگ ديني سنتي بر گردهي آنان مينهاده مقابله کنند. يکي از مشارکتکنندهها اين تجربه را چنين توصيف ميکند:
“… گيرهايي که بابام به حجابم و روابطام و نمازخوندنم و چيزاي ديگه ميداد باعث ميشد هميشه فکر کنم تحت سلطه قرار گرفتم. بابام چون آدم مذهبياي بوده بهخاطر همين نگرشها ما رو تحت سلطه گرفته بود و من اينو نميتونم بپذيرم … اينا باعث شد من احساس کنم دين خودش يه عامليه که به زن يه سري ظلمها رو تحميل ميکنه و يه فضا و بستري رو آماده ميکنه، همينا تأثير گذاشت رو گسستن پيوندهايي که من با دين داشتم … من احساس ميکنم هميشه در حق زن اجحاف شده، حالا چه از طرف دين، چه اجتماع، چه خانواده” (زن، مجرد، 25).
دانشجوي ديگري تحميلاتِ مقولات و چشمداشتهاي نقش ديني از سوي پدر-اَش را چنين وصف ميکند: “… عاملش دين بود و شايد خانوادم عامل دين گريزي من شد، جامعهام هم همين طور، قوانين هم همينطور. مثلن باباي من خيلي به حجاب گير ميداد هنوزم ميده و اين باعث شد که من بدم بياد، متنفر بشم از حجاب. چرا! تو يه برههاي خوب بود، اتفاقن خيلي خوششون اومد من هم تشويق ميشدم. ولي از يه جايي به بعد که خودم به شناخت رسيدم، اين فقط عامل فشار بود رو من” (زن، مجرد، 27 ساله). اين فشارها نه تنها از سوي خانواده، بلکه از سوي اجتماع سنتي بهواسطهي غلبهي نگاه ديني سنتي و مردسالارانه اعمال ميشده است. آنچه از سخنان اين دانشجويان ميتوان استنباط کرد اين است که نگاه ديني ضد زن و محدوديتهايي که اجتماع ديني و خانواده بهواسطهي انتظاراتي که از نقش زن دارد همهگي بر نوع نگاه اين دسته از دانشجويان دختر نسبت به دين تأثير ميگذارده است. چشمداشتهايي که غالبن بهصورت قهري و جبري اعمال ميشده و باعث سربرآوردن نگاه منفي نسبت به دين و احکام ديني مربوط به زن توسط اين دسته از دانشجويان شده است.
مسألهي ديگري که گريبانگير برخي از دانشجويان شده و بر دينداري آنان تأثيري کاهشدهنده داشته است چالشي است که از آن به مسألهي شر128 تعبير ميشود؛ همان تصويري که براي اولين بار اپيکور ارائه کرد و بعدها ديويد هيوم بعد از تقريبن دو هزار سال آن را پذيرفت و گمان ميرود اين پارادوکس اپيکوري هنوز ذهن هر انسان عاقلي را ميگزد (ملکيان، 1393). برخي از مشارکتکنندهگان با شُرور گزافِ طاقتفرسايي در جهان روبهرو ميشدهاند که آن را با عدالت خداوندي و خيرخواهي عليالاِطلاق او در تعارض ميديدهاند؛ خداوند عالِمي که قدرت مطلق دخل و تصرف در تمام آحاد امور و پديدهها را دارد اما در مقابل شُرور زائد هيچ اقدامي نميکند. يکي از دانشجويان تجربهي مواجههاش با اين معما را چنين بازگو ميکند:
“يه بار رفتم جردن؛ به خودم گفتم اين چه وضعيه خداوکيلي! واقعن من هم دارم زندهگي ميکنم؟ اگه خدايي هست و عدالتي هست چرا يه نفر رو توي پر قو به دنيا ميآره و چرا من تو اين وضعيتم؟ از خودم ميپرسيدم چرا من نبايد تو اين وضعيت ايدهآل باشم؟ دين در اون لحظه نتونست به من پاسخ بده، مخصوصن وقتي کسايي رو ميديدم به خاطر عقايد و منافع خودشون با زندهگي ميليونها نفر بازي ميکنن و کسي هم نبود مجازاتشون کنه. به نظرم اگه خدايي هم وجود داره ما رو خلق کرده تا اونا راحت زندهگي کنن” (مرد، مجرد، 28 ساله).
اين پاسخ هنگامي از طرف مشارکتکننده ارائه شد که از وي پرسش شد که چه زماني به غايت نااميد و دلسرد ميشود و در پاسخي که ارائه داده است سترون ماندن استدلالهاي ديني و الاهياتي براي معنادار کردن مسألهي شر بهروشني ديده ميشود؛ استدلالهايي که طبق گفتهي فرد در گذشته او را در مواجهه با اين دسته از تجربيات تسکين ميداده و سبب ميشده تا معنايي را در پس اين ناعدالتيهاي موجود در جهان ببيند.
در بحث از محدوديتها و فشارهاي اجتماعياي که تحت تأثير سيطرهي فقهي استنباطهاي شريعتمدارانه از دين بر افراد وارد ميشود ذکر گونهاي از محدوديتها حائز اهميت خاص است، چرا که بيشتر مشارکتکنندهگان بدون اينکه اشارهاي از جانب مصاحبهگر صورت گيرد در صحبت از زندهگي دينيشان از اين چالشها و فشارهايي که اين محدوديت بر گردهي آنان مينهاده است، سخن گفتهاند. آن محدوديت، محدوديت در روابط ميان دو جنس است. بسياري از مشارکتکنندهگان دين را در ايجاد اين مرزها و محدوديتها مسؤول ميدانستهاند. ازاينرو، تنش حاصله از محدوديت در روابط ميان دو جنس را ميتوان يکي از عوامل موجد نظر منفي جوانان نسبت به دين دانست. آنان در صحبت از مباحث اخلاقي به تغيير نگرششان نسبت به مسائل و احکام اخلاقي مربوط به روابط ميان دو جنس اشاره کرده و بهنوعي قواعد محدودکنندهي ديني را در اين زمينه کنار ميگذاشتهاند. يکي از مصاحبهشوندهگان اين مسأله را اينگونه بازگو ميکند:
“توي دورهي کارداني دانشگاه ما پسرونه بود. تو خانواده هم همه ميگفتن با اين نرو، با اون نرو، اينو نگاه کن، اينو نگاه نکن. اصلن يه تابويي واسه من ساخته بودن از دختر که باور کنيد ميترسيدم با يه دختر احوالپرسي کنم [خنده]. الان ديگه اين حد و مرزهاي بيخود رو گذاشتم کنار، يه سري مرزها رو رعايت ميکنما ولي مثلن ديگه دست دادن به يه خانم رو گناه نميدونم” (مرد، مجرد، 24 ساله).
در نقل قول بالا ملاحظه ميشود که نظارت اجتماعي در زمينهي رابطه با جنس مخالف چهگونه فرد را در تنگنا قرار ميداده است. دانشجوي ديگري بر فشارهاي حاکميت در جهت ايجاد مرزبندي جنسيتي انگشت ميگذارد: “… به آدم اجازه نميدن يه رابطهي انساني با جنس مخالفش داشته باشه، چون همه چيز رو تو سکس و فساد جنسي ميبينن. الان تو غرب که اين مرزها کمتره، تفکيک جنسيتي هم ندارن [خنده]،
